کد خبر 144608
تاریخ انتشار: ۱۹ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۰:۱۰

مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه با اشاره به ایمان حقیقی گفت: شناخت، یکی از مبانی بسیار مهم ایمان است که اگر انسان در رابطه با آن کاری نکند، می‌بازد. بدون شناخت و معرفت مانند راه رفتن در تاریکی است.

به گزارش مشرق به نقل از فارس، آیت‌الله روح‌الله قرهی، مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران به مناسبت ماه رمضان، به شرح و تفسیر دعای ابوحمزه ثمالی می‌پردازد که قسمت هفدهم آن با موضوع «ایمان و امید به کرم و صادق‌الوعد بودن خدا» در پی می‌آید.

«وَ لَجَئِی إِلَى الْإِیمَانِ بِتَوْحِیدِکَ وَ یَقِینِی بِمَعْرِفَتِکَ مِنِّی أَنْ لَا رَبَّ لِی غَیْرُکَ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَحْدَکَ لَا شَرِیکَ لَکَ»

عرض کردیم وقتی انسان ایمان به پروردگار عالم داشت - که ایمان اقرار توأم با عمل است و اسلام اقرار بدون عمل است - و بر این ایمان به توحید پناه برد؛ یعنی به یگانگی پروردگار عالم ایمان پیدا کرد؛ آن موقع می‌داند حتماً توسّل به حضرت حقّ است و می‌داند چون او در همه امور یگانه است، در کرم هم یگانه است و همین کرم عامل می‌شود که انسان امید داشته باشد که پروردگار عالم صدای او را بشنود ولو به این که به واسطه گناهانش مستحقّ این نیست و از آن طرف پروردگار عالم او را مستوجب عفو خودش قرار بدهد، در حالی که می‌داند مستحقّ این مطلب هم نیست.

امّا همه این‌ها به واسطه این است که او امید به کرم خدا دارد و این امید به کرم هم نشأت گرفته از ایمان است. او می‌داند پروردگار عالم، کریم و صادق الوعد است؛ چون مؤمن است به این که او یگانه است و یگانگی در همه امور مختصّ ذوالجلال و الاکرام است. کرم کریمان عالم در مقابل کرم خدا هیچ است، گرچه آن کرمی هم که دیگران دارند، مِن ناحیه الله است. حضرت حقّ اکرم الاکرمین است و این را مؤمنین درک می‌کنند.

ایمان و حصول معرفت و یقین

در جلسات گذشته در باب فراز «وَ لَجَئِی إِلَى الْإِیمَانِ بِتَوْحِیدِکَ» عرض کردیم که ایمان چیست. در فراز بعدی می‌فرمایند: «وَ یَقِینِی بِمَعْرِفَتِکَ». ایمان انسان را به مقام معرفت می‌رساند. عارف یعنی آن کسی که معرفت حقیقی به پروردگار عالم دارد و وقتی معرفت به وجود آمد، یقین برای انسان حاصل می‌شود. پس ایمان عامل  برای معرفت می‌شود و انسان از معرفت به یقین کامل می‌رسد.

«وَ یَقِینِی بِمَعْرِفَتِکَ مِنِّی»، پس عمده این است که این ایمان، انسان را به آن مقام معرفت‌الله می‌رساند. وقتی دقّت می‌کنیم، می‌بینیم آن کسانی که تمام آیات الهی و فرامین ذوالجلال و الاکرام و انبیاء عظام و معصومین(علیهم صلوات المصلّین) و اولیاء الهی را جدّی گرفتند و انجام می‌دهند، به این دلیل است که ایمان دارند و این ایمان، معرفتی داده که با یقین فرامین را عمل می‌کنند.

برگشتن از خدا و دین؛ سرانجام ایمان ظاهری و بی معرفت

ما مثلاً می‌دانیم که نباید حقّ الله و حقّ النّاس را ضایع و زایل کنیم، به خصوص حقّ‌النّاس که در قرآن این همه مطالب در مورد آن بیان شده امّا مع‌الأسف اعمال و رفتار ما عامل می‌شود که این حقوق را زیر پا گذاریم؛ چون معرفت و ایمان حقیقی نداریم.

