کد خبر 143631
تاریخ انتشار: ۱۶ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۱:۲۶

دستغيب گفت: حزب توده در شيراز باشگاهي داشت و يكي از همسايگان ما از وابستگان حزب توده بود و مرا به گروپ حزب توده برد و من آن‌جا ديدم تعداد زيادي نشسته‌اند و روزنامه مي‌خوانند و شطرنج بازي مي‌كنند. تا آن زمان چنين چيزي نديده بودم. نمي‌دانستم حزب توده چيست و سياست چگونه است؛ اما چون باشگاه حزب توده باغچه باصفايي در خيابان زند بود كه در آن‌جا موسيقي پخش مي‌شد، به آن‌جا مي‌رفتم. شطرنج ياد گرفتم،‌ روزنامه مي‌خواندم و در گردش‌هاي دسته‌جمعي كه اطراف شيراز مي‌رفتند، شركت مي‌كردم. بعدها اين باغچه سينما شد.

به گزارش مشرق، اين نويسنده و منتقد ادبي پيشكسوت در گفت‌وگو با ايسنا، درباره سال‌هاي نوجواني خود مي‌گويد: دوره نوجواني من در سال‌هاي 1320 تا 1330 بود كه سال‌هاي سختي بود. سال‌هاي جنگ جهاني دوم بود و ايران با اين‌كه در جنگ اعلام بي‌طرفي كرده بود؛ اما اشغال شد و در آن زمان حتا تهيه آذوقه زندگي هم سخت بود.

او مي‌افزايد: من در شهر جهرم زندگي مي‌كردم. در آن زمان خواروبار گير نمي‌آمد و رفت‌وآمد بين شهرها دشوار بود. از وسايل تفريحي تنها كتاب بود و سينما. مشكلات آن موقع سبب شده بود مثل الآن كه كلاس‌ها و انجمن‌هاي متفاوتي وجود دارد‌، جز بازي‌هاي قديمي، منازعات محله‌‌يي،‌ رفتن به كوه و درياچه و شنا در آب، چيز ديگري نباشد و نوجواني ما اين‌گونه گذشت.

دستغيب با اشاره به اين‌كه در سال‌هاي نوجواني‌اش همواره كتاب مي‌خوانده، مي‌گويد: اما من در آن زمان كتاب زياد مي‌خواندم و مقدار زيادي از وقت خودم را صرف كتاب‌خواني مي‌كردم و با هم‌سن و سال‌هاي خودم واليبال و فوتبال بازي مي‌كرديم و گاهي به اطراف شيراز چون باباكوهي (كه جايي باصفا بود) مي‌رفتيم و تفريح مي‌كرديم.

اين نويسنده با اشاره به شرايط سال‌هاي 1320 مي‌گويد:‌ بعد از شهريور 20 روزنامه‌هاي زيادي منتشر شدند و آزادي بيان در مطبوعات به وجود آمده بود و من چون روزنامه و مجله مي‌خواندم، اطلاعات جنبي به غير از معلوماتي كه در مدرسه آموخته بودم‌، داشتم. در انجمن‌هاي ادبي اندكي كه در آن زمان بود، با پدرم شركت مي‌كردم. روزنامه‌نگاران و شاعراني چون مهدي حميدي‌ و فريدون توللي در اين جلسات حضور پيدا مي‌كردند و من همراه با پدرم و دوستش به اين جلسات مي‌رفتم و اگرچه سنم كم بود؛ اما چيزهايي ياد مي‌گرفتم.

او سپس اشاره به مطالعه آثار نويسندگان آن زمان مي‌گويد:‌ در سال ششم ابتدايي با مجله «سخن» آشنا شدم و برخي از مطالب آن را كه متوجه مي‌شدم، مي‌خواندم. همچنين آثاري از جمالزاده، محمد حجازي و بزرگ علوي را مي‌خواندم.

