کد خبر 129372
تاریخ انتشار: ۳۰ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۵:۴۱

آیت‌الله سید محمد باقر دُرچه‌ای به عادت همیشگی مقدار کمی غذا تناول کرد. پس از صرف غذا میزبان قباله‌ای را آورد که سید آن را امضا کند که به فتوای سید حرام بود، رنگش تغییر کرد و تنش به لرزه افتاد.

به گزارش مشرق به نقل از فارس، آیت‌الله سیدمحمد باقر دُرچه‌ای فقیه و اصولی شیعی در سال 1227 در درچه از شهرهای نزدیک اصفهان از توابع لِنجان به دنیا آمد، ‌او  فرزند سید مرتضی و از نوادگان میر لوحی سبزواری عصر صفوی اصفهانی است، نسبش با 31 واسطه به امام موسی بن جعفر می‏رسد و از اولاد «موسی الثانی» محسوب می‏شود، به این سبب او را «موسوی» لقب دادند.


مرحوم استاد جلال‌الدین همایی درباره استادش، آیت‌الله سید محمد باقر درچه‌ای می‌گفت: «آن بزرگوار در علم و ورع و تقوا آیتی عظیم و به حقیقت جانشین پیغمبر اکرم و ائمه معصومین (سلام‌الله علیهم اجمعین) بود، در شادی و صفای روح و بی‌اعتنایی به امور دنیوی گویی فرشته‌ای بود که از عرش به فرش فرود آمده و برای تربیت خلایق با ایشان هم‌نشین شده است، بارها دیدم که سهم امام‌های کلان برای او آوردند و دیناری نپذیرفت، با اینکه می‌دانستم که بیش از چهار پنج شاهی پول سیاه نداشت.

وقتی سبب می‌پرسیدم، می‌فرمود: من فعلا بحمدالله مقروض نیستم و خرجی فردای خود را هم دارم و معلوم نیست که فردا و پس‌فردا چه پیش بیاید، «و ماتدری نفس ماذا تکسب غدا»، بنابراین اگر سهم امام را بپذیرم، ممکن است حقوق فقرا تضییع شود.

گاهی دیدم:‌ چهارصد، پانصد تومان، برایش سهم امام آوردند و بیش از چند ریال که مقروض بود، قبول نکرد، اگر احیاناً لقمه‌ای شبهه‌ناک خورده بود، فوراً انگشت در گلو می‌کرد و همه را بر می‌آورد و این حالت را یک بار مخصوصاً به چشم دیدم.



ماجرا از این قرار بود که یکی از بازرگانان ثروتمند آن بزرگوار را با چند تن از علما و طلاب دعوت کرد، سفره‌ای گسترده بود، از غذاهای متنوع با انواع تکلف و تتوق، آن مرحوم به عادت همیشگی مقدار کمی غذا تناول کرد. پس از آنکه دست و دهانش شسته شد، میزبان قباله‌ای را مشتمل بر مسئله‌ای که به فتوای سید حرام بود، برای امضا حضور آن مرد روحانی آورد. سید دانست که آن میهمانی مقدمه‌ای برای امضای این سند بود و شبه رشوه داشته است.

رنگش تغییر کرد و تنش به لرزه افتاد و فرمود: من با تو چه بدی کرده‌ام که این زقّوم را به حلق من کردی؟ چرا این نوشته را پیش از ناهار نیاوردی تا دست به این غذا آلوده نکنم»، پس آشفته حال برخاست و دوان دوان به مدرسه آمد و کنار باغچه مدرسه مقابل حجره‌اش نشست و با انگشت به حلق فرو کرد و همه را استفراغ کرد و پس از آن نفس راحتی کشید».