کد خبر 12672
تاریخ انتشار: ۱۱ آبان ۱۳۸۹ - ۱۰:۵۸

آنچه در زندگي انسانها از اهميت بسزايي بر خوردار است، پي بردن به حقيقت اشيا و فهم صحيح نسبت به موجودات است، و نيز معرفت پيدا کردن به کلام الهي در پرتو شناخت عميق و دقيق موجودات پيرامون انسانها است.

به گزارش مشرق، حوزه نيوز نوشت: از جمله چيزهايي که ما را در رسيدن به اين مقصود کمک مي کند شناخت اوضاع فلکي است. که با بررسي دقيق آن، بطون بسياري از آيات و روايات، خود را به ما نشان خواهد داد و اسرارشان بر ما مکشوف خواهد شد.
و آن اينکه اولا در عالم دوره هايي بواسطه انطباق وانفتاح معدل النهار و منطقه البروج اتفاق افتاده و بشر امروزي در حال گذراندن يک دوره از هزاران دوره اي است که بر پيشينيان گذشته، است.( چرا که لازمه علي الدوام بودن فيض الهي اقتضاي آنرا دارد.) و نيز اين دوره پايان دوره و خلقت بشري نخواهد بود. از جمله آثاري که بر آن مترتب است اثبات رجعت ، اثبات نکاح انسانهاي اوليه اين دوره با غير محارم بر اساس مباني علمي ونيز اثبات وجود انسانها در دوره هاي قبل و ادامه آنها در دوره هاي بعد است.
کلمات کليدي: رتق و فتق؛ ادوار و اکوار؛ دحوالارض؛تولد و توالد؛
مقدمه
از جمله آيات الهي که در قرآن هم بارها بدان اشاره شده است، آسمان و افلاک مي باشد که از دير باز، حتي از زمان بشرهاي اوليه مورد توجه بوده است، چرا که افلاک و اوضاع فلکي تاثيرات شگرفي بر زمين وموجودات زميني دارند. تا جايي که ابن سينا در اشارات و تنبيهات به نفع رساني افلاک به زمين اشاره نموده است[1]، ويکي ازآن تاثيرات که در مباحث نجومي هم به اثبات رسيده بالا آمدن آب مي باشد که از قرار گرفتن ماه در مدار خاص حاصل مي گردد.
از اين رو منجمين را بر آن داشت تا تحقيقاتي در اين زمينه انجام دهند، و به نتائج قابل توجهي دست پيدا کنند.که بسياري از اين کشفيات سبب پيشرفت روند حيات بشري گرديده است. از جمله آن کشفيات دحوالارض(يعني گسترده شدن زمين از بالاترين نقطه آن) است که از پيامدهاي حرکت اوضاع فلکي مي باشد.
در اين بين سوالات عديده اي مطرح مي شود، از اين رو تحقيقات گسترده اي را مي طلبد که بايد به آنها پاسخ داد، از جمله اينکه آيا ارتباطي بين دحوالارض و آياتي همچون .. أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما[2]،«و اعلموا ان الله يحي الارض بعد موتها»[3]، و نيز:« يوم تبدل الارض غير الارض»[4]،و... هست؟ و آيا با دحوالارض ميتوان فهميد که نکاح انسانهاي نخستين چگونه بود؟ و آيا قبل از دحوالارض ، انسانهاي ديگري در زمين زندگي مي کردند؟ واگر زندگي مي کردند، خلقت دوباره انسانها را هم مي توان از مصاديق رجعت (که در جوامع روايي ما وارد شده) بر شمرد؟
ولذا ما در اين تحقيق در صدد پاسخگويي به اين سوالات از منظر علامه حسن زاده آملي- که متخصص در علومي از جمله فلسفه، عرفان، نجوم، تفسير، علوم غريبه، وبسياري از علوم ديگر مي باشند، هستيم.
معاني واژگان
1-دحو
طبرسى: دحو و دحى به معنى بسط کردن و گستردن است:
جوهرى: دحو يعني گستردن و غلطانيدن.[5]. ونيز به معني توسعه[6] و گسترش و بزرگ شدن شکم و ا شل شدن و نيز غلطاندن هم آمده است[7]. راغب آنرا به معنى از جاى کندن مى‏داند[8]. معناي ديگر آن با تمام قدرت پرتاب کردن است[9].
