به گزارش مشرق، مهر نوشت: مهدی قزلی در سفر خود به شهر کرمان، سعی کرده همزمانی و همزبانی سفر و قلم جلال پس از 54 سال را یک بار دیگر تجربه کند که از میانههای هفته پیش در 11 قسمت با درج عکسهای نویسنده در پی هم منتشر میشود. اینک بخش ششم این سفرنامه:
گنبد جبلیه ساختمانی هشت ضلعی که گنبدش حدود 20 متر ارتفاع دارد و این یعنی تقریباً اندازه یک ساختمان 6 طبقه. الان موزه سنگ است و بیشتر سنگ قبر که قدیمیترینش 800 سال قدمت داشت و از مسجد ملک (امام خمینی) پیدا شده بود. دو نفر داخل ساختمان پشت میزی نشسته بودند و پشت سر هم خمیازه میکشیدند از بیکاری و نبود بازدیدکننده.
گنبد زیبای جبلیه
با یک جوراب زنانه و یک تفنگ پلاستیکی و البته یک وانت نیسان میشد نصف سنگهای قدیمی آنجا را دزدید!
ساختمان مال حدود 1500 سال پیش بود و گنبد در دوره سلجوقی به این شکل ساخته شده و وقتی گفتم در سال 1337 گنبد خراب بوده یکی از آن دو نفر پشت میز تأیید کرد و گفت در سال 1340 تعمیر شده. درباره خراب شدن گنبد هم داستانی تعریف کرد از یک باستانشناس انگلیسی یا روسی که لوحی سنگی داشته که در آن نوشته «کاسه را بشکن و مغزش را بخور» او هم از روی این گفته و قراین دیگر به این نتیجه رسیده در گنبد گنجی هست و آن را خراب کرده و گنج را برده. به همین خاطر به جبلیه، گنبد گنج هم میگویند. همین طور گنبد گبری که اشاره است به قدمت دیرینه و احتمالاً آتشگاه بودنش. و جبلیه میگویند چون بین کوههای صاحب الزمان قرار دارد و ضمناً بدنهاش از سنگ ساخته شده است. ساختمان گنبد جوری ساخته نشده که برای زندگی باشد. یک فضا بیشتر ندارد و آن فضا هم فقط زیر گنبد است. بیشتر به یک مقبره میماند یا جای مقدسی مثل آتشکده و الان هیچ کاربریای اندازه مسجد مناسب حالش نیست، ولی به هر حال چون دیدهاند اسمش جبلیه است لابد موزه سنگش کردهاند.
از پایین به گنبد نگاه کردم وقتی فکر کردم بخواهیم سنگی را عمودی پرتاب کنم تا برسد به آنجا به جلال حق دادم که نوشته بود: «... کلاهک گنبد ریخته بود به اندازه سنگ آسیابی و سه چهار تا از بچهها مسابقه میدادند به قلوه سنگ پراکنی از سوراخ گنبد که ما هم شرکت کردیم. ارتفاع سوراخ بیست متر میشد و عمودی سنگ به هوا انداختن... بار اول بود که تمرین میکردیم. به سه تا سنگ دل و رودهام درد گرفت....»
پیاده روی زیر تیغ آفتاب سر ظهر آنقدر آشفتهام کرده بود که تعارف چای دو مأمور گنبد جبلیه را رد کردم و خواهش کردم اگر آب دارند بدهند و آب گواراترین نوشیدنی بلکه خوردنی است در این جهان؛ مخصوصاً به وقت تشنگی.
قلعه دختر روی تپه قدیمی
از زیر طاق گنبد زدم بیرون به قصد قلعه دختر روی تپه. بین راه تابلویی دیدم از موقوفات احمد یزدانپناه (دیلمقانی) که احمد آقا عکاس گفته بود حاج قاسم سلیمانی پیش او کار میکرده. از چند کرمانی راجع به یزدان پناه پرسیدم ولی نمیشناختندش. از کوچه پس کوچهها راهم را به سمت دامنه تپه پیدا کردم و جالب بود که خانهها تا چند متری خشتهای چند هزار ساله وجود داشتند.
خشتها و تپههایی که شاید اگر خوب گشته شوند، چیزهایی در آنها پیدا شود. از تپه بالا رفتم و از میان خرابهها گذشتم و در سوراخ سنبههایش آثار حضور برادران معتاد را فقط دیدم. سوراخ سنبههایی که یک زمان اتاقهای مجلل و سالنهای بزرگ شاهزادهها و حاکمان بوده لابد.
بر فراز تپهها پاکوبهایی بود که نشان از رفت و آمد تماشاچیان داشت و البته آنتنهای بزرگی که حتماً مال مخابرات است و صدا و سیما و برادرهای بالا!
سهگنبد مشتاقیه
از رأسالخط تپه جلو آمدم و از همان جا سه گنبد مشتاقیه را دیدم و فهمیدم اگر بروم میدان مشتاقیه بهتر است تا برگردم و سوار تاکسی شوم! نشان به آن نشان که از طاق علی پیاده آمدم تا مشتاقیه و دیگر خسته شده بودم که رسیدم به «همیشه بهار»؛ آشپزخانهای که تعریفش را از چند نفر شنیده بودم و تازگی طبقه بالایش را هم صندلی گذاشته بود تا همانجا هم از مهمانهای بیجایی مثل ما پذیرایی کند. با اینکه صفی داشت ایستادم و از بو و شکل غذاها لذت بردم.
هر کس میرفت برای سفارش دادن سینیهایی دریافت میکرد که صاحب آنجا داخل سینی با ماژیک موارد سفارش را مینوشت و همه سینی به دست داخل صف. صف زنها از مردها جدا بود و به یک معنا زنها بدون صف و نوبت غذا میگرفتند. بیشتر مردم غذا را میبردند و کمتر کسی غذا را همان جا میخورد. آشپزها ادای بهداشت در نمیآوردند و بدون دستکش کار میکردند. آدم فقط با دیدن غذاها سیر میشد. غذای همیشه بهار در آخر ماه اول بهار چسبید، همین طور دوغش.