سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
تجارت طلا با تصویری کاذب
سعدالله زارعی در روزنامه کیهان نوشت:
یکی از مسئولین کشور در پرونده هستهای در گفتوگوی دو روز پیش خود با یک شبکه اجتماعی گفت ما این موضوع که کدام طرف اول به تعهدات خود در برجام برگردد را پشت سر گذاشتهایم و قرار است در مذاکرات هفته آینده در وین به توافقاتی با طرف آمریکایی دست یابیم. این در حالی است که حدود ۳۰ روز پیش این خبر از محافل آمریکایی درز کرد که واشنگتن آمادگی دارد «اولین گام اساسی» را بردارد. البته مقامات آمریکایی این را به ملاقات و توافق دوجانبه موکول کرده بودند. با این حال همین مسئول ایرانی در پرونده هستهای میگوید قرار است در قالب ۱+۵ گفتوگویی میان ایران و طرفهای دیگر از جمله آمریکا صورت گیرد و همه میدانند که آمریکا به برجام و قطعنامه ۲۲۳۱ بازنگشته تا حضور او در نشست کشورهای باقیمانده در برجام در وین موضوعیت داشته باشد. درخصوص این مسایل نکاتی وجود دارد:
۱- تأکید طرف آمریکایی بر مذاکرات با ایران قبل از برداشتن اولین گام از سوی این کشور، چند لایه دارد؛ وقتی آمریکا در موضوع بازگشت ایران به همه تعهداتی که از سال ۲۰۱۶ به طور یکجانبه اجرا کرده، با حد و خط رهبری مواجه شد، صحبت از برداشتن اولین گام از سوی خود کرد بدون آنکه به طور دقیق این «گام اول» معلوم بوده و ضمناً در مدت کوتاه قابل راستیآزمایی باشد. در واقع آمریکا که نمیتوانست بر موضع قبلی خود -اول ایران- بماند، از برداشتن اولین «گام اساسی» از سوی خود خبر داد و این در حالی است که اولاً در سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامی و نیز در مصوبه مجلس شورای اسلامی، صحبت از گام اول نیست، بلکه صحبت از برداشتن یکجای «همه تحریمها» - همانطور که در برجام و قطعنامه ۲۲۳۱ آمده - است. ثانیاً صحبت کردن از یک گام؛ اعتراف به باقیماندن تحریمهاست چرا که در عمل میگوید گامهای دیگری تا برداشتن تحریمها نیاز است. با این وصف آمریکا برای عمل به تعهدات برجامیاش، ما را در هر گام وادار به دادن امتیازاتی میکند و در واقع مابهازای عمل به تعهدات آمریکا را ایران باید بپردازد! اما این هم کاملاً واضح است که مابهازای مورد اشاره، فقط لغو گامهایی که ایران از یک سال اخیر در بحث هستهای برداشته نیست؛ بلکه همان چیزهایی است که در اظهارات مقامات آمریکایی و بیانیه اخیر سه کشور اروپایی آمدهاند و آن موضوعات حساس منطقهای است. این یعنی ایران برجامی بزرگتر را بپذیرد تا آمریکا به برجامی کوچکتر بازگردد!
۲- چرا مقامات آمریکایی گفتهاند ما آمادگی برداشتن اولین گام را داریم ولی لازمه آن ملاقات و توافق است؟ اگر آمریکا میخواهد اولین گام را بردارد چه نیازی به ملاقات مستقیم با طرف ایرانی دارد؟ چرا آمریکا میگوید مقدمه برداشتن اولین گام از سوی من، توافق با طرف ایرانی است؟ در واقع وقتی در پسابرجام صحبت از «توافق» میشود، طبعاً منظور توافق قبلی -یعنی برجام هستهای- نیست چرا که همین تیم بایدن در سال پایانی ریاست جمهوری اوباما، آن را امضا کرد. پس از یکسو ملاقات فینفسه برای آمریکا موضوعیت ندارد و برای آن نیست که از طرف ایرانی بپرسد من گام اول را چگونه بردارم و یا از طرف ایرانی بخواهد مابهازای گام اول آمریکا، یک گام از عقبگردهایی که در دو سال اخیر داشته، لغو کند. ملاقات برای آن است که طرف ایرانی به تعهدات جدید -و نه برجامی- ولو به طور خیلی کلی تن دهد و پای نقشه راهی که جلوی او میگذارند، امضا کند. در این صورت ایران به طور نرم به ورطهای کشیده میشود که خروج از آن برایش امکانپذیر نیست.
آمریکا گمان میکند مقامات ایران به دلایل اقتصادی و جلب نظر در سطح بینالمللی نمیتوانند در پرونده هستهای همان کاری را بکنند که ترامپ در سال ۱۳۹۷ انجام داد. از نظر آنان برخلاف ایران که در پی همکاری با روسیه و چین و همراهسازی آنان است، آمریکا، سه کشور اروپایی را به صورت دستوری در کنار خود دارد. از نظر بایدن اگر ایران گفتوگوی مستقیم با آمریکا را بپذیرد و سپس زیر یک نقشه راه آمریکایی - که ظاهری فریبنده و باطنی مکارانه دارد- امضا نماید، در راهی بیبرگشت قدم گذاشته است.