ایمان و رفتار ما براساس این است که چگونه دنیا بر وفق ما خواهد بود و ما هم آنچه که می‌بینیم ظاهر دنیاست. قرآن می‌فرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‏ حَرْفٍ»  حرفی خدا را عبادت می‌کنیم، «فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ» اگر برای ما خیر پیش آمد، به خدا مطمئن هستیم و نماز شب هم می‌خوانیم امّا «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ» - بارها عرض کردیم فتنه در قرآن به معنی آزمایش است - اگر برای آن‌ها آزمایش پیش آمد، «انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ» انقلاب یعنی دگرگونی در آن‌ها به وجود می‌آید، «خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبین».

یعنی عدّه‌ای تا موقعی نماز شب می‌خوانند، هیئت می‌آیند، حسین حسین می‌گویند، امام زمان و یابن‌الحسن می‌گویند که همه چیز یعنی ظواهر دنیا برایشان خیر باشد، «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَةٌ»  امّا اگر فتنه برایشان به وجود آمد، «انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ» نسبت به خدا دگرگون می‌شوند.

اگر یک مقدار رزقشان تنگ شود، سراغ دعا و مطالب می‌آیند. اگر با دعا به صورت ظاهر رفع مشکل شود، همان حال را دارند، اهل عبادت هستند، اهل نماز شب هستند، اهل مسجد و منبر و روضه هستند، اهل امام زمان هستند، نذورات هم دارند امّا اگر بنا شود این فتنه و آزمایش ادامه پیدا کند و با دعا و ذکر و ... رفع نشود و رزقشان بسیار تنگ شود، این‌ها آرام آرام از خدا و دین برمی‌گردند.

یقین؛ سرانجام ایمان بامعرفت

امّا بر عکس می‌بینیم وجود مقدّس حضرت خدیجه کبری(علیها الصّلوة و السّلام) با این که نه تنها از ثروتمندترین زنان عرب، بلکه حسب تاریخ، در شبه‌جزیره عربستان برتر از مردان هم بودند امّا کارشان به جایی می‌رسد که سنگ به شکم مبارکشان می‌بندند و به زور گرسنگی به شهادت می‌رسند امّا نه تنها «انْقَلَبَ عَلى‏ وَجْهِهِ» نشدند، بلکه روز‌به‌روز به معرفت و ایمانشان اضافه شد.

یک دلیل دارد و آن این است که با معرفت و برای خود خدا و پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) جلو آمده‌اند، نه برای دنیا. خدیجه کبری(علیها الصّلوة و السّلام) اصلاً کاری نداشتند که پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، پیامبر می‌شوند و بعد مثلاً چه مزایایی را به دست می‌آورند. برعکس؛ همه مزایای مادّی خود را هم در اختیار نبیّ مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) قرار می‌دهند و نعوذبالله، نستجیربالله پیامبر(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) برای ایشان نردبان ترقّی دنیا نبود.

امّا عدّه‌ای در این انقلاب امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را به عنوان نردبانی برای ترقّی و رفتن به بالا می‌دانستند. این‌ها خیلی مهم است. ما هم گاهی یک طور دیگر می‌شویم و یک موقعی امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) را نعوذبالله، نستجیربالله برای این می‌خواهیم که پلکان ترقّی برای خودمان باشد. آقاجان را برای آقاجان نمی‌گوییم.

این‌ها خیلی مهم است که اگر انسان با این معرفت جلو برود، برنده خواهد بود. ایمان معرفت می‌آورد و «یَقِینِی» یقین من هم «بِمَعْرِفَتِکَ» به معرفت توست. آن وقت دیگر با یقین جلو می‌رود و اگر همه عالم هم دگرگون شود، او دگرگون نمی‌شود.

