خرداد ۱۳۶۸ افخمی جوان با مجله سوره به گفتوگو مینشیند تا اولین اطلاعات از شیوه ساخته شدن سریالش را با مخاطبان سهیم شود؛ مصاحبهای چهارساعته در دفتر مجله سوره که احتمالا میان او و سیدمرتضی آوینی بوده است. عنوان مصاحبه نیز میشود «تعهد دربرابر واقعیت تاریخ». آنچه مشخص است افخمی تا پیش از این گفتوگو چندان با دفتر مجله سوره ارتباطی نداشته اما در مقدمه آمده است: «وقتی مصاحبه تمام شد، بهروز افخمی بیش از پیش نزدیکتر و آشناتر، در دل همه بچهها نشسته بود.» او پس از این گفتوگو به یکی از نویسندگان ثابت مجله تبدیل میشود و یادداشتهای نسبتا تندی همراستا با نگاه فراستی و آوینی، دربرابر جریان بنیاد سینمایی فارابی و مجله فیلم مینگارد.
اساس مصاحبه تاریخ و هنر و نسبت آنها بود. اینکه هنر باید چگونه تاریخ را بازنمایی کند. افخمی بحث را از درک کردن دوره تاریخی آغاز میکند که آن را هم از مفهوم درک کردن حوزویون اتخاذ میکند. برای ارائه مثال نیز به سریال «سربداران» اشاره میکند و صحنه تظاهرات مردم باشتین که جنازه فردی را روی دست میبرند. افخمی میگوید: «این میزانسن خیلی شبیه حسینیه ارشاد بود. قبل از انقلاب زمانی که گارد میآمد و دورتادورش را میگرفت.» او نجفی را نقد میکند که تاریخ را نشان نمیدهد، بلکه تاریخ را امروزی میکند. برای این موضوع نیز یک اصطلاح میآورد: «هیستوری فیکشن»؛ «یعنی فیلم تاریخی-تخیلی که در آن مردم بهجای آنکه لباسهایی بپوشند، مثل مردم قرنهای آینده با ماسکهایی روی سر، لباسهایی پوشیدهاند مثل مردم قدیم و نیزه هم به دستشان گرفتهاند مثل جنگ ستارهای که با شمشیر میجنگند.»
البته افخمی بعدها میگوید چنین رویکردی قابلسرزنش نیست و اساسا فیلمها را برای مقتضیات روز میسازند و زمینه تاریخی بهانهای است برای روایت زمانه حال. اما از یک فیلم تاریخی نمیگذرد: «ابنسینا» ساخته کیهان رهگذار. او با ذکر خاطرهای از استادش در دانشگاه، شکری که بابت ساخت این اثر گریسته، میگوید: «او میفهمید که چه بلایی بر سر این شخصیت تاریخی آمده است.» از دید افخمی نمیتوان شخصیتهای شناختهشده را در گیرودار فهم امروزی خود خوانش شخصی کرد.
جای دیگری وقتی از او پرسیده میشود که آیا رهگذار در فرآیند حدیث نفس، خودش را در کالبد ابنسینا بازنمایی کرده است، افخمی میگوید: «من فکر میکنم که ابنسینا کوچکترین ارزشی برای او نداشته است. از اسم او سوءاستفاده کرده است... این سوءاستفادهای نابخشودنی است... اصلا کوچکترین شباهتی با آن شخصیت تاریخی ندارد. بالاخره خیلیها هستند که فلسفه ابنسینا را فهمیدهاند و او را دوست دارند.»
در اینجا سراغ «هزاردستان» علی حاتمی میرود و از رویکرد او در نشان ندادن شخصیتهای واقعی دفاع میکند و اینکه تلاش کرده چهرههای حقیقی را در لفافه نشان دهد: «میبینید فلانی شبیه سرپاس مختاری است؛ اما اسم او را بر خود ندارد. ترکیبی است از چند نفر و تازه این را هم نمیتوان اثبات کرد. شما نمیتوانید یقه فیلمساز را بگیرید که این حادثه آنطور که تو میگویی اتفاق نیفتاده است. باید هنگام ساخت فیلمهای تاریخی-تخیلی لااقل یک چنین دقتی داشت.»
بحث وقتی به تخیل و هنرمند و تاریخ سوق مییابد، افخمی تلاش میکند بگوید چگونه هنرمند از واژه تقدس میسازد و آن را برای مشروعیت اثر خودش استفاده میکند. او در گفتارش از سلمان رشدی یاد میکند که این تقدس را با استفاده از رئالیسم جادویی منبعث از اعتقاد دینی و ماوراءالطبیعه استخراج میکند: «اینها دارند با اهرمهایی بازی میکنند که تقدس آنها برای مردم، از تقدس کلمات چاپشده نیز بیشتر است. من خیلیخوشحال شدم که یکی از اینها با اهرمی بازی کرد که مرگبار بود. من وقتی قضایای سلمان رشدی پیش آمد، صرفنظر از این که از لحاظ شرعی به این قضیه فکر کنم، بیاختیار ذوق کردم. فکر کردم برای روشنفکرانی که همه پدیدههای فرهنگ و اجتماعی و اقتصادی و ... همه مقدسات را بازیچه خویش میانگارند، این از معدود مواقعی است که درمییابند این بازیها ممکن است مرگبار و خطرناک باشد.» افخمی از اینکه روشنفکر با اعتقاد عمومی بازی کند، مخالفت شدیدی میکند و برای همین تاکید میکند: «این بازیها ممکن است مرگبار و خطرناک باشد.»