۳- از منظر تیم بایدن، بحث مذاکره جدید و توافق تازه آمریکا با ایران، جمهوری اسلامی را دوشقه میکند. چرا که به موازات آنکه دولت روحانی خود را به مذاکره و توافق نیازمند نشان میدهد، نیروهای انقلاب، دعوت از ایران برای گفتوگو و توافق را مکر تازه آمریکا ارزیابی کرده و در مقابل آن میایستند. تیم بایدن معتقد است طرح موضوع مذاکره و توافق جدید یک موقعیت طلایی را در اختیار واشنگتن قرار میدهد و متقابلاً ایران را به گوشه رینگ میبرد. تیم بایدن میگوید یا ایران به مذاکره و توافق جدید تن میدهد و یا از پذیرش آن اجتناب میورزد. اگر ایران مذاکره و توافق جدید را بپذیرد، به برجامهای نظامی و منطقهای که مهمتر از برجام هستهای میباشند، تن سپرده و در واقع از قدرت مؤثر خود و بالاترین امکان چانهزنی خویش چشم پوشیده است و اگر نپذیرد از یکسو در داخل با فشار غربگرایان مواجه میشود که به توافق با آمریکا به عنوان رمز بقاء و ماندگاری خود نگاه کرده و -از نظر تیم بایدن- هزینه آن را میپردازند. از سوی دیگر تیم بایدن گمان میکند بحث از مذاکره و توافق جدید با ایران با همراهی چین و روسیه هم مواجه میشود.
۴- موضع نظام جمهوری اسلامی در این موارد روشن و مستحکم است. ایران میگوید آنچه در دو دهه گذشته بین ایران و غرب گذشته، مباحث هستهای بوده که از قضا در آن، چندان شرایط و منافع ایران لحاظ نشده و علیرغم آن به امضای ایران رسیده و از سوی جمهوری اسلامی کاملاً به اجرا درآمده است. از آن طرف، آمریکاییها برنامهای که دربردارنده دیدگاه و منافع خودشان بوده را به طمع دست یافتن به منافعی بزرگتر، زیرپا گذاشتهاند و طرفهای اروپایی نیز به آن عمل نکردهاند. چین و روسیه هم به دلیل فشار شدید غرب، به طور محدود به آن عمل کردهاند.
در این میان، آمریکا پنج سال پس از آنکه گامی در جهت انجام تعهدات خود برنداشته و ۳ سال پس از آنکه رسماً از برجام خارج شده و به همین دلیل بعضی اهرمهای فشار را از دست داده است، میگوید من برای انجام تعهدات خود شروطی -خارج از توافق برجام- دارم و شرط او هم از خود برجام بزرگتر است! ایران در برابر چنین رویکردی چه کار میتواند بکند؟
ایران میگوید آمریکا براساس قوانین بینالملل باید به تعهدات خود عمل کند و برای عمل به تعهدات خویش حق شرطگذاری ندارد و پذیرش شرطگذاری از سوی ایران، صدور مجوز خروج دوباره آمریکا از توافق است چرا که با نقض شرطی که در توافق هم نیامده و یا با ادعای نقض شرط توسط ایران، این کشور میتواند دوباره تعهدات خود را فرو گذاشته و از آن خارج شود و این بار آمریکا هزینهای که دولت ترامپ به دلیل خروج از توافق متحمل شد، هم نمیپردازد چرا که در آن زمان شرطی مطرح نبود. حال ایران این شروط را پذیرفته است. پس کاملاً واضح است که منافع و مصالح ایران در تن ندادن به مذاکره دوباره و نیز تن ندادن به شروط آمریکاست.
تن دادن ایران به توافق تازه با آمریکا، پذیرش برتری حقوقی این کشور در توافقنامهای است که علیالاصول طرفین آن از حقوق برابر برخوردار میباشند. پس توافق جدید ولو در ظاهر محدود به موضوعی کوچک باشد، از آنجا که نقطه آغاز اعمال فشار جدید آمریکاست، نه تنها به منفعتی برای ایران نمیانجامد بلکه حتی پایه هر توافق واقعی جدیدی میان ایران و غرب را هم ویران میکند و بحران سیاسی فیمابین را توسعه میدهد.
۵- یک جنبه دیگر تلاش آمریکا و عوامل داخلی آن، به رویکرد جدید ایران در اولویتدهی به کار با قدرتهای آسیایی است. این موضوع برای آمریکا، فرانسه، انگلیس و تا حدی آلمان خیلی وحشت ایجاد کرده است. چرا که توافق بین ایران و سایر قدرتهای آسیایی بقیه کشورهای منطقه را هم به پیگیری چنین سیاستی ترغیب میکند و این سبب فروپاشی اقتدار غرب در این منطقه بوده و در این در حالی است که غرب این منطقه را کماکان نقطه بارانداز تحولات آینده جهان میداند.
بایدن در این شرایط خود را ناگزیر به دادن امتیاز میداند اما وجود یک جریان غربگرا در ساختار قدرت ایران سبب شده تا در حال حاضر این امتیازدهی در حد دادن یک آب نبات باشد. بایدن با نشان دادن تصویر کاذب یک گشایش، درصدد گرفتن موقعیتهای واقعی ممتاز از ایران است و متأسفانه بعضی ایران را به تجارت طلا و تصویر کاذب سرگرم کردهاند.
تجربه موفق همکاری با چین
اکبر ترکان در روزنامه ایران نوشت:
شاید جزو اولین افرادی بوده باشم که کار با چین را آغاز کردم. همکاریمان در حوزه صنایع نظامی از سال ۱۳۶۴ که مدیریت سازمان صنایع دفاعی کشور را برعهده داشتم آغاز شد و بعد در چهار سال مسئولیتم به عنوان وزیر دفاع ادامه یافت. در دوره اول قراردادهای خرید موشکهای هوا به زمین و سیستم دفاعی زمین به هوا منعقد شد و بعد همکاریهای پیشرفتهتر در خرید موشکهای زمین به هوا و موشکهای سطح به سطح و همین طور هواپیماهای اف۷ انجام شد. در همه این قراردادها دو طرف از همکاری با هم راضی بودند. البته سختیهایی هم وجود داشت از جمله اینکه آنها با تهیه مدارک به روشی که ما پیروی میکردیم، آشنا نبودند.
