کد خبر 144033
تاریخ انتشار: ۱۷ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۲:۱۷

هنوز جنازه مردي روي زمين است كه اگر در ژاپن بود، حتما جزو سامورايي‌ها و اگر در اسپانيا يا فرانسه به دنيا مي‌آمد حتما از كولي‌ها مي‌شد. اما تعجب است كه كسي او را در ايران به نام يك قلندر تمام‌عيار نمي‌شناسد.

به گزارش مشرق، گلابدره‌اي كه اگر قرار باشد برايش چيزي نوشت حتما بايد اشاره كرد مردي اين روزها درگذشته است كه از همه نوشته‌هايش جسورتر و بي‌پرواتر بود. مردي كه حالا نگاهي به «لحظه‌هاي انقلاب» يا «آقا جلال» او كردن دردي را دوا نمي‌كند.

او رفته است. به چه دردش مي‌خورد كه بگوييم جوجه جلال بود يا شاگردش؟ مهم اين است كه آقا محمود قلندر، ورد زبانش واژه «جوجه» بود؛ به هركسي هم كه مي‌رسيد مي‌گفت.

آنقدر لهجه‌اش صريح و بلند بود كه اگر در هر گوشه خيابان حرف مي‌زد، حتما آن سوي خيابان هم مي‌فهميدند كه دارند صداي گلابدره‌اي را مي‌شنوند.

اين نويسنده شوريده و به قول خودش «هوم‌لس» دست‌كم در 35 سال گذشته تاوان بي‌خانماني‌اش را داد.

نوشته‌هايش ـ با آن دست نويس كج و معوج و خودكار قرمز كه گاه وسط كار تبديل به مداد مي‌شد ـ شبيه كرگدني بود غران و مهاجم كه هيچ لنگري نمي‌توانست نگهش دارد.

معاني در كلام او چنان زنده بود و فريادزنان و خروشان كه انگار مي‌خواست واژه‌ها را هم پاره كند و از گوشه كاغذهاي بزرگي كه گلابدره‌اي رويشان مي‌نوشت، خارج شود.

وقتي با خودش همكلام مي‌شدي، حتما مي‌فهميدي سرچشمه آن كلمات مردي است بسيار جسورتر و بي‌پرواتر از آن نوشته‌ها. اين همكلامي به شنونده‌اش فقط و فقط يادآور مي‌شد كه او متعلق به كوه و دشت است.

اگرچه غمگين از «هوم‌لس»ي دائم و بي‌خانماني مداوم. محمود گلابدره‌اي بخش مهمي از صراحت لهجه‌اش را به جاي استفاده در داستان‌هايش، در خواهش و تمنا براي نجات از بي‌خانماني‌اش به كار برد.

همين‌طور ناسزاهايي كه بايد به ضدقهرمانان قصه‌هايش مي‌گفت، نثار آدم‌هايي كرد كه از درد و داغش بي‌خبر بودند.

اگرچه گلابدره‌اي بچه جنوب شهر تهران نبود، اما لحن جنوب‌شهري و صميمي‌اش، مثل خيابان‌گردهاي هندي مدام در تقديس سرپناهي بود كه به آن احتياج داشت «ببين! جوجه! من اگه اين دفعه از اين جا آواره بشم، بايد دوباره برم توي غار. مي‌فهمي؟»

نويسنده لحظه‌هاي انقلاب، حالا حتما به سرپناهي كه روزي به سر همه مردمان نيك و بد، سايه خواهد انداخت، رسيده است. بعد از اين، به شيوه خودش مي‌شود بالاي گورش نشست و بعد از فاتحه‌اي بي‌ريا، گفت: «جوجه! ديدي بالاخره صاحب خانه شدي!»

منبع: جام جم