کد خبر 145578
تاریخ انتشار: ۲۲ مرداد ۱۳۹۱ - ۱۶:۲۲

دلیل خارگ شدن خارک هرچه باشد، چون محلی‌ها جزیره را اینطور صدا می‌زنند و رسمی‌ها هم بالای سردرشان این طور می‌نویسند، حجت به ما که تا قبل از این، آن را «خارک» می‌نامیدیم، تمام است.

به گزارش مشرق به نقل از مهر،  مهدی قزلی در سومین سفر خود به جزیره خارگ، سعی کرده همزمانی و همزبانی سفر و قلم جلال پس از 52 سال را یک بار دیگر تجربه کند که از دیروز در 10 قسمت با درج عکس‌های نویسنده در پی هم منتشر می‌شود. اینک بخش دوم این سفرنامه:

در سالن فرودگاه یک مامور نیروی انتظامی نشسته بود پشت میزی و بدون اینکه به خودش زحمت زیادی بدهد از دور کارت مسافرها را نگاه می‌کرد و اسم ماها را هم که مهمان شرکت ملی حفاری بودیم در لیست دید و ما از سالن بیرون آمدیم. سه نفر خبرنگار بودیم و دو عکاس که همراه مسئول روابط عمومی شرکت ملی حفاری شده بودیم و او هم خودش 5 همکار داشت.

بیرون ساختمان فرودگاه چند نفر دیگر هم مثل ما دور هم جمع بودند و مثل ما منتظر ماشین. یکی‌شان به نظرم آشنا آمد، خوب که فکر کردم یادم آمد در سفری به شیراز او را دیده‌ام و باهم همسفر بوده‌ایم. سفری که به همت رحیم مخدومی و دعوت کنگره شهدای فارس برگزار شد و من هم در برابر هوس دیدن شیراز در اردیبهشت نتوانسته بودم مقاومت کنم و باقی قضایا. آنچه مهم است اینکه آنجا فهمیدم این بنده خدا پیشکسوت تخریب است و اصلاً کارش آموزش تخریب‌چی‌ها. طبق روال عمومی، تخریب‌چی‌ زنده هم نصف بدنش مصنوعی است و نصف دیگرش پر از ترکش.

سیدحسن هم یکی دیگر از اعضای گروه آنها را شناخته بود و داشت گپ می‌زد. من تا با خودم کنار بیایم که سراغ همسفر سابق بروم، آن هم بی‌هوا و سئوال‌پیچش کنم، ماشین‌شان آمده بود و او هم رفته بود. سیدحسن گفت: می‌دانی آمده بودند چه کار؟ گفتم: نه ولی هرچی هست باید کار تخریب داشته باشند! سید تعجب کرد و گفت: تو از کجا می‌دانی؟ و من قصه شیراز را گفتم. سیدحسن تایید کرد که آنها آمده‌اند چند تا مین دریایی را منفجر کنند. اطلاعاتمان بیشتر نشد که مین‌ها قدیمی بوده یا جدید و مال ما بوده یا دشمن.

بیرون ترمینال اولین چیزی که بعد از آن گروه تخریبچی توجهم را جلب کرد، درخت‌های لیل بود که ریشه‌اش از زمین درآمده و دور تنه ‌تابیده و به سمت برگ‌ها رفته بود. در واقع این ریشه‌ها مواد غذایی و اکسیژن را از هوا و باد می‌گیرند. اگر جاذبه نیوتونی را لحظه‌ای فراموش کنیم، می‌شود تصور کرد درخت لیل حجم بزرگ و کروی از شاخ و برگ است که چیزهایی شبیه ساقه و ریشه از آن آویزان است تا روی زمین. از لیل که بگذریم در همان نگاه اول متوجه نخل‌ها هم شدم و درخت سدر که محلی‌های جنوب به آن کُنار می‌گویند. خارگ بیش از آنچه فکر می‌کردم سرسبز بود.

روی سر در فرودگاه اسم جزیره را «خارگ» نوشته بود. این در حالی است که ما در تهران آن را «خارک» صدا می‌زنیم. خوب که دقت کردم، دیدم تابلوهای جزیره همه نام «خارگ» دارند. گویش اهالی جزیره و بندری‌ها و بوشهری‌ها که نزدیکی‌هایی هم به شیرازی‌ها دارد، نام جزیره را خارگ تلفظ می‌کند. البته اگر در گوگل جستجو کنید خارک به عنوان نام جزیره ثبت است. جلال توضیح خوب و کاملی درباره سیر تطور اسم جزیره داده و اینکه اسم آن از قدیم خارک بوده و اصولا حضور اروپایی‌ها آن را تبدیل به خارگ کرده و احتمالا آرام و شل بودن زبان بندری و شیرازی همان گاف را راحت‌تر از کاف دیده و قبول کرده. ضمن اینکه دعوای قدیمی عرب و فارس در این پهنه دریایی و نبودن حرف گاف در زبان اعراب، به حفظ شدن نام «خارگ» برای جزیره کمک کرده است.

به هرحال دلیل خارگ شدن خارک هرچه باشد، چون محلی‌ها جزیره را اینطور صدا می‌زنند و رسمی‌ها هم بالای سردرشان این طور می‌نویسند، حجت به ما که تا قبل از این آن را «خارک» می‌نامیدیم، تمام است.

