به گزارش مشرق، سید محسن کریمی ملقب به مورچه اتمی استقلال بازیکنی است که طی سالهای گذشته در این تیم رشد کرد اما مصدومیتهای گاه و بیگاه عجیبی را تجربه کرد.
این بازیکن با وجود سن کم با مربیانی چون قلعهنویی،مظلومی، منصوریان، شفر، مجیدی و استراماچونی کار کرد و حتی درخشش وی در استقلال باعث شد پیشنهادات خوبی از باشگاههای پرتغالی داشته باشد اما چند مصدومیت عجیب وی را از رسیدن به اوج قله فوتبال دور کرد. بازیکنی که زندگی عجیبی و غریبی را قبل از رسیدن به بالاترین سطح فوتبال تجربه کرده مدعی است زمانی در پارک میخوابیده، سختیهای زیادی کشیده و روزهای سختی را تجربه کرده است.
متن گفتوگوی مفصل با کریمی را که به تازگی با نساجی مازندران قرارداد امضا کرده در زیر می خوانید:
ظاهرا از همان ابتدا در پایههای استقلال کارت را شروع کردی.کمی از آن زمان صحبت کن...
بله، من در تیم جوانان استقلال کارم را زیر نظر آقای ایوب اصغرخانی شروع کردم. این مربی زحمات زیادی برای من کشید.بعد از حضور در جوانان زیر نظر آقای سیروس دینمحمدی کار کردم. آن زمان آقای قلعهنویی سرمربی تیم بزرگسالان استقلال بود. آقای دینمحمدی برای حضور من در تیم بزرگسالان خیلی تلاش کرد. آن دوره او در تمرینات شرکت میکرد تا من را به آقای قلعهنویی معرفی کند.
اولین بازی که برای استقلال کردی یادت است؟
بله، مقابل نفت تهران بازی کردم. بین دو نیمه بود که آقای قلعهنویی گفت محسن مشکلی نداری؟ گفتم چه مشکلی؟ دوباره گفت ترسی نداری که پاسخ دادم فقط منتظر هستم من را به داخل زمین بفرستید. به امیرخان گفتم سختیهایی کشیدم که از چیزی نمی ترسم.
خاطره مهمی از قلعهنویی داری؟
او مربی بزرگی است. آرزوی هر بازیکنی است که زیر نظر او کار کند. نمیتوانم خاطره خاصی از او بگویم ولی همیشه میگفت نترس.نه تنها به من بلکه به جوانها میگفت وقتی به زمین میروید از چیزی نترسید. بارها این موضوع را تذکر میداد.
خیلی از آنهایی که با قلعهنویی کار کردند از او حساب میبرند؟ تو هم از آن توپ و تشرهای معروف دیده ای؟
بله، مگر میشود ندیده باشم؟ اتفاقا خیلی زیاد. بین دو نیمه آقای قلعهنویی طوری صحبت میکرد که همه چیز عوض میشد. او وری به بازیکنان انرژی می داد و آنها را به سمت موفقیت هل می داد که بازیکن با خودش می گفت اگر بازی را نبریم نمی توانیم سر بلند کنیم. من فکر میکنم کسی در فوتبال ایران نیست که بگوید از آقای قلعهنویی حساب نمیبرد.
در این مدتی که در استقلال حضور داشتی بالا و پایین زیاد داشتی.کمی از دوران حضورت در مقاطهع مختلف صحبت کن.
اگر از هر کسی در مورد من سوال کنید خیلیها میگویند او بدشانسی آورد ولی خودم نظر دیگری دارم. شاید مقصر خیلی مسائل خودم بودم. خیلی مواقع از نظر ذهنی نتوانستم خودم را وفق بدهم. بعد از حضور آقای قلعهنویی در زمان آقای مظلومی شرایط خیلی خوبی داشتم و در همه بازی ها فیکس بازی کردم. حتی توسط آقای کیروش به تیم ملی دعوت شدم، در زمان آقای منصوریان شرایطم خیلی خوب شد و پیشنهادات خارجی خوبی داشتم اما پنجره نقل و انتقالات باشگاه بسته بود و تصمیم گرفتم در تیم بمانم چون واقعا دست مربی بسته بود. ماندن من در استقلال آغاز مصدومیتهایم بود. در آن زمان کتفم در رفته بود و باید آن را جراحی میکردم. شاید هوادار این مسائل را نمیدید ولی در هر بازی ۲-۳ بار کتفم در میرفت. مجبور شدم جراحی کنم تا شرایطم بهتر شود و به همین دلیل در آن دوران نیم فصل از لیست تیم بیرون رفتم.