حرکت بدون شناخت = راه رفتن در تاریکی

حضرت ابراهیم خلیل(علی نبیّنا و آله و علیه الصّلوة و السّلام) که بارها عرض کردیم، حاضر است تمام ثروتش را از او بگیرند که فقط «سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوحِ» ملائکه را بشنود. می‌گوید: یک بار دیگر بگو، نصف اموالم مال تو. دو مرتبه می‌گوید: یک بار دیگر بگو، نصف دیگر اموالم را هم می‌دهم. بعد می‌گوید: دیگر چیزی ندارم، یک بار دیگر هم بگو، خودم برده و غلام تو می‌شوم. چون ایمان دارد، بامعرفت است و با یقین جلو آمده است.

ایمان حقیقی همین حالت را دارد. برای همین شناخت، یکی از مبانی بسیار مهم است که اگر انسان در رابطه با شناخت کاری نکند، می‌بازد. بدون شناخت و معرفت در تاریکی راه رفتن است.

معرفت؛ نور قلب و ایمان؛ معرفت قلبی

وجود مقدّس مولی‌الموالی، امیر‌المؤمنین، اسدالله الغالب، علی‌بن‌ابی‌طالب(صلوات اللّه و سلامه علیه) راجع به همین معرفت می‌فرمایند: «الْمَعْرِفَةُ نُورُ الْقَلْبِ».

باید با نور جلو رفت. طبق روایاتی که در جلسه قبل خواندیم، ایمان، باید در قلب باشد و این زمانی است که قلب، نور داشته باشد که نور قلب هم معرفت است.

کما این که فرمودند: «الْإِیمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ» . ایمان حقیقی خودش همین است که با قلبش معرفت و شناخت پیدا کند.

شاخصه معرفت و شرط قبولی عمل

از شاخصه‌های این معرفت و شناخت با قلب، این است که فرمودند: کسی که بامعرفت است، طبعاً عملش نشان می‌دهد. وجود مقدّس حضرت امام صادق(صلوات اللّه و سلامه علیه)، آن صادق القول و الفعل می‌فرمایند: «لَا یَقْبَلُ اللَّهُ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَةٍ وَ لَا مَعْرِفَةً إِلَّا بِعَمَلٍ». می‌خواهی معرفت کسی را بفهمی، به عمل او نگاه کن.

اگر معرفت به عمل است، وقتی آیات الهی بیان می‌فرمایند، انسان باید حق‌النّاس را رعایت کند، طبعاً باید قبول کند. اگر فرمایشات نبیّ مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) است، باید قبول کند. تا صدای اذان را شنید و فهمید که پروردگار عالم برای نماز اذن داده است، نماز می‌خواند و ... .

یعنی با عملش نشان می‌دهد که معرفت به خدا، پیامبر، معصومین(علیهم صلوات المصلّین)، اولیاء الهی، تالی‌تلو معصوم و ابرار و نیکان عالم دارد. همان‌طور که در زیارت عاشورا می‌گوییم: «بِمَعْرِفَتِکُمْ وَ مَعْرِفَةِ أَوْلِیَائِکُمْ».

پس معرفت با عمل، شناخته می‌شود و خدا هیچ عملی را قبول نمی‌کند، مگر با معرفت «لَا یَقْبَلُ اللَّهُ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَةٍ». شاخصه معرفت هم عمل است، «وَ لَا مَعْرِفَةً إِلَّا بِعَمَلٍ».

آیات الهی مباحث ربوی را حرام کرده است. حال، می‌شود یک مسلمانی ادّعای مسلم و محبّ اهل بیت بودن را بکند، بعد نعوذبالله در معاملاتش و یا در بانک‌ها مسائل ربوی را دخیل کند؟! بعد داد هم بزند، فریاد هم بزند، شب قدر الهی العفو هم بگوید، صدای یابن‌الحسن، یابن‌الحسنش هم آن‌قدر بالا برود که گوش فلک را کر کند امّا آقا جان می‌گوید: معرفت به منِ امام زمان داری؟! معرفتِ به من، فقط به عمل است «وَ لَا مَعْرِفَةً إِلَّا بِعَمَلٍ».

