به گزارش مشرق، ابوالفضل جلیلی، کارگردانی مولف است. ۳دهه پیش کتاب «تمام کودکیام در یک چمدان گذشت» او برگزیده شورای کتاب کودک ایران شد. فیلم «مسیر معکوس» وی، بهار امسال (۱۴۰۰) برنده ۲جایزه از جشنواره معتبر فیلم شانگهای چین شد. او بازیگران ایران را فاقد مطالعه مستمر ارزیابی میکند و دست آخر میگوید: «مردم ما کتاب میخوانند، اما در اینستاگرام!» با او که جزو معدود کارگردانان موفقی است که اعتراف میکند، مطالعه کمی دارد، درباره کتاب و کتابخوانی گپ زدهایم.
آخرین کتابی که خواندهاید چه بود؛ فلسفه، ادبیات داستانی، تاریخ، روانشناسی یا دین؟ به چه حوزه مطالعاتی بیشتر علاقهمندید؟
باید اعتراف کنم که کلا چندان کتابخوان نیستم. اگر اجازه بدهید، دلیلش را هم خواهم گفت. وقتی در خارج از ایران ورکشاپ برپامیکنند، به من میگویند نزد دانشجویان نگو که فیلم نمیبینی و کتاب نمیخوانی. آنها همواره این پرسش در ذهنشان هست که چطور جلیلی فیلم نمیبیند، اما موفق است و اینکه میگویم کتاب نمیخوانم، به این معنا نیست که این روش را قبول دارم.
در جایی گفتهاید به قول شریعتی اگر میخواهی از بند جهل، خرافه و دیکتاتوری رها شوی، بخوان و بخوان و بخوان.
(لبخند) باور کنید از دکتر شریعتی فقط کتاب «کویر» را خواندهام، اما این را که میگوید اگر میخواهی اسیر هیچ دیکتاتوریای نشوی بخوان و بخوان و بخوان، بسیار قبول دارم. بهنظرم باید آگاه بود تا اسیر نشد. این اسارت البته میتواند همهچیز باشد؛ در جایی دیکتاتوری، در جای دیگر عشقهای کذایی، هوای نفس و... خواندن بسیار عالی است، اما قرار شد ابتدا پاسخی بدهم؛ اینکه چگونه مطالعه نمیکنم، اما موفقم. باور کنید که من مدام میاندیشم. معمولا وقتی کتابی میخوانید یا فیلمی میبینید، وقتی از سینما خارج میشوید، میگویید دارم به آن فیلم فکر میکنم. این ویژگی در من قدری پررنگتر بوده و هست. بهدلیل اینکه در کودکی در خانوادهای مذهبی بزرگ شدم، برخی از فیلمها و ژانرهای خاصی را حرام میدانستند. البته من هم به تبع آنها هنوز دیدن برخی فیلمها را حرام میدانم.
اما از همان ابتدا به سینمای رئال علاقهمند بودم.درباره کتاب، از کودکی معتقدم که انسان فطرتی دارد. به گمانم وقتی خدا انسان را از گل میسرشت، یک دیگ کنارش بود و ملاقهای هم در دست داشت. در یکی از آن دیگها معرفت بود، در دیگری شعر، در دیگری هنر، تفکر و... . به تعبیر من یک ملاقه میریخت سر آن کسی که سرشته بود و او را رها میکرد و خودش هم میرفت پی کائنات. من اما با تعمق شخصیتم شکل گرفته است؛ نه اینکه آدم روشنفکریام یا آدم مهم و تافته جدابافتهام؛ نه، اتفاقا اصلا اینطور نیست. آدمیام که والله خودم را صفر میدانم. هر کشوری هم که میروم عنوان میکنم که بیسوادترین کارگردان روی زمینم، اما زیاد فکر میکنم و چون به اندیشیدن عادت دارم و عادت کردهام که شب در جای خلوت زیاد به آسمان نگاه کنم و یک نوع ارتباط که تأکید میکنم، همه میتوانند بگیرند، داشته باشم، به این نتیجه معقول و منطقی میرسم که من کجا هستم و چقدر کوچکم. اینکه به فرض آسمان چیست و معنای اینکه جهان لایتناهی است یعنی چه؟!
