کد خبر 1476333
تاریخ انتشار: ۱۱ فروردین ۱۴۰۲ - ۰۳:۳۰

شمال در بهار و باران صفای دیگری دارد که نمی‌‎‌توان از دستش داد. این بار راهمان را از منتهای شرقی تهران به سمت جاده‎ی فیروزکوه پی می‌گیریم و مستقیم می‌رویم تا سوادکوه.

به گزارش مشرق، دوستی از اهالی شمال کشور می‌گفت «چه خبره تا دو روز تعطیل میشه کل ایران می‌ریزن شمال؟ بابا این مملکت شرق و غرب و جنوب هم داره! برید جاهای دیگه رو هم ببینید. قول میدم خوشتون بیاد.». انصافاً شمالی‌ها مهمان‌نوازند. ولی حق دارند از ترافیک و افتادن از کار و زندگی شکایت داشته باشند.

اما چه کنیم که شمال در بهار و باران صفای دیگری دارد که نمی‌‎توان از دستش داد. این بار راهمان را از منتهای شرقی تهران به سمت جاده‎ی فیروزکوه پی می‌گیریم و مستقیم می‌رویم تا سوادکوه. فیروزکوه که به خاطر سرمای همیشگی‌اش ما بین خودمان «فریزکوه» صدایش می‌زنیم و در ادامهٔ همان مسیر، گردنهٔ گدوک، گاهی تا سی درجه از تهران خنک‌ترند.

بیایید برایتان بگویم از بهشتی در فاصلهٔ دو سه ساعتی از تهران شلوغ و پر دود...

سوادکوه چیست و چرا؟

سوادکوه در شرق استان مازندران قرار گرفته است. اقامتگاه‌های بومگردی و سوییت‌های اجاره‌ای زیادی دارد که می‌توانید برای اقامت انتخاب‌شان کنید. این شهرستان چون اغلب مقصد نهایی مسافران نیست و آنها صرفاً از آن عبور می‌کنند، بیشتر اوقات به شلوغی شهرهای شناخته‌شدهٔ شمالی نیست. البته به جز ایام عید نوروز و شلوغی‌های طبیعی و غیرطبیعی‌اش! اگر از شلوغی و ترافیک فراری هستید و دوست دارید طبیعت را دنج و خلوت ببینید، گزینه‌های خوبی در این گزارش برایتان داریم.

زیرآب، لفور، گزو، پل‎سفید، آلاشت، شورمست، ورسک و شیرگاه از مناطق معروف این شهرستان هستند که هر کدام جذابیت بی‎‌نظیر خاص خود را دارند.

راستی شیرگاه همان منطقهٔ رؤیایی و زیبایی است که سریال محبوب «پایتخت» را در آن ساخته‌اند. این هم خانهٔ پرحادثه و پرحاشیهٔ جناب «نقی معمولی» لب خط راه‌آهن!

یک مسیر ریلی و این همه اقلیم و یک عشق بزرگ

این خط راه‌آهن هم برای خودش حکایتی‌ست عجیب و غریب؛ از تهران می‌رود به گرگان و در این مسیر، اقلیم‌های متعددی را پشت سر می‌گذارد. آدم فرو می‌ماند در لطف و صنع خدای! تهران با دود و دم تقریباً همیشگی‌اش، سمنان و گرمسار کویری، فیروزکوه سرد و خشک کوهستانی، سوادکوه سرد و مرطوب کوهستانی، از قائم‌شهر به بعد معتدل و مرطوب خزری، بندر گز و دریای زیبای خزر، همهٔ این‌ها را در همین مسیر ریلی می‌توانید ببینید. جذابیت تا کجا؟

نمی‌توانی این همه زیبایی را ببینی و عاشق این خاک نشوی. اجازه بدهید اینجای ماجرا را از زبان «نادر ابراهیمی» عزیز در کتاب «ابن مشغله» شرح بدهیم که او پیش از این حق مطلب را ادا کرده است:

«ما سرزمین غریبی داریم. اگر آن را بشناسی حتماً عاشقش می‌شوی، چه باسواد باشی چه کم‌سواد، چه روشن‌فکر باشی چه غیرروشن‌فکر... هر چه باشی، طبیعت باشکوه و عظیم این سرزمین تو را به زانو درمی‌آورد و با تمام وجود جنگیدن به خاطر آن را به تو می‌آموزد.

