کد خبر 1270261
تاریخ انتشار: ۲۰ شهریور ۱۴۰۰ - ۱۰:۵۰

چریک‌های مجاهدین خلق، پدر طالقانی خواندنش، دوستان و بستگان نزدیک «آقا» صدایش زدند و رهبر جوان ترین نظام سیاسیِ جهان نیز مالک اشترِ انقلاب و ابوذرِ زمان خطابش کرد.

به گزارش مشرق، ۱۹ شهریور ماه چهل و دومین سالگرد رحلت آیت الله سیدمحمود علایی طالقانی در سال ۱۳۵۸ است.

علائی طالقانی کیست؟

حاصل ازدواج سیدابوالحسن و فاطمه خانم در روستای گِلیَرد طالقان به دنیا آمد و نامش را به یاد جد پدری «محمود» گذاشتند. سلسله نسب سیدمحمود با ۳۷ پشتِ متواتر به امام محمدباقر(ع) می رسد.

سیدابوالحسن که شغلش ساعت سازی از ازدواج اولش سه دختر داشت اما فرزند پسری نداشت. بنا به اصرار خواهر به ازدواج مجددی تن داد و با دختری از اهل گوران کرمانشاه به نام فاطمه (عذرا) ازدواج کرد. ثمره ازدواج آنان پسری بود که به یاد جد خود، سیدمحمود نام نهاد و در حاشیه قرآن این طور نوشت: «ولادت نور چشمی، سیدمحمود روز شنبه چهارم ربیع الاول ۱۳۲۹ که می شود ۱۵ اسفند ماه ۱۲۸۹» البته بعدا در سجل، تاریخ ولادتش ۱۲۸۲ نوشته شد. درباره این اختلاف آسید آقا (برادر کوچک سیدمحمود) گفت: «مرحوم پدرم به هیچ وجه حاضر نمی شد برای ما سجل بگیرد تا آنکه بعد از فوتش، مرحوم اخوی (سیدمحمود) که در قم طلبه بود، برای همه ما شناسنامه گرفت و به خاطر رهایی از شر سربازیِ پهلوی، تاریخ تولد خودش را چند سال بیشتر نوشت.»

پنج سالگی برای یادگیری خواندن و نوشتن و قرائت قرآن به مکتبخانه گِلیَرد رفت. هفت ساله بود که نزد پدر در محله قنات آباد تهران رفت. او ادامه درس مقدمات حوزه را در مدرسه ملارضا خواند و در ۱۰ سالگی به مدارس علمیه رضویه و فیضیه قم رفت و نزد حاج شیخ عبدالکریم حائری و مراجع ثلاث اول رفت. او نزد مراجع بزرگی چون حجت و خوانساری و آیت الله کمره‌ای درس خواند.

سیدمحمود برای تکمیل دروس خارج به نجف رفت و نزد آیت الله سیدابوالحسن اصفهانی، آیت الله غروی ملقب به کمپانی و ضیاء عراقی درس خواند. ۱۹ سال از عمرش را برای کسب علوم دینی در قم و نجف سپری کرد و اجازه نقل حدیث را از محدث قمی و اجازه روایت دعای یمانی را از آیت الله مرعشی نجفی دریافت کرد.

او اجازه اجتهادش را از آسید ابوالحسن اصفهانی در نجف و حاج شیخ عبدالکریم حائری در قم گرفت؛ همچنین بر اساس «نظامنامه امتحان طلاب و تشخیص مدرسین علوم منقول و معقل» از وزارت معارف گواهینامه مدرسی در فقه و اصول اخذ کرد و در سال ۱۳۱۸ از نجف به تهران برگشت و در مدرسه سپهسالار تدریس کرد و همزمان مجالس تفسیرش را راه اندازی کرد.

آیت الله طالقانی دو بار ازدواج کرد. توران طالقانی و بتول اعلایی فرد. توران خانم سال ۱۳۵۷ و بتول خانم سال ۱۳۸۶ به رحمت خدا رفتند. حاصل این دو ازدواج ۱۰ فرزند دختر و پسر بود. اسم دخترها طاهره، بدری، وحیده و اعظم و اسم پسرها حسین، مهدی، مجتبی، ابوالحسن و محمدرضا بود.