برای یک کارگردان و فیلمساز چقدر ضرورت دارد مطالعه کند؟
زمانی که زلزله بم اتفاق افتاد، تلویزیون را نگاه میکردم. دیدم همه دارند گریه میکنند. هیچکسی تعمق نمیکرد. چشم میدید، اما ذهن کار نمیکرد. همه میگریستند. به چند نکته رسیدم. گفتم خیلیها دلشان برای آنها نمیسوزد، ناراحت نیستند که آنها زیر آور ماندهاند، اینها گریه خودآرامکنندهای است که میگوید خدا را شکر که برای من چنین اتفاقی نیفتاد! زلزله بم که اتفاق افتاد، ما را به تلویزیون بردند و گفتند که پیام دهید که مردم کمک کنند. به من هم تأکید کردند چرند نگویم و تذکر دادند که برنامه زنده است. گفتم اگر نمیخواهید اصلا نمیروم. گفتند که نه، برو و ابراز همدردی کن و بگو مردم کمک کنند. ما ۲نفر بودیم؛ یکی ورزشکار و دیگری من. گفتم من حرف خودم را میزنم. در عالم، فکر و خیالات خودم بودم. در همان موقع گفتم الان دیگر کمک نکنید.
هماکنون آنقدر کمک کردهاند که حسینیه ارشاد پر شده است از کمکهای شما، شامل خوراکی و پوشاک و همهچیز. این خوراکیها فاسد میشود تا به آنجا برسد. هماکنون کمک نکنید، بلکه آرام آرام این مهم را محقق کنید. بچهای که پدر و مادرش را از دست داده و ۶سال دارد، تا ۲۶سالگی نیاز به کمک دارد. الان هول نزنید و هیجانزده نشوید. بعد اینکه، چرا سیاستمداران ما هیچکدام نمیروند آنجا؛ چون بهنظر من هنرمند باید هر درد و مطلبی را حس کند و سیاستمدار باید ببیند.
همینجا پلی میزنم به این حرفم و باید به ضرسقاطع اعلام کنم که برای حس کردن یک هنرمند، او باید حتما مطالعه کند. یک هنرمند اگر میخواهد راجعبه یک کارگر فیلم بسازد، به هیچ عنوان نمیتواند در ناز و نعمت باشد و جلوی سفرهای که ۷رقم غذا آن را رنگین کرده، بنشیند و از زندگی یک کارگر فیلم بسازد. البته این را هم بگویم که مطالعه صرف هم فایدهای ندارد. باید با تجربه و درک زندگی ممزوج باشد.
دستاندرکاران سینمای ما مطالعه میکنند؟ منظورم بهویژه بازیگران ما هستند.
هر یک از آنها نقشی را بازی کردهاند و تا پایان عمر همان نقش را تکرار کردهاند. چرا فکر میکنید چنین میشود؛ چون مرتبه اولی که آن نقش را بازی کردند، خودشان بودهاند و شناخت، آگاهی و مطالعه روی آن نقش داشتهاند و احتمالا با آن نقش زندگی کردهاند. آنها معمولا نقشهای دیگر را به شکلی دیگر و با دیالوگهایی دیگر تکرار میکنند. حالا پرسش اینجاست که چرا کارگردانها نمیآیند از یک بازیگر چیز دیگری بخواهند و بهاصطلاح از او بازی خلاقانه دیگری بخواهند؟ بهخاطر اینکه آن کارگردان هم دانش، آگاهی و توانایی لازم را نسبت به آن کار ندارد. بعینه دیدهام که مثلا میگویند خسرو جان(شکیبایی)! در هامون چه کار میکردی؟! یک همچین رولی بازی کن! در عرصه سینما صددرصد مطالعه، شناخت و تحقیق لازم است.
ما چنین کارهایی اصلا در سینمای ایران ندیدهایم. میخواستم مطلبی بنویسم و عنوان کنم که چرا خیلیها کارگردان نمیشوند؟ در عین حال که کارگردانی بسیار ساده است و اصلا کاری ندارد! شما پول داشته باش و به یک سناریست بده تا بهترین سناریو را برایت بنویسد. باز هم پول داشته باش و بهترین بازیگران و بهترین عوامل را جمع کن و یک مبل بزرگ هم بگیر. ۱۰نفر هم استخدام کن که کنارت باشند! نگاه کن و بگو صدا، دوربین، حرکت! نه! خوب نبود!