از پی دیدن و شناختنش دیگر نمی‌توانی در مقابل آن بی‌تفاوت بمانی. دیگر نمی‌توانی نسبت به آن غریبه باشی و به آن فکر نکنی. نمی‌توانی چمدانت را ببندی و خیلی راحت بگویی: «می‌روم آمریکا، می‌روم جایی که کار و مزد خوب وجود دارد، می‌روم و خودم را خلاص می‌کنم.». نمی‌توانی زخمش را زخم خودت ندانی، دردها و غصه‌های مردمش را دردها و غصه‌های تن و روح خودت ندانی، گل‌هایش را گل‌های باغ و باغچهٔ خودت ندانی، کویر و دریا و کوه‌های برهنه‌اش را عاشقانه نگاه نکنی، در بناهای مخروبهٔ قدیمی‌اش، روان اجدادت را نبینی،... و نمی‌توانی برای بازسازی‌اش قد علم نکنی، پای نفشری، یکدندگی نکنی و فریاد نکشی...».

آری عزیز، وطن چنین عشق بزرگی است؛ اما برویم سراغ گشت و گذار خودمان...


مزار شهید مجتبی برسنجی؛ آجرها را دورچین کرده‌اند که خاک مزار پخش نشود.

سرخ‌کلا و شهیدی که در آغوش گرفته

از محل اقامت‎مان وارد جادهٔ اصلی و به سمت زیرآب راهی می‌شویم. اینجا منطقه‌ای دارد به نام سرخ‌کلا. در امامزاده کمال‌الدین سرخ‌کلا، شهید مدافع حرم «مجتبی برسنجی» دفن شده است. محوطهٔ امامزاده و البته چشم‌انداز اطراف از این ارتفاع زیاد، بسیار زیباست. درختی خیلی قدیمی اینجاست که در قاب دوربین جا نمی‌گیرد!


این همان درخت قدیمی است. ابعادش را با ساختمان سمت راستش مقایسه کنید...

اما آنچه ما را در تمام سفرهایمان به سوادکوه، به اینجا می‌کشاند، مزار همین شهید است. این جوان وصیت کرده که برای مزارش سنگ نگذارند، مثل مزار امام حسن مجتبی علیه‌السلام که خاکی است.

گشت و گذارمان را از زیارت مزار و خاک متبرک به پیکر شهید برسنجی شروع می‌کنیم. راستی این شهید هم متولد روز اول فروردین است. گویا نادانسته به مراسم جشن تولدش رسیده‌ایم...

آلاشت و رصدخانه‌اش

جادهٔ زیرآب را برمی‌گردیم به سمت آلاشت. شهرت آلاشت به این خاطر است که رضاخان در آن به دنیا آمده. خانهٔ پدری رضاخان را به موزهٔ مردم‌شناسی تبدیل کرده‌اند که البته ساعت کار مشخصی دارد و ما به در بسته‌اش برخوردیم. آلاشت رصدخانه‌ای دارد که فکر می‌کردیم در دوران پهلوی ساخته شده. اما وقتی رسیدیم، فهمیدیم شهرداری آلاشت آن را در سال ۱۳۸۶ ساخته است.


چشم‌انداز منطقه از میان پله‌های منتهی به رصدخانه


انتهای این مسیر پلکانی زیبا، می‌رسد به رصدخانهٔ آلاشت

این در هم بسته بود. طبیعتاً بسیار بعید است روز اول فروردین کسی به جای دیدار خانواده و دوستانش، به دیدن رصدخانه برود! به حظ بردن از منظرهٔ زیبای اطراف رصدخانه از ارتفاع ۱۸۱۵ متر از سطح دریا بسنده می‌کنیم که البته کم حظی هم نیست.


مناظر جادهٔ منتهی به آلاشت هم بسیار زیباست.


لابه‌لای درخت‌های جنگل و کنار جاده، بعضی درخت‌ها به شکوفه‌های سفید نشسته‌اند. این‌ها همان آلوچه‌های دوست‌داشتنی هستند!

البته در مسیر همین رصدخانه هم بارها توقف کردیم تا زیبایی‌های منطقه را در قاب دوربین‌مان ثبت کنیم.


خدا وکیلی اگر رفتید اینجا، زباله‌هایتان را در کیسه بریزید و با خودتان ببرید. نیم‌ساعت طول کشید زباله‌هایی را که گردشگران قبلی ریخته بودند جمع کنیم.

