وقتی طالب دوباره به هوش آمد جواد از او اطلاعات می‌خواست و در مورد یک‌سری کارت و مدارک پاسداری که از جیب طالب به دست آورده بود سؤال می‌کرد و می‌گفت آدرس دوستانت را به ما بده که طالب جوابی نمی‌داد. جواد گفت این طوری نمی‌شود، باید این را کبابش کرد!

به گزارش مشرق، تاریخ از گذشته تا به امروز همیشه معلم خوبی برای انسان ها بوده و تامل و سیر در آن افق های روشنی را برای چگونگی کنش های آینده و امروز در اختیارمان قرار می دهد، نکته قابل توجه در این روزها که ذهن هر انسان پرسش گری را تحت تاثیر قرار می دهد این است که مدعیان و به اصطلاح حامیان آشوب ها و ناامنی های داخل ایران چه کسانی هستند و چه کسانی بوده‌اند! و البته تاریخ درباره آنها چه پاسخی به ما می‌دهد؟

به همین منظور روایتی را بررسی می‌کنیم از یکی از ۱۷ هزار جنایت سازمانی که این روزها مدعی حمایت از حقوق مردم شده است.

در تابستان سال ۱۳۶۱ یکی از فجیع‌ترین و وحشیانه‌ترین جنایات سازمان منافقین علیه مردم ایران عیان شد. پاسداران، بهار و تابستان آن سال ضربات سهمگینی بر پیکره منافقین وارد کردند و آنها با کینه‌ای عمیق به فکر انتقام افتاده بودند.

منافقین با طرح «عملیات مهندسی» از اوایل مرداد ماه سال ۶۱ تا ۲۵ همان ماه در مجموع سه پاسدار کمیته انقلاب اسلامی، یک کفاش، یک معلم و یک مهندس هوادار سازمان خود را به شدت شکنجه و در آخر قربانی کردند. شهیدان محسن میرجلیلی و طالب طاهری و شاهرخ طهماسبی نیز از قربانیان جنایت وحشتناک منافقین بودند.

در میان تمامی قربانیان «عملیات مهندسی»، بدون شک عجیب‌ترین شکنجه‌ها روی طالب طاهری و محسن میرجلیلی، دو پاسدار کمیته ‌های انقلاب اسلامی صورت گرفته است.

نحوه ربایش طالب طاهری و محسن میرجلیلی توسط منافقین

اصدقی یکی از فرماندهان این عملیات ویژه که مدتی بعد توسط پاسدران دستگیر شده درباره چگونگی ربایش طالب طاهری و محسن میرجلیلی می‌گوید: «آنها (اعضای بخش ویژه) به خیابان می‌آیند و منتظر می‌مانند که آنها [دو پاسدار] از بالای پشت بام پایین بیایند. وقتی برادر طالب طاهری با محسن میرجلیلی به پایین می آیند، طاهر به همراه دو نفر دیگر با پیکان سریعاً جلوی آنها متوقف می‌شوند و بدون اینکه به آنها فرصت دهند، آنها را خلع سلاح می‌کنند و بی‌سیم‌شان را می‌گیرند و می‌گویند که ما از کمیته هستیم و آنها را کتک می‌زنند و به زور سوار ماشین می‌کنند و خمیده می‌نشانند و با خود می‌برند.»

در شکنجه‌گاه سازمان مجاهدین خلق

پس از ربایش طالب طاهری و محسن میرجلیلی، اعضای بخش ویژه سازمان بلافاصله آن‌ها را به شکنجه‌گاه خیابان بهار منتقل می‌کنند؛ پس از انتقال دو پاسدار به شکنجه‌گاه بخش ویژه، جریان بازجویی و شکنجه به سرعت آغاز می‌شود.

اصدقی در این‌باره می‌گوید: «بچه‌ها سریعاً آنها را جدا کردند و طالب را داخل اتاق و محسن را داخل حمام می‌برند و طاهر شروع به شکنجه کردند؛ این شکنجه‌ها گاهی با ضربه‌های متعدد و گاها با هویه داغ انجام می‌شد. عملیات فریب به سرعت جواب می‌دهد و شکنجه کننده‌ها پاسخ چند سوال را دریافت می‌کنند و در نهایت به اسم‌های حقیقی این دو نفر می‌رسند.

آن محل چه کار داشته‌اید؟ ما عضو [کمیته] مواد مخدر هستیم.

روی پشت بام چه کار داشتید؟ یک قاچاقچی را زیرنظر داشته‌ایم و می‌خواستیم او را دستگیر کنیم.

در بازرسی از آنها تعدادی کارت و عکس و کاغذ ها به دست می‌آید که مشخص می‌کند آنها در کمیته شهربانی هستند و خانه‌ای را زیرنظر داشته‌اند.»