بعد از جراحی کتف هم منصوریان از استقلال جدا شد...
بله، وقتی برگشتم شفر سرمربی استقلال شده بود. بلافاصله بعد از حضورم در بازی با نفت آبادان بازی کردم و در آن مسابقه ۳ گل زدم. شرایط خیلی خوب بود و تا آمدم به شرایط بهتری برسم اتفاق خیلی بدی برایم افتاد. رباط پایم در تمرین با تکل یک بازیکن جوان که نمی دانم از کجا آمده بود پاره شد.برایم در استقلال خیلی عجیب بود که چرا بازیکن تستی در آن روز که فردایش با العین بازی داشتیم در تمرین ما شرکت داشت. همان تکل من را ۱۰ ماه خانه نشین کرد.
بدشانس هم بودی...
نمیتوانم بگویم بدشانس،باز هم میگویم مقصر خودم بودم. در یک زمانهایی این اتفاقات رخ داد که تا میخواستم برگردم به یکباره طوری مصدوم میشدم که ۶-۷ ماه از میادین دور میشدم. در زمان استراماچونی وقتی برگشتم آقای فتحی مدیرعامل باشگاه من را نمیخواست. به من گفتند مصدوم شدی و تو را نمیخواهیم ولی استراماچونی من را می خواست. به همین دلیل مدتی در تمرینات شرکت نکردم. همه این مسائل از نظر روانی روی من فشار وارد میکرد. استراماچونی با من چند بار صحبت کرد و گفت من به تو اعتقاد دارم و تو را میخواهم به این مسائل فکر نکن. به او گفتم دلم قرص نیست، چه کار باید انجام بدهم؟ مگر من دوست داشتم مصدوم شوم؟ در آن سال کار را طوری شروع کردم که یکی از آماده ترین ها بودم ولی مدام میترسیدم مصدوم شوم چون از طرف باشگاه تحت فشار بودم.
اما به محض حضورت در تمرینات استراماچونی به تو بازی داد...
بله ولی همانطور که گفتم با وجود حمایت سرمربی تیم ذهنم خیلی درگیر بود چون باشگاه من را تحت فشار گذاشته بود. من ۲ سال در این مورد حرف نزدم و حتی کوچکترین مصاحبهای نکردم. کسی نمی دانست چه اتفاقاتی رخ داده است.همه میگفتند بدنت ضعیف است ولی این موضوع اصلا درست نبود، من از نظر ذهنی آسیب دیده بودم. یادم است در اوج آمادگی در هفته پنجم در اصفهان بهترین بازی را انجام دادم اما در نیمه دوم بعد از تکل نژاد مهدی از پشت مصدوم شدم. البته رباط پای دیگرم آسیب دید و ربطی به مصدومیت قبلی نداشت اما همان ذهنِ درگیر کار دستم داد.
بعد از این مصدومیت همه گفتند تمام شدی.درست است؟
بله، همه رهایم کردند. جا دارد از دکتر نوروزی خیلی تشکر کنم، او مثل یک پدر برایم زحمت کشید.آن زمان هیچکس در مورد من حرفی نزد، اصلا یادشان رفته بود من بازیکن استقلال هستم. از شما سوال میکنم آیا من دوست داشتم مصدوم شوم؟ شاید خیلیها بگویند پول گرفتی اما حتی پول جراحی من را هم ندادند.همه را از جیب خرج کردم. یکسری از مدیران استقلال این درک را نداشتند بازیکن چه شرایطی دارد. مسئولان باشگاه میگفتند کریمی مصدوم شده و باید حواسمان به بازیکنانی باشد که در حال بازی هستند.من باید به چه کسی این حرفها را میزدم؟ شاید اگر دکتر نوروزی نبود حتی نمیتوانستم ساده زندگی کنم.هر جا باشم مدیون او هستم.با این وجود روحیهام را نباختم و قویتر شدم.
بعد از آن راهی گلگهر شدی...
بلافاصله نه، چند وقتی از ایران رفتم.هیچکس از من خبری نداشت.به امارات و قطر رفتم و یکسری کارها انجام دادم. زمان آقای مجیدی بود که به ایران برگشتم، دنبال یک شرایطی بودم که بازی کنم. در آن زمان آقای قلعهنویی لطف کرد و پیشنهاد داد به به گلگهر بروم. در این تیم هم شرایط خوبی داشتم ولی بعد از مدتی در نیم فصل از این تیم جدا شدم.