نشان دادن معرفت در عمل

معروف است که یک بنّایی در منزل آیت‌الله العظمی حجّت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) کار می‌کردند، آقا نبودند، غروب شده بود. رسم آن زمان‌ها این‌طور بود که شب به شب یک چیزی به کارگر می‌دادند. آقا آمدند، دیدند نیست. ایشان خودشان بلند می‌شوند، درب خانه آن معمار و بنّا می‌روند و پول را می‌دهند. او می‌گوید: آقا! ما فردا  خدمتتان می‌آمدیم، مگر دیگر از کار ما ناراضی هستید، کار فردا هم ادامه داشت. آقا فرمودند: من می‌دانم الآن زنده‌ام، ولی نمی‌دانم فردا هم زنده‌ام یا خیر و به من هم دستور دادند (یعنی خدا دستور داده) که تا عرق کارگر خشک نشده، حقوقش را بده. ببینید! یعنی این‌چنین به فرمایش ذوالجلال و الاکرام معرفت دارد!

به این‌ها اهل ایمان می‌گویند. وقتی این‌طور شد، دیگر همه مطالب حل می‌شود؛ یعنی وقتی به فرامین الهی، آیات حجاب، امر به معروف و نهی از منکر و ... معرفت دارد، عملاً نشان بدهد. چه فایده کسی مدّعی شود و بگوید: من مسلمانم امّا در مسائل حجابش کوتاه بیاید؟! بگوید حالا این‌قدر هم مهم نیست! در حالی که طبیعی است وقتی بیان می‌فرمایند: او را به یک تار مو آویزان می‌کنند، نباید کوتاه بیاید. پس معلوم است او به پروردگار عالم معرفت ندارد و این گرفتاری برای او به وجود می‌آید.

در هر زمینه به همین صورت است، اگر انسان معرفت دارد به این که پروردگار عالم می‌گوید: «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً ... فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ»، معلوم است حرمت پدر و مادر را حفظ می‌کند.

اگر به نبیّ مکرّم(صلّی اللّه علیه و آله و سلّم)، و حضرات معصومین(علیهم صلوات المصلّین) معرفت دارد، لذا وقتی بیان می‌کنند زیارت ابی‌عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) هم بدون اذن پدر و مادر، نه تنها برای شما ثواب ندارد، بلکه سفر حرام است و نمازتان تمام است، یعنی مسافر محسوب نمی‌شوید و گناه کردید و هیچی برای شما نخواهد داشت؛ می‌پذیرد. دیگر نمی‌گوید: آقا! من که دارم جای خوب می‌روم، من که مجلس گناه نمی‌روم، مگر بد است منِ جوان دارم  محضر ابی‌عبدالله(علیه الصّلوة و السّلام) می‌روم! تازه پدر و مادرم هم باید افتخار کنند که من جای خوب می‌روم! خیر، معرفت این است که گوش بدهید.

 

ارتباط تنگاتنگ ایمان، معرفت و عمل

معرفت به عمل است. آن وقت است که یقین‌آور هم می‌شود. این‌ها سلسله‌وار به هم ارتباط دارند. می‌خواهی ایمان را  بفهمی، ببین معرفت دارد یا خیر، می‌خواهی معرفت را بفهمی، ببین عمل دارد یا خیر و ... .

