به گزارش مشرقِ، در روزگاری که حتی فکر رسیدن به ثروت با حقوق بازنشستگی محال است اما برای مرد روزهای جنگ و بازنشسته سپاه ممکن شد.
محمدسلیمانی، بازنشسته نیشابوری برایم از روزهای جوانی میگوید: ما روستایی و روستازادهایم. قبل از پیروزی انقلاب اسلامی با همسر و دو دخترم در روستا زندگی میکردم. کارم کشاورزی بود اما در کنار کار کشاورزی در فعالیتهای ضد رژیم پهلوی شرکت میکردم. ساواک، سالهای ۵۵ و ۵۶ به دلیل فعالیت سیاسی مرا دستگیر و چند ماهی در زندان مشهد زندانی کرد. البته من هر بار بعد از آزادی باز هم به فعالیتم علیه رژیم پهلوی ادامه میدادم تا بعد از پیروزی انقلاب که باز هم به زمینهای کشاورزی برگشتم اما با شروع جنگ، جذب سپاه شدم و به جبهه رفتم. ۶۴ ماه در جبهه خدمت کردم و ۲ بار مجروح شدم.
از بیمارستان به خط مقدم...
ناگفته، رد ترکش بالای ابروی سمت چپ صورتش پیداست. کلاه را که برمیدارد رد طولانی بخیه روی سرش دیده میشود. پیرمرد در پاسخ به سوال من که می پرسم «در جنگ فقط سر و صورت تان مجروح شد؟» سرش را پایین می اندازد و آرام میگوید: نه دخترم، پشتم و بازوی دست چپم را هم ترکش صدام نوازش کرد. تازه علت لمس بودن انگشتان دست چپش را متوجه میشوم. پیرمرد میگوید: ۲ بار برای درمان در بیمارستان بقیهالله تهران بستری شدم اما بعد از بهبودی، مستقیم به خط مقدم برگشتم. در جبهه، فرمانده گردان بودم تا آقای قالیباف آمد. فرمانده لشکر ۵ نصر شد و مسئولیت پشتیبانی لشکر را بر عهده من گذاشت. به جز پشتیبانی لشکر، مسئولیت پشتیبانی تیپ ۲۱ و تیپ انصارالرضا هم با من بود. به جز سردار قالبیاف، با سردار شوشتری هم همرزم بودم. سردار شوشتری، فرمانده لشکری بود که هیچ ترسی از جنگ و شهادت نداشت. او ۳ بار مجروح شد. سردار شوشتری اخلاص دیگری داشت.
بی میلی به خاطرات بازنشستگی
خاطرات پیرمرد شنیدنی است. از هر دری سخن میگوید به جز بازنشستگیاش. برای همین وسط حرفهای پیرمرد میپرم و میپرسم آقای سلیمانی! بعد از پایان جنگ چه کار کردید؟ از دوران بازنشستگی بگویید. می گوید: جنگ که تمام شد، نگذاشتند به روستا برگردم. فرماندهی سپاه فیروزه را به من سپردند. ۳۴ سال در سپاه خدمت کردم.
پیرمرد باز دفتر خاطرات دوران خدمتش در سپاه را مرور میکند. گویی هیچ میلی با بازگویی دوران بازنشستگی ندارد.
چند سال است که بازنشسته شدید؟ ۱۶ سال، صبحها برای کمک به مرکز عتبات عالیات میروم. عصرها هم که در کنار بچهها و نوهها میگذرد، خدا را شکر...
راضیام از دوران بازنشستگی، اگر الان هم رهبری دستور بدهند برای خدمت حاضر هستم.
حقوقتان کفاف مخارج زندگیتان را میدهد؟ بله بچههایم که سر خانه و زندگیشان هستند. من و همسرم با قناعت، زیاد هم میآوریم.
حقوق بازنشستگی برای ۴۰ بچه یتیم
می پرسم مازاد حقوقتان را چطور خرج میکنید؟
صورت جدی پیرمرد به لبخند شیرینی باز میشود و میگوید: من از اولین سوالتان متوجه شدم دنبال چه جوابی هستید اما هر چه حاشیه میروم بیفایده است.
مازاد حقوق بازنشستگیام را برای مخارج ۴۰ بچه یتیم به حساب یک موسسه واریز میکنم. مخارج تغذیه، لباس، تحصیل و درمان بچهها تا ۱۸ سالگی با من است. به جز حقوق بازنشستگی، درآمد کشاورزی را هم صرف بچهها میکنم. از برکت وجود این ۴۰ کودک و نوجوان، من و همسرم با وجود کهولت، سن محتاج دوا و درمان نشدیم. ثروتی بالاتر از تندرستی نیست. برکتی که از خرج کردن برای بچهها به زندگی ما میرسد بیحساب و کتاب است. تا زندهام هر کاری بتوانم برای شادی، آسایش و آرامش بچهها انجام میدهم. زیرا دوران بازنشستگیام با حضور این ۴۰ بچه یتیم پر از ثروت و برکت شده است.