استفاده از ابزارها و الگوهای اقتصادی غرب و بی‌توجهی به ساختار نهادی بومی ایران و تعالیم اقتصادی مکتب اسلام، عامل عقب ماندن اقتصاد ایران در دهه‌های اخیر بوده است.

سرویس اقتصادی مشرق- دکتر حسین صمصامی، سرپرست اسبق وزارت اقتصاد و رئیس گروه اقتصاد دانشگاه شهید بهشتی، در کلاس درس اقتصاد ایران (مقطع کارشناسی ارشد) به ریشه‌یابی و آسیب‌شناسی علل پابرجا ماندن مشکلات اقتصاد ایران پرداخته است. به اعتقاد وی، استفاده از ابزارها و الگوهای اقتصادی غرب و بی‌توجهی به ساختار نهادی بومی ایران و تعالیم اقتصادی مکتب اسلام، عامل عقب ماندن اقتصاد ایران در دهه‌های اخیر بوده است. وی در جلسات بعدی به مباحث کاربردی و اجرایی اقتصاد ایران نیز خواهد پرداخت.

***

در دانشکده‌های اقتصاد چه می‌خوانیم؟

 آنچه که در ابتدا خواندیم این بود که علم اقتصاد، علم تخصیص بهینه منابع کمیاب برای تأمین نیازهای نامحدود انسان‌ها است. حال این تعریف با اقتصاد خرد و کلان چه ارتباطی دارد؟، این تعریف با اقتصاد ایران چه ارتباطی دارد؟ و با موضوعاتی که به عنوان پایان‌نامه در دانشگاه‌های ایران انتخاب می‌شود، چه ارتباطی دارد؟ بدین معنا که باید برای پایان‌نامه‌ها روی چه موضوعاتی متمرکز بود که این موضوعات در اقتصاد ایران کاربرد داشته باشد؟ آیا مسیری که در اکثر دانشگاه‌های ایران در ارتباط با پایان‌نامه‌ها طی می‌شود، مسیر درستی است و می‌تواند ما را به یک چارچوب دقیقی برساند و به ما در حل مسائل و مشکلات اقتصاد ایران کمک کند؟

تمام پایان‌نامه‌هایی که در دانشگاه‌های کشور در مقطع دکترا کار می‌شود، بررسی اثر یک متغیر بر روی یک متغیر دیگر در چارچوب مثلاً الگوی DSGE و الگوی اقتصادسنجی کلان ساختاری و... است. این پایان‌نامه‌ها می‌خواهند چه چیزی را بیان نمایند؟

تمام این سؤالات برمی‌گردد به مسئله فهم ما از اقتصادی که در دانشگاه‌های ایران گفته می‌شود، به عبارت دیگر فهم ما از اقتصاد متعارف که در دانشگاه‌ها بیان می‌شود چیست؟ اگر این مفاهیم را درست فهمیده باشیم، آن وقت می‌توانیم، موضوع پایان‌نامه را درست انتخاب نماییم و می‌توانیم نگاه درستی به تحلیل اقتصاد ایران داشته باشیم که هدف نهایی از خواندن اقتصاد نیز همین مسئله است. مباحث اقتصاد را می‌خوانیم برای این که متخصص برای تحلیل موضوعات اقتصاد ایران باشیم.

 علم اقتصاد چیست؟

تعریف علم اقتصاد، تخصیص بهینه منابع کمیاب برای تأمین نیازهای نامحدود انسان‌ها است اما هر بخشی از اقتصاد شامل خُرد و کلان یک قسمتی از این علم را روشن می‌کند. اقتصاد خُرد، تحلیل رفتاری کارگزاران اقتصادی که در جامعه هستند را انجام می‌دهد. اقتصاد کلان رفتار متغیرهایی را که در سطح کلان است، بر اساس رفتارهای خُرد تحلیل می‌کند اما هدف همان تخصیص بهینه منابع است.

در واقع از شناخت رفتارهای مصرف‌کننده، تولیدکننده در بازارهای مختلف و شناخت مجموعه رفتارهای این کنشگرهای اقتصادی می‌خواهیم برسیم به اینکه چطور تخصیص بهینه منابع در چارچوب بازار یا به صورت دستوری بدهیم.