«ُ لَا یَقْبَلُ اللَّهُ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَةٍ وَ لَا مَعْرِفَةَ إِلَّا بِعَمَلٍ فَمَنْ عَرَفَ دَلَّتْهُ الْمَعْرِفَةُ عَلَى الْعَمَلِ وَ مَنْ لَمْ یَعْمَلْ فَلَا مَعْرِفَةَ لَهُ» عجیب است! حضرت بیان می‌فرمایند: آن کسی که شناخت داشته باشد، دلالت بر این معرفتش، همان عملش هست و کسی که شناخت نداشته باشد، پس بدانید عملی هم برای او نیست؛ یعنی پروردگار عالم عمل بدون معرفت را نمی‌پذیرد. انسان باید با شناخت جلو برود؛ چون خود معرفت «نُورُ الْقَلْبِ» هست و ایمان هم که «مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ» محسوب می‌شود و خدای متعال این را مرحمت می‌کند.

 

معرفت، حکمت و خیر کثیر

وجود مقدّس حضرت باقرالعلوم، امام محمد باقر(صلوات اللّه و سلامه علیه) ذیل آیه شریفه «وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثیراً» ؛ هر کس پروردگار عالم به او حکمت داد؛ یقیناً بهترین خیر کثیر را به او عطا کرده است؛ فرموده‌اند: این خیر فراوان، «الْمَعْرِفَة»  است؛ یعنی مقصود از این حکمت «یُؤْتَ الْحِکْمَةَ»، معرفت است که به هر کس این معرفت را مرحمت کنند؛ خیر کثیر دادند.

 

معرفت در فرمان وجوب حجّ بر مستطیع

بالاترین خیر، همین معرفت است. انسان، با معرفت است که می‌فهمد و حقّ الله تبارک  و تعالی را زایل نمی‌کند. پروردگار عالم گفته: نباید موی تو معلوم شود، چشم! باید روزه بگیری، چشم! باید اهل نماز باشی، چشم! باید مستطیع شدی، حجّ بروی، چشم! دیگر حالا من امسال کار دارم و فعلاً کارهایم مانده، ندارد، از کجا معلوم انسان زنده بماند؟!

البته یک موقعی مثل الآن که حجّ رفتن دست خود انسان نیست، بحثش فرق می‌کند. البته یک نکته مهمّی هم هست که غیر از مسائل فتوایی فردی است، شاید به صورت فتوا باشد امّا به نظر بنده این حکم کلّی است و آن این که اگر کسی جدّاً بتواند آزاد هم برود، حالا یا از خود ایران یا از کشورهای دیگر؛ یعنی این‌قدر پولش را داشته باشد که بتواند آن سال برود و وسایل، ویزا و مطالبش فراهم باشد امّا نرود و از دنیا برود؛ همان است که بیان کردند: «مَاتَ یَهُودِیّاً أَوْ نَصْرَانِیّاً» ولی اگر نتواند و واقعاً وسایلش برایش فراهم نشود امّا این که اسم‌نویسی کرده یعنی خدایا من می‌خواهم بروم ولی محدودیّت است و ده سال دیگر به نامم در می‌آید؛ یک بحث دیگر است.

لذا اگر می‌تواند از طرق دیگری هم برود، باید برود. اگر همه وسایل برایش فراهم شد و نرفت، اشتباه کرده است. اگر کسی بگوید: من امسال نمی‌توانم بروم و کار تجارتی من به هم می‌ریزد؛ معلوم است این شخص نمی‌فهمد، با معرفت نیست و گرفتار می‌شود.

 

معرفت در فرمان ضایع نکردن حقّ النّاس

مهم‌تر از همه این‌ها بحث حقّ النّاس است، ما اتّفاقاً دیروز همسایه‌ها را جمع کردیم و به خاطر جشن نیمه شعبان حلالیّت طلبیدیم. گرچه همه این‌ها هم خودشان بحمدلله محبّ اهل‌بیت و اهل روضه و ... هستند و خودشان دارند ثواب جمع می‌کنند امّا در مورد حقّ النّاس باید خیلی دقیق بود.