پس خودمان در تهیه مدارک فنی و تحلیل نقشهها کمک کردیم. آن همکاریها منجر به انتقال تکنولوژی شد. چین مدارک فنی موشکهای خریداری شده از سوی ما از جمله موشکهای سی ۸۰۱ ، سی ۸۰۲ و اف ام ۸۰ را در اختیارمان گذاشت. همچنین تکنولوژی تولید لامپهای راداری را ما از چینیها اخذ کردیم.
در مسئولیتهای بعدیم نیز همکاری با چین را ادامه دادم. یکی از آن پروژهها قرارداد همکاری یک میلیارد و ۱۰۰ میلیون دلاری تأسیس آلومینیوم جنوب بود که حالا این کارخانه در لامرد استان فارس کار میکند. با اتکا به این تجربیات باید بگویم که همکاریهای بلندمدت با چین و از جمله توافقنامه همکاری ۲۵ ساله را مثبت ارزیابی میکنم و بسیار امیدوارم که انعقاد این توافقنامه فشارهای ظالمانه ایالات متحده علیه ما را کاهش دهد
در پاسخ به بخشی از جامعه نیز که در مواجهه با شایعات و اینکه گفته میشود «جزیره کیش را فروختند» نگران شدهاند، ضمن تأکید بر اینکه این شایعات صحت ندارند، باید بگویم در موافقتنامه چنین چیزهایی اصلاً وجود ندارد. این موافقتنامه یک چارچوب همکاری است که پس از انعقاد آن باید مورد به مورد دستگاه تخصصی ذیربط بنشیند و با دستگاه تخصصی طرف مقابل مذاکره کنند و قرارداد ببندد. این سند تنها یک نقشه راه است برای همه همکاریهایی که در آینده انجام خواهد شد و حتماً طرفین در آن همکاریها منافع ملی و ملاحظات خود را مد نظر قرار خواهند داد.
قراردادهای تجاری هم چنان که میدانیم اگر بین شرکتها باشند نیاز به تصویب مجلس ندارد، اما اگر قراردادی بین دو دولت مطرح شود بی گمان نیاز به رأی و تصویب مجلس دارد و باید در قالب لایحه به مجلس تقدیم شود. بنابراین هیچ یک از قراردادهای میان ایران و چین در قالب این توافق همکاری از پیشگاه مردم پنهان نخواهد ماند.
پایان نژادپرستی در فوتبال؟
مرتضی یعقوبی در روزنامه وطن امروز نوشت:
فوتبال پر از افرادی است که از نژادپرستی آسیب دیدهاند و همچنین افرادی که چه خواسته و چه ناخواسته آسیب رساندهاند. همیشه افرادی بودهاند که با ابزار و روشهای مختلف با انواع گوناگون نژادپرستی مبارزه کردهاند اما این تلاشها چقدر تاثیر داشته است؟ هر گاه از زشتیهای فوتبال صحبت میکنیم، یکی از مسائلی که به ذهن میرسد نژادپرستی است. شدت گرفتن نژادپرستی در فوتبال باعث شده نهادهای نظارتی فدراسیونهای فوتبال با حساسیت بیشتری این مساله را پیگیری کنند.
در سالهای دور نژادپرستی آنقدر در فوتبال پررنگ بود که کارلوس آلبرتوی برزیلی وقتی سال ۱۹۶۱ به تیم فوتبال فلومیننزه پیوست مجبور بود برای سفید کردن رنگ پوستش از پودر استفاده کند تا بتواند فوتبال بازی کند اما وقتی پودرها از صورتش پاک میشد مورد تمسخر هواداران قرار میگرفت.
سالها بعد هواداران فوتبال در برزیل اشیای مختلفی به سوی یکی از اعضای سیاهپوست کادر پزشکی پرتاب کردند تا مشخص شود حتی فعالیتهای افرادی مثل «مارتین لوترکینگ» هم نتوانسته تفکرات نژادپرستانه را از ذهن برخی افراد خارج کند.
درست است که امروز از شدت این اتفاقات کاسته شده و دیگر بازیکنی مجبور نیست برای حضور در زمین فوتبال از پودر برای سفید کردن پوستش استفاده کند اما همچنان شاهد حرفها و حرکات نژادپرستانه در فوتبال هستیم. در سالهای اخیر موارد زیادی از توهینهای نژادپرستانه را دیدهایم اما حتی جریمههای سنگین نهادهای نظارتی هم نتوانسته به طور کامل این پدیده را متوقف کند که نشان از ریشهدار بودن نژادپرستی در ذهن هواداران، بازیکنان و به طور کلی اعضای جامعه دارد. افراد زیادی در فوتبال از نژادپرستی آسیب دیدهاند که برای مثال میتوانیم به «مسوت اوزیل» اشاره کنیم که در نهایت مجبور به کنارهگیری از تیم ملی آلمان شد.
او در این باره میگوید: «از دید رئیس فدراسیون و هواداران آلمان وقتی میبریم من آلمانی هستم اما وقتی میبازیم میگویند مهاجر هستی». بسیاری از افراد هم شاید قصد توهین نژادی نداشته باشند اما به هر حال حرکات نژادپرستانه توهین است و با جریمههای سنگین مواجه میشود.
مثل «ادینسون کاوانی» که به خاطر استفاده از لفظ «کاکاسیاه» ۳ جلسه از همراهی تیمش محروم و ۱۰۰ هزار پوند جریمه نقدی شد یا عیسی آلکثیر که به خاطر خوشحالی بعد از گلش برابر پاختاکور ازبکستان ۶ ماه از فعالیت فوتبالی محروم شد، البته او قصد توهین نداشت اما به هر حال انجام آن خوشحالی در برابر تیمی که بازیکنان چشمبادامی دارد، حساسیتبرانگیز بود.