دحى از لغات مخصوصى است که فقط در يک آيه از قرآن آمده است. اگر «دحى» از «دحو» بمعناى بشدت پرتاب کردن باشد، نظر بمرحله نخستين خلقت و جدا شدن زمين از منشأ اصلى خود ميباشد. و اگر بمعناى گستردن و آماده کردن باشد، چنان که نظر مفسّرين باستناد ظاهر لغت همين است، نظر به دوره‏ايست که زمين- پس از گذشت دورآنهايى- سرد شده و سطح آن از مواد خاک و عناصر اوليه و آماده براى ظهور برکات و رحمت خداوند و زندگى گشته. و اگر همه معانى و مراحل منظور باشد، از اعجاز قرآن با برگزيدن چنين لغاتى در موارد خاص بعيد نيست[10].
دحو الارض به معنى بسط وگسترش زمين[11] از مرکز به اطراف است.[12] و منظور از «دحو الارض» اين است که در آغاز تمام سطح زمين را آبهاى حاصل از بارانهاى سيلابى نخستين فرا گرفته بود اين آبها تدريجا در گودالهاى زمين جاى گرفتند و خشکيها از زير آب سر برآوردند و روز به روز گسترده‏تر شدند تا به وضع فعلى درآمد- و اين مسأله بعد از آفرينش زمين و آسمان روى داد[13].
مقصود ديگر از دحو الأرض، گسترش به سبب توليد مواليد مي باشد، چون مرتبه‏ى مواليد در خلقت، بعد از مرتبه‏ى عناصر و آسمانهاست[14].
معناي مورد نظر علامه حسن زاده آملي درباره دحو الارض ،اين است که با انطباق وانفتاح دو عظيمه معدل النهار و منطقه البروج ،آب که تمام زمين را فرا گرفته بود، فروکش خواهد کرد و خشکي گسترش پيدا مي کند[15]. بحث تفصيلي آن در ذيل همين مقاله خواهد آمد
2-واژه تولد
تولد، به موجوداتي که بدون پدر و مادر خلق شده باشد اطلاق مي شود[16]. و نيز به معني حيوان و موجود زنده اي که بدون پدر و مادر باشد نيز اطلاق مي شود، مثل حيواني که از آب راکد تابستان متولد مي شود [17]. و همچنين به وجود آمدن نباتات و حيوانات از ماده اي که حيات در آن نيست ، تولد گويند.[18]
3-توالد و تناسل و تسافد
توالد در علم حيات يعني عملي که بوسيله آن افراد جديدي بوجود مي آيند و نوع آنها در بقا استمرار پيدا مي کند و اگر ازدياد نسل در انسان، نبات، يا حيوان باشد؛ تناسل نامند، واگر در چهار پايان باشد، تسافد نامند، و در پرندگان اهلي ، تراصع گويند.[19]
فرق تولد با توالد؟
همانطور که بيان شد: تولد به موجوداتي اطلاق مي شود که بدون پدر و مادر خلق شده باشند ، مثل حضرت آدم و موجودات اوليه از حيوانات خشکي که هر کدام همانند آدم از گل خلق شده اند. اما توالد به موجوداتي گفته مي شود که با واسطه پدر و مادر خلق شده باشند، که در توالد ، ناگزيرازدياد نسل از طريق پدر و مادر است.[20]
4- رتق
معاني رتق عبارت است از بستن و منظم کردن و درهم فرو رفته و فشرده[21] و به معني التيام بخشيدن و ترميم کردن هم آمده است.[22] و به معناي سدّ و اصلاح و از بين بردن خلل و جدايى نيزاست[23]. راغب در مفردات گفته: کلمه" رتق" به معناى ضميمه کردن و به هم چسباندن دو چيز است، چه اينکه در اصل خلقت به هم چسبيده باشند و چه آن را با صنعت عمل بچسبانند و" فتق" به معناى جدا سازى دو چيز متصل به هم است.[24]
5- فتق
فتق به معاني متفاوتي آمده است از قبيل: جدا شدن وانفصال[25]. جايي که باران نمي بارد.[26] و به معناي شکافته شدن.[27] همچنين به معناي شکافتن و جدا کردن دو چيز متصل[28] و بهم پيوسته و فاصله دادن آن است [29].
