هیچ گاه در سیره علمای شیعه نقد عالمانه و عاری از توهین و تعرض به اشخاص، امری مذموم و یا مرجوح نبوده است. از همین رو کسی نباید سطور آتی این مقاله را امری عجیب و غیر منتظره تلقی کند.

مشرق---- حضرت آیت الله مصباح یزدی در دومین نشست علم دینی که با شرکت اساتید دانشگاههای کشور در قم بر گزار شد، پیرامون رابطه دین و فلسفه نکته ای را مطرح کردند که جای بحث و تامل دارد اما پیش از آن که نکاتی را پیرامون سخنان معظم له یاد آور شوم، باید اعتراف کنم که تصویر حضرتشان در نگاه حقیر پیوسته عالمی غیور بوده است که در مواردي بسیار که بدعت و انحرافی را از معیارهای اصیل دینی تشخیص می دادند، کوتاه نیامده و به حکم تکلیفی که در قران و روایات برای یک عالم دین تعیین شده است، روشنگری می کرده اند و از ملامت ملامت کنندگان باکی نداشتند. این مشی مستمر ایشان پیش و پس از انقلاب اسلامی بوده است.  
اکنون با این مقدمه کوتاه که به هیچ وجه حق تقدیر و تجلیل از یک عالم غیرتمند دین را اندکی نیز ادا نمی کند، به ذکر نکاتی پیرامون اظهارات معظم له در باره نسبت فلسفه با دین می پردازم:
به عنوان مقدمه دوم باید یادآور شوم که  در منهج و مدرسه شیعه که متخذ از تعالیم قران و اهل بیت علیهم السلام است، باب بحث و گفتگو پیرامون آرای عالمان در مباحث فقهی و کلامی و فلسفی و هر رشته علمی دیگر مفتوح است و تنها قران و معصومین علیهم السلام از این موضوع مستثنی هستند. به این معنا که اگر استناد قول و نظر و عقیده و گزاره ای به قران و اهل بیت علیهم السلام قطعی و مورد یقین و اطمینان بود، دیگر کسی مجاز به نقد و رد آن نیست اما در مورد آرا و انظار علما و بزرگان غیر معصوم، میدان نقض و نقد و رد و یا تایید و ابرام بر اساس معیارهای عقلانی و یا وحیانی همیشه باز است و این چیزی جز همان اجتهاد مرسوم در فرقه ناجیه شیعه نیست. و هیچ گاه در سیره علمای شیعه نقد عالمانه و عاری از توهین و تعرض به اشخاص، امری مذموم و یا مرجوح نبوده است. از همین رو کسی نباید سطور آتی این مقاله را امری عجیب و غیر منتظره تلقی کند.

و اما نکاتی در باره اظهارت حضرت آیت الله مصباح در باب نسبت دین و فلسفه:
ایشان در سخنان خود چنین گفتند که: «چه قدر کوتاه نظری است که کسانی بگویند فلسفه با دین هیچ ارتباطی ندارد. ما نسبت دینی و غیر دینی بودن یک علم را با عالم و متعلّم در نظر می‌گیریم؛ اگر عالم و متعلم با یک علم طوری برخورد کردند که به وسیله آن خدا را بشناسند و وجود او را اثبات کنند آن علم، علم دینی می‏شود.»