یک مرد خوبی، از بازاری‌های بسیار عالی بود که گاهی هم من منزلشان منبر می‌رفتم، ایشان از تجّار بسیار مؤمن و متدیّن بود که فوت کرد. پسرش می‌گفت: پدرم را در خواب دیدم که در اذیّت است، تعجّب کردم، گفتم: چرا در اذیّتی؟ فرمود: برو از میرزا اسدالله رضایت بطلب. گفتم: برای چه؟ گفت: من چندین مرتبه حقوق ماهانه او را تأخیر انداختم و می‌گفتم: حالا می‌دهم، برو بعداً بیا. رفتم به میرزا اسدالله گفتم: چنین چیزی بود؟ گفت: بله، ولی من اصلاً از آقا ناراضی نبودم، مرد خیلی خوبی بود.

لذا فقط در همین حدّی که کدروتی به واسطه این که دستمزد را همان موقع و هنوز عرق کارگر خشک نشده، نداده، به وجود آمده بود؛ ایشان در عذاب بود و در برزخ معطّلش کرده بودند. تازه خدا او را دوست داشته که به خواب فرزندش آمده بود.

پسرش می‌گفت: وقتی برای حلالیّت طلبیدن پیش میرزا اسدالله رفتم، او می‌گفت: من فقط اوّلش یک مقدار ناراحت می‌شدم، ولی بعد که آقا می‌داد، این‌طور نبود که ناراضی باشم. گفتم: حالا بگو که خدایا! من راضی هستم. خنده‌اش گرفته بود که من چه دارم می‌گویم. گفت: اگر تو می‌خواهی، می‌گویم، خدایا! من جلوی پسرش دارم می‌گویم که من از ایشان راضی‌ام.

پسرش می‌گفت: من اصلاً اهل خواب و این حرفها نبودم و از این خوابم هم تعجّب کرده بودم. بعد از رضایت میرزا اسدالله، یک خواب دیگر هم دیدم. دیدم پدرم در یک باغ بسیار زیبا و ویلای بسیار عجیبی هست. به من گفت: خدا عاقبتت را به خیر کند، من را نجات دادی، هیچ چیز کمی نداشتم، اخلاص داشتم و تمام عباداتم را قبول کرده بودند امّا گفتند: فقط همین یک مطلب هست.

ببینید حقّ النّاس خیلی مهم است. انسان باید هرچه که شد، جدّی بگیرد. ایمان به خدا همین است که انسان بفهمد و با معرفت جلو برود. اگر با معرفت جلو رفت، آن‌وقت همه این مسائلش درست خواهد بود امّا بدون معرفت صددرصد عقب می‌افتد.

معرفت در فرمان برّ به والدین

این‌جاست که حضرت بیان می‌فرمایند: علّت این که من پناهم بر ایمان به توحید توست، این است که «یَقِینِی بِمَعْرِفَتِکَ» یقین دارم امّا یقینم در بستر معرفت است. معرفت یعنی شناخت که خدا این را گفته، پس من باید انجام بدهم، باید قبول کنم، باید بپذیرم. اگر پدرم از من راضی نیست، خراب می‌شود. اگر مادرم از من راضی نیست، خراب می‌شود.

قبلاً به شما عرض کردم که حاج آقای حلوایی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) خودشان فرمودند: دو سه تا علّت بود که من توفیق پیدا کردم تا با ابوالعرفا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آشنا شوم - این را در بحث برّ به والدین اخلاق عرض کردیم که در کتاب دو گوهر بهشتی هم تبیین شد. بحمدالله استقبال خوبی هم از این کتاب شده و چندین بار هم چاپ شده است - یکی این بود که من می‌خواستم طلبگی بروم، پدرم راضی نبود و به همین خاطر نرفتم.

بعد ایشان را در خواب دیدند که بسیار جایگاه رفیعی دارد. آیت‌الله العظمی ادیب(اعلی اللّه مقامه الشّریف) فرموده بودند: جای تعجّب ندارد، ایشان، بامعرفت بود.

