به گزارش مشرق، پس از ماهها درگیری بنیصدر و هوادارانش با نیروهای ارزشی و انقلابی، طرح عدم کفایت سیاسی رئیس جمهور در مجلس شورای اسلامی مطرح شد. مهمترین دلیل بیکفایتی سیاسی بنیصدر، موضعگیری وی علیه نظام جمهوری اسلامی و اتحاد نامقدس با سازمان مجاهدین خلق (منافقین) بود. در نتیجه، این طرح با ۱۷۷ رأی موافق، تنها یک رأی مخالف و ۱۲ رأی ممتنع به تصویب رسید.
درباره بستر تاریخی تشکیل سازمان مجاهدین خلق (منافقین) و اتحاد این سازمان با نخستین رئیس جمهور نظام اسلامی با دکتر مظفر شاهدی، پژوهشگر ارشد تاریخ و نویسنده به گفتوگو نشستیم.
در آغاز گفتوگو به ما بگویید که تشکیل سازمان مجاهدین خلق در چه شرایط تاریخی روی داد و آیا اصولا گروههای مسلحانه حاصل شرایط سرکوب سیاسیاند یا خود این گروهها موجب بسته شدن بیشتر فضای سیاسی میشوند؟
در پاسخ بهبخش نخستِ این پرسشِ شما، باید عرض کنم که تکوین و شکلگیری سازمان مجاهدین خلق از حوالی نیمه دهه ۱۳۴۰ بدانسو، معلول و بلکه حاصل شرایطِ خاصِ تاریخیِ آن روزگار، هم در عرصه داخلی و هم عرصه خارجی و بینالمللی بود.
شاید برای پاسخ دقیقتر بهاین پرسش مناسبتر باشد، ابتدا شرایط خارجی و بینالمللیِ تکوین و شکلگیریِ گروهها و سازمانهای سیاسیِ نظیر سازمان مجاهدین خلق را مورد بررسی قرار بدهیم که در بخشهای مختلف جهان، مبارزه مسلحانه و چریکیِ براندازانهِ با نظامهای سیاسیِ مستقر را تنها راهِ بهزعمِ خود ناگزیرِ رهایی و نیل بههدفِ سیاسیِ خود تعریف و تبیین میکردند.
ریشه آن تحلیل، بهوضعیتِ جنگ سردِ شکل گرفتهِ میان دو اردوگاهِ شرق و غرب (دنیای کمونیسم و جهان سرمایهداری) بازمیگشت که هر یک از رهبران دو اردوگاه، بهانحاء گوناگون میکوشیدند سلطه خود را بر کشورهای اقماریِ عموماً موسوم بهجهان سوم در اقصی نقاط عالم، گسترش دهند.
در چنین شرایطی بود که بهویژه اردوگاه شرق و کمونیسم با ادعایِ انقلابیگری و رهاییبخشیِ کشورهای تحت سلطه و استعمار جهان سرمایهداری غرب، بهترویج، تبلیغ و حمایتِ عملیِ از شکلگیریِ انقلابات و تحرکاتِ سیاسیِ براندازانهِ چپ و مارکسیستی در بخشهای مختلف جهان، پرداخت.
در آن میان، بهدلایل گوناگون، که شاید مهمترینِ آن، فقدانِ آمادگیِ سیاسی، فکری و ایدئولوژیکِ اجتماعیِ فراگیر، برای برپاییِ انقلاباتِ اجتماعیِ مسالمتآمیزِ کمونیستی در کشورهای مختلف جهانِ سوم و پیرامون بود؛ همچنانکه در خود انقلاب مارکسیستیِ شوروی در سال ۱۹۱۷ میلادی هم اتفاق افتاده بود، نظریهپردازانِ ایدئولوژیکِ چپ، ضرورتِ بهرهگیریِ از انقلابیونِ پیشگام و صفشکنِ بهاصطلاح بیدارگرِ اجتماع را، که میتوانست و بلکه باید، بهروشِ مقابله و مواجههِ قهرآمیز، مسلحانه و چریکی، حاکمیتهایِ مستقر را بهمبارزه طلبیده، مسیرِ شکلگیری و پیروزی انقلابهای مارکسیستی را هموار سازند، بهخدمت گرفتند.