معاني اصطلاحي رتق و فتق
درباره رتق و فتق به معناي اصطلاحي و مفهوم آن، نظريات متفاوتي- که بر گرفته از آيه کريمه: «أَ وَ لم يرَ الذين کفروا أَن السماواتِ و الأَرضَ کانتا رَتْقاً ففتَقْناهما» است- بيان شده است که به اختصار، آن ديدگاهها وبعضي از نقدهاي وارد شده را، مطرح کرده و در پايان نظر مورد قبول را ذکر مي کنيم.
1-يکي از ديدگاهها اين است که آسمانها، يک آسمان و زمين هم يکي بوده است پس خداوند آنها را فتق نموده و در نتيجه هفت آسمان و هفت زمين شده است[30].
2-زمين و آسمان که به هم چسبيده بودند، از يکديگر جدايشان کرديم، که در حقيقت آسمان‏ها را طايفه‏اى، و زمين را طايفه‏اى (ديگر) دانسته، و آن دو را دو طايفه خوانده، و معنايش اين است که خداوند مي فرمايد: اين دو طايفه متصل به هم بودند و ما جدايشان کرديم[31].
3- فتق آسمان‏ها و زمين بعد از رتق آنها ، برهاني بر توحيد خداى تعالى در ربوبيت، و تدبير عالم است [32] به اين صورت که: آسمان و زمين، ابتدا يکپارچه بوده‏اند، و خداوند آنها را از يکديگر جدا کرده است، و چنين خلقتى از تدبير جدا نيست.[33]
زيرا قوه انفصال و جدايي که در موجودات به وديعه بوده است ، با فتق به فعليتشان رسيده اند.يعنى همه يک موجود بوده، که ديگر امتيازى ميان زمين و آسمان نبوده . يک موجود رتق و متصل الاجزاء بوده، و بعدا خداى تعالى آن را فتق کرده، و در تحت تدبيرى منظم و متقن، موجوداتى بى‏شمار از درون آن يک موجود بيرون آورده، که هر يک براى خود داراى آثارى شدند.[34]
و اين نظريه را علم امروز تاييد مى‏کند، زيرا علم روشن نموده که آنچه محسوس ما است، هر کدام مرکب از عناصرى متعددي هستند. البته علامه طباطبايي آنرا مورد نقد قرار داده گفته اند که: اين معنا در صورتى درست است که مقصود از رتق آسمانها و زمين، يکى بودن همه و نبودن امتيازي ميان ابعاض و اجزاى آن باشد، که قهرا مراد از فتق هم، جدا سازى، و متمايز کردن ابعاض آن خواهد بود[35].
4-اما معناي ديگر اين است: که آسمان رتق بود، يعنى بارانى از آن به زمين نمى‏باريد، پس ما آسمان را فتق کرديم، و از آن پس بارانها به سوى زمين باريدن گرفت، و زمين هم رتق بود، يعنى چيزى از آن نمى‏روييد، پس ما آن را فتق کرديم، و در نتيجه روييدن آغاز کرد، و با اين آيت خود، برهان خود را تمام کرديم[36].
در اين صورت برهان آيه شريفه مختص مساله باريدن آسمان، و روييدن زمين مى‏شود، و نظرى به ساير حوادث ندارد، به خلاف معناى اول که برهان آيه بر آن معنا شامل همه حوادث مى‏شود[37].
5-بعضى از مفسرين احتمال داده‏اند که مراد از رتق آسمانها و زمين، تميز نداشتن از يکديگر در حال عدم، و قبل از وجود است، و مراد از فتق آن، تميز يافتن بعضى از بعض ديگر در وجود، بعد از عدم است.
علامه حسن زاده آملي در معناي اصطلاحي رتق و فتق، معناي ديگري را ذکر مي کند که متفاوت با معاني ياد شده مي نمايد. و آن انطباق وانفتاح دو عظيمه معدل النهار و منطقه البروج است[38] که تفصيل آن خواهد آمد.