در اقتصاد دنبال این هستیم که به سه سؤال اساسی جواب دهیم. یک: یک کالا برای چه کسی تولید شود؟، دو: چگونه تولید شود؟ و سه: چگونه توزیع شود؟

جواب این سؤالات در نظام سرمایه‌داری "مکانیزم بازار" است. بنابراین در بازار فرض بر این است که هر نوع کالایی که مصرف‌کننده، مصرف کند یعنی تقاضا باشد، عرضه آن نیز وجود دارد. مبنای اقتصاد خُرد نیز بازار است و آنچه که در اقتصاد خُرد خواندیم، آن است که مکانیزم بازار تعیین می‌کند که چه کالایی چقدر و با چه تکنولوژی تولید شود.

چرا موضوعات اقتصاد آزاد مطرح می‌شود؟

چرا موضوعات بازار را در اقتصاد خُرد می‌خوانیم؟ می‌گوییم در شرایط رقابت کامل تخصیص بهینه منابع انجام می‌شود، چرا این بحث را می‌خوانیم؟

بازی فوتبال را تصور کنید، بازی فوتبال را می‌توان در سه سطح تحلیل کرد، سطح اول آن "قواعد بازی" است، بازی فوتبال بر اساس یک قواعدی است، در بازی فوتبال گفته می‌شود که بازی باید با پا انجام شود و نباید با دست انجام شود، بنابراین بازی فوتبال یک مبانی دارد و آن مبانی از فکر و تجربه بشر به دست آمده است. بنابراین فاز اول، "بایدها و نبایدها" است و این باید و نباید از یک "مبانی فکری" به دست آمده است.

فاز دوم آن بدین صورت است که این باید و نبایدها باید در یک زمین با خط‌کشی‌های مشخصی انجام شود، این باید و نبایدها باید "نظام سازی" شود، برای این کار ابعاد زمین را به طور استاندارد تعیین و خطوط را مشخص می‌کنیم، ۱۱ نفر را این طرف زمین و ۱۱ نفر دیگر را آن طرف زمین قرار می‌دهیم، به این کار "نظام‌سازی" می‌گوییم. بنابراین بسترهای اولیه برای اینکه این بازی شکل بگیرد را ایجاد می‌کنیم، برای قضاوت بازی، داور و برای آمورش، مربی را تعیین می‌کنیم. تمام این موارد باید باشد تا این بازی شکل بگیرد و هر کدام از این نظاماتی که در بازی فوتبال می‌بینیم اگر نباشند، این بازی شکل نمی‌گیرد.

بنابراین فاز اول، "باید و نباید" است و فاز دوم، "نظام سازی" و ساختن یک نظام و بستر برای پیاده‌سازی آن باید و نباید است. حال بازی با سوت داور شروع می‌شود، بازی که در چارچوب آن قانون شکل گرفته، در حال انجام شدن است. هدف بازیکنان در این بازی بُرد است. در اینجا یک سری تحلیلگران به خصوص مربی در کنار زمین ایستاده‌اند و در حال رصد و تحلیل کردن بازی هستند. به این دلیل بازی را تحلیل می‌کنند تا ببینند که این شکلی که بازیکنان بازی می‌کنند، آیا این شکل بازی به گل تبدیل می‌شود یا خیر. بنابراین این مربی در حال "تحلیل رفتاری" بازی است. یعنی با اشرافی که نسبت به بازیگران دارد، تحلیل رفتاری آنها را انجام می‌دهد که آیا این بازیکن خوب می‌دود، خوب پاس می‌دهد، خوب یارگیری می‌کند و ... این تحلیل رفتار بسیار مهم است؛ چون اگر مربی نتواند خوب تحلیل رفتار کند، آن وقت در هدایت این بازیگران برای رسیدن به هدف برد شکست می‌خورد.

بنابراین در سه مقطع بازی فوتبال را تعریف کردیم. مقطع اول: باید و نباید و ایده‌های کلی است، مقطع دوم: پیاده‌سازی این ایده، بسترسازی و نظام‌سازی است و مقطع سوم: تحلیل رفتاری بازی می‌باشد. حال می‌خواهیم ارتباط این بازی را با علم اقتصاد بیان کنیم.

بایدها و نبایدهای اقتصاد، علم نیست

علم اقتصاد نیز عین بازی فوتبال است و به خوبی با آن تطبیق می‌کند. فاز اول آن باید و نباید در علم اقتصاد "مکتب" است، مکتب، قواعد بازی را مشخص می‌کند و این قواعد هم برای نظام سرمایه‌داری و هم برای نظام سوسیالیستی و هم برای نظام اسلامی است. این‌ها جنبه "دستوری و هنجاری" دارند و به آن مفهومی که ما از علم، در اقتصاد می‌گوییم، علم نیستند و باید و نباید می‌باشند.