با چنین تحلیل و ارزیابیای بود که بهویژه، طی سهدهه ۱۹۵۰ـ ۱۹۷۰ میلادی، شاهد شکلگیری مبارزات چریکی و مسلحانهِ چپ و مارکسیستیِ گوناگونی، بهتناوب در بخشهای مختلف جهان (از جمله در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین) هستیم. این ایده مبارزه مسلحانه و چریکیِ عمدتاً چپ و مارکسیستی و ضدامپریالیستیِ متأثر از فضای کلیِ حاکم بر جهان، بالاخص، از سالهای نخستِ دههِ ۱۳۴۰ شمسی/ ۱۹۶۰ میلادی در میان، برخی از گروهها و سازمانهای سیاسیِ مخالفِ رژیم پهلوی در ایران نیز طرفدارانی پیدا کرد، که بهویژه از سالهای نخست دهه ۱۳۳۰ و متعاقب کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با حمایت آمریکا و جهان سرمایهداری غرب در مسیر قانونگریزی، استبدادگرایی و مشروطهستیزی گام نهاده بود و هر چه زمان بیشتری سپری میشد بیش از پیش بر دامنه سرکوبگریها و تبعیت از روشهای قهرآمیز حکمرانی روی خوش نشان میداد.
بهویژه پس از آغاز و تداوم دور جدیدِ سرکوب قهرآمیز و خونینِ نهضت مسالمتآمیزِ اسلامگرایان و دیگر منتقدان سیاسیِ قانونگرایِ مشروطهخواه در اوایل دهه ۱۳۴۰، که انسداد سیاسی و اجتماعیِ کمسابقهای در حیات جامعه ایرانی شکل گرفت، بهرهگیریِ از الگویِ خارجیِ مبارزهِ مسلحانه و چریکیِ در مواجههِ ناگزیرِ با رژیم استبدادگرا و سرکوبگرِ پهلوی، که نشان داده بود، دیگر، ظرفیتِ مواجههِ قانونی و مسالمتآمیزِ با مخالفان و منتقدانِ سیاسیاش را از دست داده است، بیش از هر زمان دیگری، مورد توجهِ برخی از سازمانها و گروههای سیاسیِ مخالفت و منتقد قرار گرفت.
بدینترتیب، شرایط و وضعیتِ تاریخی و اجتماعیِ خاصِ همزمانِ داخلی و خارجی در تکوین و شکلگیریِ سازمانها و گروههای سیاسیِ چریکی و مسلح، مانند همین سازمان مجاهدین خلق در اواسط دهه ۱۳۴۰، نقش داشت، که مؤثرترین و بلکه تنها راه مبارزهِ و مواجههِ ممکنِ با رژیم استبدادگرا و سرکوبگر پهلوی را در بهرهگیری از روش چریکی و مسلحانهِ مبارزه و مقاومت، جستجو میکردند.
در پاسخ به بخش دو پرسش نخست شما چنان نیست و قبلاً هم چنان نبود که بهصرف بهوجود آمدن فضای سرکوب و انسداد سیاسی و اجتماعی، ضرورتاً، گروهها و سازمانهای چریکی و مسلحِ مبارز شکل بگیرند.
همچنانکه در همان دهه ۱۳۴۰ در کنار سازمانها و گروههای مبارز چریکی و مسلح، دهها گروه و تشکیلات و جریانِ سیاسیِ مخالف و منتقدِ دیگری در عرصه سیاسی و اجتماعی ایران فعالیت میکردند که نه اعتقاد و باوری بهشیوه مبارزه مسلحانه و چریکی داشتند و نه اینکه بهاینگونه شیوه مبارزه با رژیم پهلوی، روی خوش نشان دادند.