ماهيت و منشا پيدايش دحوالارض و ارتباط آن با ادوار
دحوالارض گسترده شدن زمين از قبة الارض –يعني از برآمده ترين جاي زمين- است.[39]
توضيح آن اينکه: آسمان وزمين بصورت لايه هاي دائره اي شکل، همچون لايه هاي پياز مي باشند. که هر يک از اين لايه ها ، همان طبقات تشکيل دهنده آسمان وزمين هستند. و يکي از دوائر موجود در عالم، دائره استواي فلکي يا سماوي است که معدل النهار نامند؛ و آن دائره ي است موهم از مشرق به مغرب که عالم اجسام را به دو بخش شمالي و جنوبي تقسيم مي کند. و ديگري دائره ي استواي ارضي که آن را خط استوا مي نامند که به موازات معدل النهار در درون آن دائره قرار دارد[40]. به عبارت ديگر،دائره عظيمه اي که بر کره ارض در سطح معدل النهار حادث مي شود که آن را خط استوا گويند[41].
و دائره عظيمه ديگري هست که آن را منطقطه البروج نامند، و آن کمربندي است از کره فلکي، که مدارهاي خورشيد و سيارات در آن قرار دارند که به آن دائره شمسيه هم گويند زيرا خورشيد هميشه در اين مدار سير مي کند و هرگز از آن خارج نمي شود، اما سيارات گاهي در سطح اين مدار قرار مي گيرند و گاهي از آن خارج مي شوند[42].
دائره شمسيه در سطح دائره ي استواي سماوي نيست بلکه مايل از آن است چنانکه همديگر را با زاويه حاده ومنفرجه قطع ميکنند.[43] که ميل و فاصله دائره شمسيه از دائره ي استواي سماوي 23درجه و16دقيقه کماني است و نام اين کمان ميل کلي يا ميل اعظم است. و آن کوتاه ترين قوسي است که ميان اقطاب چهار گانه، در دو دائره شمسيه و دائره ي استواي سماوي واقع شده است.[44]
منجمان چنين يافته اند که، ميل کلي در هر سال تقريبا به اندازه نيم ثانيه، و تحقيقا به اندازه468 هزارم ثانيه قوسي رو به نقصان و کاهش است[45]. که اگر ميل کلي در دائره شمسيه و دائره ي استواي سماوي، به همين اندازه(468 هزارم ثانيه قوسي) رو به کاهش باشد، با سپري شدن چند هزار سال، شب و روز هم? نقاط کره زمين مساوي خواهد شد و ديگر فصول چهارگانه اي وجود نخواهد داشت.[46]
دائره شمسيه و دائره ي استواي سماوي، به مرور زمان در يک سطح قرار خواهند گرفت و با هم متحد خواهند شد، در اين صورت، وقتي دو دائره شمسيه و دائره ي استواي سماوي، در سطح هم قرار گرفتند و با هم متحد شدند، آب همه جاي را فرا خواهد گرفت و روزگار اين دوره آدميان پايان مي يابد.[47]
به تبع (بر اساس دائمي بودن سنت الهي-لا تبديل لسنه الله...- و خالي نبودن زمين از خليفه الهي و...) دوباره با مرور زمان، دائره شمسيه و دائره ي استواي سماوي، انفتاح مي يابند. در اين صورت آبي که تمام زمين را فرا گرفته بود ، فروکش خواهد کرد. در اين موقع است که خشکي از بلند ترين نقطه زمين پديدار ميگردد،که به آن دحوالارض گويند. [48]
بعضي از بزرگان، مدت زمان انطباق(رتق) و انفتاح(فتق) دو عظيمه مذکور را يک دوره مي نامند. که مدت زمان رتق و فتق در هر دوره، طبق نظر مشهور سيصد وشصت هزار سال ، و به حساب نجومي حضرت علامه حسن زاده حدود صد و هشتاد هزار سال است.[49]
البته بسياري از بزرگان هم نظراتي درباره دوره بيان داشته اند که بصورت خلاصه بيان مي گردد.
ديدگاههاي علما درباره ادوار
درباره ادوار، ديدگاههايي وجود دارد که آنها را بدون نقد و بررسي به اختصار ذکر کرده و نظر علامه را در پايان بيان مي کنيم.
1)اخوان الصفا مي گويندکه: افلاک را در حول و اطراف ارکان اربعه، ادوار زيادى است که بحساب نيايد و ادوار آنها را کوره اى است و هر يک از کواکب را در ادوار و اکوار خود قراناتى است که در هر کور و دورى در عالم کون و فساد حوادثى پديد آيد که بحساب نيايد.[50] اخوان الصفا ادوار را پنج تا مي داند و آنها را نام مي برد؛ ادوار کواکب سياره، ادوار مراکز افلاک تداوير در افلاک حامله، ادوار افلاک حامله در فلک بروج، ادوار کواکب ثابته در فلک بروج و ادوار فلک محيط در اطراف ارکان اربعه[51].