در بین مصاحبه است که نام «کوچک جنگلی» به میان میآید. حالا که افخمی خودش را طرفدار درام تاریخی مبتنیبر واقعیت و مستند معرفی کرده است، درباره التزام خودش به این نگاه، در ابتدا میگوید: «از همان آغاز بهطور جدی سعی کردم بفهمم برای کوچکخان جنگلی چه اتفاقی افتاده است و این برای من که مطالعاتی سطحی در باب تاریخ آن روزگار داشتم، بسیار متوحشکننده بود. شروع کردم به خواندن و بهنظرم همه کتابهایی را که مربوط به این قضیه بود خواندم و بالاخره فکر میکنم فهمیدم که چه اتفاقی افتاده. بههیچوجه کاری به زمان خودمان نداشتم و حقیقتا در جستوجوی واقعیت آن دوران بودم.»
افخمی در آن سالها که میرزا کوچکخان بهمثابه بت انقلابی پرستیده میشود، چند نکته مهم متضاد هم مطرح میکند، مثلا میگوید: «او قهرمان بینقص یک نهضت ایدهآل نبوده است.» جای دیگری وقتی درباره شخصیتپردازی نپخته میرزا از او نقد میشود، میگوید «من میرزا را آدم بسیار محکمی ندیدم. در مواردی حتی فاقد آن قاطعیتی است که برای رهبری لازم است. میرزا آدم بسیار باهوشی بوده است. سیاسی بوده به مفهوم واقعی آن.» او البته این مساله را مطرح میکند که در مقام مولف در نقطهای از تاریخ ایستاده است که میرزا در آن نیست و بههرحال میرزا از آینده باخبر نبوده است، آیندهای که برای افخمی گذشته محسوب میشود و از همین رو «باز هم از زمانه خودمان و ذهنیات جامعه خودمان به آن دوران نگاه میکنیم... ما از دانش خودمان نمیتوانیم کم کنیم و این خودش حجابی است.»
در این لحظه افخمی با بیان اینکه «من ناگزیرم از آنکه جنگی که میسازم شبیه به جنگهایی باشد که خودم دیدهام» خود را در موقعیت نجفی و سریال «سربداران» قرار میدهد. افخمی که چندی پیش با نقد رندانه تظاهرات مردم باشتین را به رفتار مردم در حسینه ارشاد – پاتوق نجفی پیش از انقلاب – تشبیه میکند، درمورد خودش از اجتنابناپذیری در بازنمایی تاریخ میگوید. او صرفا میگوید: «من حقایق را تحریف نکردم. همه آنچه فخرایی در کتابش نوشته، راجع به جنگ منجیل، من آوردهام؛ اما گذشته از چیزهایی که اسناد مورد تاکید قرار میدهند، جزئیات را ناچار بودهام که خودم تصور کنم.»
در اینجا نیز او یک گزاره پیشفرض را صحیح میپندارد. اینکه کتاب فخرایی، کتابی برآمده از حقیقت است و شاید در بیان حقیقت هیچخللی در آن نیست. او در توجیه این موضوع باز دست به دامان درک کردن میشود و کمی هم به پیشگو بودن خویش اشارت دارد: «بهتدریج که جلوتر رفتم، احساس کردم که این جنگ منجیل شباهت زیادی به جنگ خودمان دارد. آن موقع دوسالونیم پیش، اصلا جنگ ما قرار نبود که این سرنوشت را پیدا کند. گفتم اگر جنگ ما با پیروزی تمام شود، این فیلم قابلنمایش است و اگر با شکست تمام شود، بهکلی غیرقابلپخش خواهد بود. اصلا وضعیت فعلی قابلتصور نبود... از قسمت پنجم به بعد دیدیم که نه، همان اتفاقی که پیشبینی میکردیم دارد رخ میدهد و مردم دارند فیلم را با وضعیت فعلی خود مقایسه میکنند.»
