کد خبر 1176434
تاریخ انتشار: ۱۶ بهمن ۱۳۹۹ - ۰۱:۱۵

استاد تبریزی معتقد است علت تلاش استعمار برای انزوای علمای جنوب، دشمن شناسی و ایستادگی روحانیت در برابر متجاوزان انگلیسی است.

به گزارش مشرق، استاد قاسم تبریزی در گفتگویی به مبارزات علمای جنوب در برابر ستم استعمارگران انگلیسی و تلاش استعمارگران برای منزوی ساختن آنان می پردازد.

آیت‌الله عبدالحسین لاری و مبارزه با توطئه انگلیس

به‌هرحال (انگلیسی ها) جنایاتی در آنجا (جنوب ایران) مرتکب شدند و انگلیس‌ها چند تا از علمای آنجا را  به عراق تبعید کردند. عشایر پراکندگی زیاد داشتند. خوزستان خیلی موفق نبود. نباید خیانت شیخ حزر را نادیده گرفت؛ چون او عامل انگلیس‌ها بود. در بوشهر جوّ دینی و روحانیتش قوی‌تر بود؛ به‌خصوص که این شهر به شیراز وصل بود.

در منطقه لار نیز یک مرجع و عالم بزرگی مانند آیت‌الله سید عبدالحسین لاری حضور داشت. او از شاگردان ملاحسینقلی همدانی و میرزای شیرازی بود. وقتی مردم لار رفتند تا ایشان را بیاورند، مرحوم میرزا گفت شما همه حوزه را دارید با خودتان می‌برید. وقتی او می‌آید، برای همه شهرها امام‌جمعه تعیین می‌کند. او در مشروطه نقش بزرگی داشت. بر اساس آیات الهی مدافع مشروطه مشروعه بود. ایشان حدود اسلامی جاری می‌کند. حتی دستور می‌دهد تمبر با نشان اسلامی چاپ کنند. جلوی تبلیغات مسیونرهای مذهبی را می‌گیرد. تبلیغاتی که مسیونرها و نشریات آن موقع می‌آوردند ایشان دستور می‌داد در  زمین دفن کنند.

ایشان با هزار نفر از مردم لار به سفر حج می‌رود. جریان صهیونیستی و استعمار به مظفرالدین‌شاه می‌گویند که او باعث ناآرامی منطقه شده است. به همین دلیل موقع بازگشت از حج، مظفرالدین‌شاه به ایشان اجازه ورود از بندر لنگه نمی‌دهد. بالأخره با فشار زیاد، اجازه می‌دهند او از بندر لنگه بیاید. ببینید این شخصیت‌ها چگونه مورد ظلم قرار گرفتند و با چه مشکلاتی روبه‌رو بود.

در فتوای جهادِ ایشان آمده است: «بر تمام مردم از مردان، زنان، پیران و جوانان و کودکان واجب است در این جهاد مقدس شرکت کنند». یک فرد عادی چنین فتوایی نمی‌دهد.

یک درگیری شدیدی آغاز می‌شود؛ رضاخان قوام‌الملک، حاکم شیراز توطئه می‌کند. سِرپرسی سایکس او را شکست می‌دهد. عده زیادی از مردم لار را قتل‌عام، و تمام زندگی آیت‌الله سیدعبدالحسین لاری را غارت می‌کنند. پلیس جنوب ایشان را تا نزدیکی‌های نیروهای سِرپرسی سایکس می‌برند که یکی از بختیاری‌ها سریع خودش را به آیت‌الله لاری می‌رساند و ایشان را پشت اسب می‌نشاند و از معرکه نجات می‌دهد. آن‌ها اموال مردم را غارت می‌کنند و جنایات زیادی انجام می‌دهند.

همه این‌ها را گفتم برای یک نکته که سرپرسی سایکس در خاطراتش می‌گوید «فرد شرور راهزنی به نام عبدالحسین لاری در آنجا فساد می‌کرد که ما او را از بین بردیم». اگر امروز یک جوان این را بخواند چه می‌گوید؟ این کتاب هنوز به نام خاطرات سرپرسی سایکس چاپ می‌شود. سه کتاب او ترجمه شده است؛ تاریخ ایران (دو جلد)، ایران باستان، منهای اسلام منهای دین.