دستغيب در ادامه مي‌گويد: حزب توده در شيراز باشگاهي داشت و يكي از همسايگان ما از وابستگان حزب توده بود و مرا به گروپ حزب توده برد و من آن‌جا ديدم تعداد زيادي نشسته‌اند و روزنامه مي‌خوانند و شطرنج بازي مي‌كنند. تا آن زمان چنين چيزي نديده بودم. نمي‌دانستم حزب توده چيست و سياست چگونه است؛ اما چون باشگاه حزب توده باغچه باصفايي در خيابان زند بود كه در آن‌جا موسيقي پخش مي‌شد، به آن‌جا مي‌رفتم. شطرنج ياد گرفتم،‌ روزنامه مي‌خواندم و در گردش‌هاي دسته‌جمعي كه اطراف شيراز مي‌رفتند، شركت مي‌كردم. بعدها اين باغچه سينما شد.

او ادامه مي‌دهد: سال 1327 حزب توده ممنوع شد و طبعا ما هم كه سن‌مان بيش‌تر شده بود و ديگر دنبال اين حرف‌ها نبوديم، ديگر به آن‌جا نمي‌رفتيم.

دستغيب درباره تفريحات نوجوانان آن روزگار عنوان مي‌كند:‌ آن زمان ترياك ممنوع نبود و عده‌اي در قهوه‌خانه‌ها ترياك مصرف مي‌كردند و معتاد مي‌شدند. اما ما اهل ورزش بوديم و دنبال اين چيزها نبوديم.

اين پژوهشگر ادبي درباره تفاوت سال‌هاي نوجواني خودش با نوجوانان امروز اظهار مي‌كند: در دوره ما وسايل كم بود؛ اما الآن تفريح‌ها زياد است. در شيراز و تهران پر از مكان‌هاي تفريحي است؛ اما آن زمان كم‌تر كسي از شهر خارج مي‌شد. الآن جاده‌ها خوب است و ماشين فاصله‌ها را نزديك كرده است. آن موقع تلويزيون، ماهواره و وسايل الكترونيكي نبود. فقط راديو و روزنامه بود و بچه‌هاي محله‌ها بيش‌تر دعوا مي‌كردند و اين مشغله آن‌ها بود. از تفريحات گوناگون هم خبري نبود. مردم به مساجد و تكيه‌ها مي‌رفتند و يا توي اطراف شهر ضربي مي‌زدند و شادي مي‌كردند؛ اما روحيه‌اي را كه ما در نوجواني داشتيم، جوانان امروز ندارند.

او در ادامه مي‌گويد: ما دغدغه‌ها و فكرها و درگيري‌هاي جوانان امروز را نداشتيم. جوانان امروز به آينده فكر مي‌كنند و با خودشان و جامعه درگيرند؛ در حالي‌كه ما پذيرفته بوديم كه هرچه پدر و مادرمان به ما مي‌گويند، درست است. اگر به ما مي‌گفتند از خانه بيرون نرويد، نه نمي‌گفتيم و منازعه‌اي بين‌مان نبود. خيال‌ها تا حدودي آسوده بود و عواطف ساده‌تر بود و به مختصري ما دل‌خوش مي‌شديم. اگر دوچرخه‌اي گير مي‌آورديم، بسيار خوشحال مي‌شديم. الآن والدين براي فرزندان‌شان ماشين هم بخرند، آن‌ها هنوز ناراضي هستند. جوانان آن دوره خيلي اهل ورود به مسائل و كتاب‌هاي جدي‌ خواندن نبودند. همين كه جمع مي‌شدند و آب‌تني مي‌كردند و نان و پنيري مي‌خوردند، شاد بودند. جوانان مضطرب نبودند و دغدغه خاطر نداشتند. اما جوانان امروز اين‌طور نيستند و هيچ چيز باب ميل‌شان نيست. اما آن موقع چيزهاي كوچك مايه دل‌خوشي ما بود.