اوج جنایتگری در شکنجه ها

شکنجه های وحشیانه پیش از قتل این دو پاسدار در دو اتاق جداگانه آغاز می‌شود، مهران اصدقی جریان شکنجه‌های دو پاسدار را به صورت موازی روایت کرده و می گوید: «دست به کار شدیم. مسعود قربانی و من قرار شد بالای سر محسن میرجلیلی برویم و جواد محمدی و مصطفی معدن‌پیشه سراغ طالب طاهری بروند. قبل از هر چیز جواد گفت بگذارید ببینیم این میله‌های سُربی که گفته‌اند ضربه به آن بیهوش می‌کند درست کار می‌کند یا نه! سپس با میله دو بار به پشت گردن طالب زد که بیهوش نشد و گفت یا این میله‌ها قلابی است یا این (منظور طالب طاهری) خیلی پوست‌کلفت است.»

کار به همین‌جا ختم نمی‌شود، اصدقی ادامه شکنجه‌ها را اینگونه روایت می‌کند: «سپس دست به کار شدیم. مسعود به من گفت اتو را بیاور. من اتو آوردم. مسعود اتو را به برق زد و اتو در حالی که چراغش روشن شده بود و داغ می‌شد، از فاصله بین تکیه‌گاه صندلی و محل نشستن آن به کمر محسن نزدیک کرد طوری که میرجلیلی شدت گرمای اتو را کاملا حس می‌کرد اما هیچ حرفی نمی‌زد و فقط به من خیره شده بود. مسعود مجدداً سؤال کرد حرف می‌زنی یا نه؟ و بلافاصله اتو را به کمر محسن میرجلیلی چسباند که محسن از شدت درد با حالت عجیبی دهانش را باز کرد، سپس از هوش رفت.

به موازات این اتفاق، طالب طاهری نیز در اتاق دیگری زیر فشار تهدید و شکنجه منافقین بود و اعضای بخش ویژه‌ سازمان مجاهدین خلق، شکنجه‌ها و جنایات وحشیانه‌ خود را بر روی طالب طاهری که ۱۶ سال بیشتر نداشت نیز انجام می‌دادند.»

فیلم/ اعترافات مهرداد اصدقی

مهران اصدقی در ادامه فرایند گرفتن انتقام به‌جای گرفتن اطلاعات را این‌گونه روایت می‌کند: «مصطفی چاقو را آورد و به جواد داد. جواد دو بار چاقو را روی بازوی طالب کشید می‌خواست روح و روان او را بهم بریزد. بار سوم چاقو اما را محکم کشید؛ خون از بازوی طالب جاری شد. حالا می‌خواست حرف بزند اما جواد با تندی گفت: «خفه شو». دوباره خواست حرفی بزند، اما اینبار جواد جمله‌اش را تکرار کرد و با مشت توی دهان طالب کوبید طوری که دندانش شکست و دهانش پر از خون شد.

طالب باز که خواست حرفی بزند، که جواد با خشونت تمام گفت: الان حالیت می‌کنم و سپس میله‌ای سربی را برداشت و با شدت چنان به دهان و فک و چانه و دندان‌های او زد که وقتی طالب دهانش را باز کرد دندان‌های شکسته‌اش به همراه خون و آب دهان روی لباسش ریخت.»

اصدقی ادامه می‌دهد: «مصطفی نیز با میله سربی دیگری که در دستش بود به جاهای مختلف بدن طالب می‌زد و این ضربات آنقدر محکم بود که طالب از ناحیه دنده‌هایش احساس درد شدیدی می‌کرد. پارچه‌ای در دست مصطفی بود که هر وقت صدایی بلند می‌شد با پارچه دهان طالب را می‌گرفت و با کابل به سینه و پاهای طالب می‌زد... طالبِ بیهوش در حالی که خون در جاهای مختلف صورتش خشکیده بود روی صندلی همچنان در حال شکنجه شدن بود و جواد محمدی در حالی که انبردست در دستش بود مشغول کشیدن دندان‌های طالب بود و خون از دهان طالب بیرون می‌ریخت.»

او گوشه دیگری از این جنایت را این‌گونه توصیف می‌کند: «من که بین اتاق شکنجه طالب و محسن در رفت و آمد بودم، از حمام خارج شدم و به اتاقی که جواد و مصطفی بودند، رفتم. با ورود به اتاق، صحنه دل‌خراشی را دیدم: پوست سمت راست سر طالب به همراه موهایش کنده‌ شده بود و مصطفی حالت رنگ‌پریده و ترسیده‌ای داشت. جواد محمدی هم در حالی‌ که چاقوی خونی در دستش بود، بالای سر طالب که بیهوش شده بود، ایستاده بود.

وقتی طالب به هوش می‌آمد، نمی‌توانست حرف بزند، فقط در حالی‌ که دهانش را به‌ سختی باز می‌کرد، ناله‌هایی از او شنیده می‌شد و جواد که با حالت عصبانی از او می‌پرسید؛ چرا حرف نمی‌زنی؟ صدای ناله خود را شدیدتر می‌کرد و سر خود را به‌ شدت تکان می‌داد.