سرپرسی سایکس درباره ایران، اسلام و تشیع 66 جلد کتاب دارد. وقتی از ایران به انگلستان می‌رود در آنجا مسئول بخش ایران‌شناسی دانشگاه کمبریج می‌شود. مرکز ایران‌شناسی پس از ادوارد براون زیر نظر سرپرسی سایکس است.

ضرورت تحلیل عمیق پیامدهای استعمار در تاریخ معاصر

 در یک همایشی گفتم که سرپرسی سایکس جنایت کرده است. آقای احمد نقیب‌زاده، استاد دانشگاه گفت سرپرسی سایکس یک ایران‌شناس برجسته است. گفتم من نیز ژنرال سرپرسی سایکس را می‌شناسم. (عمداً می‌گفتم ژنرال سرپرسیساکی)، ولی او جنایت کرده است، آدم کشته است و این جنایت‌ها را مرتکب شده است. او به طعنه گفت شما که سفارت آمریکا را گرفتید، سفارت انگلیس را نیز بگیرید. گفتم به‌موقعش. یک فردی وسط جمعیت بلند شد و به او گفت «... خجالت نمی‌کشی؟ من بچه بوشهر هستم. سرپرسایکس اقوام مرا قتل‌عام کرده است. خانواده ما جنایات او را گفته‌اند».

این مرد خیلی دادوبیداد کرد و جوّ همایش را به دست گرفت. همه ساکت شدند. مانند این است که من بگویم حزب بعث عراق، حزب بزرگی بود، سوسیالیست و ناسیونالیست بود، اسلام را نیز قبول داشت و تحولی در جهان عرب و به‌خصوص در عراق به وجود آورد. بعد یکی بلند شود بگوید همین حزب بعث، صدام و میشل افلق خانواده ما را شهید کرده است، آیا خجالت نمی‌کشی؟ ...

یکی از علت‌هایی که می‌گوییم فرهنگ دانشگاه‌ها، استعماری است، همین است. استاد بدون درک و فهم استعمار تحلیل می‌کند. صبح جلسه‌ای درباره رجال پهلوی داشتیم. یک کتابی درباره طوفانیان خواندم. او به‌ظاهر مسئول خرید اسلحه است. یک مقاله بلندبالا نوشته‌اند که او خیانت کرد و آن موقع با پول نفت این‌ها را خرید. گفتم در اینکه طوفانیان خائن بود هیچ شکی نیست. او زیر نظر حکومت پهلوی است و با انگلیسی‌ها، آمریکایی‌ها و اسراییلی‌ها ارتباط دارد، اما چه کسی گفته است او اسلحه می‌خرید؟ تعیین اسلحه با مستشاران آمریکایی بود. صورت اقلام را مستشار آمریکایی باید بدهد. دزدی و رشوة او جای خود، ولی او آدم مستقل نبود.

در آن کتاب نوشته بود شاه پول زیاد داشت، نیاز به اسلحه داشت و او نیز اسلحه می‌خرید و دزدی می‌کرد. طوری نوشته بود که انگار شاه مستقل و طوفانیان نیز مستقل بود؛ شاه حماقت کرد و اسلحه لازم داشت، طوفانیان نیز نامرد بود و دزدی می‌کرد. همین. پس این شصت هزار مستشار آمریکایی کجا بودند؟ ارتش هر چیزی که برای خرید اقلام می‌خواست، مستشاران می‌دادند؛ حتی جایی خواندم در خرید اقلام، دستمال کاغذی را نیز از آمریکایی‌ها می‌خریدند. این ندیدن استعمار است. در حالی که ما اینجا سند داریم.

مقاله‌ای خواندم که هم زیبا بود و هم مایه تأسف. یک رجال سیاسی در بندرعباس؛ او مقاله‌ای نوشت و در آمریکا چاپ کرد. قبلاً درباره ایشان می‌دانستم. از رهبران عشایر بود. قرار بود وکیل مجلس شود. شاه به مصطفی مصباح‌زاده، مسئول کیهان گفته بود در انتخابات شرکت کن. می‌گوید من نزد سفیر دیستراید رفتم و گفتم این‌ها می‌خواهند این کار بکنند. گفت نه، لازم نکرده است. تو باید آنجا نماینده شوی. گفتم شاه این‌ را گفته است. همانجا با دربار تماس گرفت و درباره من به او گفت که باید وکیل شود. در سند داریم که شاه به مصباح‌زاده گفته است حالا بگذار او وکیل بشود، برای تو جای دیگری را تعیین می‌کنیم.

