کد خبر 1292909
تاریخ انتشار: ۹ آبان ۱۴۰۰ - ۱۶:۳۰

وجود نویسنده‌ها، برگزاری جلسات کتابخوانی، رونمایی کتاب‌ها داخل کتابفروشی خیلی می‌تواند به رونق آن کمک کند. این کارها چیزهایی است که سال‌ها از آن فاصله گرفته‌ایم.

به گزارش مشرق، «باید ویترین عوض کنیم»، «معلومه که اینا بیشتر از کتاب سود دارند»، «قول میدم اگر سه سال دیگه به اینجا بیایید، کتابفروشی‌ای نمی‌بینید.»  این جملات را زیاد شنیدم و شنیدید. از تغییر کاربری کتابفروشی‌ها و تبدیل شدن‌شان به کبابی و ساندویچ‌فروشی یا اینکه کتابفروشی‌ها درحال تعطیل شدن هستند. همه اینها را زیاد شنیده‌ایم اما این بار در این حوزه به سوژه جدیدی رسیدیم. موضوعی که شاید خیلی برای کسی جای سوال نداشته باشد، اما اگر به مرور زمان به آن نگاه کنیم متوجه می‌شویم که خطر جدی در کمین کتابفروشی‌هاست. رنگ رخساره ویترین کتابفروشی‌ها حکایت عجیبی از اسرار درون دنیای نشر و کتاب دارد. گویا کتابفروشی درحال تبدیل شدن به شکل‌های دیگر هستند. سوژه امروزمان از یک گردش چند ساعته در میدان انقلاب شروع شد و سعی کردیم به اکثر کتابفروشی‌های مسیر سر بزنیم. گزارشی که امروز در این صفحه داریم به این موضوع پرداخته است که چه اتفاقی در کتابفروشی‌ها درحال رخ دادن است که ویترین‌شان درحال تغییر است و به جای کتاب، چیزهای دیگری می‌فروشند.

روایت اول: حذف کتاب بیخ گوش انقلاب

ساعت 10 به میدان انقلاب رسیدم و مثل همیشه زندگی با شلوغی در این مکان جریان دارد، کتابفروشی‌هایی که در میدان انقلاب وجود دارد معمولا کتاب‌های دانشگاهی و درسی می‌فروشند و همیشه پر از جمعیت هستند. مخصوصا الان که دانشگاه‌ها باز شده و خریدها بیشتر است. اولین کتابفروشی که انتخاب می‌کنم، ویترینش را با کتاب‌های روانشناسی، داستان و شعر پر کرده است و در کنارش هم چند گلدان گذاشته و مشخص است که گلدان‌ها را تازه به کتابفروشی آورده و ویترینش را تغییر داده است. وارد که شدم، چند نفری که در کتابفروشی بودند، سرشان را به سمت در چرخاندند و همین باعث شد تا سلام کنم. جواب‌های کوتاهی را شنیدم و به سمت قفسه‌ها رفتم، تقریبا کتاب‌های جدیدی که به بازار نشر آمده است اینجا وجود دارد.

توجهم به دو دختری جمع می‌شود که درحال خرید خودکار هستند و در مورد نوع خودکارها و قیمت‌شان صحبت می‌کنند. نگاهم را به سمت لوازم‌التحریری که در گوشه‌ای از کتابفروشی وجود دارد می‌برم و بعد به سمت مردی می‌روم که مشخص است در کتابفروشی کار می‌کند و مسئولیت دارد. خودم را معرفی می‌کنم و می‌گویم: «با توجه به نوع چیدمان کتابفروشی، احساس می‌کنم لوازم‌التحریر تازه به این کتابفروشی اضافه شده است.» خنده‌ای بر لبش می‌نشیند و می‌گوید: «تقریبا 6 ماه است که این اتفاق افتاده و البته باید بگویم مجبور شدیم.

