سهيل کريمي ، مستند ساز ايراني در گفتگو با مشرق ، به شرح چگونگي سفر خود به سوي منطقه تحت محاصره پاراچنار پرداخت. پاراچنار شهري شيعه نشين در پاکستان است که از سه سال پيش در محاصره طالبان قرار دارد.

شهر پاراچنار ، يکي از کانون هاي تمرکز شيعيان در شبهه قاره هند بود که با جدا شدن پاکستان از هندوستان ، در خاک اين کشور جديدالتاسيس قرار گرفت. امروز هم اين شهر مرکز تجمع صدها هزار تن از فرزندان اميرالمومنين علي ابن ابيطالب( عليه السلام) است و باد هايي که به سوي کربلا مي وزند ، پرچم هاي « يا حسين»  را  بر فراز مساجد اين منطقه به به تلاطم درمي آورند.
شيعيان پاراچنار ، بيش از سي سال است که مبتلا به مصائب جانسوزي و خانمان براندازي هستند. جالب است که از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران هم سي سال مي گذرد. ابتلائات اين مردمان پاک نهاد در سه سال گذشته ، با جنگي خونين به اوج خود رسيد. جنگي که محافلي در ايران تلاش وافر دارند آن را به عنوان « نزاعي قبيله اي » و غير سياسي و فاقد ابعاد ارزشي معرفي کنند. متاسفانه تلاش اين محافل با موفقيت همراه بوده و بايکوت خبري ناجوانمردانه اي درباره مسائل جاري در پاراچنار بر رسانه ها حاکم شده است.
سهيل کريمي ، مستند ساز جوان و حزب اللهي کشورمان ، در تلاشي ستودني براي شکستن بايکوت خبري و محاصره رسانه اي پاراچنار ، علي رغم تمامي مشکلات و ابهامات پيش رو ، عزم خود را جزم نمود و راهي اين ديار فراموش شده گرديد و پس از چندي اقامت در حلقه محاصره وهابيون ، با کوله باري از ناگفته ها ، به ايران اسلامي بازگشت تا زبان گوياي برادران جنگزده اما مقاوم ما در پاراچنار باشد.
پيش از اين ، خلاصه اي از مصاحبه با سهيل کريمي در مشرق منتشر گرديد. آن چه مي خوانيد ، بخش اول از متن کامل گفتگوي تفصيلي گروه جهاد و مقاومت مشرق با ايشان است. 
 
*مشرق: چه شد که به اين فکر افتاديد که برويد پاراچنار؟

*کريمي: ما به عنوان مستندساز و خبرنگار بايد هميشه دغدغه اين مسائل را داشته باشيم. اگر به حساب شعار دادن نگذاريد ، به اعتقاد بنده ،  اين قضايا بر گردن ماست، يعني اگر به فکر اين موضوع نمي‌افتاديم بايد خِفت ما را مي‌گرفتند که چرا نرفتيد؟ شما که امکانات داشتيد و مي‌توانستيد برويد چرا بي خيال شديد؟ در اين سه سال که زمزمه هايي از جنگ در پاراچنار مي شد به ذهن من هم رسيد که بروم آنجا.

*مشرق: آن قدر که خبر دارم، ابتدا به ساکن رفتن، از همين خاک مملکت خودمان هم حرکت به پاراچنار ساده نيست.