فقه اسلامی می‌گوید: ربا، دزدی و ... نباید باشد اما مالکیت خصوصی می‌تواند باشد. در نظام سرمایه‌داری گفته می‌شود که افراد به دنبال منافع شخصی خودشان می‌روند و مالکیت باید خصوصی باشد. بنابراین این مالکیت خصوصی و منافع شخصی از مبانی فکری فلسفی خاص نظام سرمایه‌داری به دست می‌آید و از بحث ماتریالیستی به دست می‌آید، در این مباحث فقط عقل نظر می‌دهد. این مبانی فکری فلسفی بحث بسیار مفصلی است؛ تحت عنوان "فلسفه علم اقتصاد" یعنی یک معرفت‌شناسی، یک هستی‌شناسی، یک انسان‌شناسی و یک روش‌شناسی است و آن برمی‌گردد به باورهای آن نسبت به انسان که انسان باید چه کار بکند، بنابراین آن از یک مبانی فکری فلسفی به دست می‌آید. کما اینکه در اسلام ریشه باید و نبایدها از وحی به دست می‌آید.

خداوند عالم از طریق وحی به پیامبران گفته است که انسان‌ها برای اینکه عاقبت به خیر بشوند، باید این کارها را انجام دهند و نباید یک سری از کارها را انجام دهند. بنابراین در مقام باید و نباید یعنی در قسمت مکتب، وضع قواعد و باید و نباید بازی مطرح می‌شود. بنابراین دقیقاً عین بازی فوتبال است.

کسانی که می‌خواهند در بحث فلسفه اقتصاد ورود پیدا کنند، باید بدانند که جایگاه مبانی قبل از مباحث علمی است. در نظام سرمایه‌داری گفته می‌شود که افراد باید دنبال منافع شخصی خودشان بروند و افراد آزاد هستند، این آزادی افراد را در نظام سرمایه‌داری از قوانین طبیعی می‌گیرد، طبیعت را نگاه می‌کند و از آنجا الهام می‌گیرد.

کلیسا را به دلیل رنسانس و بلایی که بر سر علم آورد کنار می‌گذارند و کاری به مباحث وحیانی ندارند و گفتند فقط عقل و تجربه، مهم است. در نظام سرمایه‌داری تمام این مبانی فکری‌شان بر مبنای عقل سوار شده است. یعنی عقلشان می‌گوید که باید افراد دنبال منافع شخصی خودشان بروند و عقلشان می‌گوید که باید افراد مالکیت خصوصی داشته باشند، اما در اسلام ما از طریق وحی، مبانی را به دست می‌آوریم و می‌گوییم منافع شخصی افراد هست اما باید در جهتی باشد و منافع شخصی و اجتماعی باید در راستای هم باشند و ربا نباید باشد و ... بنابراین این باید و نبایدها را از وحی به دست می‌آوریم.

نظام‌سازی اقتصاد

 این فاز اول است، اما فاز دوم آن بدین صورت است که حالا قاعده بازی درست شده است و باید بر اساس آن نظام‌سازی انجام شود تا بازی شکل بگیرد. در نظام سرمایه‌داری بعد از آن که آن مبانی، باید و نباید را وضع می‌کند، نظام سازی انجام می‌شود.

مثل بازی فوتبال که در این بازی، ابعاد زمین را مشخص می‌کند، وزن توپ را مشخص می‌کند، می‌گوید ۱۱ نفر در این طرف و آن طرف زمین باید قرار بگیرد و داور و مربی می‌گذارد تا بازی شکل بگیرد، در اینجا نیز بانک، نظام مالی و ساختار مالکیت خصوصی را تعیین می‌کند که زیربنای عملکرد هر اقتصادی، ساختار مالکیت آن است.

یعنی شما که در حال تحلیل بازی فوتبال هستید به این صورت عمل می‌کنید که این بازی را در محدوده خط‌کشی‌ها تحلیل می‌کنید. چون اگر محدوده خط‌کشی‌ها را تغییر دهید، خیلی چیزها معنا پیدا نمی‌کند، مثلاً اوت دیگر معنا پیدا نمی‌کند. بنابراین در "ساختار مالکیت"، آن خط‌کشی‌ها مشخص می‌شود.

در واقع آن سهم افراد یعنی مالکیت تعیین می‌شود.