آقای کریمی که عموی من و مسئول کتابفروشی هستند، اصلا دوست نداشتند که این کار را بکنیم اما خب تقریبا می‌توانم بگویم مجبور شدیم. ما سال‌هاست که در این خیابان، کتابفروشی داریم و تقریبا می‌توانم بگویم که عمویم همه کتابفروشی‌های قدیمی این خیابان را می‌شناسند و کاش الان بودند و برایتان از خاطرات‌شان می‌گفتند.» حرف‌هایش را تایید می‌کنم و از این اتفاق که کتابفروشی‌ها درحال تبدیل شدن به چیز دیگری است و به جای کتاب، لوازم‌التحریر و وسایل تزئینی می‌فروشند، می‌پرسم و می‌گوید: «بله ما اسمش را گذاشته‌ایم، خطر تدریجی و واقعا فکر می‌کنم که واژه درستی است، چون اگر به چهار سال پیش برگردیم و به عکس‌های همین خیابان نگاه کنیم، می‌بینیم که چقدر تغییر کرده است. بگذریم از کتابفروشی‌هایی که تعطیل شدند و تغییر کاربری دادند، اما همین‌هایی که الان هم هستند، خیلی متفاوت با گذشته شده‌اند، برای همین ما اسمش را خطر تدریجی گذاشته‌ایم چون کسی متوجه این موضوع نمی‌شود و بعد از چندین سال تازه می‌فهمیم که چه اتفاقی افتاده است.»

از اجبارشان برای آوردن لوازم‌التحریر می‌پرسم و می‌گوید: «همین الان نگاه کنید که چقدر مشتری برای این لوازم وجود دارد. شاید هم قبول نداشته باشم اما مخاطب‌مان از ما این را می‌خواهد، برای همین باید به تقاضای او جواب بدهیم. همین ما را مجبور کرد که این کار را انجام بدهیم تا بتوانیم مشتری‌هایمان را نگه داریم و نکته مهم‌تر فروش بالای این محصولات در برابر کتاب است. کتاب هم فروش می‌رود اما فروش اینها تقریبا 4 برابر بیشتر از کتاب است.» صحیت‌هایش تمام می‌شود و به سمت دو دختری می‌رود که بالاخره خودکارهایشان را انتخاب کردند و با بی‌اعتنایی به قفسه کتاب‌ها خارج می‌شوند.

روایت دوم: کتاب؟ این‌گونه حذف شد...

«چقدر همه چیز را سخت می‌کنید، خداوکیلی این وسایل این همه کتابفروشی را قشنگ‌تر کرده است.» این حرف‌های آقای محمدی است که در خیابان انقلاب کتابفروشی دارد. وقتی از او در مورد سوژه‌مان می‌پرسم اول این حرف را با خنده می‌زند و بعد می‌گوید: «ببینید خانم. من هم از این موضوع ناراحتم اما اگر این کار را نکنیم به سودهی نمی‌رسیم. این کتابفروشی سال‌هاست که برای خودم است، فکر می‌کنم سال 1354 آن را خریدم، خیلی هم دوستش دارم. اجاره‌های سنگین را پیشنهاد داده‌اند اما قبول نکردم، چون عاشق کتابفروشی هستم و دلم نمی‌خواهد که تغییر کاربری بدهد، اما در مورد این وسایل تزئینی که در اینجا وجود دارد باید بگویم که تقریبا همه می‌دانیم که سود اینها از کتاب بیشتر است، البته فکر نکنید که کتاب سود ندارد. اتفاقا کتاب خیلی هم سودده است، اما سودش دیرتر به دست ما می‌رسد اما در مورد این وسایل این قانون برعکس است. مثلا من عمده این جنس‌ها را خریداری می‌کنم و چک می‌دهم، دقیقا زودتر از زمان رسیدن به پاس کردن چک، سودم را هم از فروش این محصولات دارم.

