به گزارش مشرق، ماجرای بارشهای موسمی و جاری شدن سیلاب در سیستان و بلوچستان طی فصل تابستان زیاد تکرار میشود، اما سیلاب امسال یک خبر را با خودش از روستای کلگان شهرستان سراوان همراه آورد؛ مردی که به دل سیلاب زد و جان دو کودک را نجات داد.
بُعد مصافت اجازه حضور در روستای کلگان را به ما نمیدهد؛ با هر سختی که بود شماره تلفن همسر مرد فداکار ماجرا را پیدا کردیم و به صورت تلفنی با او به گفتوگو نشستیم.
این مرد فداکار بلوچ «نصیر سخنور» نام دارد، نه دکتر است و نه مهندس، به قول همسرش مردی ساده و مظلوم است که سواد ندارد اما منش و معرفت و غیرت دارد و به رسم انسانیت کاری ارزشمند انجام داده است.
نصیر میگوید: ما در روستای کلگان سراوان زندگی میکنیم، خانه ما رو به روی رودخانه است به خاطر بارندگی ها رودخانه پر شده بود، روز حادثه حوالی ساعت 6 عصر وقتی ناگهان صدای کمک خواستن دو کودک را شنیدم، با سرعت از خانه بیرون دویدم و دیدم آب رودخانه از دور دو کودک را که گویا با موتور میخواستند از عرض مسیل عبور کنند، با خود میآورد، رو به کودکان فریاد زدم که از آب خارج شوید اما دیدم نمیتوانند و مرتب درخواست کمک میکنند. برای همین مجبور شدم به آب زدم تا شاید بتوانم کمک کنم.
شدت آب نسبتا زیاد بود، گل و لای هم همراه آب در حرکت بود و دویدن را در آب مشکل میکرد، به هر زحمتی بود با کمک خدا خود را به اولین کودک رساندم؛ دست او را که از دیگری بزرگتر بود گرفتم و به زحمت از آب بیرون کشیدم به طرف دیگر هدایت کردم و در نقطه امن رها کردم.
بلافاصله برای نجات جان بچه دوم که به خاطر کوچک بودن مرتب به زیر آب میرفت به دل سیلاب زدم، پایم به گل و لای و شاخه و برگی که در آب رود گیر کرد و تعادلم را از دست دادم، گوشی تلفن همراه و مدارک و کارتهای بانکی که در جیب داشتم حسابی خیس شدند، اما فقط به فکر جان کودک دوم بودم.
6 سالی میشود که ازدواج کردهام، اما خداوند فعلا به ما فرزند عطا نکرده است؛ برای درمان تا یزد هم رفتهایم، حتی یک عمل جراحی هم انجام دادهایم، اما هزینههای سنگین ادامه درمان همسرم امکان ادامه درمان را از ما گرفت.
از ازدواج اولم 2 فرزند دارم که با ما زندگی میکنند؛ خودم را جای پدر و مادر این کودک میگذارم، بیخیال مدارک و گوشی تلفن همراهم که غرق آب و گل شدهاند، شدم و دوباره به سیلاب زدم و به هر سختی بود توانستم دست بچه دوم را هم بگیرم به حاشیه رودخانه هدایت کنم.
نفسی عمیق میکشد و میگوید: خدارو شکر هر دوی آنها صحیح و سالم هستند، خودشان و خانواده هایشان هم خوشحال بودند، وظیفه هر انسانی است که نسبت به اینگونه اتفاقات بیتفاوت نباشد.
تازه یادم افتاد که تلفن همراه و مدارکم را بررسی کنم؛ تلفنم که کاملا خراب شده اما مدارک را تا آنجا که میشد تمیز کردم و حالا باید امتحان کنم تا ببینم کار میکنند یا نه.
شرم و حیای مرد جوان اجازه نمیدهد بیشتر با او همکلام شوم؛ «امیدوارم خداوند به خودمان فرزند عطا کند» این اولین جمله همسر نصیر است وقتی که گوشی تلفن را به دست میگیرد.
مهرناز رئیسی میگوید: همسرم متولد 1368، شغل آزاد دارد، غریب و ساده و بیسواد اما غیریت و منش و معرفت دارد، اگر همسرم نمیبود شاید این کودکان جان خودشان را از دست داده بودند.
با اینکه همسرم هم در آب افتاد و تمام مدارک و گوشی تلفن همراهش هم خیس شد اما از کمک کردن به آن دو کودک پشیمان نیست.
او هم اینکه صاحب فرزند نشدهاند را یادآوری میکند و حال و هوای همسرش را اینگونه روایت میکند که بعد از اتمام ماجرا به همسرم گفتم اگر خودت در آب گیر میافتادی من بدون تو چکار میکردم؟ نصیر میگوید: بچه ها خیلی کوچیک بودند مسیر زیادی را در آب بودند دیگر توان نجات خود را نداشتند برایم نجات جان آنها مهم بود. اگر چه موتور بچه ها را آب برده اما مهم جانشان بود که خدا روشکر نجات پیدا کردند.
مهرناز در پایان با همان لهجه زیبای بلوچی میگوید: یکی از اقوام ما در جمعیت هلال احمر جالق فعالیت میکند؛ همسرم از او کمک کردن و نجات دیگران را یاد گرفته است، یک پسرعموهایم نیز برای نجات مردم جان خود را از دست داده است؛ این اتفاق اما لحظهای درنگ برای این تصمیم در وجود همسرم ایجاد نکرد.
تماس به پایان میرسد؛ در دلم اول به وجود چنین انسانهای شریفی که در دل محرومیت، دلهای بزرگی دارند و برای کمک به دیگران هیچ مانعی بر سر راه خود حس نمیکنند، افتخار میکنم و بعد به اینکه در این مرز و بوم زندگی میکنم.