به گزارش مشرق، تردیدی نیست که ۲۴ فوریه سال ۲۰۲۲ میلادی(۲۴ اردیبهشت ماه سال ۱۴۰۱) در تاریخ جهان به مثابه روزی که در قالب آن دنیا و به طور خاص سیاست بینالملل شاهد یک نقطه عطفِ قابل توجه بود، ثبت خواهد شد. در این روز، دولت روسیه فرمان آغاز "عملیات ویژه نظامی" خود در اوکراین را صادر کرد و جنگی در اروپا درگرفت که ابعاد گسترده اقتصادی، سیاسی، ژئوپلیتیک و حتی فرهنگی داشت.
در این چهارچوب، بلافاصله پس از آغاز جنگ، جریانهای سیاسی و رسانهای غربی که تا حد زیادی از یک هژمونی گسترده رسانهای و تبلغاتی نیز در جهان برخوردارند، هجمه گستردهای را علیه روسیه به راه انداختند و آن را متهم به پیگیری سیاستهای توسعهطلبانه کرده و از ضرورت اجماعسازی گسترده بینالمللی علیه کرملین سخن گفتند.
رسانههای غربی با گذشت بیش از یک سال از آغاز جنگ اوکراین نیز همچنان کنشگری فعالی را در قالب معادله مذکور دارند و در این این رابطه نه تنها شاهدیم که حملات گستردهای را متوجه روسیه کرده و میکنند بلکه دولتهای غربی نیز در جبههای دیگر، با تحمیل سیلی از تحریمها علیه روسیه به ویژه در حوزه رسانهای، موانع زیادی را در مسیر پخش بینالمللیِ شبکههای روسی از پلتفرمهای پخش ماهوارهای که عمدتا در کشورهای غربی مستقر هستند ایجاد کردهاند و سعی داشتهاند صدای روسها و رسانههای روسی را نیز تا جای ممکن قطع کنند و خود به یکه تازِ میدان روایت و گفتمانسازی در قالب جنگ اوکراین تبدیل شوند.
جدای از تحلیل و تفسیرهای مختلفی که در روزها و ماه های اخیر جریانهای سیاسی و رسانهای غربی در مورد علل آغاز جنگ اوکراین مطرح میکنند و عمدتا به ایدئولوژی توسعه طلبانه دولت روسیه و یا تاکیدات پوتین مبنی بر متحدسازی آنچه "جهانِ روسی"(با تکیه بر مؤلفههای تاریخی و فرهنگی) و فعالیتهای قابل توجه ایدئولوگهایی نظیر "الکساندر دوگین" در این رابطه اشاره دارند، با این حال، شماری از چهرههای شناخته شده دانشگاهی و سیاسی در غرب نیز وجود دارند که قویا جهان غرب و به طور خاص آمریکا را مقصر اصلی شروع جنگ اوکراین معرفی میکنند.
هر چند که صدای این دسته از افراد در بحبوحه سیلی از جنجالهای تبلیغاتی رسانههای غربی تا حدود زیادی از سوی افکار عمومی بین المللی شنیده نمی شود. به عنوان مثال، "جان میرشایمر" استاد شناخته شده علوم سیاسی دانشکاه شیکاگو که واضع نظریه هایی همچون "رئالیسم تهاجمی" و یا نظریه "انتقال قدرت" است، به صراحت تاکید دارد که اقدامات تحریک آمیز غرب و به طور خاص آمریکا و تشکیلات ناتو در اوکراین و خُلف وعده این دسته از کنشگران در عمل به تعهداتشان به روسیه و عدم حرکت به سمت مرزهای شرقی(به سمت روسیه) و البته همراهی های دولت اوکراین با این قبیل اقدامات، همه و همه روسیه را در مسیری قرار داده اند که راهی جز آغاز جنگ اوکراین نداشته است.
در واقع، کرملین جهت حراست از منافع راهبردی و امنیتی خود گزینههای متنوعی را پیش چشم نداشته است. در این راستا، مسؤلان روسی بارها تاکید داشتهاند که پیش از آغاز جنگ اوکراین، هشدارهای لازم را به مقامهای غربی و تشکیلات ناتو در مورد تحریک آمیز بودنِ اقداماتشان دادهاند با این حال، تمامی این هشدارها مورد بیتوجهی قرار گرفتهاند.
"هنری کسینجر" وزیر خارجه سابق آمریکا که البته جز نظریه پردازان شناخته شده حوزه روابط بین الملل نیز است به نوعی با این ایده موافقت دارد و معتقد است اکنون که جنگ شروع شده، یکی از مواردی که به احتمال زیاد باید در قالب آن محقق شود، ایجاد مناطق حائل میان روسیه و اوکراین و یا همان جداسازی بخش هایی از خاک اوکراین در مناطق شرقی این کشور است. مناطقی که پیوستگی های بیشتری را با فرهنگ و زبان روسی دارند.
البته که از دیدِ کسینجر این مسئله گزینه مطلوب غرب نیست با این حال باید توجه داشت که وقتی جنگ آغاز میشود، عملا فضای دیپلماسی تا حد زیادی محدود میشود و نمیتوان تصور کرد که روسیه به عنوان قدرت جهانی از میدان جنگ اوکراین بدون دستاورد خارج شود. با این همه، جنگ اوکراین در حوزه اقتصادی نیز تبعات گستردهای را با خود به همراه داشته است. در ابتدا، کشورهای غربی تحریمهای گستردهای را علیه روسیه و به ویژه بخش نفت و گاز آن و البته الیگارش ها و فعالان اقتصادی سرشناس این کشور تحمیل کردند.