تقریبا دو سال است که این وسایل را هم به کتابفروشی اضافه کرده‌ام درحالی که مخالف این کار بودم.» دلیل مخالفتش را می‌پرسم و می‌گوید: «ببینید کتابفروشی اسمش را دارد و مشخص است که باید دنبال چه چیزی بگردیم. یک زمانی هست که شما از کتابفروشی‌های بزرگ حرف می‌زنید و این مدل کتابفروشی‌ها، بخش‌های مختلف دارند و در کنار کتاب چیزهای دیگر هم می‌فروشند اما در مورد کتابفروشی‌های کوچک این موضوع اصلا قابل پذیرش نیست و دقیقا انگار یک بازار آشفته‌ای به راه می‌افتد، برای همین من مخالف ادغام این دو شغل با هم هستم، اما خب اجباری هم وجود دارد و مطابق با توضیحاتی که گفتم چون زود به سودهی می‌رسد پس من به‌عنوان کتابفروش از این موضوع استفاده می‌کنم و این اجناس را وارد مغازه‌ام می‌کنم.»

یکی از مشتری‌ها که کنار ما بود و حرف‌های او را می‌شنید اجازه‌ای گرفت و گفت: «من به‌عنوان کسی که عاشق کتاب هستم و همیشه به این کتابفروشی می‌آیم، چند باری به آقای محمدی گفتم که اصلا از این مدل کتابفروشی‌هایی که این اجناس را در کنار کتاب می‌گذارند خوشم نمی‌آید و باعث ناراحتی‌ام می‌شود. به نظرم ارزش کتاب چیز دیگری است. این کار باعث می‌شود تا کتاب‌ها کم‌کم حذف شوند و دیگر وجود نداشته باشند. چیزی که شاید خیلی به آن توجه نداشته باشیم، یک کتابفروشی در همین راسته خیابان انقلاب هست که اگر از سال اولی که افتتاح شد، از تعداد کتاب‌هایش عکس می‌گرفتیم این روند کاهشی را که در این بازه زمانی وجود داشت، کاملا متوجه می‌شدیم.» آقای محمدی که حرف‌های مرد را می‌شنود سری تکان می‌دهد و می‌گوید: «همین الان به کتابفروشی‌هایی که دور میدان هستند، سری بزنید اصلا غیر از کتاب درسی و دانشگاهی چیز دیگری ندارند، چون فروش خوبی دارند و سال‌هاست که همین‌طور مانده‌اند، مشکل ما در کتابفروشی‌هایی است که کتاب‌های غیردرسی و غیردانشگاهی می‌فروشند و سودشان دیرتر می‌رسد و این موضوع باعث شده تا به سمت فروش غیر از کتاب بروند.»

روایت سوم: کتاب حرمت دارد آقاجان؛ حرمت!