سیاست

اولین زندان رفتن سیدمحمود جوان در سال ۱۳۱۹ به جرم اهانت به مقامات بلند پایه پهلوی و اعتراض به از سر کشیدن چادر زنان توسط پاسبانها به شش ماه زندان محکوم شد که بعد از بعد از سه ماه آزاد شد. او تحقیق موضوعی نهج البلاغه را در ۲۲ جلد چاپ کرد. کانون اسلام و ارگان آن یعنی مجله دانش آموز را در سال ۱۳۲۰ تاسیس کرد. این کار با همکاری مشترک ایشان مهدی بازرگان و یدالله سحابی که به واسطه آشنایی پدرانشان با هم دوست بودند، انجام شد. مجلس دانش آموز بعد از ۱۱ شماره از سوی رژیم پهلوی توقیف شد. تاسیس اتحادیه مسلمین و شرکت در جلسات انجمن اسلامی تازه تاسیس دانشجویان دانشگاه تهران و سخنرانی در آن نیز از جمله دیگر اقدامات آیت الله طالقانی بود.

او از اواخر سال ۱۳۲۸ مرکز فعالیت های سیاسی و اجتماعی اش را به مسجد هدایت واقع در خیابان شاه آباد (جمهوری اسلامی) انتقال داد.

دخالت و اعمال نفوذ دولت علی رزم آرا در انتخابات دوره شانزدهم مجلس شورای ملی در مهر ۱۳۲۸ و ممانعت از حضور دکتر مصدق برای شرکت در این انتخابات موجب اعتراض وی و یارانش شد. این مسئله موجب شد مصدق به همراه ۱۹ نفر از یاران و هوادارانش تحصن و اعتصاب غذا کنند که در نتیجه بالا گرفتن اعتراضات و حمایت آیت الله کاشانی، دور اول انتخابات باطل و دکتر مصدق موفق شد در دور دو انتخابات شرکت و با به دست آوردن بالاترین رای به عنوان نماینده اول تهران، وارد مجلس شانزدهم شود.

او در این دوره طرح ملی شدن صنعت نفت را به جریان انداخت و موفق شد در ۱۷ اسفند ۱۳۲۹ امضای همه اعضای کمیسیون نفت مجلس شانزدهم را بگیرد. کمیسیون مذکور در اول تیر ۱۳۲۹ برای رسیدگی به لایحه نفت معروف به لایحه گس-گلشائیان تشکیل شد. همین کمیسیون پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت را ۲۴ اسفند به صحن علنی مجلس شورای ملی برد که با رایزنی های دکتر مصدق و اعضای فراکسیون اقلیت مجلس، در جلسه علنی مورخ ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ به تصویب اکثریت مجلس شورای ملی رساند، اما این پیروزی موجب به خطر افتادن امتیازات چند ده ساله نفتی دولت انگلستان و متزلزل شدن جایگاه هم پیمان جدیدش یعنی ایالات متحده می شد به همین دلیل با مشارکت یکدیگر نقشه سرنگونی دولت مصدق را طرح ریزی و اجرا کردند.

آیت الله طالقانی که در جریان مبارزات ملی شدن صنعت نفت و قبل و بعد از آن از دکتر مصدق تجلیل می کرد این بار در کنار همان هسته ۲۰ نفره‌ای که در انتخابات شانزدهم مجلس شورای ملی میدان دار بود و اعتصاب و تحصن را در دستور کار قرار داد، پایه های شکل گیری نهضت مقاومت ملی را گذاشت. او چنان به دکتر مصدق نزدیک بود که دکتر او را نایب خویش برای انجام اعمال حج گرفت هرچند که به طالقانی هم اجازه خروج از کشور برای انجام اعمال حج را ندادند.

حمایت از مبارزه مسلحانه

با ترور نافرجام حسین علاء به دست فداییان اسلام، در حمایت از آنان در خانه خود به حجت الاسلام سیدمجتبی نواب صفوی و یارانش پناه داد همین مسئله موجب به زندان افتادنش برای بار دوم در سال ۱۳۳۶ شد.

بتول علائی فرد، همسر آیت الله در خاطره ای که در شماره ۲۲ ماهنامه شاهد یاران در شهریور ۱۳۸۶ چاپ شد، گفت: در بازجویی های رییس دادرسی ارتش، وقتی از دلیل پناه دادنش به نواب سوال شد، پاسخ داد: «درِ منزل به روی همه باز است. من سید اولاد پیغمبر را که به من پناه آورده، راهش ندهم؟ تو هم که دشمن هستی، اگر روزی به من پناه بیاوری، تو را هم راه می دهم و به دست دشمن نمی‌دهم.»

