کد خبر 134731
تاریخ انتشار: ۱۹ تیر ۱۳۹۱ - ۱۰:۳۱

شرطم برای مصاحبه این است که نام و نام فامیلیم را با چهره ام چاپ کنید. اینها حرف زهراست که در ابتدای ورودش می‌گوید.

به گزارش مشرق به نقل از باشگاه خبرنگاران، وقتی نام مادربزرگش «فاطمه» را از بلندگوی اندرزگاه شنید، باور نمی‌کرد او همین جا و در چند قدمی او باشد. آخرین بار در زندان به او گفته بودند تو دیگر نمی‌توانی به دیدنش بیایی، فقط فامیل درجه یک! حالا کسی شناسنامه اش را نمی‌خواست. می‌توانست مدتی که معلوم نیست چه قدر خواهد بود، در کنارش بماند. تکلیف 20 ساله مادربزرگش اخیراً توجه مقام‌های قضایی کشور را جلب کرده و ممکن است به زودی روشن شود.
 


او متهم به قتل پسر جوانی از بستگانشان است ولی بنا به ادعایش، شوهر و برادرشوهرش مرتکب این قتل شده اند و با وعده کمک، او را رها کرده‌اند. اکنون بعد از 20 سال، نه فاطمه قبول می‌کند که قاتل است، نه آتش انتقام اولیای دم سرد شده تا رضایت دهند. سال‌های جوانی این زن در زندان به پیری رسیده، بدون آن که قصاص یا آزاد شود و اکنون نوه‌ای که در زمان دستگیری مادربزرگش کودکی بیش نبود، متهم به سرقت است!

شرطم برای مصاحبه این است که نام و نام فامیلیم را با چهره ام چاپ کنید.اینها حرف زهراست که در ابتدای ورودش می‌گوید.
 
چرا دوست داری با مشخصات کامل مصاحبه‌ات چاپ شود؟

چون می‌خواهم مادرم یادش بیفتد من دخترش هستم و با اشتباهش زندگیم را خراب کرده و حالا نه پدرم مسئولیت مرا به عهده می‌گیرد نه مادرم، در حالی که من به میل خودم به دنیا نیامده‌ام، پدر و مادرم مرا به دنیا آورده‌اند. من نوه پسری قدیمی‌ترین زندانی زن هستم!

چه چیزی سرقت کرده ای؟
یک چک پنج میلیونی دزدیدم. آن را نقد هم کردم و بعد از دستگیری3 میلیونش را برگرداندم و 2 میلیونش مانده که باید پس بدهم.


سابقه دیگری هم داری؟
نه، من از 5 سال پیش تنها زندگی می‌کنم ولی سابقه‌ای جز همین یک بار ندارم.

لطفا از خانواده ات و این که چرا تنها زندگی می‌کردی صحبت کن!
اولین فرزند خانواده‌ام هستم. خودم 25 سال دارم و دو برادرم 23 و 20 ساله هستند.  خیلی کوچک بودم که مادربزرگم (یعنی مادر پدرم) به اتهام قتل فردی به نام «مجید» به زندان آمد. تا 9 سالگی به دیدنش می‌آمدم، اما بعد گفتند فقط فامیل‌های درجه یک می‌توانند به دیدنش بیایند و نوه‌هایش نمی‌توانند. 13 ساله بودم که مادرم هم زندانی شد. او با یک پسر جوان در ارتباط بود و وقتی دستگیر شد، به سنگسار محکومش کردند ولی گفتند اگر پدرم او را طلاق دهد، حکم اجرا نمی‌شود. پدرم که آبرویش در بین فامیل و بستگان رفته بود، فوری طلاقش داد.

بعد از مدتی دوباره ازدواج کرد و خواهر ناتنی من به دنیا آمد که حالا 7 ساله است. از همان روز اول نامادریم رابطه خوبی با من نداشت. برادرانم می‌توانستند بیرون بروند ولی در خانه خیلی به من سخت می‌گذشت.

آن قدر که 6 بار از خانه فرار کردم و هر بار پدرم با کتک‌های شدید مرابه خانه برمی‌گرداند اما من واقعاً نمی‌توانستم خانه و نامادریم را تحمل کنم. بالاخره 5 سال پیش برای همیشه از خانه فرار کردم و برنگشتم.