«بگذارید من برایتان بگویم، سال‌ها سفرهای مختلف داشته‌ام و چند کشور را دیده‌ام، مثلا در فرانسه، معمولا مغازه کتابفروشی و مغازه لوازم‌التحریر در کنار هم قرار دارد، تا یکدیگر را پوشش بدهند اما در کتابفروشی، به غیر از کتاب چیز دیگری پیدا نمی‌کنید.» این صحبت‌ها را که می‌شنوم یاد سفر روسیه می‌افتم که چند کتابفروشی را دیدم و تقریبا هیچ لوازم‌التحریری در سه طبقه کتابفروشی وجود نداشت.  محمد اکبرآبادی یکی دیگر از کتابفروشانی است که در مورد این موضوع به سراغش می‌روم و معتقد است که این کار را نباید انجام داد. او از دوستی یاد می‌کند که کارش در حوزه لوازم‌التحریر است و می‌گوید این قاطی شدن دو صنف با هم، باعث خیلی مشکلات می‌شود و می‌گوید: «فکر کنید من الان در این دو طبقه کتابفروشی دارم، بیایم لیوان و زیورآلات و این چیزها را هم بفروشم، مطمئنا سود بیشتری دارد اما حس من این است که این موضوع به مخاطب حس خوبی نمی‌دهد و او را از این فضای گرم با کتاب بودن، دور می‌کند.» حرف‌هایش را تایید می‌کنم و ادامه می‌دهد: «در سفری که به فرانسه داشتم سعی کردم کتابفروشی‌ها محلی و معروف‌شان را ببینم. از بین 30 کتابفروشی‌ای که دیدم، شاید فقط 2 کتابفروشی بودند که این وسایل اضافه را داشتند و تقریبا کسی کاری به آن وسایل نداشت و اصلا نگاه هم نمی‌کرد، همه این چیزها باعث شده که سال‌ها به ترکیب این کتابفروشی دست نزنم و خدا را شاکرم که این کار را کردم چون واقعا کتاب‌ها را دوست دارم و فکر می‌کنم که همه اینها فرزندانم هستند.» خنده‌ای می‌کند و می‌گوید: «البته شاید خیلی‌ها بگویند مغازه ما داخل کوچه است و چون مشتری نداریم، برایمان فرقی نمی‌کند که چه چیزی داشته باشیم. درحالی که من برای مخاطبم احترام قائلم و همه سعی‌ام این است که کتاب بخرد نه اینکه به جای کتاب، دنبال خرید دستبند در کتابفروشی باشد.» این حرف را که می‌زند یاد تعریف کسی می‌افتم که این کتابفروشی را معرفی کرد و دقیقا همین حرف را زده بود.  آقای اکبرآبادی که سن و سالی از او گذشته است، آنقدر با احترام با کتاب‌ها برخورد می‌کند که باعث تعجبم می‌شود و وقتی این حرف را به او می‌گویم، خنده‌ای می‌کند و می‌گوید: «هر روز همه این کتاب‌ها را پاک می‌کنم. فکر نکنید کتاب‌ها همه قدیمی هستند، اصلا این‌طور نیست. ما کتاب‌های جدید هم زیاد داریم و برایم مهم است که کتاب‌های جدید را هم برای مخاطب بیاورم. چون همین باعث می‌شود تا مخاطب جذب کتاب‌ها بشود.»  صحبت‌هایش که تمام می‌شود به دختر و پسری اشاره می‌کند که کنار قفسه کتاب‌ها هستند و می‌گوید: «این دو نفر همیشه برای خرید به اینجا می‌آیند، خیلی به کتاب علاقه دارند، وجود همین آدم‌هاست که باعث می‌شود این کار را ادامه بدهم و برخلاف خیلی از هم‌صنفانم سعی نکنم تا چیزهای دیگر را به این محیط وارد کنم.»

روایت چهارم: اجاره‌نشین‌ها

کتابفروشی بعدی حوالی دانشگاه تهران است. آنقدر شلوغ است که نمی‌توانم یک نفر را پیدا کنم که سرش خلوت باشد و به‌راحتی جواب سوال‌هایم را بدهد. تصمیم گرفتم دوری بزنم و این شلوغی را کنکاش کنم. کتابفروشی دوطبقه است و گوشه‌ای در طبقه اول را به گلدان‌ها اختصاص داده‌اند، در کنارش چند قفسه کتاب قرار دارد. مشتری‌ها درحال گشتن هستند و با قطعیت می‌توانم بگویم که خیلی‌ها به‌دنبال خرید کتاب نیستند و برایشان چیزهای دیگر مهم است. خودم را به دختری می‌رسانم که با توجه به لباسی که پوشیده، مشخص است که فروشنده است. خودم را معرفی می‌کنم و سوژه گزارش را می‌گویم. سری از بی‌حوصلگی تکان می‌دهد و می‌گوید: «صبر کنید تا همکارم بیاید.» تشکر می‌کنم و گوشه‌ای می‌نشینم. بعد از یک‌ربع پسری به سمتم می‌آید.

عذرخواهی می‌کند و گوشه‌ای را نشان می‌دهد و می‌گوید: «بهتر است آنجا بنشینیم، چون رفت‌وآمد کمتری دارد.» بعد از اینکه نشستیم، موضوع گزارش را می‌گویم و کمی سکوت می‌کند و می‌گوید: «خب اولین موضوعی که باید به آن اشاره کنم، اجاره‌های سنگینی است که به ما تحمیل می‌شود. خیلی خیلی اجاره دادن سخت است. تقریبا ماهی 25 میلیون باید برای این موضوع کنار بگذاریم. همین باعث شد این اجناس را به کتابفروشی اضافه کنیم. می‌توانم بگویم کمک بزرگی هم برایمان بود و توانست تقریبا ما را از ورشکستگی نجات بدهد.»