2) صاحب کتاب فرهنگ اسلامي مقصود اوليه از ادواررا، دوران و حرکات مستديره افلاک مي داند.[52]
3) از نظر عرفا مراد از ادوار، گردش وجود است در مراحل کمالات ممکن خود و عودت آن بسوى مبدأ المبادى.[53]
4) صدرا اين اصطلاح را باين معنى گرفته‏اند که موجودات عالم بعد از طى مدارج کمال و سير وجودى خود فانى شده و مجددا دور ديگري را آغاز مي کنند[54].
5)لاهيجى گويد: از اولين مرتبه موجودات که خلق اول است تا آخر تنزلات که مرتبت انسانى است و از مرتبت انسانى تا مرتبت الهيت که نقطه آخرين دائره به اول آن متصل ميشود يک خط مستدير موهوم است که از تجدد تعينات نقطه وحدت نموده مي شود و بر او خلق جهان گشته مسافر و بر اين خط مذکور خلق عالم مسافرند که از بطون بظهور مى‏آيند و از ظهور به بطون مي روند.[55]
6) شيخ اشراق در تکرار اوضاع فلکي، همچنين در تکرار صور جسماني بدون تکرار تعلقات نفوس مفارقة، در حکمة الإشراق گفته است که: و اعلم، أن نقوش الکائنات أزلا و أبدا محفوظة في البرازخ العلوية مصورّة، و هي واجبة التکرار...، يعني نقوش کاينات ازلاً و ابداً، در افلاک محفوظ و مصوّرمي باشند و آثار آنها در اعيان واجب التکرار است[56].
7- محقق سبزواري درباره ادوار و اکوار در اسرار الحکم مي گويد که: کائنات در هر دوره واجب التّکرارند ، به اين معنى که بعد از انقضاء هر دوره- که سيصد و شصت هزار سال است- اشياء به امثال و اشباهشان عود مى‏کنند نه باعيانها، که اعاده معدوم بعينه لازم مي آيد که اعاده معدوم بعينه محال است و همچنين تکرار به امثال است، نه باعيانها و اشخاصها که لا تکرار فى التّجلى.. .[57] پس، چنانکه اوضاع به امثال رجوع کند ، لوازم اوضاع نيز به امثال رجوع کنند که عود شى‏ء، بمثله است، نه بعينه و شخصه تا محال لازم آيد.[58]
10) بعضي از بزرگان سير موجودات را در مراحل وجودى خود از مبدأ وجود تا فناى محض ادوار مى‏نامند. و گاه اين اصطلاح را به اين معنى به کار برده‏اند که موجودات عالم بعد از طى مراحل و مراتب کمال و سير وجودى خود فانى شده و مجددا دور ديگرى را آغاز مى‏نمايند[59].
و همانگونه که سابقاً بيان شد، نظر علامه حسن زاده درباره ادوار در اين مقاله، همان باز(رتق) و بسته شدن(فتق) معدل النهار و منطقه البرج است ،که با هر بار بازو بسته شدن يک دوره شکل مي گيرد.[60] پيامدها و نتائج دحوالارض
عالم ، عالم تاثير و تاثر است و از آنجا که هرامر ما فوقي در امر مادونش و بالعکس تاثير مي گذارد، اثرات خاصي هم با تعامل با همديگر از خود نشان مي دهند، از جمله اثراتي که از پيدايش دحوالارض با عرض عريض آن در عالم بدست مي آيد در ذيل ذکر مي شود. البته بعضاً برخي از اين پيامدها آنچنان عميق و دقيق هستند که با فرض ثبوت اين مباني مي توان به فهم بسياري از مسائل دست پيدا کرد و همچنين تحولي در انديشه معرفتي نسبت به عالم و حقايق موجود در آن ايجاد کرد.
با اين بيان، ما دراينجا به نتايج و پيامد هاي رتق و فتق به اختصار اشاره مي کنيم، گرچه پيامدهاي بسيار ديگري هم مي توان بر آن افزود . لازم به ذکر است که در هر بخش از نتائجي که ذکر خواهد شد بحثهاي کليدي و گسترده اي مي توان انجام داد، اما نگارنده در اين مقاله در صدد بيان کلي نتائج مي باشد، لذا از بيانات آنها صرف نظر مي کنيم.