شاید خوشبینانه به نظر برسد که انتظار داشته باشیم در کوتاهمدت به طور کامل نژادپرستی از بین برود اما میتوانیم امیدوار باشیم در سالهای پیش رو و با فرهنگسازیهای بیشتر، شاهد کمتر شدن این پدیده در فوتبال و جامعه باشیم.
پرونده ایران را به شورای امنیت نبرید
داود علیبابایی در روزنامه آرمان ملی نوشت:
اولین بار در نیمه دوم سال۵۸ پرونده ایران به شورای امنیت سازمان ملل رفت و ما یکسال بعد از پیروزی انقلاب مزه تحریمها را چشیدیم و نیز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران نیز شروع شده بود. مردم با دولت و رزمندگان همکاری میکردند و حتی در این راه فرزندان خود را به جبهههای جنگ میفرستادند، ولی اکنون شرایط فرق کرده است.
تاکنون چندین بار مورد تحریمهای شدید واقع شدهایم. این تحریمها ضربه سنگینی به رفاه و معیشت مردم وارد کرده است.
حالا مجلس هم آمده لایحهای به تصویب رسانده که ممکن است دوباره پرونده ایران به شورای امنیت برود و ما تحریم شویم. نمیدانم چرا ما کشوری هستیم که به سادگی پروندهمان روی میز شورای امنیت سازمان ملل میرود و بهسادگی علیه ما قطعنامه صادر میشود و حتی دوستان دیپلماتیک ما که حق وتو هم دارند مانند چین و روسیه به نفع ما عمل نمیکنند.
در طول ۴۱ سال گذشته تاکنون چندین قطعنامه علیه ما صادر و تحریم شدهایم. بعد از خروج آمریکا از برجام سه کشور اروپایی فرانسه، انگلیس و آلمان بنا بود در ۱۵ تیر ۹۷ با بیانیه رسمی بهرهمندی ایران از منابع اقتصادی برجام ۱۱ تعهد انجام دهند که به دلایلی از جمله تحریمهای جدید آمریکا علیه ایران از این کار عدول کردند و اکنون مجلس یازدهم در لایحهای با ۹ ماده به اتحادیه اروپا در تاریخ ۳ آذر ۹۹ دو ماه وقت داد تا به تعهدات خود عمل کنند؛ فرصت دو ماهه به پایان رسید و رئیس آژانس آقای گروسی به تهران سفر کرد و یک قرارداد ضمنی سهماهه با ایران منعقد کرد. حالا سوال اینجاست که اگر سه ماه به پایان برسد و سه کشور اروپایی به تعهدات خود عمل نکنند و شورای حکام با اجماع پرونده ایران را به شورای امنیت ببرد و قطعنامهای دیگر صادر شود و کشور دوباره تحریم شود آیا مجلس پاسخگو خواهد.
مغالطاتی این چنین علیه همکاری با چین
محمدجواد اخوان در روزنامه جوان نوشت:
همزمان با سفر وزیر خارجه چین و انتشار خبر امضای برنامه همکاری ۲۵ ساله ایران با این کشور، موجی در رسانههای خارج از کشور و فضای مجازی علیه این سند به راه افتاد. مروری بر محتوای فضاسازیهای انجام گرفته در این موج رسانهای به خوبی نشان میدهد که این حملات عمدتاً فاقد نقدهای کارشناسی بوده و بیشتر بر مغالطات رسانهای استوار است. البته نمیتوان ضعف رسانههای داخلی و نیز برخی دستگاههای دیپلماتیک مسئول را در ایجاد ابهامات در افکار عمومی نادیده گرفت، در عین نمیتوان بر حملات بی منطق و خالی از اتقان به امضای این برنامه نیز چشم بست. در ادامه برخی از مهمترین مغالطات انجام گرفته در این میان را مرور میکنیم:
۱. عدهای با مستمسک قرار دادن شعار معروف سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران یعنی «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی» تلاش کردند امضای این سند را در تضاد با این اصل اساسی جلوه دهند. جالب اینجاست که این افراد عمدتاً از همانها بودهاند که خود به نوعی مخالف قسمت «نه غربی» این شعار بوده و هستند! مغالطهای که اینجا صورت میگیرد آن است که «شرق» در این گزاره به معنای شناخته شده در تقسیمبندیهای دوران جنگ سرد است و نه به معنای شرق جغرافیایی. روشن است که چین و روسیه امروز به مراتب متفاوت از چین و شوروی قرن بیستم که مبلغ مکتب مارکسیسم با پسوندهای لنینیسم و مائوئیسم در جهان به اصطلاح سوم بودند و از قضا در میان گروهکهای چپ ایرانی نیز این رویکردها حامیانی داشت. قسمت طنز و عجیب ماجرا آن است که برخی از همین منتقدان، حتی پا را فراتر نهاده و به سخنی از امام راحل (ره) در نفی چین استناد میکنند و گویا یادشان رفته که از کی تا به امروز اینان –از جمله آن هنرپیشه فیلمهای مستهجن- به اندیشههای حضرت امام (ره) گرایش پیدا کردهاند؟!
۲. بخشی از بیشترین حملات با استناد به عدم انتشار متن کامل این سند انجام گرفته و اینگونه وانمود میگردد که گویی در ضمن این معامله «وطن فروشی» انجام گرفته است. فارغ از اینکه انتشار و یا عدم انتشار متن کامل سند درست است، در همین گزاره به خوبی پیداست که منتقدان و مخالفان این سند در واقع در حال نقد چیزی هستند که از متن آن به هیچ عنوان آگاه نیستند! این خود دلیلی بر غیرکارشناسی بودن محتوای اینگونه نقدهاست. اما در خصوص غیرعلنی بودن متن سند نیز باید گفت هرچند عدم انتشار متن کامل آن، راه بر بررسیهای فنی و کارشناسانه تا حدی محدود میکند، اما از آنجا که به تصریح وزارت امور خارجه کشورمان این سند غیرالزام آور بوده و هیچگونه تعهدی بر طرفین بار نمیکند، زیانبار نخواهد بود.