مالیات متعلق به دولت است و شما می‌توانید صاحب هر چیزی باشید اما باید سهم دولت را بدهید. یعنی این بایدها در چارچوب یک ساختار قانونی قرار می‌گیرد، نهادهای مالی شکل می‌گیرد، بانک، بورس و شرکت‌های سرمایه‌گذاری درست می‌شود. این‌ها تماماً مثل بازی فوتبال است. بنابراین به مرور زمان نظام‌سازی انجام شده است.

ساختار در چارچوب رفتار مصرف‌کننده معلوم می‌شود و مصرف‌کننده می‌تواند در نظام سرمایه‌داری، هر کالایی را مصرف کند اما در نظام اسلامی گفته می‌شود که یک سری از کالاها را نباید مصرف کنید. دقت کنید، این کالایی که اجازه مصرف آن داده نمی‌شود، این بحث علمی نیست و بحث مکتب آن است؛ مثل آنکه در بازی فوتبال شما نمی‌توانید توپ را با دست بگیرید و به دروازه بفرستید تا گل شود. این قانون است و نمی‌توان این کار را کرد.

بعد ساختار حاکم بر "روابط تولید و عوامل" تولید شکل می‌گیرد، این که کسی به نام سرمایه‌دار می‌تواند آدم‌ها را اجیر کند و در استخدام خودش قرار دهد و به آنها دستمزد بدهد، این ساختار اولیه در چارچوب "نظام‌های اقتصادی" شکل می‌گیرد، در نظام سوسیالیستی اینگونه نیست. در نظام سوسیالیستی گفته می‌شود که شما مالک چیزی نیستید اما در نظام سرمایه‌داری گفته می‌شود که چون شما اجیر شدید، باید دستمزد بگیرید یا اینکه در سود یا در تولید شریک هستید.

اما در نظام اسلامی طور دیگری گفته می‌شود، یعنی این روابط را در نظام ایجاد می‌کند. یکی از موضوعات بسیار مهم در پیشرفت و توسعه ساختارهای صنعتی، "ماهیت مالکیت" است. یعنی اگر شما بخواهید این مباحث را در چارچوب صِرف اقتصادی که می‌خوانید ارزیابی کنید به هیچ وجه در نمی‌آید. شما می‌بینید که یک جاهایی بازی خراب است و اینکه بازی خراب است؛ یعنی اینکه در یک جایی نظام‌سازی شما اشکال دارد. به همین ترتیب وقتی که مبنای شما "بازار آزاد و طبیعت" است و آدم‌ها به دنبال منافع شخصی خودشان می‌روند و آزاد هستند. مالکیت خصوصی است و فقط سهم دولت مشخص است، برای دولت هم یک وظایف خاصی تعیین می‌شود.

ساختار دولت، روابط تولید، ساختار مالی، این‌ها تماماً در قالب یک بسته منسجمی هستند که مرتبط به مکتبشان می‌باشد. این‌ها برای اینکه باید و نباید مکتب را درست کنند، این ساختار را در کنار این گذاشته‌اند، کما اینکه ما در بازی فوتبال برای اینکه آن باید و نباید را درست کنیم، این ساختار بازی و این زمین را در کنارشان گذاشتیم.

این‌ها با هم مرتبط هستند و نمی‌توانیم اینها را از هم جدا کنیم. شما اگر بخواهید در قانون بازی فوتبال، این بازی شکل بگیرد، حتماً باید ابعاد بازی فوتبال، متناسب با آن چیزی باشد که باید و نبایدها بتواند متناسب با آن پیاده شود، امکان ندارد که متناسب با آن نباشد. شما نمی‌توانید در زمین والیبال، بازی فوتبال استاندارد داشته باشید؛ شما نمی‌توانید با توپ بسکتبال فوتبال بازی کنید. بنابراین این نظام است و خیلی از موضوعات در این چارچوب‌ها می‌گنجد و اینها هیچ ربطی به علم اقتصاد ندارد و اینها نظام‌سازی است.

اینکه ما بانک را درست می‌کنیم، بانک مبنای علمی نیست. ربا برای نظام سرمایه‌داری مشکلی ندارد و این نظام انواع و اقسام اوراق را درست می‌کند. این‌ها تماماً در جهت آن است که این فرد به دنبال منافع شخصی خودش است و او برای اینکه به ارضای منافع شخصی خودش برسد، نظام این ساختارها را مانند بورس، اوراق، نظام مالی و ... در کنار آن می‌گذارد تا تأمین منافع شخصی کند.

