کد خبر 1523788
تاریخ انتشار: ۱۴ شهریور ۱۴۰۲ - ۰۲:۰۷

به گزارش مشرق، مکرمی پور، کارشناس مسائل بین الملل و امنیت ملی در کانال خود در ایتا مطلبی را با عنوان فضای دو قطبی بین المللی منتشر کرد:

رقابت های شدید ژئوپلیتیک بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی، امور بین الملل را به دوقطبی فزاینده ای برای قدرت و نفوذ بیشتر در طول جنگ سرد تبدیل کرد.

(قدرت و تسلط) را می توان از طریق دو استراتژی متمایز و خاص به دست آورد: اولین ویژگی می تواند بر اساس "جذابیت" باشد، در حالی که گزینه دیگر "اجبار" است. موقعیت جداگانه ای که در هر یک از بلوک های رقیب گنجانده شده اند، تجربیات متفاوتی را به اشتراک می گذارند زیرا هر یک از مناطق تحت سلطه بر اساس اصول متفاوتی ساخته شده اند.

این خصوصیت ها از طریق قدرت نظامی تأیید و محافظت می شدند، اما تغییرات ژئوپلتیک و تحولات چشمگیر در اتحادها تحت تأثیر اصولی قرار گرفتند که هر یک از بلوک ها بر آن پایبند بودند.

کشورهایی که درون هر یک از بلوک ها قرار گرفته اند، بسته به قابلیت های متحدان درجه دوم، مخالفت خفیف تر یا شدیدتری را اعمال می کنند، اقدام قدرت اصلی را به چالش می کشند و یا در تغییرات درون هر یک از بلوک ها مشارکت همه جانبه ای دارند.

در خصوص محیط تحت نفوذ آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی، می توان مناطقی را تعیین کرد که هر یک از قدرت ها به طور جامع در آن دخیل بوده و البته تفاوت آنها در اشکال مختلفی قابل مشاهده است. به طور کلی در ایالات متحده، جنگ جهانی دوم به نام "جنگ خوب" در مقایسه با برخی از "جنگ های بد"، همانند جنگ های نسل کشی هند شناخته می شود.

حتی در زمان جنگ سرد مواردی از جمله ویتنام وجود داشت که هنوز هم سیاست گذاران خارجی آمریکا را به خود مشغول کرده است. با این حال، آمریکایی ها در طول جنگ جهانی دوم، از طرف قدرت های متحد، از جمله اتحاد جماهیر شوروی، به شکست آلمان نازی کمک فراوانی کردند.

در نتیجه، ایالات متحده نقش اساسی در شکست یک رژیم "شرور" در اروپا و دنیای غرب بر عهده داشت. این لحظه، به عنوان روز پیروزی در 8 مه در اروپا یا 9 مه در فدراسیون روسیه یاد می شود. از سوی دیگر، وقتی میزها تغییر کرد و دولت آمریکا در پی کنفرانس های تهران، یالتا و پوتسدام با اتحاد جماهیر شوروی دشمن شد، آمریکایی ها در بازدارندگی رژیم دیگر، نه چندان شرور، از گسترش بیشتر در جنگ سرد نقش موثری بر عهده داشتند.

حال سوال اصلی این است که آیا ایالات متحده همانطور که خود را در چارچوب جنگ جهانی دوم می دید، خوب و مناسب ماند. به هر حال، این کشور پنج دهه با سرسختی دوام آورد، ارزش های کمونیستی را شکست داد و از ارزش هایی که برای خود مهم می دانست، حمایت ویژه کرد.

به عنوان مثال می توان به آمریکای لاتین یا نیمکره غربی اشاره داشت، جایی که سیاست دولت آمریکا از قبل دوران جنگ سرد بر دو اصل اساسی استوار بوده است؛ دکترین ترومن تبدیل به بخشی قدرتمند از سیاست خارجی آمریکا شد که هدف نهایی آن (بازدارندگی همه جانبه) از گسترش کمونیسم در سراسر جهان بود.

این طرح شامل نیمکره غربی و اطراف مرزهای آمریکا نیز می شد. علاوه بر این، دکترین مونرو، قبل از جنگ سرد نقطه عطف سیاست خارجی آمریکا به شمار می رفت که هدف آن دور نگه داشتن قدرت های اروپایی از نیمکره غربی بود.

این دکترین که در دسامبر 1823، مورد توجه همگان قرار گرفت، به کشورهای اروپایی هشدار می دهد که ایالات متحده استعمار بیشتر یا پادشاهان دست نشانده در همسایگی خود را هرگز تحمل نخواهد کرد.

قبل از جنگ سرد، آمریکایی ها به صراحت اصول دکترین مونرو را جدی تلقی می کردند. به عنوان مثال، تفنگداران دریایی ایالات متحده در سال 1904 ،به جمهوری دومینیکن در 1911 ،به نیکاراگوئه و در سال 1915 به هائیتی اعزام شدند تا اروپایی ها را که به عنوان یک مانع ظاهری برای منافع اقتصادی آمریکا به شمار می رفتند دور نگه دارند.

به عبارت دیگر، (یک دکترین با هدف حفظ منافع امنیت سیاسی و دیگری با هدف افزایش منافع اقتصادی) یاد می شود. اما نادیده گرفتن واکنش متقابل برای دولت آمریکا بسیار دشوار است و با این حال، در طول جنگ سرد دو دوره متمایز از تداوم و تغییر سیاست خارجی آمریکا قابل بحث و بررسی است.

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.