کد خبر 1169886
تاریخ انتشار: ۳۰ دی ۱۳۹۹ - ۰۰:۱۴

آمریکا چاره‌ای جز تغییر نقش سنتی خود در غرب آسیا(خاورمیانه) نداشت و باید با کمترین حضور در منطقه غرب آسیا بیشترین حفاظت از منافعش در این منطقه را به‌عمل می‌آورد.

  به گزارش مشرق،  سید محمدعماد اعرابی طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت: اوضاع آمریکا این روزها آنقدر تماشایی شده که هر تبیین و تحلیلی درباره مسائلی غیر از شرایط فعلی این کشور چندان جذاب به نظر نمی‌رسد. تماشای ابرقدرتی که بدون کمترین مداخله خارجی در خود فرو می‌رود و به‌خود می‌پیچد یکی از منحصر به فردترین تصاویر تاریخ است که حالا پیش چشمان ما اتفاق می‌افتد.

ناامنی و ثبات سیاسی شکننده ایالات متحده حتی با وجود مشخص شدن رئیس‌جمهور بعدی این کشور و اعضای کلیدی کابینه او، گمانه‌زنی پیرامون روزهای آتی را در هاله‌ای از ابهام قرار می‌دهد و درصد عدم قطعیت هر تحلیلی را بالا می‌برد. با این حال سعی می‌کنیم به اندازه کافی خطرپذیر باشیم و از میان انتصاب‌های اخیر «جو بایدن» به‌عنوان چهل‌وششمین رئیس‌جمهور آمریکا نقشه راه سیاست خارجی آمریکا را جست‌وجو کنیم. چرا که گاهی انتصاب یک شخص برای نشان دادن مسیر یک دولت کافی است.

سال ۱۹۶۷ وقتی ژنرال «رابرت مک‌نامارا» وزیر جنگ شکست‌خورده آمریکا در ویتنام به ریاست بانک جهانی منصوب شد، کارشناسان سیاسی و اقتصادی انتصاب جدید او را اینطور تفسیر کردند: «به نظر می‌رسد می‌توان نتیجه گرفت که ژنرال مک‌نامارا وزیر جنگ سابق آمریکا، سرخورده از تحمیل شکست نظامی به ویتنام این بار در جنگ با کشورهای در حال توسعه، طرح گرسنگی هلاکت‌بار آنان را در بانک جهانی پی می‌گرفت.» تحلیلی که با دقت خوبی درست از آب درآمد تا در میان برخی روزنامه‌نگاران آمریکایی چنین نتیجه‌ای گرفته شود: «آسیای جنوب شرقی به ما آموخت که توان ارتش‌ها محدود است. لذا، اقتصاددانان با تهیه طرحی مناسب‌تر، به خواسته‌های امپریالیسم نوین پاسخ دادند.»

جو بایدن در هفته اخیر دو انتصاب دیگر انجام داد که نقشی اثرگذار در سیاست خارجی این کشور دارند. او «ویلیام برنز» را به عنوان رئیس‌سیا(CIA) و «وندی شرمن» را به عنوان قائم‌مقام وزارت خارجه منصوب کرد. «برنز» دیپلماتی با سابقه در وزارت خارجه آمریکا محسوب می‌شود که با رؤسای جمهور آمریکا از ریگان تا اوباما کار کرده است. او در دولت اوباما تا سال ۲۰۱۴ قائم‌مقام وزارت خارجه این کشور بود و پس از آن بازنشست شد و جای خود را به «آنتونی بلینکن» داد.

«جان کری» به پاس سال‌ها خدمات دیپلماتیک برنز در روز پایان کار او یکی از سالن‌های ساختمان وزارت خارجه آمریکا را به نام «ویلیام برنز» نام‌گذاری کرد.

«وندی شرمن» اما بیشتر با مذاکرات هسته‌ای ایران و برجام شناخته می‌شود. او که معاون سیاسی وزیر خارجه دولت اوباما بود به اندازه «برنز» دیپلماتی کارکشته نیست. این کارزارهای انتخاباتی حزب دموکرات و نقش شرمن در آن بود که باعث شد او به‌عنوان یک مددکار اجتماعی سر از وزارت خارجه آمریکا دربیاورد. علاوه‌بر «ویلیام برنز» و «وندی شرمن»، بایدن پیشتر «آنتونی بلینکن» را با سابقه قائم‌مقامی وزارت خارجه آمریکا در دولت دوم اوباما به سمت وزیر خارجه دولت خود معرفی و «جیک سالیوان» رئیس‌ستاد برنامه‌ریزی سیاسی «هیلاری کلینتون» در وزارت خارجه را به‌عنوان مشاور امنیت ملی خود انتخاب کرده بود. بایدن نقش ویژه‌ای هم برای «جان کری» وزیر خارجه دولت دوم اوباما در نظر گرفت و او را نماینده ویژه خود در مسائل اقلیمی(به عنوان یکی از چالش‌های امنیت ملی آمریکا) قرار داد.