همه این نهادها برای اینکه بتوانند فعالیت کنند، حتماً باید یک انگیزه‌ای برای ورود افراد داشته باشند، در غیر این صورت افراد اصلاً ورود پیدا نمی‌کنند. ملاحظه می‌کنید که در اوراق، سود وجود دارد و اوراق بدون سود معنا پیدا نمی‌کند. سپرده‌گذاری در بانک با سود است. در همه اینها منفعت شخصی است و طبیعی است چون برای چنین مکتبی این نظام‌ها درست شده است.

مباحث تدریس اقتصاد در دانشگاه‌ها

حالا سراغ مباحث اقتصادی می‌رویم که در دانشگاه‌ها مطالعه می‌شود، این مباحث چیست که ما خواندیم. این علم اقتصاد چیست. یک بار دیگر به بازی فوتبال بر می‌گردیم. بازی فوتبال بعد از اینکه شکل گرفت و آن داور که در کنار زمین ایستاده بود و تحلیلگر بازی بود، به این دلیل آن مربی، بازی را تحلیل می‌کند؛ چون پذیرفته که گل زدن هدف است و می‌خواهد بازی را هدایت‌گری کند و اشکالات تیم را بگیرد و می‌خواهد آن اشکالات برطرف شود.

حالا عین همین تحلیل یا همین نقشی که تحلیلگر فوتبال در کنار زمین ایستاده و بازی را نگاه می‌کند و تحلیل می‌کند، علم اقتصاد برای این ایجاد شد که حالا که این نظام هست و حالا که شما می‌گویید، افراد به دنبال منافع شخصی خودشان بروند؛ حال سؤال این است که آدم‌هایی که دنبال منافع شخصی خودشان می‌روند، آیا در نظام اقتصادی گل می‌شود، اینکه می‌گوییم گل می‌شود، معادل گل یعنی تخصیص بهینه منابع. یعنی آدم‌ها به دنبال منافع شخصی بروند اما تخصیص بهینه منابع هم اتفاق بیفتد. این مسئله است. این سؤال که کلاسیک‌ها در قرن ۱۷ مطرح کردند، همین بود و سؤال کردند که این جایی که ما درست کردیم و اینکه آدم‌ها به دنبال منافع شخصی‌شان بروند، آیا گل می‌شود، یعنی تخصیص بهینه منابع هم اتفاق می‌افتد، آقای آدام اسمیت گفت بله می‌شود.

یعنی اگر شما در بازی فوتبال اجازه دهید که بازیگران خودشان آزادانه حرکت کنند و دخالتی در کارشان صورت نگیرد، گل اتفاق می‌افتد. یعنی اگر آدم‌ها به دنبال منافع شخصی خودشان بروند، این منافع شخصی با منافع اجتماعی هماهنگ می‌شود و دست نامرئی این هماهنگی را ایجاد می‌کند و گل می‌شود.

بعد نئوکلاسیک‌ها آمدند همین موضوعات را در قالب "مبانی ریاضی" گفتند و اقتصاد خُرد از همین‌جا به ارث رسیده است. شما در اقتصاد خُرد "تابع مطلوبیت" فرد را ماکسیمم می‌کنید. چرا تابع مطلوبیت را ماکسیمم می‌کنید؟ چون فرد به دنبال منافع شخصی خودش است و منافع شخصی در مصرف‌کننده، ماکسیمم کردن مطلوبیتش است. درست مانند بازی فوتبال است. آن مربی و آن تحلیلگر بازی، برای اینکه بتواند بازی را خوب تحلیل کند، باید حتماً جناح راستش را خوب بشناسد، باید حتماً دروازه‌بانش را بشناسد، قابلیت‌های دروازه‌بانش را بشناسد، فوروارد را خوب بشناسد و بداند که این فوروارد چه توانایی دارد و اگر نشناسد، نمی‌تواند خوب بازی را تحلیل کند و اگر نتواند خوب تحلیل کند، چنانچه تیم، بازی را باخت، مربی نمی‌تواند بفهمد که چرا بازی را باختند.

حال این سؤال مطرح است که هدف این مصرف‌کننده که در جناح راست حرکت می‌کند، ماکسیمم کردن مطلوبیتش است و هدف این تولیدکننده که در جناح چپ حرکت می‌کند، ماکسیمم کردن سودش است. بعد اثبات می‌کنند که اگر چنانچه این رفتارها در چارچوب "رقابت کامل" اتفاق بیفتد، تخصیص بهینه منابع در شرایط بهینه پرتو اتفاق می‌افتد.

