به گزارش مشرق، عبدالله گنجی مدیر مسئول روزنامه جوان در یادداشتی در این روزنامه تحت عنوان «سکولارهای ایرانی ومرجعیت نجف» نوشت: آیتالله العظمی سیستانی از جهت هویت ملی یک ایرانی است، در عین حال فقاهت و مرجعیت تشیع فاقد مرز و جغرافیاست.
نه آیتالله سیستانی حصر در جغرافیای عراق است و نه مراجع قم حصر در فلات ایران. هیچ کس تاکنون نشنیده است که آیتالله سیستانی با تشکیل مردمسالاری دینی در ایران مخالفت داشته باشند یا به اندیشه سیاسی امام تعرض و انتقاد کنند. همانگونه که از ایشان ندیدهایم بر تشکیل نظام دینی در عراق اصرار ورزد، مشاهده نشده است که روی سکولارها و غربگراهای ایرانی و عراقی حساب ویژه باز کند.
طبیعتاً عراق اشغال شده با اکثریت نسبی – نه مانند ایران- استعداد نظام سیاسی از نوع جمهوری اسلامی ایران را ندارد و هرگونه توقع دراینباره سهلاندیشی است. بدون تردید حضرت ایشان برای همه ایرانیان محترم و عزیز است، اما برای اصلاحطلبان پیشرو از تهران تا لندن نه در ابعاد فقاهت و مرجعیت یا سلوک معنوی که در بعد سیاسی جذابیت ویژهای دارد.
چرا سلوک سیاسی ایشان را میپسندند و به آن غبطه میخورند و با مثالآوری از تصمیمات وی به نظام کنایه میزنند؟
برای پاسخ به این سؤال ابتدا به این عبارت شخصیت امریکایی که در دهه ۸۰ به ایران آمد و جمعبندی خود از تحولات سیاسی ایران را در کتاب «دوام خمینی» به رشته تحریر درآورد، توجه فرمایید تا تقریب ذهن به پاسخ تسهیل شود: «کسانی که در دهه ۶۰ خود را بهترین یاران آیتالله خمینی میدانستند، در دهه ۷۰ برای بازگشت دوباره به قدرت تصمیم به تغییر ۱۸۰ درجهای ایدئولوژیک گرفتند و به مروجان غرب و لیبرالیسم تبدیل شدند. برخی نقطهنظرات آیتالله خمینی را بزرگ و برخی را به کلی نادیده گرفتند.»
راز این علقه و غبطه ویژه به حضرت آیتالله سیستانی در همین عبارت نهفته است. یعنی لیبرالها و سکولارها، حضرت آیتالله را سکولار فرض کردهاند و به همین دلیل احساس قرابت میکنند. این جماعت از جهت تاریخی و اجتماعی برایشان پرهزینه است که بر امام بتازند، اما با برجسته کردن سلوک سیاسی آیتالله سیستانی نوعی شورش مستتر علیه امام را به جرم طرح اسلام سیاسی رقم میزنند.
طبیعی است که کنش سیاسی حضرت آیتالله سیستانی به دلایل مختلف از جمله ساختار دینی و قومی عراق به سمت تشکیل حکومت دینی نمیرود، اما مثالآوری از نوع تعاملات آیتالله سیستانی با سیاست و حکومت با هدف هجو اندیشه سیاسی امام است. به این دلیل که امام فرمود: «والله قسم اسلام همهاش سیاست است. نمازش، حجش، صومش و خمسش و...». ابراز ارادت به آیتالله سیستانی صرفاً بر باور سکولاریسم این جماعت استوار است و گرنه بخشی از آنان نه مقلد کسی هستند و نه اصلاً به واجبات اعتقاد دارند و به قول منتجبنیا و محمد هاشمی اصلاً نماز نمیخوانند.
قطببندی و صفآرایی تصنعی قم- نجف با نگاه سیاسی نیز بر همین اساس تئوریزه میشود وگرنه ارادت مقام معظم رهبری و دیگر مراجع معظم تقلید در ایران به حضرت آیتالله سیستانی روشن و بدیهی است. شاه هم برای برجسته کردن حوزه نجف مقابل قم با گسیل نامه تسلیت درگذشت آیتالله بروجردی به مراجع نجف دنبال جابهجایی مرجعیت حوزه بود، اما موفق نشد.
جذابیت ورود پاپ و غبطه ناگفتهی: کاش به ایران میآمد نیز از همین جنس است. این جماعت با نگاه بروندینی مسائل درون دینی را تحلیل میکنند و ملاقات این دو شخصیت دینی به این دلیل برایشان تیتر یک رسانه میشود که آن را ملاقات سکولاریسم – سکولاریسم برداشت میکنند. باور کنید اگر فرضاً حضرت آیتالله سیستانی به تهران بیاید و با رهبری دیدار کنند، اصلاً برایشان جذاب نیست، چرا؟ چون یک طرف ملاقات پرچمدار اسلام سیاسی است و حتی ممکن است آیتالله سیستانی را متهم به گرایش به حکومت دینی کنند.
فهم آنچه به رشته تحریر درآمد، سخت نیست، میتوان توئیتها، نوشتهها و جهتگیریهای رادیکال / پیشروها را در همین روزها رؤیت و تحلیل کرد، آنگاه خواهید فهمید که حسنی که این جماعت در حضرت آیتالله سیستانی میبینند، این است که راهی را که امام رفت به هر دلیل انتخاب نکرد.
منازعه «اسلام سیاسی» و «سکولاریسم» اساس حب و بغض، مثالآوری، کنایه و قیاس این جماعت با هدف تخفیف آورده امام در عرصه سیاست و حکومت است. دنبال دلیل دیگری نگردید.