به گزارش مشرق، عصری که امروزه انسان در آن زندگی میکند بسیار پیچیده و دلهرهآور است. احساس پوچی و سرگردانی و آشفتگی روانی و روحی از خصوصیات بارز این عصر است. مدتهاست که انسان در گرداب تنهایی با هجمهای از تفکرات و نگرشهای بی سر و سامان دست و پنجه نرم میکند. شاید انسان اکنون احساس میکند که عصر رنسانس برای آرامش داشتن عصر بهتری بود.
با گذر از عصر مدرنیته و در پسانوگرایی فلسفی، انسان تمام تکیهگاههای حقیقی و تخیلی خود را به یکباره از دست میدهد. خرد و عقل که جایگاه بس رفیعی در منظر تمام مکاتب داشتند به ناگاه افول میکنند و همه حقایق به اوهام بدل میگردد. انسان در این عصر ناتوان از مقابله با هجوم افکار الحادی، بزرگترین نقطه اتکاء خودش را که خدا بوده را با جمله "خدا مرده است" از دست میدهد و به ناگاه در فضای لایتناهی رها میگردد. آیا برای این انسان وامانده پناهگاهی است؟!
پاسخ دکتر رباب شاهمرادی به پرسش فوق مثبت است. او در نوشتار پیش رو که آن را به صورت اختصاصی نوشته است، ضمن تبیین ابعاد و زوایای لرزآور جهان عصر جدید، از امام حسین(ع) به عنوان منجی انسان عصر مدرنیته نام میبرد.
متن کامل آن را در زیر میخوانیم:
عصر مدرن و پسامدرن
عصر مدرنیته با سه مولفه خردگرایی، مادهگرایی و انسان محوری بعد از رنسانس شکل میگیرد در این عصر به قدرت اندیشه انسان و بر خرد و استدلال ناشی از تفکرات و نتایج عقلی بها داده میشود ولی نیازهای روحانی انسان به نیازهای عاطفی تنزل پیدا میکند. در این عصر انسان و عقل جایگاه ویژهای دارد و پایبندی به حقیقتهای منتج از تفکرات و استنتاجهای فلسفی و منطقی باعث میشود انسان احساس ثبات کند، اگرچه حقایق منشأ زمینی پیدا کرده و از جایگاه رفیع آسمانی نزول اجلاس نموده ولی همچنان میشود به حقایقی چنگ زد!!
در عصر مدرنیته، خردگرایی نیز به تجربهگرایی و قضایای عقلی مبتنی بر تجربه استوار است و دست خود را از دامان ناسوت و لاهوت و ملکوت و جبروت رها کرده است و تنها دستاویز محکم را تجربه حسّی میداند او میخواهد همه چیز را زیر تیغ جراحی به عینه مشاهده کند در غیر این صورت منکر وجود او میشود! کم کم دست انسان از ماوراء کوتاه میشود ولی همچنان چشمش به آسمان است که هویت از دست رفتهی او را به او بازگرداند ولی انگار گذر زمان تحولات عمیقتری را به انتظار نشسته است. فناوری و اطلاعات و قدرت رو به افزایش رسانهها از یک سو و رنگ باختن عقیده و ایمان به تبیینهای عقلانی و همچنین مصرفگرایی و فراغت انسان از سوی دیگر، انسان بیهویت را به عصر پسانوگرایی هل میدهد و زیر پای او را از هر چه که بتواند بر آن استوار باشد سست میکند.
اکنون این انسان است و عصر پست مدرنیته با مؤلفههای خاص خودش که حتی نظریه پردازانش هم نمیتوانند به جزم بگویند چه در سر دارند و چگونه رخدادها و تحولاتش را میخواهند تبیین کنند آنها به همه چیز به دیدهی شکّ و انکار مینگرند. افسار این اسب چموش به دست نیچه و بودریار و مارتین هایدگر داده شده تا هم انسان را تهی از هویت کنند و هم برای مفاهیمی مانند فلسفه و علم و حقیقت و ... تعاریف جدید بسازند. این عصر از بطن مدرنیته به دنیا آمده و مسئول واکنش به مدرنیته است ؛ تاریخ تولد این عصر به بعد از جنگ جهانی دوم بر میگردد و به مکتب فلسفی، فکری، هنری اشاره میکند که فاقد سلسله مراتب مرکزی یا اصول ساختار یافته مشخص و در برگیرندهی پیچیدهگی مفرط، تناقض، ایهام، تنوع و عدم انسجام درونی است. برخی آن را عصر بحران معرفتی نام نهادهاند،که هیچ واقعیت ثابت و واحد و پایداری ندارد.