اثبات می‌شود که شرایط بهینه پرتو فقط در چارچوب رقابت کامل اتفاق می‌افتد. این اثبات است و مباحثی که شما می‌خوانید، آیا می‌خواهد بگوید که آقا یا خانم مصرف‌کننده اینگونه مصرف کنید، خیر او مصرف خود را می‌کند یا تولیدکننده، تولید خود را انجام می‌دهد، او در زمین اقتصاد، بازی خودش را می‌کند. اقتصاد دقیقاً عین بازی فوتبال است.

بنابراین این بازیگر که در زمین اقتصاد بازی می‌کند ما به عنوان اقتصاددان، بازی آن را تحلیل می‌کنیم. منتها چون ریاضیات یک ابزار خیلی خوبی برای تحلیل است، ما در چارچوب ریاضیات، تابع مطلوبیت و تابع تولید را ماکسیمم می‌کنیم و "مدل تعادل عمومی" را به دست می‌آوریم و در نتیجه شرایط بهینه پرتو را به دست می‌آوریم.

بنابراین اینکه می‌گوییم علم اقتصاد، یعنی تخصیص بهینه منابع کمیاب برای رفع نیازهای نامحدود، یعنی یک بازیگری ما در زمین داریم که بر اساس یک مبانی بازی می‌کند و ادعای ما این است که در چارچوب این مبانی، تخصیص بهینه منابع انجام می‌شود و در چارچوب علم اقتصاد این موضوع اثبات می‌شود. یعنی علم اقتصادی که ما خواندیم، علم تحلیل رفتار افراد در چارچوب یک نظام سرمایه‌داری، بر اساس آن باید و نبایدها است.

دقت کنید ما یک تحلیل داریم، یک ابزار داریم. ریاضیات، اقتصادسنجی و آمار اینها تماماً ابزار است؛ اما یک تحلیل داریم که از این ابزارها برای تحلیل استفاده می‌کنیم. منظور ما از بیان این مفاهیم، تحلیل‌های درون این ابزارها است وگرنه ابزار را در هر نظامی (اسلامی، سوسیالیستی و سرمایه‌داری) می‌توان استفاده کرد و هیچ مشکلی هم ندارد.

علت بحران‌های اقتصادی جهان چیست؟

اما در سال ۱۹۳۰ یک دفعه بحران بزرگ اتفاق افتاد و دیدند که این بازار به شرایط بهینه پرتو نمی‌رسد و اقتصاد در شرایط اشتغال کامل نیست و دیدند که اقتصاد گل خورد. آنجا علم اقتصاد کلان مدرن به دلیل بروز بحران بزرگ 1930 به وجود آمد. در اینجا "اقتصاد کینزی" مشکل بحران بزرگ را حل می‌کند. بعد از آن، دوباره بحران ۱۹۷۰، ۱۹۸۰ ۱۹۹۰، ۲۰۰۰ و ۲۰۰۸ اتفاق افتاد. تمام این تغییر و تحولات در اقتصاد کلان، تحلیلشان رفتار فردی است که در زمین بازی در حال بازی کردن است.

 منتها این فرد چون با تکنولوژی‌ها و تحولات مختلف مواجه می‌شود، رفتارش پیچیده‌تر می‌شود و برای اینکه شما بتوانید این رفتار پیچیده‌تر را تحلیل کنید، مجبورید که از ابزارهایی استفاده کنید که این رفتارها را کشف کنید. به همین خاطر است که در اینجا مدل‌های تعادل عمومی تصادفی را استفاده می‌کنید؛ چون این فرد در آن بستر بازی می‌کند و رفتارش پیچیده و پیچیده‌تر می‌شود و دیگر این مدل‌های اقتصادسنجی معمولی جواب نمی‌دهد.

همانطور که لوکاس در سال ۱۹۷۳ انتقاد جدی به الگوهای اقتصادسنجی کلان وارد کرد. فهم مباحث اقتصادی در این بستر امکانپذیر است که ما برای چه "مدل‌های انتظارات عقلایی" و مدل‌های DSGE، الگوهای عوامل خاص و ... می‌خوانیم. همه اینها برای این است که رفتار بازیگری که در زمین اقتصاد بازی می‌کند را تحلیل کند و این مسئله برای آن بسیار مهم است. چون اگر نتواند تحلیل کند، اقتصاد با بحران مواجه می‌شود.