«گَزو» و ما ادراک گَزو

برای دیدن گزو باید یک روز کامل از سفرتان را کنار بگذارید. یک آبشار معروف و بزرگ دارد که مقصد خیلی از گروه‌ها و گروهک‌های گردشگری است. ولی برای ما جادهٔ جنگلی‌اش با آن جوی‌ها و آبشارهای ریز و درشت مسیر، آن‌قدر جذاب است که بیشتر اوقات به خاطر توقف زیاد در مسیر، فرصت نمی‌کنیم خودمان را به آبشار اصلی برسانیم و برمی‌گردیم که به تاریکی هوا برنخوریم. مصداق همان که شاعر می‌گوید «من به پایان دگر نیندیشم» که همین مسیر گزو زیباست!

آن قدر آب روان و رطوبت در این منطقه زیاد است که حتی وسط جاده‌اش هم اوجی یا پونهٔ محلی روییده است. عطر این پونهٔ وحشی می‌تواند هر کسی را از خود به در کند؛ حتی شما دوست عزیز را!

این منطقه بسیار بکر، دنج و خلوت است. قبل از اینکه واردش شوید، آب آشامیدنی، خوراکی به اندازهٔ کافی (در مسیر جنگلی هیچ مغازه‌ای نیست!) و یک بالاپوش گرم بردارید، حتی در چلهٔ تابستان.

بهتر است دست‌کم دو ماشین با هم همراه شوید. چون آن‌قدر جاده خلوت و جنگل انبوه است که اگر خدای ناکرده ماشین‌تان ایرادی پیدا کند یا به هر علتی در راه بمانید، احتمالاً تا چندین ساعت کسی از آنجا عبور نمی‌کند که به دادتان برسد. آنتن موبایل هم که اصلاً حرفش را نزنید! توفیق اجباری است که در این جغرافیای زیبا از دنیا و ارتباطات مجازی فارغ باشید.

راستی زیاد هم روی آتش درست کردن و جوجه زدن حساب نکنید. آخرین بار که ما با این خیال خودمان را به جنگل‌های زیبای گزو سپردیم، آن‌قدر باران نم‌نم و تندتند بارید و همه جا نمناک و خیس بود که جایی برای نشستن پیدا نکردیم. در نتیجه تا ساعت ۷ غروب که از جنگل خارج شدیم و به خشکی رسیدیم، گرسنه ماندیم.

بنابراین جوجه‌کباب را به زمان دیگری موکول کنید و در گزو صرفاً از آبشارهای کوچک و بزرگ و پوشش گیاهی متنوع و جذابش لذت ببرید که آدم را یاد جنگل‌های استوایی می‌اندازد! آدمیزاد با نان و پنیر و گردو هم سیر می‌شود. سخت نگیرید.

پایان‌بندی سفر با یک زیارت دیگر

آخرین روز سفر و گشت و گذارمان را با زیارت امامزاده سید ملال قائم‌شهر متبرک می‌کنیم. در محوطهٔ امامزاده، یک آرامستان عمومی قرار دارد با یک ویژگی عجیب. هر کدام از اموات را به یک سمتی دفن کرده‌اند. می‌توان گفت حدود ۴۵ درجه اختلاف در جهت قبله و دفن اموات دیده می‌شود که رکورد جالبی است.


این همان سالنی است که مزار شهید بلباسی در آن قرار دارد.

کمی بعد از ساختمان امامزاده، یک سالن بزرگ، با چند ردیف منظم از مزارهای شهدا وجود دارد. حسن ختام سفرمان زیارت مزار شهید محمد بلباسی در این امامزاده و در همین سالن است. شهید بلباسی و دوازده شهید دیگر از مازندران در منطقهٔ خان‌طومان سوریه در آن عملیات خاص به شهادت رسیدند.

جملهٔ کوتاه اما پرمفهومی که روی مزار او نوشته، می‌تواند یک تلنگر بزرگ و حتی راهبرد کلان برای همیشهٔ زندگی ما باشد: «دنیا محل گذر است. ابدیت در پیش دارید.».

همان طور که این سفر چند روزه به سوادکوه تمام شد و باید به خانه‌مان برگردیم، سفر کوتاه زندگی هم تمام می‌شود و باید به خانهٔ اصلی‌مان و نزد خالق برگردیم. کاش مثل همین محمد آقای بلباسی دست پر باشیم و روسفید...

منبع: فارس