آیا به خاطر اتفاقاتی که افتاد از کسی ناراحتی داری؟
چرا باید بگویم ناراحت هستم؟ اگر این حرف ها را بزنم خیلی ها فکر میکنند من کینهای هستم. این اتفاقات من را قوی تر و بزرگتر کرد.من در این مدت فهمیدم، فوتبال، مرام و معرفت و حتی زندگی چیست. من همه چیزم را مدیون استقلال هستم ولی واقعا برای این تیم کم نگذاشتم.صحبتم با هواداران واقعی استقلال است که بدانند من هیچوقت برای این تیم کم نگذاشتم. هیچوقت فرصت نشد این صحبت را با آنها انجام بدهم ولی واقعا مصدومیتها دست من نبود. متاسفانه یکسری ها مرتب پالس منفی میدادند ولی نمیدانستند من در چه شرایطی بودم.حالا هم همه چیز تمام شده و قوی تر از همیشه بر میگردم.
آن سالها به تو لقب مورچه اتمی دادند.چرا؟
واقعا نمیدانم چه کسی این لقب را به من داد. سالهای اول هر جایی میرفتم میگفتند مورچه اتمی.شاید به خاطر سرعتی که داشتم و فرارهایی که انجام میدادم این لقب را به من دادند.
در استقلال یادت هست چند گل زدی؟
فکر میکنم ۱۵ یا ۱۶ تا. همه گلهایم را یادم است. اولین گلم برای استقلال را دوست داشتم.بازیکنی که برای تیم بزرگ بازی میکند حتی گلهای بازی دوستانه را هم فراموش نمیکند.
در مدتی که مصدوم بودی استراماچونی با تو تماس داشت؟
متاسفانه هر بار مصدوم میشدم و بر می گشتم مربی تیم عوض میشد! نمیدانم چرا این اتفاقات در استقلال رخ میداد. بعد از اینکه مصدوم شدم جراحم اعلام کرد ۱۰ روز بعد باید عمل کنم. استراماچونی در این فاصله گفت به تمرین بروم. وقتی او را دیدم گفت همه جوره پشتت هستم و اصلا کاری به باشگاه ندارم. او حتی پایش را به من نشان داد و گفت چند بار جراحی کرده است. اتفاقا وضع پای این مربی خیلی خراب بود (باخنده). وقتی صحبتهای او را شنیدم دلگرم شدم. البته میدانستم استراماچونی زیاد دوام نمیآورد.هر کسی در استقلال خوب باشد زیاد دوام نمی آورد، یعنی به من ثابت شده اگر عالی باشی حتما از این تیم میروی. فردای آن روز که من سرمربی تیم را دیدم گفتند استراماچونی ساعت ۵ صبح ایران را ترک کرده. واقعا مربی خوب و بزرگی بود، او کارش را بلد بود.
یادت هست در هفته اول در تبریز چقدر عصبانی شده بود؟
او خیلی رک بود. برایش خیلی مسائل قابل هضم نبود. کسی که از اروپا آمده یکسری چیزها میدید که نمیتوانست تحمل کند. در استقلال هم واقعا تحمل نکرد و کاری کردند او هر چه زودتر برود.
از فوتبال خوب پول در آوردی؟
اگر بخواهید من را با خیلی ها قیاس کنید اصلا نه. تا آمدم به شرایط خوبی برسم یکسری مشکلات برایم ایجاد شد. البته خدا را شکر میکنم و همیشه راضی و قانع هستم.
چند سال در استقلال بودی؟
تقریبا ۸ سال.
کمی درباره زمان حضور منصوریان در استقلال صحبت کن.چرا او به این شکل مجبور به جدایی شد؟
ما تیم بسیار خوبی داشتیم،بعد از بازی با العین که داشتیم شرایط کمی بد شد. ما مقابل العینی بازی کردیم که واقعا غول آسیا بود. در بازی برگشت دفاع وسط ما در پست پشت مهاجم بازی میکرد. از آن بازی مشکلات کلید خورد ولی واقعا ما روزهای خوبی هم داشتیم. در زمان حضور منصوریان نتایجی گرفتیم که مدعی قهرمانی بودیم. خود من در آن دوران در اوج بودم. به اردوی تیم ملی هم دعوت شدم.