علم اقتصاد در نظام سرمایه‌داری، ابزار نظام سرمایه‌داری است و اگر نبود، نظام سرمایه‌داری تا حدودی فروپاشی می‌کرد. در بحران ۱۹۳۰، اگر نظریات کینز نبود، نظام سرمایه‌داری فروپاشی می‌کرد. این یک ابزار بسیار کارا است. البته یک عده به این نظر اعتقاد ندارند و می‌گویند علم اقتصاد ابزار خیلی کارایی هم نیست؛ چون نتوانسته بحران‌ها را "پیش‌بینی" کند.

آقای بلانچارد می‌گوید که فقط دو نفر توانستند، بحران مالی ۲۰۰۸ را تا حدودی پیش‌بینی کنند. هیچ‌کدام از این مدل‌ها نتوانستند بحران را پیش‌بینی کنند؛ یعنی به‌رغم آن که تمام این تحلیل‌ها از درون زمین فوتبال در آمده است اما هیچ کدام نتوانستند این بحران‌ها را تحلیل کنند. بنابراین وقتی می‌گوییم که علم اقتصاد را تعریف کنید، انتظار ما از دانشجوی دکترا این نیست که بگوید علم اقتصاد صرفاً علم تخصیص منابع کمیاب برای تأمین نیازهای نامحدود انسان‌ها است. در مقطع دکترا باید به عمق مفاهیم به دقت توجه شود.

 بنابراین سه نکته‌ای که از بیان این مطالب فوق می‌توانیم نتیجه بگیریم: یک: تعریف علم اقتصاد بود که کامل بیان شد. دو: ارتباط علم اقتصاد با اقتصاد ایران چیست. سه: در ارتباط با موضوعات اصلی اقتصاد ایران و در ارتباط با اینکه پایان‌نامه‌هایی که الان در دانشگاه‌ها نوشته می‌شود، چه حکمی دارد.

 اگر ما این تحلیل‌ها را در نظر بگیریم، درمی‌یابیم که این مدل‌ها به دنبال آن بازیگر فوتبالی است که در زمین فوتبال بازی می‌کند، آن بازیگر فوتبالی که در بستر آن نهادها یعنی زمین فوتبال بازی می‌کند. بنابراین در بستر آن نهادها بازی شکل می‌گیرد. می‌خواهیم بگوییم که رفتارهای متغیرها در اقتصاد ایران در بسترهای نهادی خاص خودش ایجاد شده است.

زمین بازی اقتصاد ایران فرق دارد

همانطور که تحلیل رفتارهای متغیرهای اقتصادی در نظام سرمایه‌داری، در بسترهای نهادی خودش ایجاد شده است؛ البته وقتی متغیرها در کشورهای آمریکا، انگلیس مانند رشد اقتصادی، نرخ تورم، نرخ بیکاری و ... مشاهده می‌شود، این متغیرها هم جهت هم حرکت می‌کنند. اما در اقتصاد ایران اینگونه نیست و ساختارهای نهادی ما متفاوت است، زمین بازی اقتصاد ایران با زمین بازی آنها متفاوت است.

حال ما در دانشگاه‌ها وقتی یک مدل DSGE را در نظر می‌گیریم، باید بدانیم که در این مدل DSGE وقتی "تابع مطلوبیت" به آن فرم و "تابع تولید" به آن فرم دیگر و ... نوشته می‌شود، دلیل دارد. این فرم تابع مطلوبیت بر اساس رفتارها و آن آزمون‌هایی که بر روی افراد انجام داده‌اند، به دست آمده است. مرحله بعد کنش بازیگران با همدیگر در یک "مدل کلان" گذاشته می‌شود و بعد کدنویسی‌هایی انجام می‌شود و مدل حل می‌شود و در نهایت آثار شوک‌ها بررسی می‌شود. این مدل‌ها بر اساس یک رفتارهای نهادی یا بر اساس همان زمین بازی فوتبال شکل گرفته‌اند.

شما در اقتصاد ایران علی رغم وجود تفاوت در ساختار نهادی و زمین بازی اقتصاد ایران، همین معادلات را استفاده می‌کنید. زیرا کالیبره می‌کنید و بعد ضرایب را به گونه‌ای تعیین می‌کنید و بعد آثار یک شوک را ارزیابی می‌کنید. یا در مدل‌های اقتصادسنجی کلان بسته به اندازه الگو، چندین معادله را در نظر گرفته و حل هم‌زمان الگو را انجام می‌دهید و در قالب سناریوسازی، یک تغییر ساختار می‌دهید و اثر آن را ارزیابی می‌کنید.

