دعای مردم شب زنده دار می گیرد/همیشه از سر اخلاص، کار می گیرد/ره گلوی مرا اشک شوق باز نکرد/مگر چقدر دل انتظار می گیرد؟/بیا که دست تو را ذوالفقار می بوسد/ و ...

این دلخوشی کجاست که تو زود می رسی؟
در یک پگاهِ جمعه ی موعود می رسی؟
سهراب مُرد، رستمِ بیچاره سکته کرد
آیا شما همیشه چنین زود می رسی؟!
بعداز سه بار جنگ جهانی و قتل عام
در بدترین زمانه ی موجود می رسی!!
اخبار گفت: منتظر مقدم توائیم
او در ادامه اش که نیفزود می رسی
این فرش از جوانی خود بود منتظر
وقتی که مُـرد قالی و٬ فرسود می رسی!
تا بود ناز کردی و پیشش نیامدی
حالا که شاعرت شده نابود٬ می رسی
آقا! جسارتاً به شما عرض میکنم:
باور نمی کنم که شما زود می رسی

*** رضا جعفری***

الوند، زیر پای تو سنگ مُحقریست
اما نه ، هر کلوخ ، دماوند دیگریست
هیچ احتیاج نیست به یک کوه و چند غار
هر جا کسای توست، حَرای پیمبریست
جن و پری به دور نگین تو در طواف
- انگشتر عقیق شما چیز دیگریست-
بی تو سه چهارم همه ی ابتهاجها
اضلاع بی قواره ی لبخند ابتریست
ای آب ، التفات تو بر خاک ، کم مباد
مِهری که بین ما و شما هست، مادریست
تعارف مکن به کیفیت آبغوره ها
حالا که فصل چیدن انگور عسگریست!
جز در هوای دیدن تو پر نمی زنم
گفتی که ابر نیست ، هوا هم کبوتریست
مریم فقط حیای مرا درک می کند
اصلاً همیشه عشق ، مسیحای نوبریست!!
 *** رضا جعفری***

این جشنها برای من آقا نمی شود
شب با چراغ عاریه فردا نمی شود
خورشیدی و نگاه مرا میکنی سفبد
میخواستم ببینمت اما نمی شود
شمشیرتان کجاست ؟ بزن گردن مرا
وقتی که کور شد گرهی وا نمی شود
یوسف! به شهر بی هنران وجه خویش را
عرضه مکن که هیچ تقاضا نمی شود
اینجا همه منند، منِ بی خیالِ تو
اینجا کسی برای شما ما نمی شود
آقا جسارت است ولی زودتر بیا
این کارها به صبر و مدارا نمی شود
تاچند فرسخی خودم ایستاده ام
تامرز یأ س ،تا به عدم، تانمی شود
می پرسم از خودم غزلی گفته ای ولی
با این همه ردیف ، چرا با نمی شود؟!
*** رضا جعفری***

گرفته مه همه ی جاده را ـ مشخص نیست
که صاف می شود آیا هوا ؟ـ مشخص نیست
چطور باید از این راه مه گرفته گذشت
از این مسیر که یک ردّ پا مشخص نیست
و من چقدر در این مه به گریه محتاجم
نمی شود که ببارم... چرا؟ مشخص نیست
چه حسّ خوبِ غریبی ؛ به جستجوی خودت
شبانه راه بیفتی ... کجا؟ مشخص نیست
و تا همیشه از این شهر مرده کوچ کنی
و دورِ دور شوی ... دور... تا ... مشخص نیست
درست می روی آیا ؟ و یا ... نمی دانی
صحیح می رسی آیا ؟ و یا ... مشخص نیست
... کسی شبیه نسیم از کنار من رد شد
غریبه بود ؟ وَ یا آشنا ؟ مشخص نیست
صدای روشن او از ورای مه پیداست:
نگاه کن به افق! راه نامشخص نیست
تو پشت ابری و این قدر تابشت زیباست
هنوز آن طرف ابر ها مشخص نیست

***حسن بیاتانی***

من فکر می کنم مزه ی نان عوض شده ست
آواز کوچه ، لحن خیابان عوض شده ست
تنها نه لهجه ی دل من فرق کرده است
حتی صدای گریه ی باران عوض شده ست
عارف ترین کسی ست که  پشتش به قبله است
این روزها که معنی عرفان عوض شده ست
خانها و خواجگان همه جا صف کشیده اند
مصداق خان و معنی خاقان عوض شده ست
سبز و سپید و سرخ چرا قهر کرده اند؟
آیا سه رنگ پرچم ایران عوض شده ست ؟
قرآن شکیل تر شده ، انسان حقیرتر
شاید کمی معانی قرآن عوض شده ست
"شیر خدا و رستم دستانم آرزوست"
شیرخدا و رستم دستان عوض شده ست
این روزها چقدر قم از دست رفته است
این روزها چقدر خراسان عوض شده ست
ما بندگان نفس به سلطانی آمدیم
سلطان من کجایی؟ سلطان عوض شده ست
انسان روزگار مرا ای خدا ببین
انسانیت عوض شده، انسان عوض شده ست
ایمان بیاوریم که ایمان نمرده است
ایمان بیاوریم که ایمان عوض شده ست

