به گزارش مشرق، سور سوریه نوشته محمد قائم خانی سفرنامهایی جستجوگر به کشور سوریه و روستاهای آن است که حقایقی مهم و خواندنی را از فضای فکری، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی این کشور ارائه می دهد. به عبارتی این کتاب را می توان حاوی بخشهایی از تاریخ سرزمین سوریه و جنایات داعش در آن دانست.
نویسنده کتاب درباره مسیر نگارش اثر می گوید: «زمانی که ما به سوریه رفتیم، دولت داعش جمع شده و ماجرا تا حد زیادی فروکش کرده بود، اما میدانستیم در آن منطقه مسائل خیلی جدی هست و کسی که در فضای سیاسی قرار داشته باشد، میداند که هنوز چقدر مسائل ناگفتنی وجود دارد. البته اصلا فکر نمیکردم در آن منطقه با چنین جهان خاصی مواجه شویم، چون فضای رسانهای ما تصویر خیلی محدودی از محور مقاومت نشان داده و البته این مسأله در رسانههای دیگر مناطق دنیا هم دیده میشود.
قائم خان ادامه می دهد: این کتاب کاملا درباره سوریه است. روحیه حاج قاسم در تمام نیروها وجود داشت و این روی من خیلی تأثیر گذاشت که با وجود اینکه تمام هزینهها و برنامهریزی سفر با نیروی قدس بود، ولی یک کلمه هم درباره اینکه ما چه کردیم، نگفتند. اگر هم صحبتی شد، این بود که ایران چه کرده نه اینکه ما چه کردیم. این را ناخودآگاه در ذهنم با بسیاری از دستگاههایی که در ایران برای کارهای ناکرده یا جزئی خود مداوم تبلیغ کرده و گزارش ارائه میدهند، مقایسه کردم. این ویژگی خاص باعث شد یک ورودیه و یک اختتامیه برای کتاب بنویسم. در روز شهادت حاج قاسم، اختتامیه کتاب را نوشتم. مدتی بعد هم مقدمه را نوشتم که درباره ماجرای تشییع پیکر حاج قاسم است و در این مقدمه بیان کردم که چطور حاج قاسم با نقش و جایگاهی که داشت، تمایلی به نشان دادن و بیان اقدامات و فتوحات نداشت و ما ایشان را ندیدیم.
بخشی از کتاب (ص ۱۴۰): فردایش از شرق راه افتادیم سمت غرب، سوی حلب. باز هم از آن جاده مخملین شگفت آور گذشتیم. بالای سرمان ابر و زیر پا فرش گل، بگذار حالا که با دل خوش از بوکمال بیرون رفتیم، گوشه ای از تابلوی اعجاب آوری که هنگام آمدن به چشم دیده بودیم توصیف کنم. چه باشکوه بود بادیه. معجزه مخمل سبز. چطور می شود این شدن را مصور کرد؟ خب بادیه یعنی شن، خاک ، سنگ ، گاهی خاربوته ای؛ کنگر، شاه بیابان است.
چه بشود چشمی به جمال گلی روشن شود! اما بعد از سال ها قهر، حالا ابر آمده متراکم و درصف باریده، باریدنی! دوزخ خار و خاشاک را فردوس سبزه و گل کرده. خاکستری و خاکی صحرا رفته در پس زمینه و جلا بخشیده به این تابلوی رنگارنگ. تپه تپه مخمل زرد یا بنفش یا سفید کشیده روی زمینه سبز چمن. جابه جا ململ سرخ لاله و نارنجی شقایق و سرمه ای زنبق کوهی، در کناره سبزمخمل ها یا میانه شان، درشت و خودنما چشم را می کشاند.
شکن مخمل ها سایه ساخته بر چمن. گاهی سبزهای تیره تر یا روشن تر جای چمن ها را گرفته اند. خالق تل و تپه ها را که نقاشی کرده، از دامن که هیچ، از چین دامن هم نگذشته. قرمز، سبز سیر، سفید، آبی و صورتی گذاشته آن پایین تا خیال کنی زیر خاک خبری هست. شاید قرار است خلعت نقشانقش تپه کنار برود و از گوشه شیاری، زیر لحاف مخملی چشمت به پری یا فرشته ای، حوری یا دلبری آن جهانی بیفتد که خدا فرستاده کنار یکی از اولیائش. رفیقش باشد، همدمش باشد.
منتها رفیق و همدم که بی زیور و زلنگ نمی آید. لباسی با خودش آورده صد نقش ناز. اگر خدا خاطرخواه آن است که زیر خاک خوابیده، ناز حوری اش را زمین و آسمان نمی خرند. یک تکان که دامن برمی چیند، چین می افتد به چمن و خش خش حریر شقایق به گوش می رسد. منگوله گلهاش تکان می خورد و خواب مخمل دامنش این ور و آن ور می شود. بینی که پیش می بری نزدیک غنچه ها، بوی دهانش را می شنوی. با نسیم نفس هاش، دشت یک دست می رقصد...
سور سوریه در ۱۹۲ صفحه از سوی شرکت چاپ و نشر بین الملل سازمان تبلیغات اسلامی منتشر شده است.