به دلیل علاقه ایشان به سیدمجتبی نواب صفوی در دوره ای که بیشتر روحانیون آن روزگار از نواب استقبالی نداشتند در مراجعت او از اجلاس اسلامی فلسطین، به استقبالش رفت.

حمایت از سازمان مجاهدین

آیت الله طالقانی به دلیل اصالت و ارزشی که برای مبارزه با رژیم نامشروع پهلوی قائل بود، مبارزه مسلحانه مورد تاییدش بود و حتی به مبارزان مسلح کمک می کرد. به دلیل همین روحیه تا وقتی کمونیست‌ها با رژیم پهلوی مبارزه مسلحانه داشتند، مشکلی با آنان نداشت و به همین دلیل بود که مجاهدین خلق را فرزند معنوی او می دانستند و آنان‌ وی را پدر طالقانی  خطاب می کردند،‌ موضوعی که با تغییر ایدئولوژیک این سازمان، به وجهه آیت الله ضربه زد.

دکتر شهید سیدمحمد بهشتی با اشاره به این روحیه آیت الله، گفت: «ایشان مکرر می‌گفتند که من می‌دانم نقص و انحرافی در این گروه‌ها هست ولی می‌ترسم اگر آنها را به حال خودشان بگذاریم، وضعشان از این هم بدتر شود، ایشان بعد از تغییر ایدئولوژی، از آنها فاصله گرفت.»

مهدی غیوران و طاهره سجادی در گفت و گویی که با ماهنامه مذکور داشتند، در خاطره ای از آیت الله طالقانی، گفتند: «بهرام آرام ماشین را گرفت و آقا را برد. بعدها فهمیدم پیش وحید افراخته برده. آنها می‌روند پیش وحید. درباره چه چیزی صحبت می‌کنند؟ من نمی‌دانم، ولی قطعاً درباره تغییر ایدئولوژی صحبت کرده بودند، چون آقا همان موقع یا چند روز بعد از من پرسیدند؟ «اینها تغییر ایدئولوژی داده‌اند؟» من جواب دادم که نمی دانم، ایشان گفتند: «کمک کردن به اینها دیگر جایز نیست.»

رحمان افراخته مشهور به وحید افراخته، جوان ۲۵ ساله ای که مسؤول بخش مارکسیست سازمان مجاهدین خلق – سازمان منافقین – بود. او به دلیل اختلافات داخلی سازمان، مجید شریف واقفی، دیگر رهبر سازمان مجاهدین خلق را که گرایشهای اسلامی داشت و درصدد ایجاد شاخه اسلامی سازمان بود در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۳۵۴ به طرز فجیعی به قتل رساند و برای رد گم کردن، جسدش را آتش زد و در محل دفن زباله ها در خارج از تهران انداخت اما بعد از دستگیری اش به همراه محسن سید خاموشی، همدست سازمانی اش، جسد توسط ساواک کشف و شناسایی شد.

این واقعه باعث شد بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، نام دانشگاه آریامهر به دانشگاه صنعتی شریف و نام چند خیابان در شهرهای اصفهان، سمنان و نطنز به شریف واقفی نامگذاری شود.

انشعاب از جبهه ملی

دکتر یدالله سحابی، مهندس مهدی بازرگان و آیت الله سیدمحمود طالقانی به دلیل برخی گرایش های مذهبی از جبهه ملی منشعب شدند و در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۳۴۰ «نهضت آزادی ایران» را تاسیس کردند. سوم و چهارم بهمن ۱۳۴۱ موج دستگیری اعضای نهضت آزادی در اعتراض به رفراندوم شاه به راه افتاد و آیت الله طالقانی برای سومین بار درست چند روز قبل از قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به زندان افتد و آزاد شد.

ایشان بعد از قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ همراه با آیت الله شیخ حسن قمی در مشهد، آیت‌الله شیخ بهاء الدین محلاتی در شیراز و آیت الله  سید روح الله خمینی در قم برای چهارمین بار دستگیر و زندانی شدند. جرم آیت الله طالقانی علاوه بر روحانی بودن، یک بیانیه هم بود. بیانیه نهضت آزادی که با تیتر «دیکتاتور خون می‌ریزد» چاپ و منتشر شد. بسیاری معتقد بودند نهضت آزادی بیانیه را با موافقت آیت الله منتشر کرد.