اما در مجموع، رابطه شکلگیری گروههای مبارز مسلح و چریکی با حضور و وجود یک نظام استبدادگرا و سرکوبگر، میتواند دوسویه باشد. کم نبوده مواردی که به دلیل شکلگیری شیوههای مبارزه مسلحانه، قهرآمیز و چریکیِ خونین در میان نیروهای مخالف و اپوزیسیون، نظام سیاسی وقت، خواسته یا ناخواسته، بر دامنه فشارها و رعبافکنیها و دهشتآفرینیهای خود علیه مخالفان و منتقدان افزودهاند؛ که در صورت فقدان شکلگیری گروههای مبارز چریکی و مسلحانه، امکان داشت، فضای سیاسی و اجتماعی حاکم بر جامعه ولو بهصورت تدریجی، به سویِ مدارا و خشونتپرهیزی رهنمون شود. ضمن اینکه، میل روزافزون و بازگشتناپذیر حاکمیتهای مستقر به سوی خشونتآفرینی و سرکوبگری و انسداد سیاسی و اجتماعی، نقش کمی در تکوین و شکلگیری گروههای مخالف مسلح و خشونتگرا نداشته است.
مبانی معرفتی و اندیشهای سازمان مجاهدین خلق چه بود؟
بنیانگذاران و معدود اعضای اولیهِ سازمان مجاهدین خلق، از اعضا و هواداران نسل جوانترِ نهضت آزادی ایران بودند. بنابراین در آغاز امر، مبانی فکری و رویکرد سیاسی آنها تلفیق و ترکیبی از اسلامگرایی و مشروطهخواهی بود.
همچنانکه خود نهضت آزادی ایران هم در کلیت خود جناح و جریانِ اسلامگرای جبهه ملی دوم محسوب میشد که در آستانه دهه ۱۳۴۰ از آن جبهه انشعاب کرده بود. اما هر چه جلوتر میآییم، بهتدریج، اندیشه سیاسی و مبانی فکری آن سازمان را، که تا آستانه دهه ۱۳۵۰ حتی نام مشخصی هم نداشت، آغشته بهایدئولوژی چپ و مارکسیستی میبینیم.
مهندس بازرگان
زمان دقیق تأثیرپذیری و در واقع پذیرفتن ایدئولوژی و اندیشه چپ و مارکسیستی به مثابه بهاصطلاح علم مبارزه در کنار اسلامگرایی، از سوی رهبران و پیش برندگانِ سازمان مجاهدین خلق، آشکار نیست؛ اما در اواخر دهه ۱۳۴۰ و در آستانه دهه ۱۳۵۰، مبانی فکری و رویکرد سیاسی آن سازمان، ولو غیرآشکار و تصریحنشده، تلفیق و ترکیبی از اسلام و مارکسیسم بود؛ بگذریم از اینکه در میان، برخی رهبران و اعضای آن سازمان، کماکان، اسلام در محور کانونی تفکر سیاسی و فکری آنها جای داشت و در بدترین وضعیت، مارکسیسم میتوانست بهمثابه یک ابزار تاکتیکیِ مبارزه، مورد توجه قرار گیرد.
با این احوال، از مناسبات درونسازمانی که بگذریم، تا حوالی سالهای ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۳، هنوز مبانی فکری تلفیقی و ترکیبی (یا همانگونه که اشتهار یافته است التقاطی) سازمان مجاهدین خلق، برای اکثری از شخصیتها و جریانهای سیاسی دیگر (از جمله اسلامگرایان تحت رهبری امام خمینی) آشکار نبود و این تصور وجود داشت که آن سازمان یک تشکل مبارز اسلامگرای اصیل است.
به همین دلیل هم بود که تا آن برهه بسیاری از روحانیون و دیگر مبارزان اسلامگرای مخالف رژیم پهلوی، از هیچ کمکی در راستای تقویت موقعیت آنها فروگذار نمیکردند و چهبسا مباهات هم میشد که سازمانی سراسر اسلامگرا، دلیرانه و با مشی مبارزات چریکی و مسلحانه در برابر حکومت سرکوبگر پهلوی قد برافراشته است! اما فقط از اواسط سال ۱۳۵۳ بدانسو بود که آرام آرام آشکارتر میشد، بهویژه مرکزیت و رهبری سازمان مجاهدین خلق، برخلاف آنچه بنیانگذاران و اعضای اولیه در سر داشتند، اندیشه اسلامیِ مبارزه را بهحاشیه رانده و بلکه بهکناری نهاده و در مسیرِ سراسر مارکسیستی کردنِ مبانی فکری و رویکرد سیاسیِ آن سازمان گام برمیدارد.