مسئله ای که سبب شده روسیه اکنون به کشوری در جهان تبدیل شود که هدفِ بیشترین و شدیدترین تحریمهای جهان غرب است. این موضوع در نوع خود بحران انرژی قابل توجهی را برای جهان رقم زد و سبب اوج گیری قیمت نفت و گاز شد. اهمیت این مسئله زمانی درک میشود که بدانیم روسیه چیزی بیش از ۴۰ درصد از نیازهای گازی اروپا را تامین میکند و البته که در بازار جهانی نفت نیز کنشگری قابل توجه است.
در بحبوحه جنگ اوکراین وقوع یک اتفاق دیگر که همان انفجار خط لوله گازی نورد استریم نیز بود، جنجالهای زیادی را برپا کرد. خط لولهای که گاز روسیه را به اروپا منتقل میکند و ابتکار اصلی ایجاد آن نیز با روسیه و دولت آلمان بوده است. اتفاقی که به غایت مشکوک بود. در ابتدا اینطور ادعا شد که خودِ روسیه خط لوله مذکور را در دریا منفجر کرده با این حال پس از گذشت زمان و با توجه به ضعیف بودن بنیانهای استدلالِ پیش گفته، نوک پیکان اتهامات به سمت دولتهای غربی تغییر جهت داد.
در این رابطه به طور خاص پیام معنا دار "لیز تراس" نخست وزیر سابق بریتانیا پس از انفجار در خط لوله گازی نورد استریم که گفته بود "کار تمام شد" و بازتابهای گستردهای را نیز در رسانههای بینالمللی پیدا کرد، این نکته را مشخص کرد که بار دیگر پای یک دسیسه غربی در میان است. این مسئله به ویژه با توجه به اینکه دولتی نظیر آمریکا با قطع گاز روسیه این امکان را پیدا کرده تا گاز خود را به بهای به مراتب بیشتری به کشورهای اروپایی بفروشد و عملا ایده خط لوله نورد استریم که اروپا را به روسیه وابسته میکرد، منتفی کند، بیش از پیش از اهمیت برخوردار میشود.
با این همه، جالب است که هنوز هم ابعاد شفاف و دقیق این مسئله روشن نشده است. در کنار همه اینها، جنگ اوکراین حامل بروندادهای فرهنگی قابل تأملی نیز بوده است. به طور خاص مثلا اینطور گفته شده که روسیه در مناطق تحت تصرف خود در اوکراین، صحبت کردن به زبان روسی را به یک قانون تبدیل کرده و در جبهه مقابل، اوکراینیها نیز هرگونه تکلم به زبان روسی را با محدودیتهای جدی مواجه کردهاند.
البته که روایتهای عجیبی از سوزاندن و بازیافت کتابهای نویسندههای شهیر روسی در شهرهای مختلف اوکراین همچون کیِف و البته بیاحترامی و تخریب نمادهای فرهنگی مشترک میان دولت ملت روسیه و اوکراین که مجسمههای آنها در شهرهای مختلف کشور اوکراین نصب بوده نیز منتشر شده است. با این همه، کارتلهای تسلیحاتی در آمریکا را باید یکی از مهمترین برندگانِ جنگ اوکراین دانست.
جنگی که سبب شده تا شرکتهای تسلیحاتی آمریکایی نظیر لاکهید مارتین، نورثروپ گرومن، بوئینگ و دهها شرکت دیگر، منابع مالی بادآوردهای را کسب کنند و فرصتهای درآمدی و اقتصادی قابل توجهی را پیش چشم خود داشته باشند. مسئلهای که بعضا به به صورت صریح توسط مدیران این دسته از شرکتها نیز مورد تأکید قرار گرفته است. در این میان، نکته قابل تامل، نوع کنشگری دولت آمریکا در رابطه با جنگ اوکراین است. دولت بایدن از یک سو کمک های مالی قبال توجهی را به دولت اوکراین اختصاص میدهد.
اقدامی که در سایه جنگ روانی و تبلیغاتی رسانههای غربی انجام میگیرد و عملا کمکهای آمریکا از جیب مالیاتدهندگان این کشور به اوکراین را به امری موجه و درست نزد آنها تبدیل کرده است. با این حال در سوی دیگر، دولت اوکراین محبور است بسیاری از کمکهای مذکور را دوباره در قالب خرید تسلیحات از آمریکا، به این کشور بازگرداند و از حیث نظامی، مالی و سیاسی، وابستگی عمیقی را به آن تجربه کند. موضوعی که به ویژه حاکی از برنامهریزی های بلندمدت آمریکاییها برای حضور در اوکراین و تحت فشار قرار دادن روسیه از طریق این کشور است.
معادلهای که در قالب آن، اوکراینیها باید خون بدهند و آمریکاییها هم به هزینه مردم اوکراین، علیه یکی از رقبای مهم بینالمللیشان یعنی دولت روسیه دست به اقدام بزنند و در عین حال، منافع مالی قابل توجهی را نیز از این طریق کسب کنند. مسئلهای که سبب شده تا در شرایط کنونی، تطویل و فرسایشی شدن جنگ اوکراین به مطلوبترین گزینه برای دولت آمریکا تبدیل شود.
با این همه، جنگ اوکراین یک بحرانِ به تمام معنا بینالمللی است. جنگی که در ظاهر به دو کشور محدود است با این حال، طیف متنوعی از کنشگران را در برمیگیرد و به طور خاص غرب با استانداردهای دوگانه و رویکردهای سیاستزده خود سعی دارد ضمن حفظ ظاهر در قالب این جنگ، تا جای ممکن روسیه را با هزینه کردن از جان و مال ملت اوکراین و در قالب رقابت میان قدرتهای بزرگ جهانی، تضعیف کند.