درمورد مشکلات قبل از این موضوع می‌پرسم و می‌گوید: «خب خرید کتاب خوب بود نمی‌توانم بگویم فروش کمی از کتاب داشتیم، اما نکته اصلی اینجا بود که نمی‌توانستیم اجاره را به موقع بدهیم برای همین دنبال راه‌های مختلف گشتیم و در نهایت به این رسیدیم که این چیزها را اضافه کنیم و خیلی کمک کرده است چون مخاطب کتاب هم وقتی اینها را می‌بیند انگار یادش می‌افتد که خریدهای دیگر هم دارد و چون جلوی چشمش قرار گرفته است پس این خریدها را هم انجام می‌دهد. » از فروش کتاب‌ها و این وسایل مختلف می‌پرسم و اینکه کدام بیشتر به فروش می‌رسد و می‌گوید: «خب باید بگویم اگر درصد حساب بکنم فروش اینها حدود 70درصد است و فروش کتاب 30درصد. البته می‌توانم بگویم ماه‌هایی را در سال داریم که فروش این وسایل به 90درصد هم می‌رسد.

دلیلش هم این است که مثلا با شروع مدرسه‌ها و حتی دانشگاه‌ها خرید لوازم‌التحریر خیلی بیشتر می‌شود. برای همین فروش کتاب کاهش پیدا می‌کند.» صحبتش که تمام می‌شود، یکی از همکارانش صدایش می‌کند و از قیمت‌های چند جنس جدیدی که آورده‌اند، می‌پرسد و او هم جواب می‌دهد و بعد می‌گوید: «این کار ما یک وجه دیگر هم دارد. دیگر زندگی مدرن آن مدل زندگی قبل را نمی‌پسندد. اگر بخواهیم به همان روش سنتی قبل زندگی کنیم، برایمان سودی ندارد. همین ادغام کتابفروشی با محصولات دیگر خیلی به ما کمک کرده است.»

به اینجای صحبت که می‌رسیم، می‌گویم: «اما در دنیای مدرن غربی هم، هنوز کتابفروشی‌ها جدای از این مدل فروش‌ها هستند و کمتر کتابفروشی‌ای را می‌بینیم که با لوازم‌التحریر و چیزهای تزئینی یکی شده باشد، مخصوصا کتابفروشی‌های قدیمی همچنان به کارشان ادامه می‌دهند و خیلی هم موفق بوده‌ و توانسته‌اند خودشان و آن محیط را همچنان حفظ کنند.» سری تکان می‌دهد و حرف‌هایم را تایید می‌کند و می‌گوید: «حرف‌های شما درست است، اما باید شرایط خودمان را هم درنظر بگیریم. وقتی قرار باشد ماهانه کلی اجاره بدهیم دیگر به این چیزهایی که شما گفتید، فکر نمی‌کنیم.

با وجود ارزشمند بودن کتاب، سراغ این محصولات هم می‌رویم.»  صحبت‌هایش که به اینجا می‌رسد دوباره همکارانش صدایش می‌کنند و از جانمایی اسباب‌بازی‌ها می‌پرسند و راهنمایی‌شان می‌کند. با دیدن اسباب‌بازی‌ها سوالی در ذهنم شکل می‌گیرد و می‌گویم: «اینها دیگر هیچ‌جوره به کتاب‌ها نمی‌آیند. البته در شهرکتاب‌ها داریم اما خب در فروشگاه‌های کوچک‌تر چرا باید این چیزها به کتابفروشی اضافه شود؟» می‌خندد و می‌گوید: «اتفاقا یکی از دوستانم وقتی از این تصمیم‌مان خبردار شد خیلی مخالفت کرد و استدلالش این بود که در همه کشورها اسباب‌بازی فروشگاه مخصوص دارد و نباید با کتاب همراه باشد.