*کريمي: دقيقا. راستش چند سال طول کشيد. من از سه سال پيش اين جرقه به ذهنم خطور کرد و با سه برادر  پاراچناري ارتباط برقرار کردم. به من گفتند دو مسير براي رفتن وجود دارد. يکي مسير قانوني که بسته است.يعني مسيري که شما قانوني وارد پاکستان مي‌شوي و از آن جا بايد قاچاقي وارد پاراچنار شوي. يکي هم مسيري است که اساسا غيرقانوني است که شما بايد بروي افغانستان و بعد  جلال اباد و بعد يک مسير کوهستاني است که شما از آنجا مي‌روي داخل. آخرين تصميم براي ما هم همين بود.  يعني گفتيم اگر بتوانيم وارد پاکستان بشويم، چون پاراچنار محاصره است از مرز پيشاور وارد افغانستان بشويم و از سمت جلال‌آباد وارد پاراچنار يا همان قسمت کروم ايجنسي شويم. طبق همين نظريه ما اول دنبال ويزا افتاديم و رفتيم سفارت پاکستان. من اول زنگ زدم سفارت گفتند يا بايد يکي از پاکستاني‌ها يک دعوت‌نامه براي شما فکس کند دفتر آقاي سفير و ايشان به عنوان اينکه شما دعوت شديد ويزا صادر مي‌کند، يا اينکه شما به عنوان يک خبرنگار و فيلمساز مي‌خواهيد وارد شويد که بايد از يکي از دستگاه‌هاي ذي‌صلاح جمهوري اسلامي برگه بياوريد که شما را معرفي کند. در اين مرحله ما از معاونت مطبوعاتي آقاي دکتر رامين کمک گرفتيم که واقعاً هم کمک کردند به ما. من به خيلي از سياست‌هاي وزارت ارشاد اعتراض دارم اما واقعاً در اين مورد به ما کمک کردند.  خصوصا آقاي شمقدري و قائم‌مقام ايشان اقاي خانيان که نامه‌نگاري و پيگيري‌هاي مربوط به بحث ثبت طرح اين مستند به اسم « زخم پيوار » در مرکز مستندسازي  به لطف آن ها انجام شد .
 آقاي شمقدري نامه داد و من بردم سفارت پاکستان. آن ها نامه را بررسي کردند. من ده جلسه به سفارت پاکستان امد و شد داشتم. در اين 10 جلسه انواع تعهدنامه‌ها و انواع امضاها و برگه‌ها از من گرفته شد و بعد گفتند ما نامه شما را مي‌فرستيم پاکستان. وزارت کشور و وزارت اطلاع‌رساني بايد آمدن شما را به آنجا تأييد کند و وقتي تأييد کرد مي‌فرستند اينجا و 6 ماه هم طول مي‌کشد. به اين ترتيب من زمان زيادي را از دست مي‌دادم چون يک تعهدي هم به مرکز گسترش سينماي مستند داده بودم که سريع کار را بسازم.
در نهايت رايزن فرهنگي آن ها  آقاي نقوي که از شيعيان هم هستند ، همکاري ويژه کردند و ظرف 3 ماه (البته من اسمي از پاراچنار نياوردم و فقط تحت اين عنوان که براي تهيه مستند از ديدني هاي پاکستان مي روم صحبت کردم) طول کشيد تا ويزاي فيلم‌سازي من و همکارم آقاي خيرالامور حاضر شد و ما رفتيم سفارت پاکستان. البته باز از ما تعهد گرفتند که آن روزي که مي‌خواهيد برويد بايد به ما اطلاع دهيد . همچنين به محض وارد شدن به پاکستان بايد به وزارت کشور و وزارت اطلاع رساني اطلاع دهيد. ما مي‌دانستيم اين يعني همه چيز کف دست ISI(سرويس امنيتي پاکستان) و تحت پيگرد  قرار گرفتنمان. از ايران دو پرواز به پاکستان داريم. يکي از تهران به به کراچي و يکي از مشهد به لاهور. اگر طبق روال متعارف ، از اين دو مسير راهي پاکستان مي شديم ،  از همان فرودگاهي که پياده مي‌شديم ISI ما را نشان مي‌کرد و در مسير  هزار بلا سر ما مي آورد. ما هم يک رکب زديم و رفتيم يکي از کشورهاي همجوار  و  از آنجا هم مستقيم رفتيم پيشاور.

*مشرق: تا اينجايش که خطرناک نبود...