بحث به تقوایی میرسد و فیلمنامهاش؛ افخمی میگوید فیلمنامه را سال ۱۳۶۵ خواندم و «دیدم که خیلی ضعف دارد.» ادامه میدهد تصور اولیهاش یک سناریو قوی بوده؛ اما در دکوپاژ نواقصش را کشف کرده است. «پنج قسمت اول سناریو نسبتا خوب بود. در پنج قسمت بعد بازنویسی زیادی لازم داشت و در پنج قسمت آخر اصلا سناریو بهشدت بد بود و پر از غلطهای تاریخی مخدوش بود و خستهکننده.» به گفته او قصد این بوده از فیلمنامه، پنج قسمت نهایی را بهنوعی تغییر دهند؛ اما تغییرات قیمت نفت و سقوطش از ۳۰ دلار به پنج دلار، شرایط بودجه سریال را بهنحوی پیش میبرد که از تغییرات متن تقوایی صرفنظر میکنند. این صرفنظر کردن منجر به حذف بخش دوم قیام میرزا در جنگل و همراهیاش با بلشویکها میشود. پایان سریال کنونی اعدام دکتر حشمت و چال کردن تفنگها زیر برگهای جنگل است. افخمی میگوید: «از یک لحاظ وجهالمقایسهای با انقلاب خودمان پیدا میکند و اگر کتاب دوم را هم بخواهید شروع کنید، زمینهای آماده در اختیار میگیرد.»
درباره انتخاب علیرضا مجلل هم میگوید: «میگفتند که مجلل برای این نقش خوب نیست. میگفتند که قهرمان نیست. انتظار داشتند که ما قهرمان بسازیم و خود مجلل هم میل داشت که قهرمان باشد. روغن داغش را زیاد میکرد و رو به اغراق میآورد. من فقط بلد بودم جلویش را بگیرم.» افخمی از اینجا وارد نقد ماجرا میشود تا جاییکه میگوید ایرادهایی بر کار خودش وارد میداند.
کمی از بحث سریال فاصله میگیرند و در آن روزگار که آوینی و تیمش بهدنبال تئوری در سینماست، نظر افخمی را هم میپرسند. او سینما را «وهم واقعیت» مینامد که در آن واقعنمایی میشود. البته افخمی تاکید میکند که سینما هنوز کشف نشده و قابلیتهایش بر منتقدان و نظریهپردازان روشن نشده است. افخمی داستانی مطول از تاریخ سینما روایت میکند، از اینکه چطور برادران لومیر اختراعی کردند که بشر در تاریکی با کمک آن به رویاهایش رنگ واقعیت بخشیده است، حتی به صحرای تئاتر میزند که چطور تئاتریها در خطر غلبه سینما سراغ فاصلهگذاری میروند. او با تعریف ترفند برشت در شکستن دیوار چهارم، این مهم را در سینما مسخره میداند و بهنوعی میگوید کسانی که از سینما بدشان میآید در فیلمهایشان چنین میکنند.
افخمی جای دیگری به خاصیت هیپنوتیزمگر سینما اشاره میکند که میتواند بیشتر روی نوجوانان اثر بگذارد و بهصراحت میگوید چرا در ایران برای این رده سنی فیلمی ساخته نمیشود. البته فروش کم فیلمها را هم محصول همین نداشتن برنامه میداند. «سینما قدرت پرورش نسلهای آینده را دارد. منتها معالاسف توسط اشخاصی درباره این وسیله اظهارنظر میشود که فاقد شور نوجوانی هستند. حوصلهشان را از دست دادهاند و دیگر دلشان نمیخواهد که یک صحنه هیجانانگیز ببینند.»
این نگاه افخمی کمی با نگاه سینما به مثابه مکتب آوینی دچار تعارض میشود. همین موضوع موجب پرسشی اخلاقی میشود که آیا نظام باید برای کنترل ذهن از این خاصیت هیپنوتیزمگر استفاده کند و افخمی میگوید سینما درنهایت سرگرمی است و در ایران «خوراک روشنفکران». او میگوید: «کسانی که شما میخواهید تاثیر بگذارید و دنیا را عوض کنید، هنوز ۱۸ سالشان تمام نشده است.» او حتی در دفاع از سریالش میگوید: «این فیلم محبوب بچهها بوده است. از بچههای چهارساله تا سنین بالاتر پاچههای شلوارشان را در جورابهایشان میکنند که یعنی ما میخواهیم جنگلی بشویم.» وقتی از او میپرسند آیا باید انقلاب رویکردی چون آثار کپلینگ برای جذب آدمها به تفکری خاص داشته باشد، پاسخ افخمی مثبت است. «سینما را بهعنوان یکی از موثرترین وسایل تداومدهنده انقلاب اسلامی در اختیار داریم.
نباید آن را بازیچه بحثهایی کنیم که در آن واقعا هیچکس نمیداند که درست میگوید یا نه. بچهای که دارد آتاری بازی میکند که سرتاپایش هیجان است، به هرحال این کار را میکند. دنیای جدید، دنیایی است پر از این جور سرگرمیهای خالی شده از ارزش. ما باید به فکر این نسل باشیم. باید بدانیم که اگر جذابیت سینما را از آن بگیریم، نسل فردا سراغ وسایل بیهویت و بیارزشی برای سرگرم شدن خواهد رفت.» انتهای این مصاحبه نیز به قصه تارکوفسکیزدگی آن سالها سپری میشود و افخمی میگوید ماجرای تارکوفسکی همان روایت مشهور لباس نو پادشاه است؛ اما «پادشاه لخت است.»