۳. ممکن است پرسیده شود که اگر بر فرض محال بعداً معلوم گردد که این متن تعهدی ناعادلانه را بر کشورمان تحمیل کرده باشد، چه باید کرد. روشن است با توجه به آنکه طبق اصل هفتاد و هفتم قانون اساسی، عهدنامه ها، مقاوله نامه ها، قراردادها و موافقتنامههای بین المللی باید به تصویب مجلس شورای اسلامی برسد و این سند در این شمول نبوده است، تعهدات آن از منظر حقوقی فاقد ارزش بوده و کانلمیکن میگردد. بنابراین حتی اگر چنانکه مخالفان و منتقدان ادعا میکنند که در این سند امتیازی غیرعادلانه به طرف مقابل داده شده باشد آن امتیاز قابلیت الغا خواهد داشت.
۴. البته جای این پرسش هست که چرا پنج سال پیش که وزارت نفت کشورمان، قراردادی تعهدآور با شرکت توتال امضا کرد و متن آن را محرمانه دانست، غربگرایان داخلی سکوت کردند و نگران «وطن فروشی» در قبال فرانسویها نبودند؟! همچنین زمانی که متن برجام – که اتفاقاً تعهدآور نیز بود- منتشر شد، حتی حاضر به مطالعه دقیق آن نشدند و تنها در حال محاسبه زیان روزشمار (موهوم) ناشی از تأخیر اجرای برجام بودند؟ در واقع روشن است که از نگاه بسیاری از منتقدان غربگرای این سند، مسئله اصلی محرمانه بودن آن نیست، بلکه با طرفیت با یک کشور «غیرغربی» است، خصوصاً آنکه غرب و به ویژه امریکا و صهیونیستها نیز به شدت از این سند راهبردی اظهار نگرانی کردهاند. غربگرایان داخلی خوب است به صورت شفاف به این پرسش پاسخ دهند که آیا واقعا نگران تعهدات این سند هستند یا نگران خنثی و بی اثر شدن تحریمها و در نتیجه از میان رفتن رؤیای شیرین (!) بازگشت امریکا به ایران؟!
۵. در طرف دیگر نیز ضدانقلاب خارج از کشور و به ویژه بازماندگان رژیم منحوس ستمشاهی قصد ماهی گرفتن از آب گلآلوده شده - توسط غربگرایان داخلی – را دارند و با این تصور که مردم ایران، خیانتهای پهلوی اول و دوم را به فراموشی سپرده اند، نظام جمهوری اسلامی ایران را که مفتخر به استقلال است، به وادادگی متهم میکنند. اینان که مایلند خاکفروشیهای آن پدر و پسر را در واگذاری «بحرین، آرارات، دشت ذهاب، دشت ناامید، جلگه اترک و ...» در تاریخ پنهان سازند، به چه رویی به سند همکاری غیرتعهدآور با چین حمله میکنند؟
شایان ذکر است نظریه «نگاه به شرق» که اکنون در سپهر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران قرار گرفته در واقع چیزی جز رویکردی که نظام اسلامی پس از پایان دوره جنگ سرد دنبال کرده نیست. هرچند امریکاییها تلاش کردند پس از فروپاشی اتحاد شوروی سابق، نظام سلسله مراتبی تکقطبی را با نام «نظم نوین جهانی» بر جهان حاکم کنند، اما مشی انقلاب اسلامی، برهم زدن این سناریوی امریکایی بوده و در این راه از همه ظرفیتهای موجود در نظام بینالملل ازجمله قدرتهای نوظهور استفاده شده است. روشن است که قدرتهای نوظهوری همچون روسیه، چین و هند هرچند در بسیاری از موارد دارای اختلاف نظر با جمهوری اسلامی ایران هستند، اما اولاً در مسئله مهم و راهبردی نفی نظام تک قطبی و یکجانبهگرایی امریکایی تا حدی همراه هستند و ثانیاَ به دلیل وضع مشابه برخی از آنها – در اعمال تحریمها و جنگ اقتصادی امریکا علیهشان- دارای منافع مشترکی در خنثی و بی اثرکردن تحریمها هستند که همین امر ضرورت بهرهگیری از فرصت هوشمندانه پیش آمده را روشن میسازد.
آونگ امید
رضا دهکی در روزنامه ابتکار نوشت:
شروعها و حتی شروعهای دوباره در خود رنگی از امیدواری دارند. اینکه برای خیلی از کارها منتظریم که از شنبه، اول ماه یا اول سال شروع کنیم، نشان میدهد که با تغییر عددهای روز و ماه و سال به دنبال تغییر هستیم و چه کسی از این تغییر امیدی جز رو به بهبود دارد؟ این امید و انتظار تغییر با از نو شروع کردن، مختص آغازهای تقویمی نیست. واضحترین مثال آن که با تغییر در دولتها هم انتظار تغییر در جنبههای گوناگون وجود دارد. البته چنان که تجربه نشان داده، حتی بیم و امیدهای پیشبینی شده این تغییر هم چندان معتبر نیستند و چنان که میتوانند رو به بهبود به نظر برسند، میتوانند ویرانگر باشند. با این حال همین امید به تغییرات مثبت بوده که در دورههای گوناگون انتخابات – حتی نه فقط در ایران که در سایر کشورهایی که شکل تعاملشان با ایران به نگرش دولتهایشان (اگر انتخابی باشند) مربوط است – این رویداد سیاسی مورد توجه ویژه مردم قرار میگیرد.