پيامدها
1- به تصريح بعضي روايات، و آنچه که در بين بسياري از منجمين و علما مسلم است اين است که: با هر بار انفتاح و انطباقي که اتفاق مي افتد ، يک دوره به پايان مي رسد، و دوره جديدي شروع مي شود، که در هر دوره تولدي صورت گرفته و به واسطه توالد، موجودات تکثير مي گردند.از اينرو در روايات وارده از امام معصوم عليهم السلام نقل شده است که فرمودند:غير از دوره اي که ما هم اکنون در آن قرار داريم ، دوره هاي بسيار زيادي پيش از ما به وقوع پيوسته است. تا جايي که امام باقرعليه السلام فرمود قبل از اين دوره، هزار هزار عالم و هزار هزار آدم ابوالبشر خلق شده اند. [61]
فلذا روايات ذيل از جمله رواياتي است که درباره تعدد آدم وعالم، ناشي ازميل کلي و انطباق وانفتاح معدل النهار و منطقه البروج [62] کرده است: عَنْ سَعْدٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ أَ فَعَيِينا بِالْخَلْقِ الْأَوَّلِ بَلْ هُمْ فِي لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِيدٍ فَقَالَ يَا جَابِرُ تَأْوِيلُ ذَلِکَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِذَا أَفْنَى هَذَا الْخَلْقَ وَ هَذَا الْعَالَمَ وَ أَسْکَنَ أَهْلَ الْجَنَّةِ الْجَنَّةَ وَ أَهْلَ النَّارِ النَّارَ جَدَّدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَالَماً غَيْرَ هَذَا الْعَالَمِ وَ جَدَّدَ خلق [عَالَماً] مِنْ غَيْرِ فُحُولَةٍ وَ لَا إِنَاثٍ يَعْبُدُونَهُ وَ يُوَحِّدُونَهُ وَ خَلَقَ لَهُمْ أَرْضاً غَيْرَ هَذِهِ الْأَرْضِ تَحْمِلُهُمْ وَ سَمَاءً غَيْرَ هَذِهِ السَّمَاءِ تُظِلُّهُمْ لَعَلَّکَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ إِنَّمَا خَلَقَ هَذَا الْعَالَمَ الْوَاحِدَ وَ تَرَى أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَمْ يَخْلُقْ بَشَراً غَيْرَکُمْ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَلْفَ أَلْفِ عَالَمٍ وَ أَلْفَ أَلْفِ آدَمٍ أَنْتَ فِي آخِرِ تِلْکَ الْعَوَالِمِ وَ أُولَئِکَ الْآدَمِيِّينَ [63]
خلاصه روايت فوق اين است که: جابر ابن يزيد در مورد آيه اي از امام باقر عليه السلام سوال کردند و امام جواب فرمودند(مضمون فرمايش امام): شايد تو بپنداري که خداوند فقط همين يک عالم که ما در آن هستيم را خلق کرده است، و مي پنداريد که غير شما بشر ديگري خلق نشده اند، ولي به خدا قسم که خداوند تبارک و تعالي هزار هزار عالم و هزار هزار آدم ابوالبشر خلق کرده است که شما در يکي از آن عوالم هستيد.[64]
فخر رازي هم در تفسير کبيرش در تفسير اين آيه «ولقد خلقنا الانسان من صلصال من حما مسنون»[65] گفت: و نقل في کتاب الشيعه عن محمد بن باقر عليه السلام انه قال: قد انقضي قبل آدم الذي هو ابونا الف الف آدم او اکثر.... [66] ترجمه: از امام محمد باقر عليه السلام نقل است که امام فرمودند: قبل از حضرت آدم که پدر ما است، هزاران بلکه بيشتر از آن،آدم ابوالبشر خلق شدند و رفتند.
ابن سينا هم نيز در اين خصوص گفته که: چنين مي نمايد که در عالم،قيامات متوالي در سنيني واقع شده باشند و تاريخ آنها مظبوط نباشد. و هيچ مستنکر نيست که حيوانات و نباتات، دوره اي تباه شوند ودر دوره بعد به تولد پديد آيند بدون توالد.