در آن 6 بار کجا می‌رفتی که پدرت می‌توانست تو را برگرداند؟
به خانه خاله بزرگم که خیلی دوستش داشتم، می‌رفتم. وقتی ششمین بار می‌خواست مرا به خانه برگرداند، همراه برادرانم می‌خواست مرا از بالای پل ساوه پایین بیندازد. داد می‌زد چه مرگت است؟ چرا از خانه فرار می‌کنی؟ بالاخره آن روز توانستم فرار کنم، برای همیشه و دیگر جایی رفتم که نتواند سراغم بیاید!

بعد از آخرین فرار چه کردی که پدرت پیدایت نکرد؟
شب اول در پارک ماندم. جایی نداشتم که بروم. صبح از روی آگهی روزنامه، به یک موسسه خدماتی در سیدخندان رفتم و به عنوان پرستار کودک یا سالمند به خانه‌های مردم می‌رفتم. مدتی بعد
به عنوان فروشنده هم در یک مانتوفروشی در میدان هفت تیر مشغول شدم. روزها در مانتوفروشی و شب‌ها در خانه مردم به عنوان پرستار کار می‌کردم.

در شرکت یا فروشگاه، ضامن یا معرف نمی‌خواستند؟
نه، بدون هیچ مشکلی با یکی دو کپی از شناسنامه‌ام مشغول کار شدم!

اعتیاد هم داری؟
نه، اما قرص اعصاب می‌خوردم. فشارهای روحی و عصبی‌ام تا حدی بود که نمی‌توانستم بدون قرص یه لحظه آرام باشم.

تحصیلاتت چه قدر است؟
من تا سوم راهنمایی درس خوانده‌ام اما شنیده‌ام که برادرانم دانشجو شده اند. اما من به خاطر آنکه مدام از خانه فرار می‌کردم، پدرم دیگر اجازه نمی‌داد از خانه خارج شوم، حتی برای رفتن به مدرسه.

ازدواج نکردی؟
نه، اما دو سال پیش با پسری به نام سعید در یزد آشنا شدم و در خانه اش می‌ماندم. دیگر سراغ فروشندگی نمی‌رفتم و فقط در خانه یک پیرزن به عنوان پرستار کار می‌کردم. سعید می‌خواست به خواستگاریم بیاید. گفتم بیا و از همان خانم مرا خواستگاری کن. با آن که پیرزن مرا دوست داشت ولی اخلاقش بد بود. حقوقم را هم نمی‌داد. سعید به خانه او آمد ولی با همان اخلاق بدش بیرونش کرد و جواب نه داد.

چرا می‌خواستی تو را از آن خانم خواستگاری کند، با سعید بدون عقد زندگی می‌کردی و از هیچ فامیلی هم برای خواستگاری و ازدواج با سعید کمک نگرفتی!
زهرا سکوت می‌کند. دنبال جوابی است.

چه طور دست به سرقت زدی؟
سعید با دیدن رفتار پیرزن، گفت چیزی از خانه‌اش بردار. با مشورت سعید، چک 5 میلیونی او را برداشتم و به بانک بردم و نقد کردم و دیگر به خانه‌اش نرفتم.

با پول چه کردی؟
به یزد رفتیم. سعید با آن پول برایم خانه اجاره کرد و کمی‌اثاثیه خرید تا بتوانیم ازدواج کنیم.

خانواده اش خبر داشتند؟
نه، او خانه مجردی داشت و خانواده‌اش از وجود من بی اطلاع بودند.

چه طور دستگیر شدی؟
قبل از آن که ازدواج کنیم، در خیابان دستگیر شدم. پیرزن عکسم را به پلیس داده بود.

می‌دانستی مادربزرگت اینجاست؟
اصلاً خبر نداشتم. نمی‌دانستم زندانیان زن را به اینجا آورده اند.

دلم می‌خواست یک روز او را ببینم، همان موقع که مادرم را دستگیر کردند مدتی در زندان اوین کنار مادربزرگم بود. مادربزرگم می‌گفت مادرم به خاطر این که شهادت دروغ در دادگاه داده و او را قاتل معرفی کرده، این بلا سرش آمده است.