اگرچه فقط در سال ۱۳۵۴ بود که بخش مارکسیستشده مرکزیت سازمان، آشکارا، تصریح کرد که اسلام را از مبانی فکری و اندیشهگی خود حذف کرده و از آن پس تماموکمال بهعنوان یک سازمان مارکسیست لنینست فعالیت خود را ادامه خواهد داد؛ اما، تعارضاتِ فکری و ایدئولوژیکی درونیِ اعضای آن سازمان از مدتها قبل (و حداقل از اوایل سال ۱۳۵۲) آغاز شده و بهتبع آن، اختلافات گفتمانی و نظری چندی را در درون آن سازمان شکل داده بود.
آنچه بود در سالهای ۱۳۵۴ـ ۱۳۵۵ حداقل چهار نحله فکری متعارض و مخالف در درون نیروهای سازمان مجاهدین خلق شکل گرفته بود: گروه اول، همان مرکزیت مارکسیستشده سازمان بود که مبانی فکری و ایدئولوژیکی آن سراسر مارکسیست لنینیستی بود؛ گروه دوم، شماری از اعضای آن سازمان بودند که خواستار حذف کامل ایدئولوژی مارکسیسم از مبانی فکری و رویکرد سیاسی سازمان بوده و از طرح تجدید حیات سازمان مجاهدین خلق در چارچوب یک تشکل اسلامگرای ناب حمایت میکردند؛ گروه سوم، کسانی بودند که کمابیش همان سیره پیشین سازمان مبنی بر اصل بودن اندیشه اسلامی و در کنار آن بهرهگیری از مارکسیسم بهمثابه علم مبارزه را مبنای عمل خود قرار میدادند؛ گروه چهارم هم کسانی بودند که ضمن پیشنهادِ بهرهگیری از اندیشه اسلامی، رکن اساسی ایدئولوژیک، فکری و سیاسیِ سازمان را مارکسیسم میدانستند. در این میان، بهتدریج، دو گروه (کسانی که خواستار اسلام ناب بودند و کسانی که خواستار مبنا قرار گرفتن مارکسیسم و فرع قرار گرفتن اسلام بودند) از عرصه مبارزات در چارچوب سازمان مجاهدین خلق حذف شده کنار رفتند؛ اما، دو نحله فکری دیگر، مارکسیستشدهها و حامیان تفکر پیشین سازمان (اصل بودن اسلام و بهرهگرفتن از مارکسیسم بهمثابه علم مبارزه)، زیر ضربات شدید دستگاههای امنیتی و اطلاعاتی رژیم پهلوی، بهحیاتِ نهچندان قابل اعتنای خود ادامه دادند. بدینترتیب وقتی انقلاب اسلامی ایران در بهمن ۱۳۵۷ بهپیروزی رسید، طیف مارکسیست شده با عنوان «سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر» و گروه دوم، که در واقع مدعای بر دوش کشیدن مردهریگ سازمان مجاهدین خلق را میکرد با همین عنوان فعالیت خود را ادامه داد.
بنابراین در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی پیکار دیگر یک گروه سیاسی سراسر مارکسیستی محسوب میشد و بهتبع آن، وقتی در ادبیات سیاسی آن برهه از سازمان مجاهدین خلق یاد میشود، مقصود اشاره به همین گروه اخیر است که افرادی مانند مسعود رجوی و موسی خیابانی رهبری آن را عهدهدار بودند.
مسعود رجوی و بنیصدر
بنیصدر نخستین کسی بود که لقب التقاطی را به سازمان مجاهدین خلق داد. چرا در نهایت با سازمان همکاری کرد؟
واقعیت این است که ابوالحسن بنیصدر در آغاز امر، نظر مساعد و همگرایانهای نسبت بهسازمان مجاهدین خلق نداشت و همچنانکه خودتان هم اشاره کردهاید این سازمان را جریانی التقاطی و احیاناً دارای نفاق فکری و سیاسی ارزیابی میکرد و بارها هم در سخنرانیها و اظهارات خود از این سازمان بهعنوان جریان التقاط و عباراتی مشابه یاد کرده بود.