این عصر سردرگم، معیار درستی و نادرستی برای اندیشهها قائل نیست نظریهپردازان این گرایش فکری معتقدند که هیچگونه ایدئولوژی و آموزه و اعتقاد کلی فراگیر وجود ندارد، ایجاد همگونی و وحدت در زمینههای فرهنگی و اجتماعی ایدئولوژیک کاملاً پوچ و بیمعناست و در نهایت مدعی شدهاند که هیچگونه هنجار ارزشمند و معتبر و هیچ واقعیت خارجی معتبر وجود ندارد که بتواند به هدایت اعمال و رفتارها کمک کند. عصر، عصر شکّ و تردید در همه حقایق است که زمانی به درازای تاریخ به انسان ثبات میبخشید و آرامش به او هدیه میکرد.
از دیگر ویژگیهای عصر پست مدرنیته، هویت یافتن "غیّریت" و ارزش پیدا کردن "دیگران" و مهم شدن زبان و تفاوتها و خرده فرهنگها و عقاید است. این عصر تمام اقوام و قومیّتها را با هر رنگ و نژادش به رسمیت میشناسد و برای آن هویت قابل احترام قائل میشود. اقوامی که در مدرنیته به چشم حقارت به آنها نگریسته میشد، جایگاه پیدا میکند و میتواند از خود دفاع نموده و به دنبال متقاعد ساختن انسانها باشد، حتی اگر وجودشان را عقل سلیم نپذیرد! این نیز از دستاوردهای پسانوگرایی عصر ماست که انسان بیهویت و نابسامان را ایجاد کرد و او را از سرمایههای معنوی و اخلاقی تهیه نمود و در برهوت شک و ایهام و تناقض رها کرد.
انسان پست مدرنیته با عطشی فراگیر به دنبال خود خویش است ،در پی آرامش از دست رفته خود به دنبال مأمنی میگردد که به او سکونت و امنیت بدهد.
همخوانی و همراهی حسین بن علی (ع) با انسان پست مدرنیته
سال ۶۱ هجری قمری است کاروانی از مدینه به راه میافتد با کودکان و زنان، به سرپرستی حسین بن علی. خودش را طلایهدار آزادیخواهی و عدالت و ظلم ستیزی میداند و علت حرکتش را نه شورش و قیام بلکه دفاع از انسان و حریم او بیان میکند. با کسی قصد جنگ ندارد، با مظلومیت تمام تلاش میکند خانواده و خودش را حفظ و حراست نماید. میخواهد که مستقل و آزاد و مختار باشد همان چیزی که انسان در عصر پسا مدرنیته به دنبال آن است و مطلوب همه انسانهاست.
ظلم و ستم را بر دشمنش هم روا نمیداند به حرّی که برای جنگ با او آمده دستور میدهد آب بنوشانند! حتی حقوق مرکبهای آنها را نیز محترم میداند آنها را هم سیراب میکند! به او میگوید که آنچه او از امام میخواهد با آزادی و شرافت و انصاف منافات دارد. از عمر سعد میخواهد به او اجازه بازگشت بدهد تا خونی ریخته نشود. تمام دغدغهاش این است که انسان در حال تباه شدن است و باید او را نجات داد. به همین سبب از اول حرکت از مدینه تا لحظه شهادت تلاش میکند، خطابه میخواند موعظه میکند و در نهایت خود و خانواده و فرزندانش را فدا میکند تا "دیگران" را و "غیریّت" را از هلاکت برهاند. در یارگیری برای مبارزه از همه اقوام بهره میگیرد، مسیحی، عثمانی، شیعه ... نگاهش به انسانیت و انسان است. معتقد است انسان با تمام عظمتش در دنیای کوچک مادی اسیر است! باید او را برهاند و منزلت از دست رفته و آزادی و اختیارش را به او بازگرداند.
حسین برای همه عصرها دل میسوزاند برای همین است که برای همه ملیّتها و قومیّتها در تمام اعصار جذابیت دارد و دقیقاً به همین سبب است که "یوم الحسین" در همین عصر گرامی داشته میشود حتی از جانب اقوامی که او را به درستی نمیشناسند! اگر به درستی حسین بن علی به انسانهای این عصر شناسانده شود میفهمند او فقط برای طیف خاصی از مردم در گوشهای از دنیا نیست؛ او پیغامآور رهایی و مهربانی و احترام به دیگری و اختیار و انتخاب است. حسین میراث همه انسانهاست بدون اینکه در حدّ و حصر جغرافیایی و تاریخی قرار بگیرد. حسین برای حیات انسانهاست و اگر هر زمان دیگری چنین انسانی یافت شود باید قرنها برای نبودنش انسانها مویه کنند. او منجی انسان است درست در عصری که انسان مدرنیته در آن زندگی میکند.