***علیرضا قزوه***

پُر است شهر من و تو ز شب نشینی ها
و هست جرم من و تو عقب نشینی ها
کنار پلک خیابان غریزه می جوشد
و کوچه شرم گناه کبیره می نوشد
چه شد که این همه شهر از غرور خالی شد
نصیب غیرت ما فصل خشک سالی شد
چه شد که این همه مردم ز خویش وا رفتند
دعا رها شده، دنبال ادعا رفتند
نشسته ایم که شاید خدا کند فرجی
و یا دوباره امام رضا کند فرجی
حضور«من» شده پررنگ تر ز «ما» امروز
به مرتضی قسم این نیست کار ما امروز
به مرتضی قسم احساس ها طلایی نیست
و هیچ عاطفه ای خالص و خدایی نیست
پر است شهر ز انبوه نابسامانی
و نیست چاره بر این درد، این پریشانی
اسیر فتنه ی کلاش ها شدن تا کی؟
حصار رخوت عیاش ها شدن تا کی
مغازه ها همه گنجینه ی نحوست هاست
خریدها همه آلوده ی عفونت هاست
پُریم گرچه ز احساس های تازه شدن
شکسته حرمت مقیاس های تازه شدن
کجا؟ چگونه بگوییم دردهامان را
تب غریزه ز کف بُرده مردهامان را
و خواهران من و تو که پر ز شور و شرند
برای لقمه ی احساس و عشق در به درند
چقدر دختر خود را ز شب بترسانیم
و قلب کوچک او را چنین بلرزانیم
چقدر قصه بگوییم «شهر نا امن است»
و یا بهانه بجوییم «شهر نا امن است»
برای من و تو آیا قفس شدن کافی است؟
به پاسبانی او از نفس شدن کافی است؟
کدام پنجره را باز دیده ای بر شهر
کزان برون نتراود نحوستی در شهر
پُر است کوچه و مسجد تهی ز جمعیت است
مگو به من که هدف کیفیت نه کمیت است
هراس من نه ز پُرها و نه ز خالی هاست
هراس من فقط آهنگ خشکسالی هاست
گرفته اند خدا را ز بچه های شما
دل همیشه رها را ز بچه های شما
کشانده اند به دل ها مسیر شهوت را
که برده اند ز یاد آیه های رحمت را
نشسته ایم و دزدان خدای پستوی اند
من و تو این طرف آنها ولی در آن سوی اند
کنون که مغز جوان های ما محاصره است
بدان زمان شبیخون، دم مخاطره است
به این بهانه که با کار خویش درگیریم
درست نیست دل از کار شهر برگیریم
من و تو پیش تر آتش مزاج تر بودیم
سروش قافله ای پُر رواج تر بودیم
کلاه از من و قاضی نمودنش با تو
خروش از من و گوش شنودنش با تو
گناه من و تو بود این گناه شهر نبود
به جز گرفتن این موج عیب شهر چه بود
شب از هبوط خطا پلک شهر سنگین است
و از ترانه ی ابلیس کوچه غمگین است
به مرتضی قسم این جز تب تباهی نیست
در انتهای خط ما به جز سیاهی نیست
به مرتضی قسم امروز را حسابی هست
برای غفلت این روزها عذابی هست
چرا به کارِ گره خورده سر فرو نکنیم
و با اهالی فتنه بگو مگو نکنیم
مخواه دست ز آیین خویش برداریم
سکوت کرده و دل را به درد بسپاریم
مخواه بر من و بر خود عقب نشینی را
مخواه رونق بازار شب نشینی را
صبور بودن امروز رستگاری نیست
به مرتضی قسم این جز گناهکاری نیست

***پروانه نجاتی***

چندی است شب هایی که مهتاب است بی خوابم
چندان که این امواج بی تابند، بی تابم
ای آب ها دلگیرم از ماهی و مروارید
آخر چرا «ماه» ی نمی افتد به قلابم؟
یاران به «بسم الله» گفتن رد شدند از رود
من ختم قرآن کردم و مغلوبِ گردابم
هر چند ماهِ آسمان بر من نمی تابد
من هرگز از این آستان رو بر نمی تابم
در حسرت مویی، چنین تسبیح در دستم
با یاد ابرویی، چنین پابند محرابم
تنها نه چشمانم، که جانم تشنه است این بار
حاشا که گرداند سرابی دور سیرابم
***محمد مهدی سیار***