توسط آقای کیروش. او چیزی به تو نگفت؟
چرا، در اولین تمرینی که شرکت کردم او از طریق مارکار آقاجانیان با من صحبت و توصیههایی کرد. کیروش گفت درست است که برای اولین بار به تیم ملی دعوت میشوی ولی می خواهم خود واقعیات باشی.از چیزی نترس، این برایم مهم است. آن زمان سردار و طارمی در تیم ملی حضور داشتند و چند روز بعد به اردویی که ما حضور داشتیم اضافه شدند.
ظاهرا از اروپا هم پیشنهاد داشتی...
من از اسپورتینگ لیسبون پیشنهاد داشتم، کارهای ویزای من هم انجام شده بود ولی پنجره نقل و انتقالاتی باشگاه به یکباره بسته شد.هیچ راهی نداشتم و نمیتوانستم بگویم میخواهم بروم. استقلال نمیتوانست بازیکن بگیرد و در آن شرایط درست نبود از تیم بروم.من پسر استقلال هستم،یکسری میگویند پسر استقلال هستیم ولی ۲ سال در این تیم بازی نکردند ولی من از تیمهای پایه در استقلال بودم.مطمئنا کسی که استقلالی باشد دوست ندارد تیمش ضربه بخورد. یکی از سختترین شرایط های من در فوتبال سال گذشته با گلگهر مقابل استقلال بود که پنالتی هم گرفتم. البته بازیکن باید حرفهای فکر کند و من هم این شرایط را دارم اما به هر حال علاقه را نمیتوانم کتمان کنم.
چه شد به نساجی پیوستی؟
من متولد ساری هستم، بعد از پیشنهادی که نساجی داد با آقای الهامی صحبت کردم. او به سبک بازی من اعتقاد دارد و خیلی خوشحالم که به یک تیم بزرگ دیگر پیوستم. مطمئنا انگیزههای زیادی برای بازی با نساجی دارم.خوشبختانه سرمربی نساجی از وضعیت من کاملا آگاه است و وقتی با او صحبت کردم آرامش پیدا کردم. باشگاه نساجی هم باشگاه با سابقه ای است و مطمئنا با انگیزه مضاعفی که دارم تمام تلاشم را انجام میدهم که به تیم استانم کمک کنم.من روزهای سختی را پشت سر گذاشتم، خیلی سکوت کردم، سختی کشیدم و به هر حال تحمل این روزها باید جواب داشته باشد.خوشحالم که پخته تر و بزرگ تر شدم، الان وقتی به داخل زمین بروم کاری که قبلا انجام میدادم را بهتر انجام میدهم. اگر مدتی از فوتبال دور بودم حتما حکمتی در آن وجود داشته و مطمئن هستم بعد از هر سختی آسانی وجود دارد.
تو جزو بازیکنانی بودی که در خوابگاه مرغوبکار زندگی میکردی. یک زمان عکسهایی از آن خوابگاه معروف منتشر شد که سر و صدای زیادی کرد...
بله، دقیقا آن عکسها را خود من پخش کردم.ما زیر پلهها میخوابیدیم و هیچ چیز در آنجا برای ما فراهم نبود. خیلیها میگویند فوتبالیست شدن آشنا میخواهد ولی اگر کسی در خوابگاه ما حضور پیدا میکرد و آنجا را میدید امروز متوجه میشد من چه میگویم.شاید بعد از دیدن آن صحنه ها دیگر نگویند فوتبالیست ها با پارتی بازی فوتبالیست می شوند.
کمپ حجازی چطور؟ آنجا هم شرایط همین مدلی بود؟
فکر میکنم سال ۹۳ بود که در آنجا حضور داشتیم.نمیتوانم بگویم جای ما خوب بود ولی خیلی بهتر از خوابگاه ورزشگاه مرغوبکار بود.
اما ما شنیدیم که در زمان حضورت در آکادمی استقلال سختیهای خیلی زیادی کشیدی؟
سختی که زیاد کشیدم. اوایل که تست داده بودم در تهران فامیلهایی داشتیم، البته نه خیلی نزدیک ولی ما را میشناختند. یکی دو روز به منزل آنها رفتیم ولی غرورم اجازه نمیداد به منزل آنها بروم. نه اینکه آنها من را نپذیرند ولی برای خودم خیلی سخت بود.باشگاه بعد از اینکه من را در تست قبول کرد نگفتم که جایی برای خواب ندارم. به آنها گفتم من جا برای سکونت دارم ولی در واقع جایی نبود.
