به گزارش مشرق، جعفر بلوری طی یادداشتی در روزنامه کیهان نوشت:
۱- کلاسیکهای جامعهشناسی و برخی متفکرین حوزه فلسفه و سیاست (مثل توماس هابز و جان لاک) وقتی میخواهند شکلگیری «جوامع» را تبیین و راجع به «قراردادهای اجتماعی» ایدهپردازی کنند غالبا با تشریح «وضع طبیعی» (State of Nature) شروع میکنند. به زبان خیلی ساده، وضع طبیعی به شرایطی گفته میشود که در آن بین انسانهایی که به صورت گلهای و وحشی زندگی میکردند، حرف اول را «خشونت» و «قدرت» میزد. جمله معروف هابز که میگوید «انسان گرگ انسان» است به نوعی، ناظر به چنین شرایطی نیز هست و راهحل او نیز تشکیل دولتی قدرتمند و خشن و... است (کتاب لویاتان). وقتی دولت و قدرت مرکزی بین جوامع ابتدائی حاکم نبود، قانونی هم نبود لذا، «وضعیتی طبیعی» بین انسانها حاکم بود و در چنین شرایطی آدمها یا از روی ترس، یا از روی طمعِ به دست آوردن منافع بیشتر، مدام مشغول جنایت و خشونت و کشتار بودند. رفتهرفته قراردادهایی بین این جوامع با اعضای قدرتمند بسته و از دل همین قراردادها، دولت و حکومت و قانون خارج شد. در یک جمله، خطوط بالا به ما میگویند، انسانها طی قرون متمادی برای اینکه بتوانند در آرامش زندگی کرده و از خشونت و وحشیگری و کشتار فاصله بگیرند، طی قراردادهایی که بین خود بستند، دولت و حکومت و قانون را ابداع کردند و در یک کلام «متمدن» شدند.
۲- اکنون در قرن ۲۱ هستیم و این قوانین و حکومتها به شکلی مدرن، پیچیده و دقیق تدوین شدهاند. هم در قالب داخلی و درون کشورها و هم در قالبهای جهانی، قوانینی وضع شدهاند و دنیا به اصطلاح متمدن شده است! حالا یک سؤال: آیا اکنون که قانون بر جوامع و دنیا حاکم شده، قدرت و خشونت حرف اول را نمیزند؟! به شرایطی که در غزه حاکم شده نگاه و به پاسخ این سؤال کمی فکر کنید. به عنوان فقط یک مثال، به جنایت هولناک خیابان «الرشید» بیندیشید که همین سه چهار روز پیش در غزه اتفاق افتاد. اینکه اجازه دهیم کامیونهای حامل مواد غذایی و آرد وارد این باریکه شوند، سپس کمین کنیم بعد منتظر هجوم صدها زن و کودک گرسنه به سمت کامیونها باشیم و در نهایت، با تانک و گلوله جمعیت گرسنه را قتل عام کنیم، نشانه تمدن است؟ آیا واقعا دنیا از «وضع طبیعی» خارج شده است؟ چه تفاوتی بین جنایاتی که رژیم صهیونیستی در غزه علیه زنان و کودکان فلسطینی مرتکب میشود، با جنایاتی است که هزاران سال پیش، وقتی بهزعم برخی نظریهپردازان، «وضع طبیعی»! بر جوامع حاکم بود اتفاق میافتاد؟ قتل عام نزدیک به ۳۱ هزار انسان که چیزی حدود ۹۰درصد آنها غیرنظامی و ۱۲ هزار نفرشان هم کودک و نوزادند، آن هم طی کمتر از ۵ ماه، نشانه متمدن شدن جوامع است؟ ممکن است گفته شود، رژیم صهیونیستی یک استثنا است که در این صورت باید گفت، کدام قدرت و تمدن! در غرب، در این جنایات، شریک صهیونیستها نیست؟ آیا صهیونیستها نگفتند، اگر سلاحهای آمریکایی نبود، یک روز هم نمیتوانستیم، در برابر جوانان فلسطینی دوام بیاوریم؟ آیا کشورهای مرتجع عربی در این جنگ، کنار فلسطینیها قرار دارند؟ آلمان و فرانسه و انگلیس چطور؟ آیا اگر این کشورها مثل مردم، کنار فلسطینیها میایستادند، صهیونیستها میتوانستند در غزه نسلکشی به راه بیندازند؟! پاسخهای این سؤالها واضحتر از آن است که بخواهیم، به آنها بپردازیم. اما سؤال بعدی: «در دنیا چه اتفاقی افتاده است؟ آیا قوانین توان تحکیم نظم و عدالت را در دنیا ندارند؟ ایراد در قوانین است یا تمدن آنها؟» پاسخهای ریشهای و بنیادین این سؤال را پیش از این در همین ستون دادهایم و اینجا صرفا برای یادآوری به گوشهای از آن اشاره کرده و عبور میکنیم. بخوانید:
۳- ریشه این داستان به حدود ۶۰۰ سال قبل باز میگردد. به جایی که تعریف «انسان» تغییر کرد. فیلسوف سیاسی و نمایشنامهنویسی به نام «نیکولو ماکیاولی» در ایتالیا، تعریف خود را از «انسان» ارائه کرد. در این تعریف انسان موجودی شریر، خبیث و فزونطلب است. این انسان فاقد «اختیار» است و رفتار او را میشود پیشبینی کرد. مبحث «انسانشناسی» در این تعریف، مثل مباحث مربوط به علوم طبیعی و تجربی است. میتوان به راحتی رفتار او را پیشبینی و با استفاده از «قانون» و «زور» تحت کنترلش گرفت. این تعریف بعدها با تغییراتی در شکل و محتوا از سوی اندیشمندان دیگر غرب مثل «توماس هابز» و «جان لاک» و «آدام اسمیت» مورد استقبال قرار گرفت و شد، مبنای مطالعات و پژوهشهای اندیشمندان امروز غرب در حوزههای مهم «علوم انسانی» و «اقتصاد سیاسی» و... امروز به آن به اصطلاح «اومانیسم» میگویند. به زبان ساده، در این تعریف، با انسانی تکبعدی و تکساحتی مواجهیم که در آن، حس و عاطفه و انسانیت جایی ندارد و صرفا بُعد مادی آن مورد توجه است. دین و اخلاق عملا در این انسان وجود ندارد.