تصور من این است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اولین بار رهبر و بنیانگذار انقلاب اسلامی بهصراحت از سازمان مجاهدین خلق بهمثابه جریان نفاق یاد کرد. علیایحال آنچه بود، بنیصدر بهرغم آن که سازمان مجاهدین خلق را جریانی مؤثر در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور تصور میکرد، اما، حتیالمقدور و بهویژه تا هنگامی که در مقام ریاست جمهوری قرار بگیرد، تلاش میکرد، فاصله خود را از آن سازمان حفظ کند.
البته شاید درستتر و مقرون بهواقعیتتر بود که صفت نفاق را بهخود بنیصدر نسبت بدهیم که با وجود تعارض فکری و سیاسیاش با جریان اسلامگرای تحت رهبری امام خمینی، حداقل از همان آستانه پیروزی انقلاب و حتی قبلتر، خود را بهاین جریان سیاسی بزرگ و تعیینکننده گره زده بود و اتفاقاً از قِبَل چسباندن خود بهجریان اسلامگرای تحت رهبری امام خمینی هم بود که توانست رأی اکثریت مردم ایران را کسب کرده و در مقام ریاست جمهوری قرار بگیرد.
هیچ تردیدی نبود که هر گاه از همان آغاز، بهصراحت و آشکارا از تعارض فکری و سیاسیاش با رهبر و بنیانگذار جمهوری اسلامی سخن بهمیان میآورد مطلقاً امکان نداشت رأی قاطع مردم ایران را کسب کند که اکثریت کسانی که بهبنیصدر تمایل نشان دادند، بهگمان تبعیت تمام و کمال او از رهبری انقلاب، با رأی خود، او را در مقام ریاست جمهوری نشاندند!
۱۳۵۹. بیمارستان قلب تهران، مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری بنیصدر با حضور امام خمینی
اما، همچنان که میدانیم روند تحولاتِ جاری و ساری در کشور چنانکه بنیصدر خوش میداشت پیش نرفت و با آشکارتر شدن تدریجی اختلافات و بلکه تعارضات سیاسی و فکری او با جریان بزرگ و تعیینکننده اسلامگرای تحت رهبری امام خمینی، موقعیت او در میان مردم ایران، آسیبپذیرتر شده و در نهایت بهحداقل ممکن رسیده و بلکه کاملاً زایل شد.
در چنین شرایطی بود که همزمان با آشکارتر شدن تعارضات بنیصدر با جریان اسلامگرا و رهبری انقلاب، سازمان مجاهدین خلق، دریافت که فرصتِ کمسابقهای برای نزدیک و نزدیکتر کردن خود بهبنیصدر و جریانهای سیاسیِ دگراندیشِ تحت حمایت او فراهم آمده است.
بالاخص اینکه بنیصدر هم، با وجود پرهیزهای سیاسی و مصلحتاندیشانه قبلی و در شرایطی که موقعیتش را در نزد جریان اسلامگرا و شخص رهبری از دست میداد، خواسته یا ناخواسته و ولو مصلحتجویانه، سازمان مجاهدین خلق را در قامتِ متحدی ارزیابی کرد که خواهد توانست در صورت تقابلِ احتمالیِ حتی قهرآمیز و خشونتآفرینِ با کلیت نظام جمهوری اسلامی، رویِ حمایتهای مؤثرش، بهاصطلاح، حساب باز کند؛ که تصور میکرد هم نیروی نظامی (میلیشیای) متشکلی دارد و هم از ساختار سازمانی و تشکیلاتی قابلاتکاتری برخوردار است.
به همین دلیل هم بود که هر چه دامنه تعارضات و اختلافات فیمابین بنیصدر با کلیت نظام جمهوری اسلامی (با محوریت جریان تعیینکننده اسلامگرا و رهبری نظام) گسترش پیدا میکرد، او نیز بر گستره رابطه پیدا و پنهان خود با رهبری سازمان مجاهدین خلق میافزود.