بر این اساس می‌توان گفت رئیس‌جمهور منتخب آمریکا رویکرد سیاست خارجی دولت اوباما را موفقیت‌آمیز ارزیابی و مناصب مهم دولت خود در این حوزه را به گردانندگان اصلی سیاست خارجی اوباما واگذار کرده است. اما راهبرد اصلی دولت اوباما در این حوزه چه بود که اکنون بایدن نیز می‌خواهد همان روح را در کالبد کابینه خود بدمد؟

«افول قدرت و زوال رهبری آمریکا» امروزه دیگر یک گزاره خالی از واقعیت، صرفا برای تخلیه احساسات بر سر زبان چریک‌های چپ‌گرا و یا دیگر جریان‌های ضدآمریکایی در جهان نیست. از فدریکا موگرینی و جوزپ بورل(مسئولان پیشین و فعلی سیاست خارجی اتحادیه اروپا)، نیکلا سارکوزی(رئیس‌جمهور سابق فرانسه)، یوشکا فیشر و هایکو ماس(وزرای خارجه پیشین و فعلی آلمان) گرفته تا تحلیلگران آمریکایی نظیر فرید زکریا و باربارا اسلاوین همگی به شکلی این گزاره را در اظهارات و یادداشت‌های خود آورده‌اند.

اما حامیان این گزاره فقط به اینجا ختم نمی‌شوند. برخی از افراد کلیدی در دولت اوباما نظیر «ویلیام برنز» نیز این ادعا را باور داشتند. اما یک تفاوت کوچک وجود داشت و آن اینکه آنها بر اساس سنجش شاخص‌های قدرت آمریکا معتقد بودند این کشور حداقل برای چند دهه دیگر برتری خود را حفظ خواهد کرد. این تحلیل اگرچه با توجه به شرایط امروز آمریکا و سرعت سیر حوادث و رویدادها کمی خوشبینانه به نظر می‌رسد اما راهبرد اصلی اوباما در سیاست خارجی از همین نقطه آغاز شد.

راهبردی که آن را «بازی طولانی»(Long Game) نام نهادند و دستیابی به اهداف آن را طی چند گام برای خود ترسیم کردند. بر این اساس آمریکا باید از سال‌های پایانی برتری‌اش در جهان برای قالب‌ریزی نظمی نوین استفاده می‌کرد تا بتواند منافع و ارزش‌های آمریکایی را در جهان رقابتی آینده به بهترین شکل حفظ کند.

گام اول در «بازی طولانی» برای پایه‌گذاری چنین نظمی با نگاه به شرق آغاز می‌شد و سه کشور چین، هند و روسیه در کانون توجه سیاست خارجی ایالات متحده قرار می‌گرفتند تا با حفظ، گسترش و تعمیق روابط خود با آنها جایگاهش را در تحولات جهان جدید حفظ کند. وعده اوباما به هند برای اضافه شدن این کشور به اعضای دائم شورای امنیت سازمان ملل و تعمیق روابط با چین در بحبوحه ماجرای «چن گوانگ چنگ» (فعال ضدنظام حاکمیتی چین) و پناهندگی‌اش به آمریکا در همین چهارچوب انجام گرفت.

گام دوم در «بازی طولانی» مهار ایران بود. گامی که به هیچ وجه ماهیت نظامی نداشت و تنها به وسیله دیپلماسی از رهگذر مذاکرات با هدف محدودسازی ایران پیگیری می‌شد. دست آخر، راهبرد «بازی طولانی» اوباما با طرحی مکمل در منطقه غرب آسیا به سرانجام می‌رسید.

براساس این طرح آمریکا چاره‌ای جز تغییر نقش سنتی خود در غرب آسیا(خاورمیانه) نداشت و باید با کمترین حضور در منطقه غرب آسیا بیشترین حفاظت از منافعش در این منطقه را به‌عمل می‌آورد. رایزنی با برخی حکام مرتجع عرب منطقه برای اعمال تغییرات در نحوه حکمرانی، گشایش کنترل‌شده فضای سیاسی و به خدمت گرفتن نخبگان غرب‌گرا برای راه‌اندازی نهادهای دموکراتیک در چهارچوب نظام سیاسی این کشورها با همین هدف انجام شد.

می‌شود مؤلفه‌های راهبرد «بازی طولانی» را با جزئیات بیشتر و با اشارات صریح و تلویحی از میان اظهارات، خاطرات و یادداشت‌های دیپلمات‌های وقت آمریکا و سایر مقامات مربوطه به تفصیل بیرون کشید اما مسلما این کار به نگارش یادداشتی مجزا احتیاج دارد و ما در اینجا می‌خواهیم به موضوع اصلی خود بازگردیم.

تیمی که چنین بازی‌ای در سر داشت حالا یک بار دیگر زمام سیاست خارجی آمریکا را به دست گرفته است. هدف‌گذاری سیاست خارجی ایران با نگاه به نقشه راهی که آمریکا برای خود ترسیم کرده حائز اهمیت است. بنابراین تخریب روابط ایران با چین، هند و روسیه می‌تواند تلاشی برای حذف ایران از نقش‌آفرینی اثرگذار در معادلات آینده جهان باشد. توسعه روابط با این کشورها در کنار گسترش گفتمان انقلاب اسلامی به مثابه قدرت نرم ایران در میان همسایگان و کشورهای منطقه غرب آسیا بدلی برای «بازی طولانی» در اختیار ایران است.

اما در پیمودن این مسیر شاید یکی از مشکلات اساسی ما این باشد که با تغییر دولت‌ها سیاست خارجی ایران بیش از حد دست‌خوش تغییرات می‌شود.