- دليل وجود داشتن دوره بعد
1- رواياتي هم بر وجود داشتن دوره بعد وارد شده است که مرحوم سبزواري در کتاب شرح منظومه،ج5، مبحث نفس،غرر144،ص214 به آن اشاره کرده است: في السمع الوارد عن بعض أهل العصمة ، أنّه بعد إفناء هذا الخلق خلق أهل آخرين، من دون أنثى و بغير فحل. [67] يعني از روايات وارده است که مي فرمايند:بعد از انتقال اين مخلوقات ، خلقت هاي ديگري، بصورت تولدي(يعني بدون پدر و مادر) خلق مي شوند....[68]
2- پيامد ديگر همان است که علامه حسن زاده آملي گفته اند و آن يکي از وجوه تفسيري در آيه «او لم ير الذين کفروا أَنَّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ کانَتا رَتْقاً فَفَتَقْناهُما»[69]، به اين معنا که، مراد از سماوات و ارض ، دو عظيمه معدل النهارومنطقه البروج باشد، و مراد از رتق انطباق آن دو ، و مراد از فتق انفتاح آن دو باشد.[70]
4- پيامد ديگر اينکه؛ با هر بارانطباق وانفتاح معدل النهار و منطقه البروج، و پيدايش دحوالارض، يک بار خشکي زمين به سمت شمال و دريا به سمت جنوب خواهد بود، و بار ديگر خشکي به سمت جنوب، و دريا به سمت شمال، که در هر دو صورت به سان دوره گذشته خلقت آدم پيش مي افتد.[71] به اين معنا که ابتدا انسان به تولد و سپس به توالد، نسلشان زياد مي شود. .[72]
ابن سينا هم در اين زمينه آورده است: «و نحن نعلم بأدنى حدس أن ناحية الشمال کانت مغمورة بالماء حتى تولدت بالجبال...[73]» يعني ما به کمترين حدس مي دانيم که ناحيه شمال خط استواي زميني که اکنون در آنيم روزي در آب فرو رفته بود تا کوهها سر بر آوردند، و اکنون درياها از شمال منتقل به جنوب شده اند؛ و واجب نيست که انتقال درياها به حسب زمان و مقدار محدود باشند، بلکه جايز است وجوه بسيار از انتقالات باشد که بعضي از آنها بيانگر عمارت و آبادي باشد.... [74]
5- از پيامدهاي ديگري که علامه حسن زاده آملي در خصوص دحوالارض گفته درباره آيه و« اذ قال ربک للملائکه اني جاعل في الارض خليفه...»[75] است: يکي از معاني اين آيه (با حفظ مبناي فوق)، اين است که پس از انفتاح دو عظيمه ياد شده و دحوالارض جديد، انسانها در ابتدا، به تولد و سپس به توالد به وجود مي آيند. و اين آدميان وجود يافته جديد، جانشين آدميان دوره پيش اند.[76] فلذا مي توان گفت که: اولا بشر امروزي خليفه و جانشين انسانهاي دوره هاي قبل بوده اند که در زمين زندگي مي کردند. ثانيا شکايت ملائکه برجعل جديد انسانها، با توجه به خلقت قبلي بشر بوده است که بشر دوره قبل در زمين فساد و خونريزي داشتند.
6- از پيامدهاي دقيقي که قابل توجه است علامه مي باشد که گفته اند: بر اساس مباني رتق و فتق، در انطباق مذکور، انقراض عمر در خشکي، و دوره جديد جانوران خشکي لازم مي آيد نه حيوانات دريايي، پس بايد حيوانات دريايي در بقاي طبيعي وحفظ و اصالت انواع، پايدارتر از برّيها باشند.[77]چرا که بعد از فراگيري آب ، حيوانات دريايي بخلاف موجودات خشکي، مي توانند به حيات خود ادامه دهند.
واز همين جا بحثي مطرح مي شود که آيا انسانها هم مي توانند در زماني که تمام عالم را آب فرا گرفته ، با تدابيري به حيات خود ادامه دهند؟ چرا که بايد زمين داراي خليفه باشد، و اگر خليفه نباشد طبق صريح روايات زمين اهلش را مي بلعد؟ و شايد نبودن خليفه ، خلاف سنت الهي باشد؟ که بايد در فرصت مناسب به آن پرداخت.