ساختار نهاد اقتصاد ایران غربی است

آیا واقعاً این روابط می‌تواند، روابط واقعی که در اقتصاد ایران اتفاق افتاده را توضیح دهد؟ مشکل اقتصاد ایران در نظام سازی است ما مبانی فکری و فلسفی‌مان را از اسلام گرفته‌ایم ولی در زمین بازی وقتی می‌خواهیم نهاد بسازیم، ساختار نهادمان را از غرب گرفته‌ایم. مثلاً از بانک به عنوان یک نهاد استفاده می‌کنیم و می‌خواهیم در آن بانکداری بدون ربا را اجرا کنیم که در نهایت نه بانک بدون ربا و نه بانک با ربا است.

 نکته مهم آن است که ما باید بدانیم که چه باید بخوانیم و اگر بخواهیم در مورد کشور خودمان کار تحقیقی انجام دهیم، جایگاه این مطالب در کجا قرار دارد، ما از این مطالب چگونه می‌توانیم استفاده کنیم. توجه کنید، نمی‌گوییم که این مطالب را دور بریزیم، می‌گوییم که بدانیم جایگاه این مطالب کجاست و اگر از این مدل استفاده می‌کنیم، بدانیم که این مدل‌ها بر چه مبانی است و چه کاربردی دارد و خلاصه بردش در حل مسائل اقتصاد ایران چیست.

چرا مسائل اقتصاد ایران حل نشده است؟

یعنی این تفنگی که در دست ماست بدانیم که برد آن تا کجا است، مثلاً بدانیم که این برد تفنگ مثلاً تا ۲۰۰ متر بیشتر نیست، در حالی که هدفی که می‌خواهید بزنید، در ۵۰۰ متری شما قرار دارد و شما شلیک می‌کنید اما به هدف اصابت نمی‌کند. کما اینکه می‌بینید با فارغ‌التحصیل شدن این همه دانشجوی دکترا و اقتصاددان در کشور اما مسائل اقتصاد ایران حل نشده است. آیا ما توانسته‌ایم که یک تحلیل دقیق علمی که قابلیت اجرا داشته باشد را بفهمیم و ارائه کنیم.

 بنابراین باید بدانیم تعریف دقیق و عمیق علم اقتصاد چیست و جایگاه علم اقتصادی که در دانشگاه‌ها تدریس می‌شود در کجا قرار دارد. بدانیم که معیار علمی بودن مباحث چیست. اگر ما بخواهیم در مورد مسائل اقتصاد ایران فکر کنیم از چه فازی باید وارد شویم و ارتباط بین این دانش و یافته‌های ما تحت عنوان اقتصاد و آنچه که در اقتصاد ایران مطرح می‌شود چیست.

برای اقتصاد ایران چه باید کرد؟

ما باید یک برنامه بلندمدت داشته باشیم و در قالب آن برنامه بلندمدت اهداف مکتبمان را مشخص کنیم و مانند غربی‌ها که آمدند پایبند مبانی فکری خودشان بودند (بحث سود و منفعت شخصی در رأس امورشان است)، ما هم مثل آنها پایبند مبانی فکری خودمان باشیم و بیاییم بر اساس آن نظام‌سازی انجام دهیم.

نمی‌گوییم که از اول برویم چرخ را اختراع کنیم، در این صورت بحث اجرایی درست در نمی‌آید و نمی‌توان کشور را متوقف کرد. باید در قالب یک برنامه بلندمدت یک الگویی طراحی کنیم که بتوانیم قوانین اسلام را اجرایی کنیم.

فاز دومش آن است که ما بر اساس آن برنامه بلندمدت، برنامه‌های میان‌مدت و برنامه‌های کوتاه‌مدت را اجرا کنیم. برنامه‌های کوتاه‌مدت هم بدین صورت است که ما وضع موجود را بتوانیم خوب بشناسیم و بعد قدم به قدم سعی کنیم که به سمت وضع مطلوب بدون اینکه کوچک‌ترین اخلالی در فرایندهای جاری ایجاد شود، حرکت کنیم.

مثلاً این کار در کتاب به سوی حذف ربا که توسط آقای دکتر داوودی و بنده نگاشته شده، انجام شده است. در آن کتاب گفته شده که اگر بخواهیم ربا در بانکداری حذف شود و فرآیندهای جاری مختل نشود، یک دوره چهار ساله‌ای تعریف شده است و سال به سال باید یک اصلاحاتی انجام شود تا به حالت ایدئال بانکداری بدون ربا رسید.