به خاطر همین معرفت، خدا ایشان را با ابوالعرفا(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آشنا کرد. طوری شد که خانه تجریش خود را فروخت تا به صابون‌پزخانه بیاید و در محضر آقا باشد. خیلی معرفت می‌خواهد که انسان، خانه تجریش را بفروشد و به صابون‌پزخانه بیاید. آقا هم لطف عجیبی به ایشان داشتند و ما خودمان شاهد بودیم.

پس چرا این‌چنین مقامی یافت؟ چون معرفت داشت که باید پدر و مادر راضی باشند. اگر راضی نیستند، چشم حتّی به طلبگی هم نمی‌روم.

آیت‌الله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن بهجت القلوب به محضر آیت‌الله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف)، آن موحّد بزرگوار می‌رفتند. برای پدرشان از آیت الله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) بد تعریف کرده بودند. پدرشان نامه زده بود که شنیدم پیش شخصی به نام آقای قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) می‌روی، می‌گویند: این آدم خوبی نیست و تو را منحرف می‌کند، من راضی نیستم بروی.

آیت‌الله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) پیش آیت‌الله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) رفتند، گفتند: این‌طور است. آقا فرموده بودند: پدر دستور داده است، گوش بده.

خدای متعال بعد از آن عنایات عجیبی به آیت‌الله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) کرد. تمام عنایاتی که به آیت‌الله العظمی بهجت(اعلی اللّه مقامه الشّریف) شده و این مقامات عرفانی را که به دست آوردند، فقط به خاطر این بود که حرف پدر را گوش دادند.

سخت است، خدا به انسان یک لطفی کند، محبّتی کند، چشمش را باز کند که بفهمد؛ چون می‌دانید یک برنامه‌هایی می‌خواهد که یک دفعه سر راه انسان یک ولیّ خدایی مثل آیت‌الله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) قرار بگیرد و همه کس که این توفیق را ندارند. از آن طرف لذّت‌هایی را هم بچشد؛ چون بعضی‌ها شاید سر راهشان ولیّ خدایی قرار بگیرد امّا نمی‌شناسند و نمی‌فهمند امّا ایشان فهمیده بود که آیت‌الله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) چه کسی هستند؛ حالا پدر هم بگوید: نرو، خیلی سخت است انسان بخواهد از او جدا شود. خیلی سخت است که دم حرم و بازار، آیت‌الله قاضی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را می‌بیند، امّا نباید برود.

امّا چون گوش داد، ببینید خدا چه کار می‌کند. او را  بالا می‌برد تا جایی که بهجت القلوب می‌شود. همه به خاطر این بود که معرفت داشت که باید گوش بدهد. مرجع تقلیدش (آیت‌الله العظمی آسیّد ابوالحسن اصفهانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) مرجع یکه‌تاز آن زمان) هم بیان فرموده: باید گوش بدهی، می‌گوید چشم و دیگر تمام است. تا معرفت نباشد انسان به جایی نمی‌رسد. باید این معرفت باشد.

عارف کیست؟

نشانه‌ معرفت هم طبق همین روایتی که خواندیم، عمل هست، «وَ لَا مَعْرِفَةً إِلَّا بِعَمَلٍ». یعنی باید با عملش نشان بدهد که من به پروردگار عالم معرفت دارم.

بزرگان و اعاظم و اولیاء خدایی داشتیم که حتّی از حلال الهی هم به راحتی می‌گذشتند. مثلاً تعداد زیادی از خانه‌های دزاشیب را به آن ولیّ خدا دادند که حلال هم بود امّا همه را بین خود آن‌ها پخش کرد. حتّی یک خانه را هم برای خودش برنداشت. چون می‌دانست وابستگی به دنیا برای او به وجود می‌آید و آن‌وقت است که خیلی مطالب از او سلب می‌شود، او را غل و زنجیر می‌کند و پایین می‌کشد. در حالی که آن‌ها می‌خواهند پرواز کنند و شوق پرواز دارند.