1. اظهار شگفتی از طرح بی ارتباطی دین و فلسفه، در عالم تشیع و حوزه های علمیه، مختص به تقریبا نیم قرن اخیر است و الا قاعده و بلکه قائمه تشیع در عرصه کلام و فقه، نه تنها اعتقاد به عدم ربط و بلکه تقابل و تعارض بین دین و فلسفه بوده است. همین جا باید سریعا یاد آور شوم که مقصود از فلسفه در این مقال نه تعقل است و نه یک نظام معرفتی استدلالی عقلانی که دین و وحی نه تنها در تعارض با آن نیست بلکه دین و انبیای الهی و ائمه معصومین علیهم السلام یگانه بانی و منادی تعقل و نظام عقلانی ـ و نه شبه عقلانی ـ در عرصه های اعتقادی و مباحث الهیات هستند و بخش مهمی از این نظام معرفتی عقلانی در کلام شیعه منعکس است.
مقصود ما از فلسفه، محصولات اندیشه ای و فکری فیلسوفان یونانی نظیر ارسطو و افلاطون و در وجه فلسفی ـ عرفانی آن افلوطین است که با مساعی بنی امیه و بنی عباس به تصدیق خود حضرت آیت الله مصباح برای بستن در خانه اهل بیت وارد جهان اسلام شد  و در ابتدا به ذائقه عالمانی از اهل سنت خوش آمد و سپس به جهان تشیع نیز سرایت کرد و عالمانی شیعی را جذب و شیفته خود نمود.
بنا بر این اگر از اتمسفر رسانه ای چند دهه اخیر خارج شویم و به تاریخ تشیع از آغاز تا به امروز نظر افکنیم در می یابیم متکلمان و فقهای تشیع، پیوسته در تعارض و ستیز علمی و استدلالی و عقیدتی با فلسفه یونانی و مبانی فکری ارسطو و افلاطون بوده اند. هشام بن حکم صحابی برجسته و متکلم امام صادق علیه السلام اولین ردیه را بر ارسطو نوشته و به خاطر فلسفه ستیزی اش مورد غضب و تعقیب دستگاه عباسی قرار گرفته است.
 از دوران غیبت صغری به این سو همه فقها و متکلمان برجسته شیعه نظیر صدوق، مفید، طوسی و سید مرتضی و ... نسبت به مبانی فلسفی ای چون قدم عالم، قاعده الواحد و سنخیت خالق و مخلوق و وحدت وجود و جبر و... تلویحا یا تصریحا اعلام موضع کرده و آنها را در مخالفت با ضروریات دین و مذهب دانسته اند و حتی متکلمی چون علامه حلی فلسفه را در زمره علوم حرام می داند.
در چند قرن اخیر و از دوران صفویه به این سو نیز که فلسفه با مساعی عالمانی چون میرداماد و ملاصدرا در حوزه تشیع ترویج می شود، عالمان بیشتر دیگری چون علامه مجلسی و ملا محمد طاهر مؤمن قمی و حتی شیخ بهایی و در ادامه میرزای قمی و شیخ انصاری و صاحب جواهر و سید بحرالعلوم  و این سوتر آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی و آیت الله بروجردی به تخطئه و مخالفت با فلسفه یونانی موسوم به اسلامی می پردازند. و هم اینک نیز اکثریت قاطع مراجع عظام تقلید موضعی مخالف با فلسفه بويژه از نوع حکمت متعالیه آن که اوج خود را در طرح تمام عیار و عریان نظریه وحدت وجود و موجود می داند، دارند.