سال ۱۴۰۰ نه تنها رقمهای جدیدی را در عدد نشانگر سال نشان میدهد و خود محرک فکر به شروعهای جدید است، که ایرانیها از پس روی کار آمدن جو بایدن دموکرات به جای پدیده عجیب دونالد ترامپ جمهوریخواه در آمریکا در سال گذشته، انتخابات ریاست جمهوری در ایران را پیش رو دارند. تفاوت اثر انتخابات در سنجش انتظار به تغییر و تحول مثبت اما با نگاهی به انتخابات مجلس یازدهم در اسفند ۹۸ و مشارکت بسیار پایین مردم در آن قابل مشاهده است. دولتهای یازدهم و دوازدهم با شعار «تدبیر و امید» به میدان آمدند و برندگان بخش قابل توجهی از کرسیهای مجلس دهم نیز جمعی بودند که بر خود نام «لیست امید» و «فراکسیون امید» گذاشتند. اما امیدیها چندان امید مردم را برآورده نکردند و حاصل شرایط ناامیدانهای بود که میزان مشارکت انتخابات مجلس یازدهم را رقم زد. این ناامیدی امروز نه تنها نسبت به سیاست و تغییرات سیاسی که در سایر شئون زندگی ایرانیها وجود دارد.
این سوال مطرح است که از این فقدان امید چه کسانی سود میبرند؟ چه کسانی ضرر میکنند؟ و این ناامیدی چه آثار و نتایجی دارد؟
حمید رسایی، نماینده اصولگرای پیشین مجلس، زمانی در یک گفتوگو، تحلیلی را منتسب به هاشمیرفسنجانی ارائه کرده و گفته بود: «مشارکت وقتی بالا میرود، خروجی صندوق از دست ما خارج میشود. اگر ما مشارکت را معمولی نگه داریم و تنها متدینین و حزباللهیها که معمولا با گوشه چشم اشاره کنیم به چه کسی رای بدهند، مشارکت داشته باشند؛ ما هم دموکراسی را داریم که واقعا دموکراسی است و تقلبی در آن نیست و هم اینکه صندوق مدیریت میشود و کشور دست کسی میافتد که فکر میکنیم بهتر میتواند کشور را اداره کند. مشارکت اگر بالا برود از صندوق چیزی درمیآید که ما نمیخواهیم؛ پس باید تلاش کنیم مشارکت پایین باشد. مشارکت که پایین باشد ما برنده هستیم». رسایی گفته بود که اصولگرایان هم بعدا به همین تئوری معتقد شدند.
در این که این انتساب چقدر واقعی باشد حرف و حدیثها فراوان است، اما درباره این که اصولگرایان امروز به این تئوری معتقدند، شواهد نشان میدهد که گزاره درستی است. جریان اصولگرایی به طور کلی امید به ناامیدی مردم بسته است و تغییرات مثبت مدنظر خود را در گروی ناامیدی مردم از تغییر میبیند. ناامیدی هزینه عملکرد را هم پایینتر میآورد؛ چنان که اگر انتظار از یک جریان بر مصدر امور بالا باشد، هر اشتباه، لغزش، نقصان و کم کاری هزینه بیشتری دارد؛ چنان که اصلاحطلبان با پمپاژ شدید امیدسازی – حتی به نام و کلام – نتیجهاش را دیدند. در نتیجه نه تنها ناامیدی میتواند باعث پیروزی یک جریان شود که میتواند دوران حضورش بر مصدر قدرت را آسانتر کند.
در کتاب «کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم»، نویسنده در واکنش به خودکشی یک روزنامهنگار به دلیل ناامیدی از شرایط وقت اروپای شرقی مینویسد: «آنچه کمونیسم به ما القا کرده بود، دقیقا همان سکون و بی حرکتی بود؛ این بی آیندگی، بی رویایی، ناتوانی از تصور زندگی به شکلی دیگر. تقریبا امکان نداشت بتوانی به خود دلگرمی بدهی که این دورانی گذراست، خواهد گذشت، باید بگذرد. برعکس یاد گرفته بودیم فکر کنیم هر کاری هم بکنیم، وضع همیشه همان جور میماند. نمیتوانیم تغییرش بدهیم». و البته چنان که از نام کتاب بر میآید در نهایت کمونیسم – هر چند به زعم نویسنده در یک مفهوم سیاسی و نه در ذهن شهروندان کشورهای درگیر آن – رفت و مردم و ملتها باقی ماندند. در واقع الگوی بقای – چه بسا عامدانه – برای یک حکومت، با گذر از حدودی و در گذر زمان علیه آن عمل کرد و یکباره همه چیز را تغییر داد.
امید در جامعه حرکتی آونگی دارد. هیچ وقت نمیتوان اطمینان داشت که امید و ناامیدی به صورت مطلق پایدار بمانند. با این حال هر چه این آونگ اینرسی بیشتری در هر دو سوی امید و ناامیدی بگیرد، حرکتش با سرعت و شدت بیشتری همراه خواهد بود. آن وقت ممکن است اختیار از دست کسانی که به دنبال بازی با آونگ امید مردم هستند خارج شود و نتایجش نه تنها فقط خودشان که همه چیز را تحت تاثیر قرار دهد. شاید بهتر است امسال سیاسیون به جای بازی با امید و ناامیدی مردم، به نتایج آن فکر کنند.