*کريمي: بله. تا اينجا ما در آسايش و امن و امان به دنبال رواديد و بليط و سوار هواپيماهاي شيک و با کلاس بوديم. حالا در قلب ايالت سرحد پياده شده و بايد  به پاراچنار در مرکز فرمانداري «کروم ايجنسي» مي رفتيم. در چند ايالت پاکستان فرمانداري هاي خودمختاري هست که به آن ها مي‌گويند «ايجنسي» . تقريباً نيمه خودمختار هستند و توسط مقامات محلي اداره مي‌شود يکي از آن ها در ايالت سرحد است ، به نام « کروم ايجنسي»  که پاراچنار مرکز آن  است. وقتي ما وارد شهر پيشاور شديم ، ديديم دوستان ميزبان به استقبالمان آمده اند . علي رغم همه احتياط هايي که کرده بوديم ، احتمال قريب به يقين مي داديم که  ISI  رد ما را گرفته باشد و برايمان مشکل براي ما درست کند.  ما در ايران هم به سفارتي ها گفته بوديم که قرار است در مورد مردم پاکستان فيلم بسازيم. همان وقت در يک تصميم ناگهاني قرار گذاشتيم که برويم لاهور. خيلي معمولي سوار اتوبوس شديم . البته من کارت «press pass »( کارت خبرنگاري بين المللي) داشتم و ويزاهايمان هم مخصوص فيلمسازي بود.
 رفتيم لاهور و  از آثار باستاني و مزار علامه اقبال و از لب مرز و  آن مراسم کذايي تبادل پرچم  بين هند و پاکستان  فيلم گرفتيم و بعد  همانطور  ناگهاني تصميم گرفتيم برگرديم پيشاور  که  برگشتيم. وقتي برگشتيم لباس‌هاي پاکستاني با کلاه چترالي برايمان آماده کرده  بود .گفتند سريع لباس‌هايتان را عوض کنيد . ما اين کار را کرديم و گفتيم کجا مي‌رويم؟ گفتند فرودگاه. از اين جا به بعد همه چيز دست خداست. دعا و ذکر و توسل فراموشتان نشود،  اصلاً هم فارسي صحبت نکنيد. من بودم و دستيارم آقاي خيرالامور و دوست پاراچناري. رفتيم جلوي مدخل فرودگاه. البته تا به آن جا برسيم ، چندين ايست بازرسي را با سلام و صلوات رد کرديم. در اين ايست بازرسي‌ها  همه جاي ما را مي‌گشتند. ولي خب آن جا فقط کارت دوست پاکستاني ما را ‌ديدند. خيلي هم خشن جلويمان را مي‌گرفتند، ولي از ما چيزي نخواستند. او هم تندتند جواب مي‌داد و سعي مي‌کرد يک جوري حواسشان را پرت کند. داخل فرودگاه هم تجسس مي کردند.. فرودگاه خيلي داغان ولي بين‌المللي بود. هواپيماهاي سعودي و امارات و قطري آن جا مي‌نشينند . داخل نرفتيم و در همان مدخل فرودگاه نيم ساعتي معطل شديم. پرسيديم قصه چيست؟ رفيقمان گفت تنها يک هواپيماي دوموتوره  آموزشي ، متعلق به [...] است که اجازه پرواز دارد. معمولاً اگر ما به او که پول خوب بدهيم، او مي‌تواند رايزني کند و اجازه پرواز بگيرد به سمت پاراچنار. البته در چارچوب خودشان که از منطقه پاراچنار رد نشوند منتهي مي‌گفت گير کار اين است که اگر آن ها پاسپورت‌هاي ايراني شما را ببينند نمي دانيم چه اتفاقي مي‌افتد؟ گفت وجعلنا  بخوانيد! ما هم خوانديم و نماينده همان [...] آمد و با ما سلام و عليک کرد و گفت دنبالم بياييد.  اين جناب نگذاشت ما داخل فرودگاه  بگردند و گفت اين ها دوستان من هستند. در فرودگاه ، رفتيم به آشيانه اي که  سه  تا از اين هواپيماهاي دو موتوره آن جا بود و همان جا منتظر نشستيم. اين بنده خدا دوستمان هم دائم مي‌گفت فارسي حرف نزنيدها! ما هم صحبت نمي‌کرديم. بعد يک باسکول از همان هايي که در ميدان تره‌بار است آوردند و يکي يکي وسايل ما را وزن کردند که ببيننداصلاً اين هواپيما ما را مي‌کشد يا نه. ما پيشاپيش  نصف وسايل‌مان را گذاشتيم پيشاور در خانه يکي از دوستان تا سبک باشيم.علاوه بر ما سه نفر، يکي ديگر از بچه‌هاي پاراچناري هم آمد. نفري 150 دلار از ما سلفيدند و  پاسپورت‌هاي ما را گرفتند تا اسم ما را ثبت کنند. هزار جور نذر و نياز کرديک که گيري پيش نيايد. جالب اين که  يک نفر هم نگفت شما ايراني هستيد. چرا مي‌خواهيد پاراچنار برويد؟ اين واقعا يک معجزه بود . بعداً خود مردم پاراچنار به ما گفتند اين يک معجزه است که آن ها رواديد شما را ديدند و اسمتان را ثبت کردند و کاملاً قانوني آمديد. يعني هيچ گيري نمي توانند به شما بدهند، چون مسئولين فرودگاه خودشان شما را سوار هواپيما کرده اند.