2. موضوع جلسه ای که در آن حضرت آیت الله مصباح سخنرانی کردند، مربوط به دینی کردن علوم و علوم انسانی اسلامی بود. ایشان در بخشی از سخنانشان در باره مفهوم دینی بودن علوم تاکید کردند: "دین یعنی ارائه پاسخ صحیح، اعتقادات صحیح، احکام صحیح و اخلاق صحیح. اگر غیر از این باشد دین نیست بلکه می‏توان اسمش را اوهام گذاشت. لذا وقتی ما می گوییم که کشور ما و دانشگاه ما و علوم ما باید اسلامی و دینی باشند منظورمان دین خنثی نیست؛ بلکه دین حقی است که مطابق اسلام واقعی باشد، نه اینکه هر کسی برای خودش ادعایی داشته باشد".
بدیهی است این تاکید در باره فلسفه نیز به عنوان یک علم صادق است. یعنی ما وصف دینی را در مورد فلسفه ای می توانیم به کار بگیریم که شاخصه های فوق الذکر را داشته باشد، یعنی مطابق اسلام واقعی و اعتقادات صحیح و نه اوهام باشد. خب آیا فلسفه یونانی موسوم به اسلامی که عده ای کمال و تعالی آن را در حکمت متعالیه می بینند، منطبق با اعتقادات و احکام صحیح و اسلام واقعی است؟
اولین نکته در این ارتباط این است که اساسا فلسفه خود را مقید به دین و باورها و احکام دینی نمی داند و اساسا تمایز خود را با علم کلام در این می بیند که کلام خویش را مدافع و مقید به دفاع از عقاید دینی به نحو برهان و استدلال می بیند اما فلسفه از چنین قید و تعهدی خود را آزاد می داند.  و هر گاه به تعارض با عقاید دینی برسد، آن عقاید را یا رد کرده و یا بر اساس یافته های خود تاویل و البته تحریف می کند.
دومین نکته این که چگونه می توان به انطباق یا عدم انطباق یک علم و یا فلسفه با دین و اسلام واقعی پی برد؟ دو راه اساسی در اینجا وجود دارد: یک راه استدلال و برهان است که می توان در میدان بحث و گفتگو برهانی بودن یا نبودن یک علم  را نشان داد که این کار در مورد فلسفه توسط بسیاری از منتقدان متقدم و متاخر آن بويژه در کلام شیعی صورت گرفته است و البته همچنان می تواند باب آن مفتوح باشد و دیگری رجوع به نصوص صریح و محکم دینی اعم از قران و سنت است و نیز به عنوان شاهد و کمک می توان به نظرگاه مشهور و غالب علمای مذهب از آغاز تا کنون مراجعه کرد و نشان داد که آیا آنان مدافع و یا مخالف آن علم بوده اند.
اکنون برای توضیح بیشتر به برخی از نتایج و نظرگاههای فلسفی با تاکید بر فلسفه ملاصدرا که تلفیقی از فلسفه و عرفان یونانی است و با نظرگاه های عارف اندلسی ابن عربی نیز پیوندی وثیق می یابد، می پردازیم و در باره نسبت آنها با عقاید مسلم و ضروری دین تامل می کنیم تا میزان پیوند دین و فلسفه روشنتر شود.