ما و سند همکاری جامع با چین
سجاد علیزاده در روزنامه خراسان نوشت:
امضای سند نقشه راه ۲۵ ساله همکاریهای جامع راهبردی ایران و چین چنان چه پیشبینی میشد، با موجی از حاشیهسازیهای مبتنی بر تحریف واقعیت از سوی جریانهای مختلف داخل و خارج کشور مواجه شد. این توافق بسیار مهم و راهبردی بر اساس ارزیابی بسیاری از کارشناسان نقش مهمی در تامین منافع دو کشور خواهد داشت .نکته قابل توجه این است که امروز در ساحت سیاست خارجی جمهوری اسلامی سخن از کشوری به میان آورده ایم که میان گذشته آن با شرایط کنونی و میان شرایط حال حاضر آن با آینده ای که در پیش دارد، تفاوت بسیاری به چشم می خورد.
کشوری که در گذشته اسیر جنگ تریاک بریتانیا شد و جمعیت کثیر آن هم جز هزینه، مزیت خاصی برای دولت مرکزی نداشتند. چنین کشوری به لطف راهبرد عمیق و تاکتیک دقیق حزب حاکم امروز توانسته در رقابت نفسگیر اقتصاد جهانی رتبه دوم را به دست آورد. کشوری که پنج سال زودتر از پیش بینی ها توانسته بود مقام دومی اقتصاد جهان را از ژاپن بگیرد، امروز هم سخن درباره پیش رفتن به جایگاه اول جهانی و پشت سر گذاشتن ایالات متحده آن هم زودتر از پیش بینی های اقتصادی است. کشورهای بسیاری این مسئله را به سرعت درک کردند و برای تنظیم سطوح مقابله یا معامله در حوزه های نظری و عملیاتی آماده شدند.
طبعا در زمانی که یک کشور با سرعت قابل توجهی در حال رشد و پیشرفت است، کشورهای دیگری هم ممکن است تلاش کنند از مزایای رشد او استفاده کنند. امروزه کشورهای جهان از شرق آسیا و آسیای میانه تا اروپا، آفریقا و آمریکای لاتین در حال استفاده از رشد چین هستند که طبعا این فرایند یکجانبه نخواهد بود .
در جمهوری اسلامی هم در ابتدا در حدود سال های ۹۱-۹۲ در حوزه نظری و در اندیشکده های تولید کننده تئوریک در نظام، اولین انگاره ها برای توجه جدی و ویژه به قدرت روز افزون چین برانگیخته شد.اما در میان کارشناسان اندک چین در تهران، طیف نظرات متفاوتی در قبال چین و قدرت روز افزون آن وجود داشت و دارد. عده ای به کل به قدرت چین با عینک تردید می نگرند و رسیدن آن به جایگاه سیادت بین المللی را کاملا بعید تلقی می کنند. عده دیگری برتری چین در آینده را با در نظر گرفتن شرایط کنونی شدنی می دانند و تهدید خاصی برای آن در ساختار امنیت ملی در درجه اول و منافع ملی در درجه دوم در نظر نمی گیرند و با مقداری اهمال، آن را سراسر منفعت می دانند.
عده سومی هم هستند که امروزه نظر آن ها تقریبا حاکم است. این عده، این طور میاندیشند که از آن جا که جمهوری اسلامی به خاطر اصول ناب انقلابی در طبقه بندی حکومت های بینالمللی یک نظام « علیه نظم موجود» است، از همین رو، هر کشوری که سردمدار دهکده جهانی باشد، لاجرم تهران با آن به مشکل خواهد خورد. در این جا فرقی ندارد که این کشور، ایالات متحده باشد یا چین یا روسیه یا افغانستان. آن چه که امروز مسلم است، قدرت رو به افول ایالات متحده به عنوان ابرقدرت کنونی نظام بین الملل است.
این قدرت، چه آمریکا بخواهد چه نخواهد، در حال کاهش است. هر کوهی، قله ای دارد و مسیر پسا قله، افول به پایین است. این مطلب این روزها آن قدر برای همگان بدیهی شده که هر دیپلماتی از هر کشوری حتی کشورهای هم سو با واشنگتن هم در ملاقات ها و دیدارهای بین المللی از آن به عنوان یک «مفروض» در سخنان خود استفاده می کند. حال، در شرایطی که آمریکا در حال سقوط است، چه کشوری می تواند به طور رئال، جایگزین واشنگتن شود؟چه کشوری از لحاظ استعدادهای مادی و معنوی چنین امکاناتی دارد؟ در این جا نام چند کشور یا حوزه به چشم می خورد؛ اتحادیه اروپا: به دلایل بسیار نمی تواند، هم سو با آمریکاست، حرف جدیدی هم ندارد، توان تاثیرگذاری آن بسیار پایین است، اما قدرت معنایی بسیار بالایی دارد. روسیه: اقتصاد ضعیف آن به همراه فقدان قدرت معنایی آلترناتیو نظام جهانی دست به دست هم داده که فعلا نتوان مسکو را به عنوان جایگزین آینده نظام بین الملل در نظر گرفت. و اما چین: چین امروز از لحاظ اقتصادی برای بیش از ۱۴۰ کشور جهان یعنی حدود سه چهارم، شریک اول اقتصادی است! از لحاظ نظامی به لطف رشد بالای اقتصادی در حال اکتساب توان بالایی است.
هر چند فعلا قدرت معنایی آلترناتیو ندارد اما طبق آخرین گزارش ها به دنبال ساخت آن هستند. در حوزه قدرت های سیاسی تئوری وجود دارد که می گوید زیربنای دیگر ساحات قدرت، اقتصاد است و اگر اقتصاد خوب باشد، دیگر حوزه های قدرت هم رشد خواهند کرد. اقتصاد چین امروز همین را می گوید. در حالتی که چین محتمل ترین گزینه برای جایگزینی آمریکاست، آن وقت شرایط برای ایران به مثابه جمهوری اسلامی کاملا متفاوت می شود. به قول یکی از تحلیل گران، ما با آمریکا یک نیم کره زمین فاصله داریم، این همه مشکل برایمان ایجاد شده، حال با چین که تنها یک عرض افغانستان فاصله داریم، شرایط چطور خواهد شد؟ از همین رو، «یکی از» بسترهای حرکت ایران به سمت شکل دهی به یک مسیر همکاری طولانی مدت استراتژیک با پکن، کاستن از هزینه های احتمالی آینده است. البته که موارد دیگری هم وجود دارد.