اما مهدکودک‌هایی که در این خیابان پایین قرار دارند و همیشه هم از ما خرید می‌کنند، باعث شد به این فکر بیفتیم که اضافه شدن این بخش هم مشتری‌های خود را دارد.»  آقای اسدزاده که حدودا40ساله است و به قول خودش سال‌هاست در این حوزه فعالیت می‌کند، همچنان درحال صحبت است و من هم فکر می‌کنم به این همه مشتری؛ که در این کتابفروشی حضور دارند و هربار با دیدن محصولات جدید شگفت‌زده می‌شوند، البته شاید بهتر است بگویم گیج می‌شوند و خرید اصلی از یادشان می‌رود.

روایت پنجم: راه اشتباه

«با اطمینان می‌توانم بگویم که ما راه را اشتباه رفته‌ایم و مهم‌تر اینکه در این راه اشتباه اصرار داریم درست می‌گوییم و تنها راه ممکن همین بوده است.»  علی محمدزاده، فعال حوزه کتاب و محقق و پژوهشگر که سال‌ها در حوزه کتاب فعالیت کرده و تحقیق و پژوهش‌های زیادی هم در این زمینه داشته است، موضوع این گزارش را مهم می‌داند و می‌گوید: «چند سال پیش پژوهشی را درمورد حفظ کتابفروشی‌های قدیمی در میدان انقلاب انجام دادم. طبق آماری که آن زمان داشتم، حدود 50 کتابفروشی که عمرشان به صد سال می‌رسد در این منطقه وجود داشت. اما متاسفانه با ندیده‌گرفته‌شدن الان این آمار به حدود 24 کتابفروشی کاهش پیدا کرده است.

شاید اگر مراجعه‌ای به عکس‌های قدیمی داشته باشیم این روند تغییر را بهتر درک کنیم.»  او در ادامه به یک کتابفروشی در خیابان ژاندارمری اشاره می‌کند و می‌گوید: «همین کتابفروشی زمان افتتاحش به 120 سال پیش برمی‌گردد اما الان از آن همه شکوه، فقط یک انبار کتاب باقی مانده است. همه اینها را گفتم که به این نکته برسم، وجود کالاهای تزئینی در کتابفروشی‌ها راه بسیار اشتباهی است که همه فکر می‌کنند می‌توانند با فروش این وسایل در کنار کتاب‌ها، به فروش کتاب هم کمک کنند، درحالی که اصلا چنین چیزی درست نیست. شما اگر سری به چند کتابفروشی که این کالاها را در کنار کتاب دارند، بزنید، می‌بینید که کتاب در برابر این محصولات اصلا فروشی ندارد و کم‌کم همین فروش نداشتن‌ها باعث می‌شود کتاب از گردونه آن کتابفروشی حذف شود.» 

محمدزاده به موضوع دیگری اشاره می‌کند که بسیاری از کتابفروشان در گفت‌وگوهایی که با آنها داشتم، اشاره کردند و می‌گوید: «خیلی از کسانی که این مدل‌ها را به کتابفروشی‌شان وارد می‌کنند، معتقدند می‌خواهند به کارشان و محصولات‌شان تنوع بدهند، درحالی که باید تنوع در جای دیگر باشد. یک مثال می‌زنم تا صحبتم را متوجه شوید، مثلا در همین دوران کرونا که مردم فراغت بیشتری داشتند یک کتابفروشی در همین تهران، فروش اقساطی کتاب را راه‌اندازی کرد. شاید خیلی‌ها بگویند این مدل مگر سود دارد؟ باید بگویم بله، فروش این کتابفروشی با این مدل فروختن کتاب چندین برابر شد. به این می‌گویند خلاقیت. یا اینکه در دنیا هم شاهد بودیم که چقدر مدل‌های جدید برای فروش کتاب به کتابفروشی‌هایشان اضافه کردند و باعث شدند مردم کتاب بیشتری بخرند. این مدل خلاقیت‌ها می‌تواند باعث فروش کتاب شود اما اینکه شما کالای دیگر را به کتابفروشی اضافه کنی و انتظار داشته باشی فروش کتاب‌هایت چندین برابر شود، به نظرم کار اشتباهی است.»

