به گزارش مشرق، کبری آسوپار طی یادداشتی در روزنامه جوان نوشت: بیش از دو دهه از زمانی که سید حسن نصرالله احساس نیاز نیروهای حزبالله لبنان به تبیین معنوی و اخلاقی و فکر و اندیشه و تعقل ایدئولوژیک را حس کرد و از حاج قاسم درخواست کرد از علمای تهران یا قم، کسی را برای رفع این نیاز پیشنهاد دهد و سردار هم «او» را پیشنهاد داد تا پیوند فقه و میدان، نمادی بیرونی و ظاهری هم بیابد، گذشته است.
برای خیلیها میدان، شاید جنگی صرفاً نظامی باشد که از روی کالکهای عملیاتی پیش میرود و جز همان علوم و فنون نظامی آموختهای دیگر لازم نداشته باشد. جنگها در همه جای دنیا، چه متجاوزانه و چه دفاعی، نمیتواند بیایدئولوژی پیش برود. آن ایدئولوژی ناسیونالیسم باشد یا دین، دموکراسی خواهانه باشد یا کشورگشایانه و برآمده از دیکتاتوری و استعمار، حق باشد یا باطل، فرقی نمیکند؛ آدمی هنوز آن همه ادعای عاقل بودن را کنار نگذاشته که برای آنچه فکر میکند هیچ و پوچ است، اسلحه دست بگیرد و جانش را با خودش به میدان نبرد نظامی ببرد. اما خیلی از آنهایی که میجنگند، بلد نیستند درست فکر کنند و اگر که بلد بودند، بعید بود این همه تجاوزی که در همین قرن اخیر رخ داد و خیلی از این همه دفاعی که دریغ شد، این گونه رخ دهد یا اینگونه دریغ شود.
وقتی در جبهه حق و در مقام دفاع از خود میجنگی، بیم و ابایی نداری که نیروهایت بیشتر و بیشتر و بیشتر از ایدئولوژی مبنای این دفاع بدانند و از قضا دنبال استادی میگردی تا مبانی تفکر پیرامون اعتقاداتت را تئوریپردازی کند و یاد نیروهایت بدهد. اینگونه شد که سید حسن نصرالله دنبال عالمی گشت تا مبانی اندیشه اسلامی و مسیر تفکر و تعقل در اندیشه اسلام را یاد نیروهای حزبالله لبنان بدهد و با پیشنهاد حاج قاسم سلیمانی سراغ علامه محمدتقی مصباح یزدی رفت و از سخنرانیها و در واقع درس او در جمع فرماندهان حزبالله لبنان «اصول المعارف الانسانیه» متولد شد که کتاب درسی نیروهای این حزب شد.
پیوند حزبالله لبنان با کرسی فقه و فکر علامه مصباح عمیقتر از حتی همان کتاب بود. از برنامههای نیروهای حزبالله لبنان هنگام سفر به ایران دیدار با آیتالله بهجت و بعد از درگذشت حضرتش، درس با شاگرد خلف ایشان، آیتالله مصباح یزدی بود.
فقط هم حزبالله لبنان نبود. مراودات مکرر با حشدالشعبی، وامداری آیت الله شیخ عیسی قاسم رهبر شیعیان بحرین به علامه، تغذیه فکری گروههای مقاومت افغانستانی و پاکستانی و از همه مهمتر دغدغهمندی علامه نسبت به آموزش فکر به نیروهای ایرانی که طرح ولایت را آفرید و ارادت فکری و اعتقادی سردار قاسم سلیمانی به ایشان و الزام خود به خواندن و گوش دادن کتابها و صوتهای علامه، از آیتالله مصباح یزدی یک پشتوانه فکری و فقهی و عقلی محکم برای محور مقاومت در پشت صحنه آفریده بود. چنانکه سید مقاومت، سید حسن نصرالله با همان ذکاوت همیشگی و با هنر خود در خلق عبارات جامع و مانع، در مورد علامه میگوید که «حزبالله لبنان نماد عینی تفکر سیاسی آیتالله مصباح در منطقه است.»
برخی به تخریب، کوشیدند از آیتالله مصباح روحانی عافیتطلبی نشسته در کنج حجره تصویر کنند که گویی آیههای جهاد را نخوانده است؛ میگفتند چرا جبهه نرفته است؟ اویی را میگفتند که تبیین کننده اندیشه اسلام و تولید کننده فکر اسلامی بود! نمیفهمیدند جبهه مصباح ایستادن مقابل شبههها و تحریفهای اندیشه اسلامی است که همین تخریب کنندگان میسازند و از قضا «مداد العلماء افضل من دماء الشهداء». شاید هم میفهمیدند و از همین میترسیدند. اسلحه مصباح فکر او بود و شاگردانی که تربیت میکرد و همین امر اهل تخریب را میترساند. توان مباحثه و مناظره که در خود نمیدیدند، لذا پنجه بر علم میکشیدند.
نبرد نظامی مرد میدان میخواهد و جنگ عقیدتی اسلامی استاد فقه و فکر؛ پیوند این دو آزادی جنوب لبنان را میآفریند، پایان دولت داعش را رقم میزند، استقامت مردم بحرین را محقق میکند، مقاومت عراق را شکل میدهد، لشکرهای فاطمیون و زینبیون را پیریزی میکند و در اوج و قبل از همه اینها قاسم سلیمانی را میآفریند که یکی از مؤثرترین فرماندهان نظامی جهان در واقع کلمه فرمانده محور مقاومت میشود.
قاسم سلیمانی یا مصباح یزدی نتیجه پیوند فقه و میدان، فکر و جهاد، نظامیگری و تعقل بر محور ایدئولوژی اسلام ناب محمدی هستند. دی ماه قرار نبود این همه تلخ باشد که سالی فرمانده میدان را از ما بگیرد و سالی دیگر استاد فکر را؛ رسم دنیا، اما بر عبور از آن است. نه مصباح ما و نه حاج قاسم ما دیگر جسمشان در دنیا نیست؛ اما نتیجه فکر و میدانی که آفریدهاند در جبهههای مختلف با ماست.