مشرق - اين عصر، عصر امپراطوري آدم است. اين عصر، عصر طغيان رودخانههاي ازلي است. اين عصر، عصر فرمانروائي گل سرخ، بر نبض جنگل است و من قسم ميخورم که کليد طلائي خورشيد، درهاي کهنسال ظلمت را خواهد گشود و روزي همه ما در يک چمن مشترک، صبحانه خواهيم خورد و تمام بشريت بر بال پروانهاي، از اقيانوس الهي خواهد گذشت.
من از امام زمان تقاضا دارم هر چه سريعتر نامه انسان را براي خداوند بخواند. من از امام زمان ميخواهم هرچه تندتر از جادههاي آسمان بيايد و گرد و غبار ملکوت را در جان بشريت بپاشد. من از امام زمان استدعا ميکنم دست درختان را بگيرد و تا جبروتيترين ارتفاع جهان بکشد. من از امام زمان تقاضا دارم هرچه زودتر شير سبزينه را بر پاشويهي تاريخ باز کند.
من از امام زمان ميخواهم شجرهنامه زمين را به امضاي سرخ مستضعفان برساند و پاي شکواييه شهيدان را گواهي کند و ورقه آماده به خدمت انسان را انگشت بگذارد. من از امام زمان انتظار دارم که انتظار ما را بکشد و وزن سرگرداني ما را اندازه بگيرد. من از امام زمان ميخواهم سري به سرزمين سربداران بزند و جنازه شقايقهاي ما را از خاک بردارد و در کفن سپيد ياسها بپيچد. من از امام زمان ميخواهم مملکت ما را به ملکوت وصل کند و کشور ما را بر کشتي نوح بگذارد و به ساحل زيتون برساند. من از امام زمان ميخواهم بر کوه ندبه بايستد و رودخانه خروشان هقهق ما را تماشا کند…
اکنون ايران، خورشيد راحلي را در سينه خود پنهان کرده است. مردي که از خم برخاست و بر «مي» نشست و در ني دميد. مردي که مشتهاي گرسنگان را پر از گوهر قناعت کرد. ما را از ابوشقي گرفت و به دست ابوسعيد سپرد. شاه را از تخت به زير کشيد و گدا را مير مجلس کرد. براي ما خورشيد و شهادت آورد و شبنم و شقايق را معني کرد. دخترانمان را در ناف آهوان پرورش داد. پسرانمان را پشت پلنگ، سواري داد و دروازه بيداري را بر شهرهايمان گشود…
آقاي خامنهاي دست ما را به دامن خورشيد خواهد رساند. آقاي خامنهاي براي دلهاي خونين ما که افق گرفتهي عاشوراست- چراغ نيمه شعبان را خواهد افروخت. آقاي خامنهاي خانههاي گلي ما را در کوچه بني هاشم ثبت نام خواهد کرد. آقاي خامنهاي سيادت جنگل را بر زخم نمک آلود کوير خواهد پاشيد و يتيمان خميني تا را به سفره نور و نوازش دعوت خواهد کرد. آقاي خامنهاي پلي از خميني تا مهدي است. پلي که از فرات تشنهکامان زمين رد ميشود. پلي که کاروان کربلا را به قلب ما، به خانهي سوزان نفس ما ميآورد.
خامنهاي از سادات سپيدهدم است. خامنهاي از خاندان خداوند است. خامنهاي از تبار روشن خورشيدي است که در خراسان خاموش شد. خامنهاي تجلي سبز وجدان ما و تهجي سرخ درون ماست و خامنهاي شمعي است که هزار و چهارصد سال قبل تاکنون قلبهاي پروانهوار ما را به خود فرا ميخواند.
من از آقاي خامنهاي خواهش ميکنم فرمان دهد پادگان پرستش، پر از صبحگاه نيايش شود. من از آقاي خامنهاي التماس ميکنم نسل تشنه ما را به سرچشمه صاحبالزمان برساند. من از آقاي خامنهاي ميخواهم دستور دهد تمام شهر را آيينهکاري کنيم و خانهها را تا سورةالمنتهي بالا ببريم و درختان را بطور متساوي تقسيم کنيم. مردم به اندازه نمازشان، نيايش بکارند و به اندازه نيازشان اجابت بردارند. ما در کوهستان کبريا رگههاي مشاهده را کشف کنيم. فرمان دهد همه خمس شادماني خود را بر برهنگان بپوشانيم و زکات زيبايي را به آيينهها پرداخت کنيم…
چرا زورق زيباي حقيقت را به گرداب سهمگين نسبيت مياندازيد؟ شما ميخواهيد حزباللهيها را منزوي کنيد در حاليکه تمام موجودات عالم حزباللهياند. چرا وقتي صحبت از پرستش ميشود دماغتان را مثل شيطان ميگيريد؟ اي کرکسهاي شاهنشاهي که خود را پرستوهاي پروسترويکا معرفي ميکنيد!
شما ميخواهيد آزادانه به شط پرشکوه خيابانها بياييد و هر چه معصوميت را به تور بيندازيد. شما بازوان فرهنگي استعمار و اعتمادالسلطنههاي عصر حجر و قجريد. يادتان ميآيد در عصر طاغوت چقدر براي يک جرعه شهبانو در صف ملاقات ميايستاديد. شهبانو براي شما جيره ماريجوانا تعيين کرده بود. آن روزها نانوايي ادبيات از احسان يارشاطر برپا بود و تندتند روشنفکران فطير را به تنور استبداد ميزد.
چرا شرق را تحقير و غرب را تطهير ميکنيد؟ مگر غرب جز بارهاي فراموشي و زنان تهي چه دارد؟ مگر غرب جز اتوبانهاي تاريک و آسمانهاي سربآلود چه دارد؟ آنجا انسان بر صندلي مرصع الکتريکي نشسته است و در اطاق گاز تنهايي قدم ميزند. آنجا سر عرفان را زير آب کردهاند تا بشر الاسدي را به بستر تشنج خود راه دهد. آنجا عشق اتوماتيک زده و به خيابان ميآيد. آنجا زيبايي کامپيوتري است.
آنها انسان را سکولاريزه ميکنند تا کالاهاي سکسيشان را بفروشند. آنان زنان خود را عرضه ميکنند تا کالاهايشان تقاضا شود و شما ويروس فلسفي ايدزيد که از مجراي عفوني ليبراليسم به خون روشن مشرق ميريزند. شما ميخواهيد بسيجيها مثل سربازان يلتسين بروند و براي همبرگر مکدونالد سر و دست بشکنند. شما نوار مسلسل ويدئو را به سينه مجروح اين نسل گرفتهايد.
و ما در سال اول هجري زندگي ميکنيم، در عصر استواي انسان. عصري که نصفالنهار تاريخ است. عصري که تجليکدهي انسان کامل است. ما در سال اول هجري به دنيا آمدهايم و شما هنوز در عصر عمو نئادرتال و دائي کرومانيون قدم ميزنيد!
«احمد عزيزي» از مجموعه «رودخانه رويا»
اين متن نوشته اي زيبا از احمد عزيزي است، وقتي هنوز روي تخت بيمارستان نبود و بر دستانش، دستبند سبز نبسته بودند آنهم در حالت کما...