تا جایی که در حوالی اسفند ۱۳۵۹ و آستانه سال ۱۳۶۰ که بنیصدر در هماوردی غیرسالم و خردگریز و بیشتر دشمنانه با جریان اسلامگرا و بلکه رهبری نظام، بیش از هر زمان دیگری، بهاصطلاح شمشیر را از رو بسته بود، دیگر همگان میدانستند که در میان تمام جریانهای سیاسی دگراندیش مخالفت و منتقد جمهوری اسلامی، سازمان مجاهدین خلق در جایگاه یک سازمان شبهنظامیِ مخالف کلیت جمهوری اسلامی، بیشترین و نزدیکترین رابطه را با شخص بنیصدر و اطرافیان او پیدا کرده است.
بدینترتیب، طی دو سه ماهه نخست سال ۱۳۶۰ که تعارضات بنیصدر با کلیت نظام جمهوری اسلامی بهمرحله بازگشتناپذیری رسید، سازمان مجاهدین خلق در نقش نزدیکترین متحد و همراه و پشتیبانِ سیاسی، اطلاعاتی و شبهنظامی و بلکه نظامی او ظاهر شد.
چنانکه تقریباً همزمان با اعلام برکناری بنیصدر از مقام ریاست جمهوری (۳۰ و ۳۱ خرداد ۱۳۶۰)، سازمان مجاهدین خلق نیز در حمایت از او، بهنظام جمهوری اسلامی، اعلان جنگ مسلحانه داد.
علل مخالفت سازمان مجاهدین خلق با انقلاب اسلامی چه بود و چرا وارد فاز مسلحانه با انقلاب اسلامی شدند؟
سازمان مجاهدین خلق در کلیت خود نقش قابل ذکری در تحولات انقلابی سالهای ۱۳۵۶ـ ۱۳۵۷ نداشت. بهعبارت دقیقتر، وقتی انقلاب شکل گرفته گسترش یافت، عملاً از سازمان مجاهدین خلق اثر چندانی در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور باقی نبود و اندک رهبران و اعضای برجسته آن هم از سالها قبل در زندان بودند و فقط چند هفتهای قبل از پیروزی نهایی انقلاب اسلامی بود که رهبران آن سازمان بهتدریج از زندان آزاد شدند و صرفاً در آستانه پیروزی انقلاب بود که آرام آرام شاهد تحرکات و فعالیتهای سیاسی آشکار آن سازمان در کشور هستیم.
از اینها گذشته، واقعیت این است که لااقل از سالهای ۱۳۵۲ـ ۱۳۵۴ بدانسو که موضوع التقاطی و تلفیقی بودن مبانی فکری و رویکرد سیاسی سازمان مجاهدین خلق آشکارتر شد و مهمتر از آن بخش تأثیرگذارتر مرکزیت آن سازمان بهمارکسیسم خالص! گرایید، رابطه کلیت آن سازمان با مبارزان و فعالان سیاسی اسلامگرای تحت رهبری امام خمینی در داخل و بیرون از زندان و نیز در خارج از مرزهای کشور، بهسرعت رو بهتیرهگی نهاد.
بنابراین انقلاب اسلامی ایران در شرایطی بهپیروزی رسید که جریان اسلامگرای سراسرگسترشیابنده و تعیینکننده تحت رهبری امام خمینی، مدتها بود که با سازمان مجاهدین خلق فاصله و بلکه تعارضات فکری و سیاسیِ بازگشتناپذیر و حلناشدنیای پیدا کرده بود.
بنابراین در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، نهتنها سوءتفاهمات و اختلافات سیاسی و فکری پیشین همچنان حلناشده باقی مانده بود، بلکه در روندی که چندان هم تدریجی نبود، بر دامنه تعارضات سیاسی و فکری فیمابین، افزوده شده و بهاصطلاح دیوار بیاعتمادی و بیاعتقادیِ طرفین نسبت بهیکدیگر، بلند و بلندتر میشد.