1. مهمترین و بلکه عصاره فلسفه صدرا موسوم به  حکمت متعالیه، نظریه وحدت وجود است. بر اساس این نظریه تمایز و دوئیتی بین خالق و مخلوق نبوده ـ مگر تمایزاتی اعتباری و یا در حد تمایز جزء و کل و تمایز موج و دریا ـ  و یک وجود و موجود در عالم بیش نیست که فلسفه به آن وجود نامتناهی و خدا می گوید و دهریین به آن وجود نامتناهی و طبیعت می گویند. حکمت متعالیه تصریح می کند که سخن گفتن از واجب و ممکن و قدیم و حادث و علت و معلول و خدا و انسان و ... همگی از باب سرگرمی و به دلیل شیبی است که باید در مرحله تعلیم و تعلم رعایت شود و یک باره حرف آخر را ـ که هضم آن برای بسیاری سخت است و آنها را وحشت زده می کند ـ نباید زد.
نظریه وحدت وجود در تعارض اساسی با آموزه های قران و اهل بیت علیهم السلام است. خدای قران و اهل بیت که با براهین روشن عقلی نیز به اثبات می رسد، موجودی متعالی از دیگر موجودات و مباین با آنها است و هیچ شباهتی با مخلوقات خویش ندارد. اساسا اصول و فروع دین با چنین دوگانگی ای بین خالق و مخلوق معنا می یابد و اگر منکر این دوگانگی شدیم، اصول و فروع دین معنا و مفهوم خود را از دست خواهند داد. چگونه وجود خدا و انسان می تواند یکی باشد و یا آن که انسان حصه ای و یا مرتبه ای و یا جزئی از وجود خداوند باشد، آن گاه مفاهیمی چون طاعت و گناه و ثواب و عقاب و بهشت و جهنم و پیامبر و شیطان معنای واقعی و محصلی داشته باشند. و البته بسیاری از عرفا و صوفیه به چنین نتیجه ای ملتزم شده اند و رسما سخن از نفی شریعت در مقام کشف حقیقتِ عدم جدایی بین خالق و مخلوق زده اند. مولوی ـ که ملا صدرا او را عارف قیومی می داند ـ تصریح می کند: اذا ظهرت الحقائق بطلت الشرایع  (هر گاه حقیقت آشکار شود، شریعت باطل می شود)
با نظریه وحدت وجود، تقابل بین توحید و شرک که اساس دعوت انبیا از آدم تا خاتم بوده است، مفهوم و بلکه موضوعیت خود را از دست می دهد و تلاشهای انبیاء لغو و بیهوده و یا در نهایت متناسب با عوام معنا پیدا می کند. عرفان صدرایی و ابن عربی قائل به موجودی غیر از خداوند در عالم نیست تا بتوان بر آن نام بت و الهه و شیطان و ... گذاشت و آن گاه پرستندگان آنها را مشرک و کافر خواند. و دقیقا از همین روست که ابن عربی گوساله پرستی قوم موسی را عین خداپرستی می داند و هارون نبی را به خاطر مقابله با گوساله پرستان سرزنش کرده و نسبت نفهمی به پیامبر معصوم خداوند می دهد.  و یا جناب شبستری در گلشن راز که بت پرستی را عین دیانت می داند:
مسلمان گر بدانستی که بت چیست
یقین کردی که دین در بت پرستی است!
و نیز از همین رو است که برخی از صدراییان معاصر از گفتن لا اله الا الله شرم می کنند،  چرا که این اصلی ترین شعار همه انبیاء و دین مقدس اسلام، حاوی اثبات موجوداتی غیر از خداوند یعنی بتها و اله ها است، در حالی که عرفان قائل شدن به موجودی غیر از خدا را شرک می داند!
جدای از نصوص صریح قرانی و حدیثی در نفی نظریه وحدت وجود، فتوای همه فقهای مذهب بر کفرآمیز دانستن چنین نظریه ای است.  در میان فقهای معاصر، شهید آیت الله سید محمد باقر صدر می گوید:
«بدون شک اعتقاد به مرتبه‌اي از دوگانگي که موجب تعقّل انديشه خالق و مخلوق باشد مقوّم و ريشه و اساس اسلام است زيرا بدون آن عقيده توحيد اصلا معنايي ندارد. بنابر اين اعتقاد به وحدت وجود اگر به گونهاي باشد که آن دوگانگي را از انديشه معتقد به وحدت وجود بزدايد کفر است... گاهي ادعا مي‌شود که فرق بين خالق و مخلوق فقط امري اعتباري و غير واقعي است زيرا اگر حقيقت به طور مطلق و بدون صورت در نظر گرفته شود خداست، و اگر به طور مقيد و داراي صورت‌هاي مختلف در نظر گرفته شود غير خداست و... اين اعتقاد کفر است»
در باب وحدت وجود همین مختصر کافی است. این نکته را هم باید اضافه کنیم که نظریه وحدت وجود عقاید باطل و معارض با دین دیگری را به دنبال دارد که از جمله آنها عبارت است از:

2. فلسفه و عرفان و حکمت متعالیه به دلیل انتولوژی و وجود شناسی غلط اش که در نظریه وحدت وجود منعکس است، نه قائل به آفرینش و خلق لامن شیئ است و به تبع آن نه قائل به حدوث عالم ـ که ضروری همه ادیان توحیدی است ـ. البته در فلسفه ابن سینا و نیز در برخی از مباحث حکمت متعالیه تلاش می شد تا نوعی حدوث ـ البته با تحریف در معنای حدوث ـ برای عالم ثابت شود تا از تعارض آشکار با ضروریات دینی احتراز شود، اما در تقریرات جدید و معاصر حکمت متعالیه اساسا بحث از حدوث و قدم عالم رسما بی معنا اعلام می شود، چرا که دو وجود که یکی خدا و دیگر خلق و جهان باشد، وجود ندارد که بحث از حدوث یا قدم آن کنیم. تنها خداست که موجود است و الباقی وهم و خیال و یا مجازند:  
"در عرفانْ، جهان نسبت به واجب تعالي نه وجود رابطي دارد مانند عرض و نه وجود رابط دارد مانند حرف و اصرار صدر المتألّهين (قدس‌ سره) سودي ندارد، زيرا بر اساس وحدت شخصي وجود تنها مصداقي كه براي مفهوم وجود است همانا واجب است كه مستقل مي‏باشد و هرگز مصداق ديگري براي او نيست؛ خواه نفسي، خواه رابطي و خواه رابط، زيرا تشكيك به ظهور در مظاهرِ وجود بازمي‏گردد نه به خود وجود." 

3. فلسفه و حکمت متعالیه قائل به جبر است و از انسان نفی اختیار می کند.
  در کتاب رسائل توحیدی آمده است:
«در جهان خارج هيچ فعلي نيست مگر فعل خداوند سبحان، و اين حقيقتي است كه برهان و ذوق هر دو بر آن دلالت دارد.» 

 و در كتاب "خير الاثر " نیز آمده است:
«فاعل، در هر موطن اوست، و موثري جز وي نيست.»
شبستري هم مي‌‏گويد:
هر آن کس را که مذهب غیر جبر است       نبی فرمود که او مانند گبر است
كدامين اختيار اي مرد جاهل                    كسي را كاو بود بالذات باطل
چو بود توست يكسر جمله نابود                نگويي اختيارت از كجا بود؟
برخی از شارحان و پیروان معاصر ملاصدرا نیز چون شبستری با التزام به لوازم نظریه وحدت وجود تصریح کرده اند که بحث از جبر و اختیار انسان موضوعا منتفی است، چرا که حقیقتا وجودی غیر از ذات حق به نام انسان وجود ندارد تا ما بحث از مجبور یا مختار بودن او کنیم.!  
این ها بخشی از تعارضات صریح فلسفه با دین و آموزه های وحیانی قران و عترت است که از شرح و بسط آن در این مقال کوتاه خودداری می کنیم.
اکنون مدافعان محترم و بزرگوار دینی بودن فلسفه یا باید منکر موارد فوق شوند و یا توضیح دهند که چگونه می توان با این مبانی و نتایج، همچنان از دینی بودن فلسفه دفاع کرد؟
                                                                                                                                                                   و مهدی نصیری

 منابع:   --------------------------------------------  

[1] .  آیت الله مصباح‌ يزدي‌، آموزش‌ فلسفه‌1/ 33

[2] . شیخ طوسی، اختبار معرفة الرجال، 2/530

[3] . ملا هادی سبزواری، حاشیه اسفار

[4] . مولوی، مقدمه مثنوی

[5] . ابن عربی، فصوص الحکم

[6] . آیت الله حسن زاده آملی، الهی نامه 

[7] . میرزا جواد آقای ملکی تبریزی

[8] . اگر چه این به معنای کافر دانستن قائل آن نیست مگر آن که تعارض آن را با مبانی دینی پذیرفته باشد.

[9] . شرح بر عروة الوثقی

[10] . آیت الله جوادی آملی، تحرير تمهيد القواعد 1 / 72

[11] . علامه طباطبایی (ره) ، رسائل توحیدی، ص 81

[12] . آیت الله حسن زاده آملی، ص 199

[13] . آیت الله جوادی آملی، مجموعه آثار کنفرانس جهانی امام رضا علیه السلام، ص 159