یک‌وقت ما تحلیل می‌کنیم، ولی یک‌وقت خود فرد اعتراف می‌کند که من به سفارت رفته‌ام و سفیر تماس گرفته است و این‌ حرف را زده است. مملکتی که حتی وکیل مجلسش را سفارتخانه باید تعیین کند، مملکت نمی‌شود.

اما فرد، این استعمار را نمی‌بیند. اگر بگویند شاهِ زن‌باره و فاسد، دنبال ترقی مملکت و تحول است و کارهای مثبت زیاد کرده است، شما پشت صحنه را نمی‌بینید. به قول قدیمی‌ها مار خوش خط‌وخال را می‌بینید، نه زهرش را. مار خیلی زیباست، ولی وقتی زبانش را درمی‌آورد و شاخکش حرکت می‌کند به دنبال نابود کردن طعمه است.

استعمار نیز در مملکت و دنیا همین‌گونه است. این مطلب در کتاب محمود تفضلی درباره هند آمده است؛ گاندی می‌گوید هفتصد هزار دِه در هندوستان داشتیم. مردمش زندگی خوب و شرافتمندانه‌ای داشتند. هیچ مشکلی نداشتند. استعمار از آن مردم، آدم‌های ذلیل و بدبخت و بیچاره‌ای ساخت.

آیت‌الله شیخ جعفر محلاتی

سرپرسی سایکس، پلیس جنوب را گسترش داد. آیت‌الله شیخ جعفر محلاتی در شیراز هفتصد جنگجو را برای مبارزه بسیج می‌کند. او یک مرجع تقلید است و باید با اجنبی مبارزه کند. آیت‌الله آشیخ بهاءالدین محلاتی که مرجع دوران انقلاب بود، در آن موقع یک جوان هشت نه ساله است که با پدرش به مبارزه می‌رود. این‌ها تا نزدیک برازجان می‌آیند. پلیس جنوب جلوی این‌ها را می‌گیرد و نمی‌گذارد داخل بروند؛ که مجبور می‌شوند برگردند. آیت‌الله شیخ بهاءالدین محلاتی فقط فتوا نداده است، بلکه در صف اول مبارزه است. با فرزندش نیز آمده است.

او در منطقه پنج هزار خانواده را اداره می‌کرد. بعد از مرحوم آخوند خراسانی، ایشان را به‌عنوان مرجع مطرح کردند. ایشان نپذیرفت و گفت آسیدکاظم مرجع است. بعد از آسیدکاظم دوباره آشیخ جعفر را به‌عنوان مرجع تقلید مطرح کردند. باز ایشان نپذیرفت و گفت آشیخ محمدتقی شیرازی مرجع است. بعد از آیت‌الله شیرازی دوباره مرجعیت را به ایشان ارجاع دادند. ایشان گفت آسید ابوالحسن بالاتر است. به‌هرحال ایشان مورد اعتماد مردم بود و در منطقه پنج هزار خانواده را اداره می‌کرد.

بعد از این مبارزه عوامل انگلیس به دنبال محدود کردن موقعیت ایشان بودند. در دوره رضاخان، آیت‌الله شیخ جعفر محلاتی با آن عظمت، نان روزانه‌اش را نداشت و زندگی خود را نمی‌توانست بگذراند؛ به‌طوری که فرزندش را می‌فرستاد تا از کاسب محل چیزی بگیرد. کاسب‌های محل نیز دیگر به او قرض نمی‌دادند و به فرزندش می‌گفتند پدرت بدهکار است. یک روز در دوره رضاشاه با همان کهولت سن می‌رفت تا از مغازه چیزی بخرد. یکی به او می‌گوید کجا می‌روی؟ می‌گوید می‌روم تا از مغازه چیزی بخرم. آن مرد می‌گوید شما با این سن‌وسال خودتان به خرید می‌روید؟ می‌گوید به فرزندم چیزی نمی‌دهند، ولی از من هنوز خجالت می‌کشند. این مطلب را از جلد اول کتاب دوران پهلوی اول از علامه نیر شیرازی نقل کردم.

