کد خبر 1405954
تاریخ انتشار: ۱۷ مرداد ۱۴۰۱ - ۰۴:۰۰

ده نفری که با اسب بر سینه و پشت حسین تاختند، همگی زنازاده بودند. بعدها مختار این ده نفر را دستگیر کرد و دست و پاهایشان را میخکوب کرد و اسب بر پشت آنها تاخت تا مردند.

به گزارش مشرق، سید بن طاووس در کتاب لهوف می‌نویسد: زنان را از خیمه بیرون راندند و آتش به خیمه ها زدند. زنان را سر برهنه و جامه به یغما رفته و پابرهنه و شیون کنان بیرون آوردند و آنان را اسیر نمودند و با خواری بردند. همین که چشم بانوان بر پیکرهای کشتگان افتاد، صیحه زدند و صورت خراشیدند.

سرنوشت اسب رانان بر سینه حسین(ع)

راوی می گوید: به خدا زینب دختر علی از یادم نمی رود که با صدایی حزن آلود بر حسین می نالید و صدا می زد ای محمد(ص) این حسین است که روی خاک افتاده است و باد صبا خاک بیابان را بر بدنش می پاشد. او به دست زنازادگان کشته شده است. آه چه مصیبتی!  

راوی می گوید: ضجه های زینب، دوست و دشمن را به گریه آورد.

سپس عمر سعد در میان سربازانش اعلام کرد: کیست داوطلب شود و با اسب بر سینه و پشت حسین بتازد؟

ده نفر داوطلب شدند. همه شان بر پیکر حسین تاختند و استخوان های سینه و پشت او را خرد کردند.

راوی می گوید: بعدا که این ۱۰ نفر نزد ابن زیاد رفتند، پسر زیاد به آنها گفت شما کیستید؟

گفتند: ما همان کسانی هستیم که بر سینه و پشت حسین با اسب تاختیم تا آن که استخوان های سینه اش را نرم کردیم.

ابن زیاد دستور دارد جایزه اندکی به آنها بدهند.

ابوعمر زاهد گفت: این ده نفر را بررسی کردیم، همگی زنازاده بودند. بعدها مختار این ده نفر را دستگیر کرد و دست و پاهایشان را میخکوب کرد و اسب بر پشت آنها تاخت تا مردند.

سیاهی لشگری که نابینا شد

ابن ریاح می گوید: مرد نابینایی را دیدم که شاهد کشته شدن حسین بود. پرسیدمش چرا چشمانت نابینا شد؟

گفت: من از ده نفری بودم که شاهد کشته شدن حسین بودم ولی شمشیری به کار نبردم و تیری نینداختم. چون حسین کشته شد، به خانه برگشتم و نماز عشا خواندم و خوابیدم. در عالم خواب شخصی به خوابم آمد و گفت رسول خدا تو را احضار کرده است، آماده باش.

گفتم: مرا با او کاری نیست.

آن شخص گریبان مرا گرفت و کشان کشان به خدمت رسول خدا برد. دیدم حضرت در بیابانی نشسته و آستین بالا زده است و دشنه ای در دست دارد. فرشته ای هم مقابل ایشان نشسته است و شمشیری از آتش در دست دارد. فرشته به هر کدام از ۹ رفیق من ضربه می زد سراپایشان را آتش فرا می گرفت.

نزدیک رسول خدا رفتم و گفتم سلام بر تو ای پیامبر خدا.

حضرت جواب نداد و مدتی گذشت. سپس سر برداشت و گفت: ای دشمن خدا! احترام مرا از بین بردی و خاندانم را کشتی!؟

عرض کردم: به خدا قسم نه شمشیری زدم، نه تیر و نیزه ای پرت کردم.

گفت: راست می گویی ولی بر سیاهی لشکرشان افزودی. نزدیک بیا.

نزدیک رفتم. طشتی از خون مقابل حضرت بود. گفت: این خون فرزندم حسین است.

پس از همان خون بر چشم من کشید و از خواب بیدار شدم. از آن لحظه تا کنون هیچ نمی بینم.

پیشی گرفتن بر بت پرستان

و از امام صادق روایت شده است که چون روز قیامت شود، خداوند همه کشندگان حسین و یاری کنندگان آنها را جمع می کند و همگی آنها تا آخرین نفرشان را می کشد. سپس زنده می شوند و علی(ع) می آید و همه را از دم می کشد. پس زنده می شوند و حسن(ع) آنها را می کشد. سپس زنده می شوند و حسین(ع) همه شان را می کشد... سرانجام طوری می شود که یک نفر از خاندان ما باقی نمی ماند مگر آن که هرکدام یک بار همه آنها را بکشد. چون چنین شود آتش خشم فرو می نشیند و اندوه از یاد می رود.

و در روایت است که: فاطمه زهرا در روز محشر صدا می زند ای وای حسینم ای وای میوه دلم.

و در این وقت خداوند عزوجل غضب می کند و به آتشی که نامش هب هب است و هزار سال است که برافروخته شده، امر می کند کشندگان حسین را در برگیرد.

پس آتش چنین کند. چون همگی در آتش قرار گیرند، آتش برافروزد و آن ها نیز افروزند، با زبان های گویا گویند پروردگارا! چرا ما را پیش از بت پرستان در آتش افکندی؟

پس از جانب خدای عزوجل پاسخ برسد: آن کس که می داند مانند آن کس که نمی داند، نیست.

منبع: لهوف،  سید بن طاووس، مترجم: سیداحمد فهری زنجانی