از جمله قرار گرفتن تهران و پکن در باشگاه ضد آمریکایی ها، مزیت های نسبی بسیار ایران برای چین و البته قدرت جمهوری اسلامی در پهنه غرب آسیا.این نکته را هم باید اضافه کرد که سند ۲۵ ساله، یک قرارداد یا توافق نامه نیست. صرفا یک نقشه راه و چارچوب برای طراحی و ترسیم روابط دو کشور در بلند مدت است.پیش نویس سند ۹ بند دارد که در هیچ کجای آن از کلمه «قرارداد» یا «توافق نامه» استفاده نشده است. الفاظ به کار رفته عبارت اند از: «تفاهم»، «برنامه» و مخصوصا «سند». این امر نشان دهنده این نکته ظریف و مهم است که هر دو طرف ایرانی و چینی می دانند که این یک قرارداد و توافق نامه در الفاظ معمول حقوق بین الملل نیست. این سند صرفا یک برنامه و «چارچوب Frame work» است. تقریبا مثل سند رژیم حقوقی دریای خزر که مرداد ۹۷ در آکتائو امضا شد. اجرا شدن این سند خود نیازمند انعقاد حدود ۲۰ توافق نامه دو یا چند جانبه است. بدین معنا که هر یک از بندهای آن و ضمایم به خودی خود قابلیت اجرایی ندارند و هر کدام نیازمند مذاکره و نیل به یک توافق نامه و قرارداد اعم از دولتی و خصوصی است. البته ذکر این نکته هم ضروری است که در تنظیم این قراردادها و توافق نامه ها در آینده، حسب مورد طی تشریفات قانون اساسی ضروری خواهد بود.
در این سند ارقام و اعداد نیز درج نشده است. در واقع این سند همکاری، بیانگر راهبردهای بلندمدت همکاری میان ایران و چین است و هر بند از متن اصلی یا ضمیمه های سهگانه هم نیاز به قراردادهای جداگانهای برای اجرایی شدن دارد که آن قراردادها حاوی جزئیات این توافق است. مثل قرارداد وزارت دفاع ایران با وزارت دفاع چین در حوزه نظامی.جالب این جاست که در شبکه های اجتماعی آمده بود این سند استعماری است یا حتی عدول از شعار«نه شرقی،نه غربی» است!اما به نظرمی رسد باید شعار «نه شرقی نه غربی» را عمیق دید. نه شرقی نه غربی به معنای قطع همکاری با شرق و غرب عالم نیست. به معنای عدم بسط روابط با کشورهای شرق و غرب نیست. به معنای خنثی بودن هم نیست!شعار نه شرقی نه غربی در دوران نظام دو قطبی شرق: شوروی و غرب: ایالات متحده نگاشته شد.نه شرقی نه غربی به معنای حفظ استقلال از این دو قطب است.
به معنای عدم وابستگی سیاسی و راهبردی نسبت به این دو حوزه است. هیچ وقت به معنای عدم همکاری نیست. افزون بر این،وقتی سخن از استعمار به میان می آوریم، به معنای توافقات کمی و عمدتا عددی یک طرفه و یک سویه است.
در سند ۲۵ ساله جز ۲۵ سال، عددی به میان نیامده است! در دنیای امروزی کشورهایی موفق خواهند بود که منافع راهبردی خود را از جنبه های مختلف با کشورهای آینده دار و صاحب نفوذ و البته محترم و نافی سلطه گری گره بزنند و از طرف دیگر با اتکای به اعتماد به نفس و عرق ملی به جلو حرکت کنند. این دو یعنی تعامل راهبردی با یک دولت مقتدر و بازیگر اصلی در روابط بین الملل و دیگری تکیه بر ظرفیت های درون کشوری هرگز در تضاد هم نیستند بلکه مکمل خواهند بود.مطابق با این سند، چین در ایران در بخشهای بسیاری سرمایه گذاری و انتقال دانش خواهد نمود.
این میزان سرمایه گذاری از سوی چین در حالی که پکن در شرایط کنونی برای جلوگیری از تحریم حتی در صنایع عظیم نفتی ایران نیز سرمایهگذاری یا منابع ارزی چند ده میلیارد دلاری ایران را آزاد نمیکند، قابل توجه است و اگر اجرایی شود تحولی اساسی برای ایران است.به ویژه این که طی این توافق ۲۵ ساله ایران برای فروش نفت خود یک مشتری دایمی خواهد داشت و در شرایط تحریم های یکجانبه وغیرقانونی آمریکا علیه کشور، راه سرمایه گذاری گسترده چین درایران را باز می کند ضمن این که این توافق به ملحق شدن ایران به جاده ابریشم و ترانزیت کالا نیز کمک خواهد کرد.
خلاصه آن که به نظر می رسد نوع رابطــه ایران و چین و ارتقای هرچه بیشتر آن، موضوعی است که فارغ از شرایط سیاسی - اقتصادی هر دو کشور یا منطقه، دارای اصالت است و در این مقطع زمانی اهمیتی ذاتی دارد. البته شاید آن چه از این پس باید به شدت مورد موشکافی و نظارت قرار بگیرد، چند و چون قراردادهای تابع این سند است که در بازه های زمانی متفاوت اجرایی خواهد شد.