پیدا تری ز خورشید، ای ماه بی نشانم
تا از تو می سرایم، گُل می شود دهانم
معنای آدمیت، فهم شکفتن توست
اردیبهشت محزون! حوّای مهربانم!
فوّاره ی خروشی، ای آه سرمه ای رنگ!
با روزه ی سکوتت، آتش مزن به جانم
با ابرها بگویید، دستِ مرا بگیرند
از دودمانِ آهم، ماندن نمی توانم
بیرون شو ای همایون، از پشت پرده ی غیب
تا در سه گاهِ مستی، شوریده تر بخوانم
***علیرضا قزوه***

تا کسی را به سر کوی تو راهش ندهند
گریه و سوز دل و ناله و آهش ندهند
روشنی نیست به چشم و دلِ بی چشم و دلی
از شب زلف تو تا روز سیاهش ندهند
کوه طاعت اگر آرد به قیامت زاهد
بی تولّای تو حتی پر کاهش ندهند
به غباری که ز کویت به رُخم مانده قسم
هرکه خاک تو نشد عزّت و جاهش ندهند
دیده صد بار اگر کور شود بهتر از آن
که به دیدار تو یک فیض نگاهش ندهند
کافر و مومن و غیر و خودی و دشمن و دوست
هیچکس نیست که در کوی تو راهش ندهند
تو نوازش کنی آن را که نگاهش نکنند
تو دهی راه کسی را که پناهش ندهند
تلخی عشق حلاوت ندهد "میثم" را
تا که سوز سحر و اشک پگاهش ندهند
*** حاج غلامرضا سازگار ***

بالی در آسمان نگاهت به ما بده
یا نه! به این گیاه کمی هم هوا بده
اصلا در آفتاب گنه پس بگیر و بعد
در سایه های دور و بر خویش جا بده
سنگ فراق و سینه ی من،طاقتم کم است
بغضم شکسته است نگو شیشه را بده
باز است شوق پنجره هر وقت رد شدی
امشب به سنگ فرش دلم ردپا بده
دست خودم که نیست، شب جمعه آمده
اصلا مرا بگیر و به من کربلا بده
***روح الله عیوضی***

زود بیدار شدم تا سر ساعت برسم
بایداین بار به غوغای قیامت برسم
من به "قد قامت" یاران نرسیدم، ای کاش
لا اقل رکعت آخر به جماعت برسم
آه ،مادر! مگر از من چه گناهی سر زد
که دعا کردی و گفتی به سلامت برسم؟
طمع بوسه مدار از لبم ای چشمه که من
نذر دارم لب تشنه به زیارت برسم
سیب سرخی سر نیزه ست...دعا کن من نیز
اینچنین کال نمانم به شهادت برسم
***محمد مهدی سیار***

دعای مردم شب زنده دار می گیرد
همیشه از سر اخلاص، کار می گیرد
ره گلوی مرا اشک شوق باز نکرد
مگر چقدر دل انتظار می گیرد؟
بیا که دست تو را ذوالفقار می بوسد
بیا که دست تو را کردگار می گیرد
چقدر عاشق شب زنده دار داری تو
چقدر بغض که در شام تار می گیرد
به چهار فصل گدایان همیشه باران هست
عنان دیده ی ما را بهار می گیرد
سر قرار تو آخر ز جان گذر بکنیم
طواف کیست که ما را قرار می گیرد؟
به موی و روی تو آویخته است در همه عمر
کسی که دامن لیل و نهار می گیرد
تمام هفته به امید جمعه سرحالم
غروب جمعه دلم هفت بار می گیرد
دم مسیح ز تیغ دو دم دمد بیرون
دمی که دست تو از ذوالفقار می گیرد
***محمد سهرابی***

