حالا که دهه هشتادی‌ها هم هیجان رقابتی تنگاتنگ را تجربه کردند، یادشان باشد هر چقدر در این هیجانات اوج گرفته باشند، امید بسته باشند یا هزینه داده باشند، هر نتیجه‌ای یعنی خواست اکثریت و تمام!

به گزارش مشرق، هنوز چند سالی تا سن رأی دادن‌مان مانده بود. سیستم آموزشی همان ابتدایی، راهنمایی دبیرستان بود و ما جایی در اوایل دوره راهنمایی اولین گزاره‌های سیاسی کشور را فهم می‌کردیم. دست‌مان به صندوق می‌رسید اما سن‌مان نه. نمی‌توانستیم رأی بدهیم.

با این حال مدرسه‌ها هم یک پا ستاد انتخابات و بستر مناظرات شده بود؛ هرچند کودکانه، هرچند ناپخته. بالاخره آدمی انتخاب کردن را دوست دارد؛ حتی اگر نتواند انتخاب کند، دست کم احساس «انتخاب کردن» را دوست دارد و با آن بزرگ می‌شود.

خلوت‌ترین ساعت خیابان‌های شهر، ساعت مناظرات بود. ساعاتی که اعضای خانه بر سر کانال تلویزیون جر و بحث نمی‌کردند. طرفداران تماشای سریال یا هواداران فوتبال، همه برای تماشای مناظره متفق‌القول پای تلویزیون‌هایی که تازه در بعضی خانه‌ها ال سی دی شده بود، می‌نشستند. کسی نفس نمی‌کشید؛ درست مثل ضربات پنالتی رقابت فینال یک جام مهم.

آن روزها، ماجرا به دانشگاه و ستادها و اتاق فکرها ختم نمی‌شد. از صف نانوایی و ایستگاه اتوبوس گرفته تا زنگ تفریح مدرسه‌ها، همه‌جا حرف انتخاب بود. هرچند بعد از پایان انتخابات و دروغ تقلب، کام ایران به تلخی کشیده شد اما، چه کسی طعم روزهای پر هیجان و پر از تلاطم سیاسی آن روزها را فراموش می‌کند؟

چشیدن تلخ و شیرین‌های انتخابات

امروز جمعه، هشتم تیر ماه ۱۴۰۳ است. حالا سری به صندوق‌های گوشه و کنار شهر که بزنید، خواهید دید کسانی پای صندوق‌های رأی کسانی آمده‌‎اند که ۱۵ سال پیش را شاید درست به یاد نداشته باشند یا حتی به چشم ندیده باشند؛ اما طعمی شبیه آن روزها را چشیدند و حال و روزی شبیه آن وقت‌ها را تجربه کردند.

طعم رفاقت‌های جدیدی که به خاطر اشتراک بر سر یک نامزد پیدا کردند یا برعکس، طعم نرسیدن به یک نام و کد انتخاباتی مشترک و رفیقی که از دست دادند. طعم مباحثه نتیجه‌بخش، یا بحث سرسام‌آور نافرجام را. طعم ترغیب کردن و ترغیب شدن را چشیدند یا شاید حتی طعم تخریب شدن یا تخریب کردن را! انتخابات است!

دهه هشتادی‌هایی که روزگاری نه چندان دور، شوخی‌های مجازی روی انگشت‌شان می‌چرخید، مدتی بیشتر از همیشه گوش دادند و شبیه یک تحلیل‌گر، حرف‌ها را به هم دوختند تا شنونده خود را قانع کنند. درست و غلطش به کنار. نگاهی به صف صندوق‌ها رأی که بیندازید می‌بینید دهه هشتادی‌ها حالا بازی‌گردانی می‌کنند.

میلاد؛ دل به دریا زدم

«میلاد» متولد اولین سال دهه هشتاد است. دانشگاهش را تمام کرده و دنبال کار می‌گردد. این پا و آن می‌کند و بالاخره رک و راست می‌گوید: «نمی‌خواستم رأی بدهم؛ یا شاید فوق فوقش رأی سفید می‌دادم. یک شب با دوستم رفته بودیم کافه. یکی دیگر از رفقایمان هم آمد و سر شوخی‌های خودمانی یک باره دیدیم بحث به انتخابات کشیده است.»

خنده صورت جوانش را پر می‌کند: «آن قدر نشستیم و بحث کردیم که صندلی‌های کافه را برعکس روی میزها چیدند و لامپ‌ها را خاموش کردند. بحث‌مان نصفه کاره ماند. قرار گذاشتیم باز حرف بزنیم. حرف زدن همانا و دنبال کردن تبلیغات انتخاباتی همانا. حالا کار به جایی کشید که هر کدام انتخاب‌مان را کردیم و با چند نفر دیگر درباره رأی دادن حرف زدیم.»

مریم؛ وقتی انتخاب خودم باشد، ارزش هزینه دارد!

