به گزارش مشرق، دکتر مصباحالهدی باقری کنی طی یادداشتی که در کانال تلگرامیاش منتشر شد نوشت:
بسم الله العلی الاعظم
آمد که آفتابپرستها، قبله نما نشوند ...
محرم حسین در راه است. عزیز فاطمه، حالا به نزدیک کربلای وصال و فراق رسیده است... حسین، راه آسانی انتخاب نکرده، بل سختترینها را به جان خریده، نه برای خود که برای آزادی و شرافت و حقیقت انسان : انسان بودن، انسان ماندن و انسان رفتن... تازه! سختتر هم کرده آنگاه که نه خود که هر که خودی است و مشق آزادگی کرده را، همسفر راه نموده... حالا در این وانفسا، کسانی بودند و هستند که داد میزنند و یقه پاره میکنندو انذارش میدهند که:
حج را رها کردهای!؟
جانِ شیرین به خطر انداختهای!؟
دیگرانی را هم با خود به مهلکه بردهای!؟
رها کن این راه و رأی را...
دو روز دنیا را به چه ارزش که جان پرارزش را به سختی و تلخی اندازی...
بنشین! بمان! حج بگذار و تلخی و سختی و درشتی وا بِنه!
همه آنچه میخواهی را آرام با خدایت نجوا کن!
گوشه مسجدالحرام بنشین و بگو با او هر آنچه که دل تنگت میخواهد!
از خودش بخواه! تو که عرفه خوانی!
اگر خیرت باشد میدهندت و اگر نباشدت که تو تکلیف تمامی..."
وایوایوای... چه جملات آشنایی! برای نیامدن چقدر حجت بزک کرده پیدا میکنند اما نمیدانند که برای راهی شدن، باید دلی ساخته باشی پر از حسین و زینب... از گل علی و فاطمه ... وَه! چه درّ کمیابی...
"فاللهُ خَیرٌ حافظاً" را خواندند؛ زینب برای حسین و حسین برای زینب... دلهای آماده آمدند و واماندهها ماندند مثل همیشه...
حسین مسافر شد، حسین مهاجر شد...
آمد که حجت تامّه شود برای هر مردّدِ واماندهای...
آمد که آفتاب تمام شود برای هر خیمه شببازی...
آمد که سجادهنشینها قیمت بازار بندگی را لوث نکنند...
آمد که گوشهنشینان، ملاک زهد و تهجّد نشوند...
آمد که قاریان و تالیان، تراز مسلمانی نگردند...
آمد که ولینشناسها نرخ بازار عاشقی نشکنند...
آمد که آفتابپرستها، قبلهنما نشوند...
آمد که مذاکره، نسخه بدل مجاهده نشود...
آمد که مصلحتاندیشان ولی نشناس، تقیه جاری نکنند...
آمد که کاسبان بهانه و توجیه، دکان باز نکنند...
آمد... آمد... آمد تا حقیقت، قیمتِ جان پیدا کند و حقیقتجوئی، جانبازی؛
آمد که سرمشق را تا به انتهای "تحریر شد" امضا کند...
و عجب آنکه با خونش، امضای آن شد... هر چند مُقَطّع و تکه تکه... هر
تکهاش جائی و هر آیهاش، گوشهای... انگار آنگاه که عرفه میخواند همه این تکهها را میدیده:
"ای خدای من! شهادت میدهم با حقیقت ایمانم و یقینهای قطعی و محکمی که دارم و توحید خالص و آشکارم و اعماق پنهانی وجودم و آویزههای راههای نور چشمم و چینهای صفحه پیشانیام و روزنههای راههای نفسم و پرّههای نرمه تیغه بینیام و حفرههای پرده شنواییام و آنچه که بر آن بر هم نهاده دو لبم و حرکتهای زبانم و جای فرورفتگی سقف دهانم و محل روییدن دندانهایم و آن قسمت از زبانم که با آن میچِشم و آنچه درون جمجمهام قرار دارد و مجرای عبور غذا در میان گردنم و آنچه را قفسه سینهام در برگرفته و بندهای پی شاهرگم و آویختههای پرده دلم و قسمتهای مختلف کبدم و آنچه را در برگرفته غضروفهای دندههایم و جایگاه مفاصلم و پیوستگی عضلاتم و اطراف انگشتانم و گوشتم و خونم و مویم و پوستم و عصبم و نایم و استخوانم و مغزم و رگهایم و تمام اعضایم و آنچه در ایام شیرخوارگی بر آنها بافته شد..."
چقدر حروف مقطعه حسین جانسوز است...
انگار میخواست با تکهتکه وجودش "قل هو الله" بخواند...
انگار میخواست حد و مرز "ثم استقاموا" را یادمان بدهد...
انگار میخواست غایت "کَدحاً" را معنا ببخشد...
انگار میخواست "من یتقالله" را تفسیر کند تا راه سعادت در "یَجعَل لَه مَخرَجا" خوب روشن شود...
انگار میخواست "عِندَ رَبّهِم یُرزَقون" را مقابل "فی طُغیانِهِم یَعمَهون" شان به رخ بکشد...
انگار میخواست "استَعینُوا بِالصَّبر وَ الصَّلوه" را تجلّی بخشد،
انگار میخواست "رِجالٌ صَدقوا ما عاهَدوا الله علیه" و "رجال لا تُلهیهم..." را از اَشباه رجال دنیاپرست و دنیاخوار به ما بشناساند...
و انگار میخواست بهای بهشت را به بالاترین قیمت خود برساند... قیمت جان، قیمت جوان، قیمت حنجر بریده، قیمت گلوی نو رسیده، قیمت برادر، قیمت سر که سرنگون شده... و از همه سختتر قصه پرغصه معجر و گوشواره و گوشپاره...