بیـا که دست تو را ذوالفقار می بوسد...
دوباره بساط طرب شد مهیا/ دوباره رسیده شب شور و غوغا
شب می فروشی شب باده نوشی/ شب لب نهادن به لب های صهبا
شب هو کشیدن گریبان دریدن/ شب پرکشیدن پریدن به بالا
چه شب ها که زهرا دعا کرده تا ما/ همه شیعه گردیدم و بی تاب مولا
غلامی این خانواده دلیل و/مراد خدا بوده از خلقت ما
مسیرت مشخص امیرت مشخص /مکن دل دل ای دل بزن دل به دریا
که دنیا به خسران عقبی نیارزد /به دوری ز اولاد زهرا نیارزد
و این زندگانی فانی جوانی خوشی های امروز اینجا به افسوس بسیار فردا نیارزد
اگر عاشقانه هوادار یاری/اگر مخلصانه گرفتار یاری
اگر آبرو می گذاری به پایش/یقینا یقینا خریدار یاری
بگو چند جمعه گذشتی ز خوابت؟/چه اندازه در ندبه ها زار یاری؟
به شانه کشیدی غم سینه اش را ؟ / و یا چون بقیه تو سر بار یاری؟
اگر یک نفر را به او وصل کردی/برای سپاهش تو سردار یاری
به گریه شبی را سحر کردی یا نه؟ / چه مقدار بی تاب و بیمار یاری؟
اگراشک داری به شکرانه اش ... ها/که مست نگاه گهر بار یاری
دل  آشفته بودن دلیل کمی نیست / اگر بی قراری بدان یار یاری
و پایان این بی قراری بهشت است/بهشتی که سر خوش ز دیدار یاری
نسیم کرامت وزیدن گرفته/ و باران رحمت چکیدن گرفته
مبادا بدوزی نگاه دلت را به مردم که بازار پوسف فروشی
در این دوره ی بد شدیدا گرفته
خدایا به روی درخشان مهدی/ به زلف سیاه و پریشان مهدی
به قلب رئوفش که دریای داغ است/ به چشمان از غصه گریان مهدی
به لب های گرم علی یا علیش/ به ذکر حسین و حسن جان مهدی
به دست کریم و نگاه رحیمش  /به چشم امید فقیران مهدی
به حال نیاز و قنوت نمازش /  به سبحان سبحان سبحان مهدی
به برق نگاه و به خال  سیاهش/ به عطر ملیح  گریبان مهدی
به حج جمیلش به جاه جلیلش/به صوت حجازی قرآن مهدی
به صبح عراق و شبانگاه شامش/به آهنگ سمت خراسان مهدی
به جان داده های مسیر عبورش/به شهد شهود شهیدان مهدی
مرا دائم الاشتیاقش بگردان/ مرا سینه چاک فراقش بگردان
تفضل بفرما بر این بنده ی بی سر و پا مرا همدم و محرم و
همرکاب سفرهای سوی خراسان و شام و عراقش بگردان
ندیدم شهی در دل آرایی تو/ به قربان اخلاق مولایی تو
تو خورشیدی و ذره پرور ترینی / فدای سجایای زهرایی تو
نداری خماری به مشتاقی من / ندیدم نگاهی به صهبایی تو
نداری خرابی به بی تابی من/ ندیدم  سبویی به مینایی تو
نداری به کویت ز من بی نواتر/ ندیدم کریمی به طه ایی تو
نداری گدایی به رسوایی من/ ندیدم نگاری به زیبایی تو
نداری مریضی به بد حالی من/ندیدم دمی چون مسیحایی تو
نداری غلامی به تنهایی من / ندیدم غریبی به تنهایی تو
نداری اسیری به شیدایی من/ ندیدم کسی را به آقایی تو
امید غریبان تنها کجایی ؟/ چراغ سر قبر زهرا کجایی ؟
تجلی طه   گل اشک مولا   دل آشفته ی داغ آن کوچه ی غم
گرفتار گودال خونین  گرفتار غم های زینب  سیه پوش قاسم
عزادار اکبر گل باغ لیلا  پریشان دست علم گیر سقا
نفس های سجاد  نواهای باقر   دعا های صادق
کس بی کسی های شب های کاظم
حبیب رضا و انیس غریب جواد الائمه
تمنای هادی  عزیزدل عسكری  پس نگارا بفرما کجایی
دلم جز هوایت هوایی ندارد/ لبم غیر نامت نوایی ندارد
وضو و اذان و نماز و قنوتم/بدون ولایت صفایی ندارد
دلی که نشد خانه ی یاس نرگس/ خراب است و ویران  بهایی ندارد
مرا در کمندت بیفکن که دیگر/  گرفتار عشقت رهایی ندارد
خوشا آنکه غیر از ظهورت نگارا /  شب قدر دیگر دعایی ندارد
ید اللهی و حق بجز دست مشکل  گشای تو مشکل گشایی ندارد
غلام تو ام از ازل تا قیامت/ که این بندگی انتهایی ندارد
بیا تا جوانم  بده رخ نشانم /  که این زندگانی وفایی ندارد
نگارا نگاهی که جز نوش لعلت/ دل زخم خورده دوایی ندارد
بیا تا نمردم به فکر دوا باش/  به فکر علاج دل بی نوا باش
کریما رحیما رئوفا عطوفا   نگارا بهارا بیا جان مولا
بیا جان زهرا بیا جان زینب بیا جان سقا
سحر خیز مکه سحر خیز کوفه
سحر خیز مشهر سحر خیز کربُ بلا و مدینه
سحر یاد ما باش   سحر یاد ما باش