با آنکه مادرم به عنوان عروس، قبلاً خیلی مادربزرگم را اذیت می‌کرد و علیه او شهادت داده بود، اما در اوین هوای مادرم را داشت و کمکش می‌کرد. چند ماه بعد مادرم آزاد شد و دیگر خبری از مادربزرگم نداشتم. وقتی از زندان یزد درخواست انتقال به تهران را دادم، نمی‌دانستم او را خواهم دید. 28 فروردین امسال به اینجا آمدم.

یک روز اسم مادربزرگم را از بلندگوی اندرزگاه شنیدم. با ناباوری دنبال صاحب این اسم رفتم و وقتی او را دیدم، از خوشحالی داد می‌زدم و گریه می‌کردم. مادربزرگم پیر شده و هنوز معلوم نیست تکلیفش چه خواهد بود.

چه طور سه میلیون تومان را پس دادی؟
همین حدود طلا داشتم که وقتی از زندان یزد به اینجا می‌آمدم، به خاطر شب بودن و تعطیلی انبار نتوانستم آنها را تحویل بگیرم. بعد از انتقال به اینجا به همان خانم شاکیم وکالت دادم تا طلاها را از زندان یزد تحویل بگیرد. او هم گرفت و برای 3 میلیون طلبش رسید داد.

پول پیش خانه چه شد؟
به خاطر بدهی که به صاحبخانه‌ام بابت کرایه‌های عقب افتاده‌ای که داشتم، از بین رفت.

چه حکمی‌برایت صادر شده؟
6 ماه حبس و ردمال که البته 2 ماه پیش شش ماه حبسم تمام شده و به خاطر 2 میلیون بدهی زندانی هستم. شاکی رضایت نمی‌دهد.

پدرت از تو خبری دارد؟
او صافکار ماشین در اسلامشهر است و همه آنها می‌دانند که من اینجا هستم.

برای بعد از آزادی، چه تصمیمی‌داری؟
می‌خواهم با خانواده‌ام زندگی کنم ولی نه پدرم و نه مادرم مرا قبول نمی‌کنند. پدرم پیغام داده بعد از آزادی پیش پدربزرگم یعنی همسر همین مادربزرگم بروم ولی مادرم که سال هاست با مادرش زندگی می‌کند، گفته زمان کمی ‌با آنان زندگی کنم تا بتوانم خانه اجاره کنم و بروم.

مادرت دیگر ازدواج نکرد؟
نه، بعد از طلاق با مادرش تنها زندگی می‌کند.

صحبت دیگری نداری؟
نه، فقط بنویسید زندگی امروز من عاقبت فرار از خانه است. اگر فرار نمی‌کردم، حالا مثل برادرانم برای خودم آدمی ‌بودم. شرطم را برای مصاحبه پس می‌گیرم. خودتان اختیار دارید که چه طور چاپ شود. امیدوارم مادرم حرف‌هایم را بخواند.

برداشت آخر

زهرا در خانه‌ای به دنیا آمده که مادربزرگ به جرم قتل در زندان است مادرش به اتهام رابطه نامشروع سابقه زندان دارد و پدر مجبور است او را طلاق دهد تا از آبرویش دفاع کند. ازدواج دوم پدر در سنین بحرانی دخترش رخ داد تا او هرگز نتواند نامادری را بپذیرد و به تبع آن نامادری هم به مخالفت برخاست تا بالاخره زهرا راهی جز فرار از خانه نداشته باشد. هفتمین فرار به نظر خودش موفق بود ولی در همین فرار، عفتش را باخت و اکنون با آن که آرزوی بازگشت به خانه را دارد، راه بازگشت بسته است و پدر برای بار دوم آبرویش را از دست رفته می‌بیند.
 
وی می گوید: در این سال‌ها نیز پدربزرگ زهرا برای آزادی همسرش تلاشی نکرده و در مشکلات فرارهای مکرر نوه‌اش هم مسئولیتی برای کمک احساس نکرده است. با تمام خطاهای غیرقابل گذشت زهرا، اکنون فقط کمک پدر یا مادرش است که می‌تواند به او برای شروع یک زندگی سالم کمک کند. افرادی امثال سعید فقط گرگ هایی هستند که اگر سایه خانواده بر سرامثال زهرا نباشد، به راحتی دندان برای نابودی دختران و زنان فراری تیز خواهند کرد.

گفت و گو : امینه افروز