به همین دلیل هم بود که سازمان مجاهدین خلق، هیچگاه، حاضر نشد خود را خلع سلاح کرده و بهمثابه یک حزب یا تشکل سیاسیِ عادی در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور و در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی، فعالیتهای خود را ادامه بدهد؛ بنابراین، چنین بهنظر میرسید، که از همان اوان پیروزی انقلاب اسلامی، رهبری سازمان مجاهدین خلق، بیاعتماد و بیاعتقاد بهکلیت نظام جمهوری اسلامی و رهبری انقلاب، ضمن آنکه در ظاهر امر، خود را سازمانی همراه و همگام با انقلاب و نظام نوپای جمهوری اسلامی مینمایاند، این احتمال قوی را هم هیچگاه دور از ذهن نمیداند که در آیندهای که شاید چندان هم دور نباشد، ناگزیر خواهد شد با کلیت نظام و جریان اسلامگرای انقلاب مواجهه نظامیِ حتی تمام عیاری پیدا بکند.
در همین راستا هم بود که سازمان با وجود تمام توصیهها و بخشنامهها و هشدارهای رهبری انقلاب و مسئولان نظام، هیچگاه حاضر نشد بهمسئله خلع سلاح که لازمه یک فعالیت سیاسی حزبی مسالمتآمیز در حیات پساانقلاب بود، بیاندیشد و بهطور مداوم، بهجمعآوری و انبار اسلحه و در همان حال آموزش و متشکلتر کردن نیروی شبهنظامی (یا همان میلیشیای) خود ادامه داد.
بهمن ۱۳۵۷. مسعود رجوی و موسی خیابانی پس از آزادی از زندان در منزل خلیل الله رضایی پدر رضاییها
بدینترتیب، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، سازمان مجاهدین خلق، هیچگاه نتوانست در نزد کلیت نظام جمهوری اسلامی و رهبری انقلاب، بهاصطلاح برادریاش را ثابت کند و نظر اعتماد نظام را به سوی خود جلب کند، که در آن میان، شمار زیادی از رهبران و سازماندهندگان انقلاب و نظام جمهوری اسلامی در درون جریان تعیینکننده اسلامگرای تحت رهبری امام خمینی نیز، با عنایت بهآن پیشینه سویی که از آن جریان در ذهن داشتند در برهه پس از پیروزی انقلاب اسلامی هم، با آن سازمان، عمدتاً برخورد و مواجههای سلبی و کمتراعتمادآفرین را در پیش گرفتند.
این را هم تصریح کنم که بهرغم تمام آن پیشینهِ اعتمادسوزِ فیمابین، حتی تا ماههای پایانی سال ۱۳۵۹، رهبری انقلاب بارها و بارها، مستقیم و غیرمستقیم، رهبران سازمان مجاهدین خلق را هشدار داد، با تجدیدنظر صریح در مبانی فکری انحرافآمیز خود و با پذیرفتن اصل خلع سلاح عمومی و گام برداشتن در مسیر اعتمادزایی و کنار نهادنِ رابطه مخاصمهآمیز با کلیت نظام جمهوری اسلامی در مسیر فعالیتِ مسالمتآمیزِ اعتمادآفرین گام برداشته، راه را برای حل ولو تدریجی اختلافات و تعارضات سیاسی و فکری فیمابین هموار سازند؛ اما، آن سازمان، بههر دلیلی نخواست یا نتوانست هشدارها و نصایح رهبری انقلاب را جدی تلقی کرده در مسیر همگرایی حرکت کند.
بهویژه با شکلگیری و گسترش دامنه اختلافات و تعارضات نظام جمهوری اسلامی و رهبری انقلاب با شخص بنیصدر و جریانهای حامی او در درون و بیرون از حاکمیت، سازمان مجاهدین خلق که لابد کاملاً متقاعد شده بود در بلندمدت قادر نخواهد بود در چارچوب نظام جمهوری اسلامیِ تحت رهبری امام خمینی، بهگونهای مسالمتآمیز، فعالیتهای سیاسیِ احتمالیِ خود را ساماندهی کند، ریسک و بلکه قمار نهاییِ حمایت و پشتیبانی بیحرفوحدیثِ از بنیصدر را در برابر کلیت نظام جمهوری اسلامی بهآزمونی سخت گذاشت و با اعلان جنگ مسلحانه علیه جمهوری اسلامی، تا اطلاع ثانونی سرنوشت سیاسی خود را در نزد مردم و جامعه ایرانی تیره و تار ساخت.