میتوانی هم بپرسی و بگویی بچهها خوب است، وقتی آنها گفتند نه، تو هم با صدا بلند تکرار میکنی که نه، یکبار دیگر میگیریم. این میشود کارگردانی در ایران. چرا که هماکنون هیچچیز سر جای خودش نیست. من هنوز، به خدا قسم، خودم را کارگردان نمیدانم. جایی که آدمهای دانشمندی باشند و بپرسند چه کارهای؟ میگویم فیلم کار میکنم و رویم نمیشود بگویم کارگردانم! کارگردان به اعتقاد من یعنی تارکوفسکی، برگمان، فلینی و کوروساوا. ما فیلمکاریم و نه فیلمساز؛ چون مطالعه و آگاهی چندانی نداریم. نهایتا داستانی را در جایی گیر میآوریم و آن را مصور میکنیم.
اوایل دهه۶۰ به فرض کتابی با ترجمه نجف دریابندری ۵هزار نسخه تیراژ داشت، جلوتر که آمدیم شد ۳هزار نسخه و در سالهای بعد ۲هزار نسخه و این روزها هم از هزار نسخه کمتر شده و به ۵۰۰ و ۳۰۰ نسخه رسیده است. چه حسی نسبت به ۳۰۰ نسخه شدن تیراژ کتاب دارید؟
آن ۳۰۰نسخه را هم برای خالی نبودن عریضه چاپ میکنند. موقعی که بچه بودم، پدرم که کارمند دادگستری بود مرا به دادگاهها و نزد آدمهای قالتاق میبرد و میگفت با این آدمها آشنا شو و آنها را بشناس. اینها را ببین که فردا بزرگ شدی گول نخوری. برای مثال، من در همان کودکی با «مهدیبلیغ» ملاقات داشتم. بزرگترین گانگستر خاورمیانه یا با دکتر حسن صدر که نویسنده دادگستری بود و نویسنده کتاب «علی(ع) مرد نامتناهی» و چندین کتاب دیگر. پدرم مرا نزد آدمهای مختلف میفرستاد، به عشق اینکه بروم و یاد بگیرم و قالتاق نشوم.
او تأکید داشت که با روحانی، وزیر و وکیل آشنا شوم تا خوب سخن گفتن را بیاموزم و آینده درخشانی داشته باشم. به پدرم در همان سن و سال گفتم، من هماکنون تابلونویسی میکنم. از سالهای نوجوانی شروع کرده بودم به تابلونویسی و پول خوبی هم درمیآوردم. تقریبا دوبرابر پدرم که حقوق میگرفت، درآمد داشتم! به پدرم در همان زمان گفتم که نگران آینده من نباش، من خیلی پول دارم!
پدرم گفت پول داشتن با آدم بودن فرق دارد. تو باید آدم بشوی و بلد باشی با مردم چگونه رفتار کنی. پولدار شدن با آدمیت فرق دارد. یک موقعی پدر خانواده میخواهد که فرزندش آگاه و دانشمند شود که فردا آینده خودش و پدرش و آن خانواده را به بهترین وجه حفظ کند، اما زمانی پدری میخواهد فقط گذران زندگی کند. میگوید، ول کن، دانایی و دانش را میخواهی چه کار کنی. برو پول دربیاور که درنمانی. این موضوع به مسئولان فرهنگی ارتباط دارد. اگر مسئولان بخواهند مردم آگاهی داشته باشند و آنها را آگاه کنند، آنها را آگاه میکنند و میدانند چگونه آنها را کتابخوان بار بیاورند.
البته معتقدم که مردم ما مردمی کتابخواناند، اما شیوه مطالعه کتاب متفاوت است و آنها به فرض در اینستاگرام کتاب میخوانند؛ چراکه در اینستاگرام هر کس میتواند آنچه را دوست دارد، مطالعه و پیدا کند و بخواند، اما برخی مسئولان دوست دارند مردم آنچه را خودشان دوست دارند بخوانند. مردم هم وقتی چند کتاب خاص ممیزی میشود، اعتمادشان سلب میشود. مردم همه دنیا نیاز به آگاهی دارند و جستوجوگرند. چنین نیست که میگویند آمار مطالعه در ایران پایین است. خیر، معتقدم مردم در ایران کتاب کاغذی را کم میخوانند، اما در عوض راجعبه مذهب هم کتابهای خوبی مطالعه میکنند. در همین اینستاگرام هم میتوانید ببینید که مردم مباحث مذهبی را همچنان دنبال میکنند.
منبع: همشهری آنلاین