به گزارش مشرق،کانال حرف حساب در ایتا با انتشار گوشه ای از کتاب انگار دردهای بشری تاریخ انقضا ندارد، نوشته فاطمه میریطایفهفرد به معرفی آن پرداخت:
به رسم تلمذ در حیطه نگارش، ملزم به خواندن کتابِ "سنگی بر گوری" شدم؛ کتابی که در دهه ۴۰ شمسی ایران نوشته شدهاست، البته در وادی روشنفکری و شاید دوران رفاه نویسنده؛ روشنفکری از آن حیث که نگارنده، تجربه شخصی خودش را در بوته نقد و نگاه مخاطب قرار داده و مرفه از آن حیث که در آن زمان امکان اینهمه پیگیری و تلاش مستلزم هزینه بوده و مردم معمولاً از آن بیبهره.
تجربهای قطعاً تلخ، از امتحانی الهی که جلال و سیمین با آن دستوپنجه نرم کردهاند و باز آن شد که تقدیر الهی خواسته بود؛ امتحان سخت از مجموع امتحانات خداوند که ناداری فرزند نام پرمسمایی است.
هدف جلال از نوشتن، هرچه بوده جای خود اما، علاقه او به بار و بن، غیرقابلانکار است. خاطرات مخاطرهآمیز که منتهی به سنگ سرد مقبره خانوادگی میشود. نگاه جلال به ریشه و هویت ستودنی است و اگر در زمانه زیست من بود اینگونه دلداریاش میدادم و یا نه دلداری، بلکه واقعیت این عصر را به او میگفتم؛ جناب جلال! نویسنده با آنچه از همان هویت و ریشه که در نوشتههایتان پیداست، میمانَد، با همان قطار کلمات در به هم رساندن محتوایی اصیل و شما ماندید حداقل بیشتر از مردمان عصر خودتان و زندهتر از هر قوم و خویشی که فرزند داشت و شما نداشتید.
چیزی که به شدت من را به فکر فرو برد، شباهت نحوه برخورد مردمان عصر دهه ۴۰ قبل از انقلاب با نحوه برخورد مردم تحصیلکرده همین الآن ماست و این خیلی درد دارد. دردی به اندازه تمام درسهای خواندهشده و بهکارنیامده، به اندازه ادعای سواد در عین سیاهی بیسوادی. این درد است که هنوز جامعه آنقدر که باید بزرگ نشدهاست، هرچند که از پس مدارک گولزنک فکر میکند خیلی بزرگ است.
پنجاهوهشت صفحهای خواندم که دیدم درد آن وقت جلال و سیمین با درد خیلی از جلالها و سیمینهای الآن یکیست و آن درد، اتفاقاً از جنس کلمه است، حرف مردم.
اگر بچه مردم را بغل کنی، میگویند بیچاره بچه ندارد، اگر از ترس این سخن، بغل نکنی میگویند حسودیاش میشود. اگر تبریک بگویی، ترحم میکنند، اگر بازی کنی، کنایه میزنند. با تو رفتوآمد نمیکنند تا بچهشان چشم نخورد، از پشت صدقه برای بچه کنار میگذارند تا فتنه ما از آنها دور شود. خلاصه هرکار کنیم که به عنوان دو تا آدم زندگی کنیم نمیشود. اینها حرفهای جلال بود و هنوز تازه است. انگار بعضی دردها کهنه نمیشوند.
کتاب را بستم به نهایت اخلاص، فاتحهای برایش ارسال کردم به دنیایی دیگر که روزی دارد؛ یَوْمَ یَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِیهِ*وَأُمِّهِ وَأَبِیهِ *وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِیهِ*لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ...
انگار دردهای بشری تاریخ انقضا ندارد.
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.