مشرق: مگر رفتن به پاراچنار ممنوع است؟

کريمي: بله. از 4 سال گذشته ممنوع است. يک مسيري دارد که قسمت عمده آن دست نيروهاي سلفي و طالبان (وهابيون) است و آن جا معمولاً کشت و کشتار مي‌شود و آمد و شد قاچاقي است. مردم از بيراهه مي‌اندازند تا بتوانند در طول 3، 4 روز برسند با ماشين هم 24 ساعت طول مي‌کشد. مسيري که در حالت عادي صد و خورده‌اي کيلومتر است، يعني چيزي در حدود تهران تا قم . در هواپيما هم داستاني داشتيم. خلبان مي‌گفت به يچ وجه تکان نخوريد. حتي يک بار که عطسه کرديم هواپيما تعادلش جوري به هم خورد که  خلبان با فارسي لهجه داري سرمان داد کشد  مگر نمي‌گويم تکان نخوريد.  يک جا دوستم برگشت تا کوه پائيني را به من نشان بدهد که هواپيما کج شد  به سمت راست. مصيبتي بود. در بين راه ،  خلبان ، لاشه هواپيمايي را که قبلاً طالبان زده بود به ما نشان داد و اين طوري بهمان قوت قلب داد که چقدر در امنيت هستيم! 
نزديک 50 دقيقه با هواپيما طول کشيد تا رسيديم پاراچنار. يعني آمديم به سمت جنوب، بعد شمال و بعد آمديم به نهر پاراچنار رسيديم و از دور گلدسته‌هاي مسجد شيعيان و مسجد سلفي‌ها مشخص شد. آن جا ديدم خلبان يک چيزي را روي زمين به کمک خلبان نشان داد و هر دو خنديدند. زير پايمان  يک جاده خيلي کوتاه بود که زود فهميديم  باند فرودگاه است. کمک خلبان دفعه اولش  بود که اين مسير را مي‌آمد و خلبان داشت از بامزه بودن اين باند برايش تعريف مي کرد. با ديدن خنده هاي اين دو نفر ، حساب کار دستم آمد که حسابمان با کرام الکاتبين است. به خيرالامور گفتم کارمان تمام است، اشهدت را بخوان.
خلبان هواپيما نشسته و ننشسته ترمز را طوري کشيد که هواپيما کله کرد و دل و روده مان آمد توي دهنمان . رسما مرگ را بيخ گوشمان حس کرديم. شايد براي خلبان ها و دوستان پاکستاني ، اين قبيل مسائل عادي بود اما براي ما واقعا تجربيات مرگباري به حساب مي آمد. احساس ما اين بود که الان هواپيما متلاشي مي شود. خلاصه به خير گذشت.
در فرودگاه آن جا هم گفتند فارسي صحبت نکنيد. برادراني از روستاي پيوار که زادگاه شهيد عارف الحسيني هم هست آمده بودند به استقبال ما. سوار ماشين شديم  و ما را بردند پاراچنار. سر راه براي پذيرايي از ما کمي ميوه و 10-12 تا مرغ زنده خريدند ( آن جا به دليل نبودن برق درست و درمان ، يخچال کاربرد زيادي ندارد.براي همين از عرضه گوشت يخچالي و مرغ پرکنده خبري نيست)  بعد هم  ما را بردند به روستاي پيوار که قرار بود محل استقرار ما باشد.

ادامه دارد...