این پژوهشگر حوزه کتاب در ادامه صحبت‌هایش به آماری اشاره می‌کند که تامل‌برانگیز است و می‌گوید: «چند وقت پیش با دوستانی که کتابفروشی‌های بزرگ دارند و در محدوده خیابان انقلاب فعالیت می‌کنند، صحبت می‌کردیم. آماری را می‌گفتند که بسیار ناراحت‌کننده بود. یکی از این دوستان می‌گفت ما در مهرماه تقریبا فقط 30 جلد کتاب فروختیم و درآمد کتابفروشی فقط و فقط از کالاهای دیگر است. این بسیار آمار خطرناکی است، یعنی در کتابفروشی به آن بزرگی با آن همه کتاب در ماه فقط 30 جلد کتاب به فروش می‌رسد! البته شاید این آمار تغییر کند و بالاتر برود اما واقعا ناراحت‌کننده است.

خیلی از این دوستان معتقدند وجود طرح‌های فصلی که وزارت ارشاد می‌گذارد خیلی برای مخاطب کتاب کمک‌کننده است. اما به غیر از آن کتاب فروش چندانی ندارد و مردم بیشتر ترجیح می‌دهند کتاب‌ها را با تخفیف از سایت‌ها بخرند تا اینکه بدون تخفیف از کتابفروشی خرید کنند.»  محمدزاده یک نکته دیگر را درمورد کتابفروشی‌ها درست می‌داند و می‌گوید: «یک نکته‌ای که در کشور ما به آن بی‌توجهی می‌شود، بحث طراحی و چیدمان است. ما فقط چند قفسه داریم که درنهایت تفکیک حوزه‌ای شده‌اند، درحالی که بسیار مهم است به طراحی داخل کتابفروشی توجه شود. اینکه فقط به این فکر کنیم که باید چند کتاب را در کنار هم قرار بدهیم و دیگر کتابفروشی داریم، کار درستی نیست.

چیدمان کتابفروشی و حتی ویترین آنها باید به مخاطب پیام بدهد. یک کتابفروشی در رشت داریم که صاحب خوش‌ذوقی دارد و برای کتاب‌های جدید، چیدمانی در ویترین قرار داده است و با همین خلاقیت‌ها توانسته، همچنان کارش را با قوت حفظ کند.»  او اشاره‌ای به چیدمان برخی کافه‌ها می‌کند و می‌گوید: «الان تقریبا مد شده است که در کافه‌ها، قفسه‌هایی را برای کتاب می‌گذارند و تزئین می‌کنند. اما کتابفروشی‌های ما خالی از این تزئینات و چیدمان هستند. البته منظورم کتابفروشی‌هایی است که فقط کتاب می‌فروشند. مثلا یک کتابفروشی در سوئد است که قدمتش به 200 سال می‌رسد، اما گردانندگان این کتابفروشی که اعضای یک خانواده هستند همچنان همان سبک قدیمی پدربزرگ‌هایشان را در تزئین حفظ کرده‌اند و در کنارش خلاقیت‌های زیادی هم دارند. مثلا طراحی را با توجه به مناسبت‌ها عوض می‌کنند.

طرح‌های مختلف برای فروش کتاب‌ها می‌گذارند. در همین دوران کرونا دوچرخه‌هایی را خریداری کردند و با چرخیدن در شهر و بیشتر محله‌ها و همچنین فروش آنلاین توانستند خودشان را حفظ کنند.» محمدزاده حیات کتابفروشی را به زنده بودن محیط آن مرتبط می‌داند و می‌گوید: «وجود نویسنده‌ها، برگزاری جلسات کتابخوانی، رونمایی کتاب‌ها داخل کتابفروشی خیلی می‌تواند به رونق آن کمک کند. این کارها چیزهایی است که سال‌ها از آن فاصله گرفته‌ایم. البته برخی ناشران برای کتاب‌های جدیدشان این کارها را انجام می‌دهند.