مثل لشکر شکست‌خورده رفتیم سمت یکی از سکوهای حفاری خشکی و در این بین بچه‌های مجلات و خبرگزاری نفت که باتجربه‌تر بودند، تند تند اطلاعات می‌دادند. مثل اینکه فلرها (مشعل‌ها) ارتفاعشان آنقدر که باید زیاد نیست و گرما و دود ناشی از سوختن گاز‌ هاش دو اس، اوضاع را آلوده کرده. البته این مورد احتیاج به گفتن هم نداشت چون از بدو ورود چشمم سوزش گرفت. یکی از دوستان می‌گفت شرکت توتال به دلیل همین آلودگی زیاد دوام نیاورده و از خارگ رفته. و اگر خارگ یک جزیره کوچک نبود به خاطر اس او دو حاصل از سوختن گاز باران‌های اسیدی هم به مشکلات جزیره اضافه می‌شد.

بگذریم، اصلا نمی‌خواستم مثل سیدجلال آل احمد با غرغر مطلبم را شروع کنم اما چه می‌شود کرد، به هرحال چشمم داشت می‌سوخت!

قرار بود مصاحبه‌ای داشته باشند رفقا با رئیس سکوی حفاری و من هم ناچار نشسته بودم و بین خواب و بیداری حرف‌های آنها را می‌شنیدم. رئیس سکو حواسش جای دیگری بود و به سئوالات درست جواب نمی‌داد. همه کارکنان لباس‌های سرهمی پوشیده بودند و کلاه ایمنی پلاستیکی سرشان بود.

مگس‌های سمج هم روی سرمان می‌چرخیدند و آزار می‌دادند. من نمی‌فهمیدم چرا این مصاحبه عذاب‌آور بیخود کش پیدا می‌کند. با اشاره مسئول روابط عمومی شرکت ملی حفاری جمع و جور کردیم و سوار مینی‌بوس شدیم و برگشتیم. ردیف عقب مینی‌بوس روی صندلی‌ها روکش نایلونی گذاشته بودند برای کارگرهایی که لباسشان کثیف و روغنی می‌شود. در همین مسیر برگشت هم بود که فهمیدم این مسئول روابط عمومی با حفظ سمت مسئول تست اعتیاد 16000 پرسنل شرکت ملی حفاری هم هست و هر از چند گاهی با همکارانش در پوشش اسم خبرنگارها و به اسم گرفتن مصاحبه می‌رود و تست اعتیاد از همه کارکنان عملیاتی می‌گیرد.

خودش می‌گفت عملیات حفر و بازیابی چاه حساس‌تر از آن است که بشود ریسک حضور یک معتاد را در میان کارکنان پذیرفت. تازه فهمیدم آن دو کارگری که موقع برگشتن همراه ما شدند، تست‌شان مثبت از آب در آمده.

کم کم داشتیم می‌فهمیدیم چه خبر است. مسئول روابط عمومی شرکت ملی حفاری برای گرفتم تست اعتیاد از کارکنان شرکت در خارگ، اسم چند نفر را به عنوان خبرنگار داده بود که ما باشیم و آن نصف دیگری که میانسال بودند و کم حرف و هر کدام کیف بزرگی دستشان بود، همکاران تست اعتیادش بودند. و این یعنی این مصاحبه‌ها خیلی هم مهم نیست! البته برای من که فرقی نمی‌کرد!

ظهر را رفتیم به آپارتمانی که یک جور خوابگاه بود برای همین ستادی‌های شرکت ملی حفاری. شرکت حفاری خودش در خارگ جای پا ندارد و پیمانکار شرکت‌های بهره‌بردار است. منتظر ناهار بودیم و بهترین وقت بود تا اطلاعات خوبی در حوزه حفاری و نگهداری چاه نفت و البته اعتیاد و معتادها بگیرم!

مسئول روابط عمومی می‌گفت چاه نفت زنده است و باید مثل یک موجود زنده از آن مواظبت کرد. به همین دلیل بسیاری از فعالیت‌های این شرکت مربوط به بازیابی چاه‌های قدیمی است؛ چاه‌هایی که گاهی سنشان از سه دهه می‌گذرد. دو نوع دیگر چاه هم اکتشافی و توصیفی است.

او می‌گفت زمان انقلاب کارکنان سکوهای حفاری همگی خارجی بودند. وقتی به خاطر تغییر و تحولات سال 57 می‌رفتند کشور خودشان، حتی آلبوم عکس‌های خانوادگی‌شان را هم نبردند، چون مطمئن بودند ما به آنها آنقدر محتاجیم که به زودی برشان خواهیم گرداند.

ولی شرکت ملی حفاری تاسیس شد و از آن موقع همه کارهای چاه‌های نفت را خودمان انجام دادیم. اشاره‌ای هم کرد به استراتژیک بودن این شرکت که اگر نبود در دوران مختلف تحریم چه در جنگ، چه در دوران سازندگی و چه حالا بارها در برابر غرب به زانو درآمده بودیم.

حرف‌هایش درست بود، ولی واقعیت این است که در مجموعه‌های بزرگی مثل وزارت نفت که کارها در بخش‌های بزرگ تقسیم می‌شود، هر بخشی خودش را مهم‌ترین می‌داند و کارش را سخت‌‎ترین! این موضوع در دو ـ سه روز بعد برایمان اثبات شد. کار به جایی رسید که ما هم داشتیم آماده می‌شدیم نوشتن گزارشمان را به عنوان کاری مهم و حیاتی در بین کارهای نفتی معرفی کنیم.