ببینید استعمار با آسید عبدالحسین لاری و با آشیخ جعفر چه کار کرد. کسی که پنج هزار خانواده را اداره و سرپرستی می‌کرد، استعمار به‌گونه‌ای او را از هستی ساقط می‌کند که از اداره خودش نیز عاجز می‌شود و تحت فشار قرار می‌گیرد؛ به‌طوری که کسی جرأت نمی‌کند به خانه او رفت‌وآمد داشته باشد. او زیر نظر آژان مخفی رضاخان است.

رئیسعلی دلواری یکی از همین مردم جنوب است. پدرش در دوره مشروطه کدخدای دلوار بود. خودش جوان، برومند، سلحشور، با غیرت و مؤمن است. او مبارزه را شروع می‌کند. این‌ها در مرحله اول پنج‌هزار نیروی انگلیسی را به درک واصل می‌کنند. رئیسعلی دلواری می‌گوید همه پنهان شوید تا این‌ها بیایند و دلوار را فتح کنند. همه سنگر می‌گیرند. نیروهای انگلیسی شبانه می‌آیند، ولی آن‌ها یک‌مرتبه هجوم می‌آورند و همه را به درک واصل می‌کنند. بعد انگلیسی‌ها منطقه را از راه دریا به توپ می‌بندند، ولی حریف نمی‌شوند. سرانجام جواسیس انگلیس می‌آیند و رئیسعلی را ترور می‌کنند.

جنایاتی که این‌ها در دلوار، دشتستان، بوشهر، تنگستان و برازجان کردند اصلاً بی‌حدوحصر است؛ یعنی نیروهای نظامیشان فقط برای سرکوب مردم بود. همین سرپرسی سایکس، آیت الله جهرمی این عالم بزرگ که فتوای جهاد صادر کرده بود را به عراق تبعید می‌کند.

ما مبارزه‌ درخشانی با استعمار داشتیم که مطرح نکردیم. دشمن ما نیز سفاک‌ترین دشمن است که آن را نیز مطرح نکردیم. حالا این‌طور شده است که انگلیس‌ها به قول تقی‌زاده آدم‌های هوشیار و هوشمند و زیرکی هستند! چون این بخش را برای جامعه نگفتیم.

آیت الله میرزا حسن برازجانی را که فتوای جهاد صادر کرده بود نیز در برازجان منزوی و اطرافش را خالی می‌کنند. آقای محمدحسن رجبی در کتاب علمای مجاهد، به‌طور مختصر درباره این شخصیت‌ها نوشته است. آقای رجبی دوانی که درباره ایشان می‌نوشت، خیلی از اسناد را نداشت. این کتاب برای 71 یا 72 است، یعنی 25 سال قبل؛ ولی در عین حال علمای ما را به‌خوبی معرفی و متن را خوب تنظیم کرده است.

فعالیت پلیس جنوب از سال 1294 تا بعد از پایان جنگ جهانی اول یعنی تا سال 1300 ادامه داشت؛ اما  سه نکته جالب در انحلال آن وجود دارد: یک، کودتای سوم اسفند به نتیجه رسید؛ دو، نیروهایی را که در پلیس جنوب تربیت کرد را به ارتش جدید (یا نوین رضاشاه) می‌فرستد.

سرهنگ احمد اخگر

افرادی بودند که در روند حرکت در دهه بیست مؤثر بودند؛ مثلاً ما شخصیتی داریم به نام سرهنگ احمد اخگر. او اهل بابل است. پدرش روحانی و آدم باسوادی بود و در مدرسه سپهسالار مسئول کتابخانه بود. مطالعات اسلامی‌ خودش نیز خوب بود. او به ژاندارمری می‌رود. برای بیشتر عنوان سلطان احمد می‌نویسند. اینکه درجه سلطانی چه بود، نمی‌دانم. زمانی که پلیس جنوب قتل‌عام مردم را آغاز می‌کند، سرهنگ احمد اخگر ژاندارمری را در برابر انگلیس‌ها تجهیز می‌کند. آقای دوانی او را دیده و گویا با او نیز صحبت کرده است. آقای دوانی یک جا به این گفت‌وگو اشاره می‌کند. من پرونده‌اش را خوانده‌ام. بخش عمده پرونده‌اش در ارتش است. پرونده ساواکش کم است. او تحت تعقیب قرار می‌گیرد و به نهضت جنگل می‌رود.