7-با مبناي رتق و فتق يکي از بطون معاني آيه کريمه: اعلموا ان الله يحي الارض بعد موتها...[78]، و آيه: يوم تبدل الارض غير الارض...[79]، بدست مي آيد، و آن اينست که مراد از موت ارض و تبديل شدن آن، احاطه بحر بر تمامي ارض در زمان انطباق ياد شده مي باشد.[80]
لازم به ذکر است که ارض در اصطلاح هيوي، به معناي عام آن است ، يعني به کره خاکي ،که آب بر اکثر آن احاطه دارد، در حاليکه اين معنا در قرآن مورد نظر نيست. بلکه ارض در قرآن کريم، فقط به معناي سطح خاک و خشکي يا قطعات خشکي است..[81] پس آنچه از تبديل ارض به غير ارض در آيه مذکور فهميده مي شود اين است که آب تمامي خشکي زمين را در بر مي گيرد و بر اساس معناي قراني، به منطقه اي که خشکي ندارد، ارض نمي گويند.
رجعت
8- با انطباق و انفتاح دو عظيمه که در عالم اتفاق مي افتد، آيا مي توان تولد دوباره نوع موجوداتي که در دوره قبل در زمين بودند، را هم رجعت ناميد؟ البته بر اساس مباني مذکور در انطباق و انفتاح دو عظيمه، با اندک تاملي مي توان به اين سوال جواب داد و آن اينکه پس از دحوالارض انسان ابتدا با تولد و سپس با توالد به وجود مي آيد که اين انسانها نياز به انسان کامل و سفراي الهي دارند، و آنها براي ارشاد بشر مبعوث مي شوند.[82] که در واقع رجوع انسان بر زمين ، بعد از پايان دوره قبل مي باشد ، که به آن مي توان رجعت ناميد. و البته با حفظ معاني رجعت در روايات وارده، معناي مذکور را ميتوان يکي از مصاديق رجعت دانست.
9- از مهمترين پيامدهاي دحوالارض مي توان تکثير نسل را بر اساس مقتضاي فطرت ثابت کرد، و آن اينکه :
نکاح انسانهاى نخستين با يک ديگر که در هر دوره‏اى پس از انطباق دائره عظيمه معدل النهار که دايره استواى سماوى است با دائره عظيمه منطقة البروج که آن را دائره شمسيّة نيز گويند، ابتداً به تولّد(بدون پدر و مادر)، مرد و زنهاي متعدّدي تکوّن پيدا مي کنند، قوله سبحانه: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ صَلْصالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ[83] و خلق الإنسان من صلصال کالفخّار[84] نيز موئد همين مطلب است .و پس از تولّد به توالد نسل تکثير پيدا مي کنند ، نه اين که فرزندان يک مرد و زن با هم نکاح کرده باشند تا نسلهاي زيادي بوجود آيد، زيرا که نکاح فرزندان يک مرد و زن با هم، خلاف فطرت است چنان که روايات نيز بدان اشاره دارد[85].
والبته بعدي هم ندارد، که در يک دوره، انسانهايي همچون آدم ابوالبشر به صورت تولدي خلق شده باشند، قوله تعالي: إن مثل عيسى عند اللَّه کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فيکون[86] ،
شيخ رئيس در فصل چهارم از مقاله هشتم فن ثانى حيوان شفاء از کتاب حيوان ارسطو نقل کرده است که: قال -أرسطو- المعلم الأول: و الجمل لا ينزو على أمّه، و قد احتال بعضهم على إنزائه فلمّا علم ذلک حقد على المحتال عليه به و أهلکه. و أما الفرس الکريم فقد غولط بأمر ملک يقال له أسفويافس، و نزأ على أمّه، فلمّا سفدها و عاين ذلک في ما يقال ألقى نفسه في وهدة و عطب، و قد سمعت بخوارزم قريبا من هذا.[87]
يعني ارسطو گفته است: شتر بر مادرش نمي جهد.و شخصي بر جهيدن شتر بر مادرش حيله کرد و چون شتر آگاه شد بر او کينه کرد و هلاکش کرد.همچنين اسب نجيب بر مادرش نمي جهد چنانکه به امر ملکي به نام أسفويافس ، اسب را به اشتباه انداختند و بر مادرش جهيد و بعد که فهميد ، خود را به گودالي انداخت و هلاک شد و...