اما باز هم کم است و خیلی نمی‌تواند به مخاطب کمک کند. شما فکر کنید نویسنده محبوب‌تان کتاب جدیدی نوشته است و شما می‌توانید امضا یا صحبت رودرروی با او را داشته باشید. همه اینها به فروش کتاب کمک می‌کند. مثل اتفاقی که در نمایشگاه‌های کتاب شاهد هستیم. در ماه، حدود 50 کتاب خوب با یک کیفیت مطلوب منتشر می‌شود اما تقریبا هیچ کاری برای تبلیغات این کتاب‌ها انجام نمی‌شود. حتی دورخوانی کتاب‌ها در داخل کتابفروشی‌ها خیلی کمک‌کننده است. یادم می‌آید نشر چشمه خیلی این کار را انجام می‌داد و بسیار هم در فروش کتاب‌هایشان تاثیر داشت. همه این کارها، کتابفروشی‌ها را زنده می‌کند و باعث رشدشان می‌شود اما از آن غافل هستند.»

روایت ششم: رکن مهم فرهنگ

«گاهی فکر می‌کنیم، نبودن کتاب یا کتابفروشی‌ها هیچ ضرری ندارد، اما این ضرر از آن مدل‌هاست که می‌تواند باعث نابودی ما در گذر زمان شود، اگر سعی نکنیم کتابفروشی‌ها را برای خودمان نگه داریم به جایی خواهیم رسید که دیگر کتاب هیچ جایگاهی در زندگی‌مان ندارد.»  فاطمه احمدی، جامعه‌شناس و نویسنده با تاکید بر اینکه کتابفروشی‌ها باید همان سبک قدیمی‌شان را برای فروش کتاب به‌تنهایی حفظ کنند، می‌گوید: «شما وقتی وارد جایی مثل شهرکتاب‌ها می‌شوید آنقدر چیزهای متنوعی برای خرید وجود دارد که دیگر به کتاب اعتنایی نمی‌کنید.

برای همین است که باید کتابفروشی همان سبک خودش و فروش کتاب را حفظ کند. این مساله از لحاظ جامعه‌شناسی هم روی افراد تاثیرگذار است. در جامعه‌ای که شما ویترین کتاب نداشته باشید دیگر علاقه‌ای به خواندن کتاب نخواهید داشت و کم‌کم آن را از زندگی‌تان حذف می‌کنید. خیلی مهم است که درمورد این موضوع صحبت شود و خطرش را گوشزد کنیم. ناخودآگاه خیابان انقلاب برای ما با کتاب عجین شده است و تقریبا همه این را می‌دانند؛ نبودن کتابفروشی‌ها و حذف‌شان می‌تواند در فرهنگی که سال‌هاست برای آن تلاش می‌کنیم، تاثیر بگذارد. یک نکته مهم دیگر که نباید از یاد ببریم این است که همین حضور فیزیکی کتابفروشی‌ها و ویترین‌شان در شهر لازم است. اگر قرار باشد ویترین‌ها تبدیل به چیزهای دیگری بشود، کتاب را به‌عنوان یک رکن مهم فرهنگی از دست خواهیم داد.»

روایت هفتم: بوی خوش کاغذ

در این چندسال کرونا زیاد شنیدیم که کتابفروشی‌ها تعطیل شدند و دیگر نتوانستند به کارشان ادامه بدهند. یا اینکه تغییر کاربری دادند؛ به کبابی تبدیل شدند. اما گاهی ما آدم‌ها با کارهایی که انجام می‌دهیم و با دست خودمان همه‌چیز را به نابودی می‌کشانیم. نکته مهم و اصلی در این موضوع این است که هیچ‌کس حواسش به این تغییر تدریجی ویترین و محیط کتابفروشی‌ها نیست. درحالی که می‌توان با قاطعیت گفت که مهم است و توجه نکردن به آن می‌تواند در درازمدت ما را دچار مشکل کند. همه این روایت‌ها باید فکرمان را مشغول کند و راه‌حلی برایش داشته باشیم تا بتوانیم این محیط را زنده نگه داریم. دقیقا مثل کسانی که با عشق و علاقه، کتابفروشی‌هایشان را حفظ کرده‌اند و هر روز برنامه‌ای جدید دارند، بتوانیم حال همه کتابفروشی‌های شهر را خوب نگه داریم و تنها بویی که در این کتابفروشی‌ها می‌پیچد بوی کاغذ باشد.

منبع: روزنامه فرهیختگان