به عبارتی در این تعریف آن بُعد اصلی انسان نادیده گرفته شده و تعریف ناقص است. در مبحث مهم «پژوهش» و «روش تحقیق» میخوانیم، اگر تعریف و مقدمه در یک پژوهش ناقص باشد، نتیجه پژوهش هم ناقص و بعضا فاجعه خواهد بود. افرادی مثل ماکیاول و هابز و جان لاک و آدام اسمیت به عنوان اندیشمندانی که، مبنای تمدنی امروز غرب به دست آنها بنا شده، مقدمه و تعریف از «انسان» را «ناقص» چیدند و طبیعی است، نتیجه پژوهشهای بعدی که بر همین مبنا ادامه یابد، ناقص از آب در آید. این پژوهشها اگر هزاران سال دیگر هم ادامه یافته و تکمیل گردد، چون تعریف و مبنا «ناقص» است، به نتیجه مطلوب نخواهد رسید و یقین بدانید با این روند، صدها سال بعد صهیونیستی - اگر وجود خارجی داشته باشد - با لذت و افتخار به نوزادکشیاش ادامه داده از سوی متمدنترین کشورها نیز حمایت کامل خواهد شد! این تفکر و تمدن، درست در همان ایامی که مشغول خلق ایدههایی مثل «جمهور» و «حقوق بشر» هم بود، در حال استعمار آفریقا و آسیا و کشتار مردمان آن بود. چرا؟ چون تعریفش از انسان، حقوق بشر و «جمهور» ناقص و اشتباه بود. منظورش از حقوق بشر، حقوق همه ابنای بشر نبود. منظورش حقوق بشرِ «فقط غربی» بود!
برگردیم به مبحث خودمان یعنی وضع طبیعی، قانون، تمدن و... غزه. امروز بزرگترین سازمانها برای دفاع از حقوق بشر تاسیس شدهاند با بودجههای آنچنانی. مدرنترین قوانین وضع شدهاند هم در داخل کشورها و هم در سطح بینالمللی برای همه نوع بشر. انسان امروز حتی درباره حیوانات و محیط زیست هم قوانین فوقالعادهای وضع کرده است. اما این سازمانها و قوانین، از یک «خط مرزی» که عبور میکنند، از کار میافتند. انگار اصلا وجود خارجی ندارند. انگار کار به این طرف خط که میرسد، همان وضع طبیعی باید حاکم شود. چرا؟، چون اینجا کودکی که تکهتکه میشود یا بر اثر تحریم و گرسنگی جان میدهد، یا به دلیل جلوگیری از ورود داروهای بیحسی و بیهوشی، بیمار در هوشیاری کامل، دست یا پایش بریده میشود و جان میدهد، فلسطینی است، نه غربی یا صهیونیست! خدا رحمت کند علامه محمدتقی جعفری، فیلسوف و مفسر بزرگ قرآن و نهجالبلاغه را. در ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه، فصل حکمت اصول سیاسی اسلام، جلد یازدهم وقتی به یکی از اشتباهات بزرگ و مهلکِ علمی ِاندیشمندان غربی میپردازد، سؤال مهمی میپرسد. اینکه چطور این اندیشمندان در تحقیقات مفصل و زیادی که در حوزه علوم انسانی کرده و زحمات طاقتفرسایی که متحمل شدهاند، هیچ اشارهای به «انسانی به نام پیامبر» که برای هدایت همین بشر آمده نمیکنند؟! و سقوطی که امروز بشر کرده، نتیجه مستقیم همین اشتباه است.
۴- در چنین دنیایی چه باید کرد؟ آیا نباید با چنین تمدن وحشیِ اتوکشیده ادکلنزدهای جنگید؟ نباید چنین تمدنی را «رسوا» کرد. آیا صدها سال زیستنِ چنین تمدنی، وحشیگری را جزو «طبیعت» این جماعت نکرده است؟ پاسخ سه سؤال اخیر را به شما واگذار میکنیم. اما پاسخ سؤال آخر این یادداشت را رهبر انقلاب سوم بهمنماه سال ۱۳۷۳ در جریان دیدار هنرمندان و سینماگران داده است: « شما اروپا را همیشه در چهرههای بزککرده اتو کشیده کراوات بسته ادکلن زده مرتب و منظم در شانزهلیزه نبینید! اروپا در سارایووست. حقیقت اروپا در جنگ جهانی اوّل و دوم است... امروز هم اگر غربیها از اهداف فرااروپایی و فراجهانی فارغ شوند، باز همان جنگ و دعواها را از سر میگیرند. طبیعت اروپاییها چنین است.»