پس کجا زندگی می کردی؟
یک پارکی در نازیآباد در حوالی ورزشگاه مرغوبکار بود. وقتی تمرین تمام میشد برای اینکه کسی شک نکند به سمت متروی خزانه میرفتم ولی وقتی از بچهها جدا میشدم به پارک نزدیک مرغوبکار میرفتم. من تقریبا ۲ ماه در آنجا زندگی میکردم.
در پارک زندگی میکردی؟
بله چون جایی نداشتم. یک پارچه گرفته بودم و در آنجا میخوابیدم. البته هوا سرد نبود و در ابتدای حضورم هوا خوب بود.
غذا چطور؟
از سوپر مارکت میخریدم.
کسی وضعیتت را پیگیری نکرد؟
آن زمان حسن خاوری رئیس مرغوبکار بود. آنها هنوز شرایط من را نمیدانستند و من هم زیاد با آنها آشنا نشده بودم. یادم است بعد از مدتی آقای اصغرخانی مربی ما در تمرین احساس کرد من زیاد سرحال نیستم. چند بار این موضوع را از من پرسید ولی چیزی به او نگفتم ولی شک کرده بود. یک روز بعد از تمرین فردی را دنبال من فرستاد و متوجه شد من هیچ جایی ندارم و در پارک زندگی میکنم. از آنجا که جزو بازیکنان خوب آن تیم بودم، بلافاصله پیگیر شدند.در نهایت یک خوابگاه به ما دادند که عکسهایش را به رسانهها دادیم. واقعا در آن خوابگاه روزها و شب هایی داشتیم. فوق العاده زندگی در آنجا سخت بود.
از زندگی در پارک که بهتر بود؟
بله اما خوابگاه ما حتی برق را هم به سختی داشت. آقای حاجیلو آن زمان کمی ظاهرا خوابگاه را تغییر داد ولی مشکلات زیاد بود. مثلا دوش ما کنار سالن بدنسازی بود و اگر استقلال با آن سالن قرارداد نداشت مجبور بودیم به جایی برویم و آب تنی کنیم که گفتنش درست نیست.
از آن پارک چیزی در ذهنت هست؟
بله، گفتنش سخت است اما میگویم. یک پیرمردی در آن پارک بود که امور نظافت را بر عهده داشت. بعد از مدتی فهمید من جایی برای زندگی ندارم و به من خیلی کمک کرد. او به مغازه کنار پارک گفته بود اگر کریمی غذا نداشت به حساب من به او بده. من او را حاج عمو صدا می کردم.یادم است اولین بازی که برای بزرگسالان استقلال انجام دادم حالتی داشتم که عجیب بود،بعد از بازی انگار من را به سمت ورزشگاه مرغوبکار هل می دادند. سریعا به آنجا رفتم تا حاج عمو را ببینم و از زحماتش تشکر کنم.
او را دیدی؟
بله، رفتم که از او تشکر کنم و بگویم من همانی هستم که خیلی کمکش کردی اما صحنهای دیدم که دنیا روی سرم خراب شد. متاسفانه عکس اعلامیه ترحیم آن پیرمرد را دیدم. وقتی اعلامیه را دیدم یک ساعت زار میزدم. انگار یکی از عزیزانم را از دست داده بودم. نشد که او را ببینم ولی واقعا هیچ وقت فراموشش نمیکنم. همیشه حرفهایی به من از زندگی می زد که در ذهنم باقی مانده است. ای کاش الان زنده بود و میتوانستم ذرهای از محبتهایی را که در آن مدت به من کرد جبران کنم.
با خانوادهات در مورد او حرف زدی؟
بله صحبت کردم. هیچ چیزی جز خوبی از آن پیرمرد در ذهنم باقی نمانده است. امیدوارم روحش شاد باشد.
در پایان صحبتی باقی مانده؟
جا دارد از همه مربیانی که برایم زحمت کشیدند تشکر کنم. اسم تک تک آنها را بردن سخت است ولی از همگی آنها ممنون هستم. از دکتر نوروزی نیز ممنونم که خیلی مدیون او هستم. از هواداران نساجی هم هم تشکر میکنم. از روز گذشته کلی پیام با انرژی مثبت به من دادند که از همه آنها ممنون هستم.امیدوارم در این فصل بتوانم روزهای خوبی را برای آنها رقم بزنم.