وقتی هم پرواز می‌کنند، آن وقت همه عالم در اختیارشان هست. یعنی از بالا همه چیز را می‌بینند و بر هستی مسلّط هستند؛ چون معرفت دارند. این که عارف، عارف می‌گویند، برای این است که عارف، معرفت دارد. منظور از عارف یعنی کسی که شناخت دارد و با شناخت حرکت می‌کند و نشانه‌اش هم همان عملش هست.

معرفتِ یقین ساز

همین معرفت هم عامل یقین می‌شود - که حالا عرض خواهیم کرد که چطور این معرفت به وجود می‌آید و بعد چطور معرفت، یقین‌ساز می‌شود - آن‌وقت اوج یقین هم می‌رسد به آن‌جایی که مولی‌الموالی(علیه الصّلوة و السّلام) بیان فرمودند: «لَوْ کُشِفَ الْغِطَاءُ مَا ازْدَدْتُ یَقِیناً» . دیگر اصلاً همه چیز برای او معلوم و مشهود است. می‌فرمایند: هر پرده‌ای هم که بالا برود، به یقین منِ مولی‌الموالی(علیه الصّلوة و السّلام) اضافه نمی‌شود؛ یعنی به اوج رسیده و همه مطالب در اختیار اوست.

تضاد خودبینی و خدابینی

ملّاهادی سبزواری(اعلی اللّه مقامه الشّریف) آن عالم عامل عارف، آیت حقّ در مقام معرفتی به جایی رسیده بودند که بعد از نوشتن منظومه دائم به خودشان تذکار می‌دادند که این مطالب متعلّق به تو نیست و متعلّق به خداست تا حتّی یک لحظه هم غرّه نروند.

امّا یک موقع می‌بینی بنده و امثال بنده، یک کار کوچکی که انجام می‌دهیم، مدام می‌گوییم: من این کار را کردم. کجا من این کار را کردم؟! همه این‌ها لطف، محبّت، بزرگواری و کرم اوست، «بَلْ لِثِقَتِی بِکَرَمِکَ». من چه کاره هستم؟! همه چیز از اوست «وَ لَجَئِی إِلَى الْإِیمَانِ بِتَوْحِیدِکَ وَ یَقِینِی بِمَعْرِفَتِکَ مِنِّی». وقتی که  به این مقام می‌رسد، دیگر  هیچ‌گاه احساس منیّت و خودبینی نمی‌کند، «أَنْ لَا رَبَّ لِی غَیْرُکَ وَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَحْدَکَ لَا شَرِیکَ لَکَ».

این جمله‌ای که بارها عرض کردیم، کد حیاتی برای من و شما است که گفتم این را باید مدام برای خودمان تکرار کنیم که هر کس ولو به لحظه‌ای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست و ساقط می‌شود.

عرفای عظیم‌الشّأن ما هیچ نمی‌بینند به جز خود او. اصلاً خودبین نیستند. این تعبیر را دقّت بفرمایید: وقتی خدابین شدی، خودبین نخواهی شد و آن که خودبین هست، خدابین نمی‌شود. برای همین اولیاء مدام می‌ترسند و دائم به خودشان می‌گویند: فلانی! مواظب باش. هر کس ولو به لحظه‌ای تصوّر کند کسی شده است، همان لحظه، لحظه سقوط اوست. طوری می‌شود که آن‌ها اصلاً در این وادی نیستند، خدابین هستند و خود نمی‌بینند. باید در این دقّت کرد.

إن‌شاءالله ادامه این بحث برای جلسات بعد بماند. فرداشب هم از لیالی قدر هست. از ساعت ده و نیم برنامه‌ها شروع می‌شود. نماز قضا و همچنین دعای جوشن کبیر و بعد هم یک ربع به یک سخنرانی و مناجات و قرآن به سر گرفتن است که دیگر إن‌شاءالله سه بتوانیم تمام کنیم و عزیزان به  منازلشان برسند تا بتوانند إن‌شاءالله برای صیام برنامه داشته باشند.

پروردگارا! توفیق درک این شب‌های قدر را به همه ما مرحمت بفرما.