آیت الله طالقانی از زندان آزاد شد اما این بار برای سنگین کردن پرونده ایشان، دو نفر از ماموران ساواک مقداری دینامیت در انباری منزل ایشان مخفی کردند. علاوه بر این پاپوش، اعلامیه ای برای انتشار به پرویز عدالت منش، خواهرزاده آیت الله داده شد و در پی پرونده سازی های انجام شده، ایشان برای پنجمین بار دستگیر و راهی زندان شدند اما قبل از محاکمه سیل پیامها و تلگرافهای آیات عظام میلانی، مرعشی نجفی، رضا صدر، حسینی زنجانی، سید کاظم شریعتمداری، محمدصادق روحانی، مرتضی حائری، سیدرضا و سیدابوالفضل موسوی زنجانی و سیدنصرالله موسوی بنی صدر و عده‌ای از علمای سایر کشورها با ارسال تلگراف‌هایی ضمن رساندن سلام و تحیات خود به زندانیان علی‌الخصوص آقایان طالقانی و بازرگان و سحابی خواستار آزادی آنان شدند.

دادگاه ویژه شماره یک دادرسی ارتش در پادگان عشرت آباد برگزار شد. این دادگاه پس از ۳۱ جلسه حکم خود درباره زندانی شدن سران نهضت آزادی‌، آیت‌الله سیدمحمود طالقانی و مهندس مهدی بازرگان هر یک با ۱۰ سال و دکتر یدالله سحابی و دکتر عباس شیبانی هر یک با شش سال را اعلام و ابلاغ کرد و تنها فردی که به حکم اعتراض نکرد آیت الله طالقانی بود.

حصر و تبعید خانگی

ایشان بعد از چهار سال از زندان آزاد شدند. در این مدت کتاب اسلام و مالکیت و تفسیر پرتوی از قرآن را که تفسیری سیاسی - اجتماعی از واژگان و آیات قرآن بود را نوشتند.

ایشان یک ماه بعد از آزادی در عید فطر سال ۱۳۴۶ اعلام کردند فطریه‌های جمع آوری شده برای آوارگان فلسطین ارسال می شود و بعد هم فطریه ها را به سفارت اردن در ایران بردند و تحویل دادند. تصمیم داشتند همین کار را برای عید فطر سال ۱۳۴۷ هم انجام دهد که رژیم اجازه نداد و از آن پس حصر خانگی ایشان آغاز شد.

بتول علائی فرد، همسر آیت الله در خاطره ای تعریف کرد: «سال ۱۳۵۰ سخنرانی غرّایی در مورد مستشاران اسرائیلی کرد. ساواک از وزارت کشور خواست که موضوع بررسی شود. ترتیب بلافاصله کمیسیون امنیت اجتماعی را تشکیل دادند و حکم تبعید ایشان صادر شد، ایشان باید به زابل تبعید می‌شدند. یک نامه رسید که آقا باید به مدت سه سال در جایی بد آب و هوا در تبعید بمانند. آن نامه را من به تهران آوردم و وکیل گرفتم و سه سال را به یک سال و نیم تقلیل دادند و در نامه، بد آب و هوا را به خوش آب و هوا تغییر دادیم. به این ترتیب تبعیدگاه از زابل به بافت تغییر کرد. تبعید آقا سال ۱۳۵۲ پایان یافت و ایشان به تهران برگشتند.»

ایشان سال ۱۳۵۴ برای بار ششم به زندان افتادند اما این بار به خاطر سازمان مجاهدین خلق.

آیت الله محمدرضا مهدوی کنی در خاطره ای از ششمین زندان آیت الله طالقانی، گفت: «آن کسی که همه ما را گرفتار کرده بود، وحید افراخته بود. اعتراف کرده بود و من و آقا و آقای لاهوتی و آقای هاشمی را در ارتباط با این پرونده گرفتند. هر کدام پرونده‌های جدا هم داشتیم، ولی کمک به انقلابیون و خانواده‌های زندانیان سیاسی، پرونده مشترک همه‌مان بود.»