در سال 1320 او را به اتهام طرفداری از آلمان دستگیر می‌کنند. او در زندان متفقین بود. انگلیسی‌ها سه زندان داشتند؛ زندان اراک، کرمانشاه و قزوین. شوروی‌ها در گیلان زندان داشتند. او تا پایان جنگ در زندان متفقین بود. بعد از آن نیز به او شغل نمی‌دهند. حتی در جریان شهادت طیب رضایی او پیشنهاد داد که حاضرم وکیل‌مدافع طیب شوم، ولی قبول نکردند. این در اسناد ساواک است.

در دهه بیست بعد از پایان جنگ، از زندان آزاد شد. در اصفهان یک مجله به نام اخگر منتشر کرد. ترجمه جدیدی از قرآن ارائه کرد. مقالات خوبی داشت. یک آدم این‌طوری است. درباره او اطلاعاتی داریم، ولی درباره سرنوشت کسانی که با او مبارزه کردند یا با انگلیس و پلیس جنوب مبارزه کردند، نمی‌دانیم، که قابل بررسی است.

«رابطه مصدق با سرپرسی سایکس» ابهامی که با تحقیق باید حل شود.

«فرمانفرما»، حاکم شیراز است و مدافع سرپرسی سایکس. مطلبی هست که خام است و هنوز درباره آن تحقیق نکرده‌ام؛ در همین دوره، فرمانفرما که می‌خواست به تهران بیاید و نخست‌وزیر شود، مصدق را حاکم شیراز می‌کند. مصدق گویا نامه‌ای به سرپرسی سایکس می‌نویسد که چرا شما افراد را مجازات می‌کنید؟ به ما بسپارید تا خودمان مجازاتشان ‌کنیم. برخی معتقدند مصدق با سرپرسی سایکس همکاری کرده است. البته این مطلب را به‌طور مفصل در نطق سید ضیاءالدین طباطبایی علیه مصدق دیدم.

مصدق نطقی علیه سید ضیاء کرد که او عامل انگلیس است؛ و درست هم گفته است. سیدضیاء نیز در جوابش گفته است تو نیز این بودی و در آنجا چه کردی. البته مصدق در برابر حرف‌های او دفاعی نکرد. دورانی که دکتر مصدق حاکم شیراز بود و این جنایات انجام می‌گرفت، جای تحقیق دارد. چون دکتر مصدق تا کودتای سوم اسفند که پلیس جنوب نیز جنایت می‌کرد، حاکم شیراز بود. در سوم اسفند 1299 که کودتا شد، سید ضیاء، وی را احضار کرد. تقریباً سه سال‌واندی بعد از پایان جنگ جهانی اول، پلیس جنوب هنوز فعال است. او قبول نمی‌کند و در ایل قشقایی‌ها پناهنده می‌شود و تا پایان در آنجا بود. دوره سید ضیاء بحث مستقلی است که باید به‌طور مستقل تحقیق کرد.

سرپرسی سایکس سرکنسول‌گری انگلیس در کرمان، خراسان و سیستان و بلوچستان بود. رئیس پلیس جنوب، آخرین شغل او در ایران بود. بعد از انحلال پلیس جنوب در سال 1300، به انگلستان می‌رود. او در آنجا در قسمت شرق‌شناسی مسئول بخش ایران می‌شود. وی تا سال 1945 یا 1325 یعنی تا پایان جنگ زنده بود و درباره ایرن کارهای تحقیقات می‌کرد. دو جلد کتاب تاریخ ایران از باستان تا جنگ جهانی اول نوشت. سید فخرالدین داعی این کتاب را ترجمه کرده بود و هنوز به عنوان کتاب‌های کمک درسی از آن استفاده می‌شود.

خواهر سرپرسی سایکس، یکی از جواسیس انگلیس است. او با برادرش مرتبط بود و به اینجا آمد. در دوران جنگ جهانی به آسیای میانه می‌رود و در آنجا برای انگلیس‌ها کار می‌کند.

منبع: رسا