مصطفی سر او را محکم گرفته بود و جواد با عصبانیت چاقو را بالای گوش طالب گذاشت و آن را برید و بلافاصله چاقو را روی بینی طالب گذاشت و بینی او را برید؛ طوری که خون زیادی از سروصورت طالب جاری شد و تمام سروصورتش غرق در خون شد.»

اصدقی ادامه می‌دهد: «به حمام برگشتم دیدم محسن به هوش آمد. مسعود گفت که باید با آب داغ حال این‌ها را جا آورد. من آب داغ آوردم، مسعود از من خواست آب داغ را روی پاهای محسن بریزم. من می‌خواستم آب را یک‌دفعه خالی کنم که مسعود به من اشاره کرد آب داغ را آهسته آهسته بریز تا بیشتر زجر بکشد. من نیز آب داغ را آرام آرام روی پاهای محسن (محلی که اتو را چسبانده بود) ریختم، طوری که تمام تاول‌های پایش ترکید و خون به راه افتاد و پوست پاها از بدن جدا می‌شد


شهید محسن میرجلیلی

اصدقی در ادامه درباره رفتار فجیع‌تری که دوستانش انجام دادند می‌گوید: وقتی طالب دوباره به هوش آمد جواد از او اطلاعات می‌خواست و در مورد یک‌سری کارت و مدارک پاسداری که از جیب طالب به دست آورده بود سؤال می‌کرد و می‌گفت آدرس دوستانت را به ما بده که طالب جوابی نمی‌داد. جواد گفت این طوری نمی‌شود، باید این را کبابش کرد و مصطفی به آشپزخانه رفت و یک گاز پیک‌نیکی و یک سیخ به همراه خودش آورد و به جواد داد. جواد سیخ را دو بار سرخ کرد و به ران طالب زد و بار سوم سیخ را سرخ کرد و روی قسمت جلوی شلوار طالب گذاشت که به این شکل آلت طالب سوخت و تمام فضای اتاق را بوی سوختگی پارچه و گوشت بدن پر کرد. پس از اینکه طالب بیهوش شد جواد و مصطفی او را از روی صندلی باز کردند و جواد یک شیشه نوشابه آورد و می‌خواست به طالب استعمال کند. من نمی‌توانستم این صحنه را ببینم و از ترس از اتاق خارج شدم.

در نهایت آن‌ها را روی صندلی بستیم و چشمانشان را بستیم و با همان میله‌های سربی آن‌ها را بیهوش کردیم و سپس آمپول سیانور به بدنشان تزریق کردیم که بعد از تزریق سیانور، صدای خرخر از گلوی آن‌ها خارج می‌شد و ما در حالی‌ که هنوز زنده بودند و در حال جان دادن بودند، بدن آن‌ها را طوری طناب‌پیچ کردیم که داخل صندوق‌عقب گذاشتیم و به‌طرف خیابان نظام‌آباد به راه افتادیم تا ماشین را تحویل خسرو زندی بدهیم.»

در اعترافات خسرو زندی هم آمده: «من و جعفر جسدها را به بیابانی بردیم و اجساد را که بسته‌بندی‌ شده بود، از صندوق عقب به پایین انداختیم و روی زمین کشاندیم. در حین انتقال بودیم که متوجه نفس کشیدن آن‌ها شدیم و اینکه در حال جان کندن بودند و بدنشان گرم بود. همه این‌ها مبنی بر زنده‌بودن آن‌ها بود. ما آن‌ها را داخل گودال انداختیم و بعد از انداختن سنگ‌های بزرگ روی آن‌ها، گودال را پر کردیم و برگشتیم.»

یک روز بعد از دستگیری خسرو زندی از اعضای گروهک منافقین، اجساد دو پاسدار به نام‌های طالب طاهری و محسن میرجلیلی و کفاشی به نام عباس عفت‌پیشه که در طول عملیات مهندسی به شهادت رسیده بودند، در بیابان‌های باغ فیض کشف شد و پخش تصاویر دلخراش پیکرهای شهدا از تلویزیون، موج عظیمی علیه منافقین در جامعه به راه انداخت.

روایت شکنجه‌های وحشیانه بر روی طالب طاهری و محسن میرجلیلی و ۱۷ هزار شهید دیگر ترور، آینه تمام نمای سازمانی است که جنایت هایش هنوز از اذهان پدران و مادران ایران زمین پاک نشده است.

نکته جالب اما این است که این جنایتکاران این روزها مدعی حقوق شهروندان ایرانی شده‌اند و با حمایت و پول پاشی سعودی‌ها سعی در به اغتشاش کشاندن خیابان‌های ایران دارند.

منبع: کتاب عملیات مهندسی، چاپ مرکز اسناد انقلاب اسلامی