اسدالله بادامچیان نیز در گفت وگو با شماره ۲۲ ماهنامه شاهد یاران در خاطره ای از ارتباط آیت الله با سازمان مجاهدین، گفت: «دو سالی بدون محاکمه در زندان است تا اینکه در دادگاهی نظامی به ۱۰ سال زندان محکوم می‌شود. این سال‌ها بزرگترین ضربه‌ی روحی را می‌خورد. ایشان در مسئله انحراف منافقین ضربه روحی شدیدی خوردند. به یاد دارم در همان ایام روزی با ایشان در محوطه زندان قدم می‌زدم. ایشان مرتبا و با حالت عصبی خاصی تکرار می‌کرد، عجب، چی شد؟ چرا این طور شد؟»

آزادی از زندان

به اوج رسیدن اعتراضات و قیامهای خیابانی علیه رژیم پهلوی در ماههای پایانی عمر این رژیم، محمدرضا شاه و نخست وزیرانش را که عمر دولت هایشان کمتر از ۳۰ روز بود، موجب صدور دستور آزادی ۱۱۲۶ زندانی سیاسی از زندانهای قصر و اوین شد. آیت الله سیدمحمود طالقانی و آیت الله حسینعلی منتظری ۸ آذر ۱۳۵۷ همراه صدها زندانی سیاسی دیگر از زندان قصر آزاد شدند.

او پس از آزادی از زندان سکان هدایت انقلاب را در دست گرفت. چند روز مانده به انقلاب دوباره می خواهند آقا را دستگیر کنند که می گوید: «من خودم نمی‌آیم. مگر مرا با برانکارد ببرید.»

فجر انقلاب

۲۱ بهمن ماه می شود. دولت، حکومت نظامی اعلام می‌کند. حبیب الله عسگر اولادی در خاطره ای از روز حکومت نظامی و مکالمه امام خمینی و آیت الله طالقانی، گفت: «آقا به امام زنگ زد و از او می‌خواهد که مردم را از حضور در خیابان باز دارد. امام موافقت نمی‌کند و وقتی با اصرار آقا روبرو می‌شود می‌گوید: «‌اگرچه دستور هم باشد؟» آقای طالقانی فرمودند من متوجه نشدم و از امام پرسیدم: «‌چی فرمودید؟» امام فرمودند: «‌اگر دستور هم باشد؟» آقای طالقانی فرموده بودند: «‌همین که شما فرمودید، درست است.»

بعد از انقلاب به مجلس خبرگان قانون اساسی می رود. جلسه اول روی صندلی نمی‌نشیند.

علیرضا پرهیزکار در کتابش نوشت: «‌به آیت الله بهشتی که از او می‌خواهد برای اینکه سوء تعبیری پیش نیاید و طبق آیین نامه عمل کرده باشد، از صندلی استفاده کند، می گوید:‌ «‌این صندلی ها جایگاه یک مشت دزد و فاسد بوده است و من نمی‌توانم روی آنها بنشینم. اگر خلاف آیین نامه است جریمه‌اش را هر چه که هست، می‌دهم.» و ادامه داد: «من دوست داشتم که جلسات به جای این کاخ در مسجد برگزار می شد. ... وقتی می‌گوییم که مسجد جای همه گونه جلسات بحث و بررسی و تصمیم گیری سیاسی و نظامی است، عجیب است که خودمان رعایت نمی‌کنیم.»

مرداد ۱۳۵۸ ماه می‌شود و به دستور امام خمینی اولین نماز جمعه تهران برگزار می کند و بعد از آن پنج نماز جمعه دیگر هم خواند. آخرین نماز جمعه را در بهشت زهرا اقامه کرد و بعد از نماز غسالخانه جدید بهشت زهرا را افتتاح کرد. پس از احوالپرسی با غسال تنومند آنجا، به او گفت: «‌مرا که این جا آوردند خوب بشویی.»

در ماههای آخر عمر، چند باری برای صحبت با شورشیان و آرام کردن فضا به کردستان رفت.

مرگ

آخرین کسی که پیش آقا بود آقای ولی‌الله چه‌پور پدر زن محمدرضا پسر آیت الله بود.

ایشان، خود آخرین لحظات آیت الله طالقانی را این طور شرح داد: «یک وقت خانمم گفت ‌پاشو آقا دارد صدایت می‌کند. گفتم،‌ ‌بگذار بخوابم. گفت ‌پاشو. آقا بالای پله ها ایستاده و دارد صدایت می‌کند. بلند شدم و دیدم آقا بالای پله‌هاست و گفت ‌من حالم به هم خورده. مثل اینکه سرما خورده‌ام. گفتم ‌بروم دکتر بیاورم؟ گفت‌ ‌نه، لازم نیست. سرما خورده‌ام. کولر اتاق مرا خاموش کن. رفتم و کولر اتاق آقا را خاموش کردم. بعد گفت ‌روغنی، چیزی بیاور روی سینه من بمال. خانم پماد آورده بود، آن را به سینه آقا مالیدم. آقا یک شال نازک مشکی، مثل یک عمامه کوچک داشت. گفت ‌این را محکم دور سینه من ببند. افاقه نکرد. همانی شد که آقا خودش گفته بود. آقا گفته بود ‌مثل اینکه قرار است برویم، ببینیم آن طرف چه خبر است؟ که خانم گفته بود آقا، این فرمایشات چیست که می‌فرمایید؟ و از این صحبت‌ها. آقا باز تکرار کرده بود،‌ ‌خیر باید برویم ببینیم آن طرف چه خبر است و این گونه شد که آقا ساعت ۱:۴۵ بامداد دوشنبه، ۱۹ شهریور ماه ۱۳۵۸ درگذشت.

پیام امام خمینی

بنیانگذار فرزانه انقلاب اسلامی پس از اطلاع از رحلت آیت الله سیدمحمود طالقانی در ۱۹ شهریور ۱۳۵۸ در پیامی، گفت: «عمر طولانی این عیب را دارد که هر روز عزیزی را از دست می‏ دهد و به سوگ شخصیتی می‏ نشیند و در غم برادری فرو می ‏رود. مجاهد عظیم الشأن و برادر بسیار عزیز حضرت حجت الاسلام و المسلمین آقای طالقانی از بین ما رفت و به ابدیت پیوست و به ملأ اعلی با اجداد گرامش محشور شد. برای آن بزرگوار، سعادت و راحت و برای ما و امت ما، تأسف و تأثر و اندوه.

آقای طالقانی یک عمر در جهاد و روشنگری و ارشاد گذراند. او یک شخصیتی بود که از حبسی به حبس و از رنجی به رنج دیگر در رفت و آمد بود؛ و هیچ گاه در جهاد بزرگ خود سستی و سردی نداشت. من انتظار نداشتم که بمانم و دوستان عزیز و پر ارج خودم را یکی پس از دیگری از دست بدهم. او برای اسلام به منزله حضرت ابوذر بود؛ زبان گویای او چون شمشیر مالک اشتر بود؛ بُرنده بود و کوبنده. مرگ او زودرس بود و عمر او با برکت. رحمت خداوند بر پدر بزرگوار او، که در رأس پرهیزکاران بود، و بر روان خودش که بازوی توانای اسلام. من به امت اسلام و ملت ایران و عائله ارجمند و بازماندگان او، این ضایعه بزرگ را تسلیت می‏ دهم. رحمت بر او و بر همه مجاهدان راه حقّ. و الاسلام علی عباد اللَّه الصالحین.»

منابع:

صحیفه امام، ج‏۹، ص، ۴۸۶

تهمینه مهربانی، شاهد یاران، یادمان آیت الله طالقانی شماره ۲۲ شهریورماه ۱۳۸۶، ص ۱۳۸

داستان طلوع مهر طالقان، سید محمدحسین میرابوالقاسمی، یادمان آیت الله طالقانی شماره ۲۲ شهریورماه ۱۳۸۶، ص۱۴۰

کارنامه علمی و عملی آیت الله طالقانی در آئینه توصیف شهید آیت الله بهشتی، شاهد یاران،یادمان آیت الله طالقانی شماره ۲۲ شهریورماه ۱۳۸۶، ص ۵۶

نشاط یک رنج مدام،خاطرات منتشر نشده مرحومه بتول علائی فرد،همسر آیت الله طالقانی، شاهد یاران، یادمان آیت الله طالقانی شماره ۲۲‌ شهریورماه ۱۳۸۶،ص ۵۳

‌طالقانی و تغییر ایدئولوژی در سازمان مجاهدین در گفت و شنود ماهنامه شاهد یاران با مهدی غیوران و طاهره سجادی ، شاهد یاران،یادمان آیت الله طالقانی شماره ۲۲‌ شهریورماه ۱۳۸۶، ص ۱۱۳

عظمت روح او همه را تحت تاثیر قرار می داد، منش فکری و عملی آیت الله طالقانی در گفت و شنود شاهد یاران با آیت الله محمدرضا مهدوی کنی، شاهد یاران، یادمان آیت الله طالقانی شماره ۲۲ شهریورماه ۱۳۸۶، ص۱۰