«مریم» یک بلاگر اینستاگرامی است؛ محتوای هنری و آموزشی خانه‌داری می‌گذارد و سعی دارد از راه شبکه‌های اجتماعی برای خودش کسب درآمد راه بیندازد. اوایل این راه است و نگران تصمیمات آینده درباره فضای مجازی است. متولد سال آخر دهه هفتاد است و می‌گوید: «من از اول می‌دانستم رأی می‌دهم؛ همان روز اول وقتی اسامی نامزدها اعلام شدند تصمیمم را گرفتم که به کدام یک رأی بدهم. اما باورم نمی‌شود که حالا نظرم عوض شده و می‌خواهم به نامزد دیگری رأی بدهم.»

او دلیل تغییر رأی خود را خارج شدن از کلیشه‌ها می‌داند: «ما هر کدام در خانواده‌ای بزرگ شده‌ایم که احتمالاً اکثریت خانواده به یک جناح یا یک فرد گرایش دارد و انتخاب دیگران را ناشایست می‌داند. این می‌شود کلیشه! من از این کلیشه گذر کردم و خودم مستقل از خانواده گوش دادم، تحلیل کردم و بعد دیدم شناخت من، با خانواده‌ام فرق دارد. نه فقط با خانواده. چطور بگویم؟ انتخابم با آن چه که فکر می‌کردم انتخاب خودم است، فرق داشت!»

حالا از تغییر نظر خود حسابی راضی است: «وقتی هنوز نظرم تغییر نکرده بود؛ دلم نمی‌خواست توی صفحه مجازی حرفی از انتخابات یا تبلیغ آن فرد بزنم. آن قدر برایم مهم نبود. اما وقتی خودم مستقل فکر کردم و تصمیم گرفتم، انتخاب برایم لذت دیگری داشت. با اینکه فعالیت سیاسی ممکن است به ضرر بلاگرها تمام شود، اما شروع کردم به تبلیغ نامزد مورد نظرم. وقتی انتخاب خودم باشد، ارزش هزینه دادن هم دارد.»

فواد؛ با همه حرف‌های تند و تیزش شاید پای صندوق برود

«فواد» هم متولد دهه هشتاد است. صدایش دو رگه شده و می‌گوید فکرش را هم نمی‌کرده انتخابات تا این برایش حیاتی شود: «بالاخره می‌دانیم توی بعضی جمع‌ها برعکس آن چیزی که در ظاهر نشان می‌دهند، نمی‌شود راحت حرف زد. جمع دوستان من هم اینجوری است. دلم می‌خواست درباره انتخابات حرف بزنم اما راستش از واکنش‌هایشان می‌ترسیدم. بالاخره یک بار دلم را به دریا زدم و حرف انتخابات را پیش کشیدم. درست است یکی دو نفر همان طور که فکر می‌کردم واکنش تندی نشان دادند اما بقیه‌شان نه! دنبال حرف را گرفتند و بحث جدی شد. تا جایی که واکنش آن دو نفر تقریباً به حاشیه رفت.»

او که خودش را برای کارشناسی ارشد رشته برق آماده می‌کند بدون آن که بداند درباره نظریه مارپیچ سکوت توضیح می‌دهد، نظریه‌ای در علوم سیاسی و ارتباطات جمعی که بنا بر آن یک گروه در جامعه ممکن است به دلیل عقایدشان منزوی یا طرد شوند بدون آن که بدانند اقلیت نیستند. گروهی که از بیان تفکرات خود، خودداری می‌کنند به گمان آن که اکثریت بر خلاف آنها فکر می‌کند. فواد می‌گوید: «یک جوری انگار همه حس و حال من را داشتند و می‌خواستند درباره انتخابات حرف بزنند اما چون از واکنش دیگران واهمه داشتند این کار را نمی‌کردند. خلاصه همین که من بحث را شروع کردم اکثر گروه درباره‌ش حرف زدند. راستش از اینکه باعث شدم موضوع خیلی جدی و درست و حسابی مورد بحث قرار بگیرد خیلی خوشحال شدم.»

این جوان به این سوال که تکلیف آن دو نفر چه شد؟ جواب می‌دهد: «راستش در بحث شرکت نکردند اما وقتی توی پیامرسان‌ها بحث می‌کردیم یکی‌شان نظرات و حرف‌های دیگران را که به نفع یک نامزد بود، به اصطلاح لایک می‌کرد. به گمانم شاید پیامی نگذاشت و رسماً به بحث وارد نشد اما بعید نیست با همه حرف‌های تند و تیزش امروز پای صندوق برود.»

عطیه؛ رأی بی اما و اگر را از دست نمی‌دهم

«عطیه» عکاس و طبیعت‌‎گرد است. آروزیش این است روزی یک ماشین کاروان بخرد و دنیا را بچرخد و عکاسی کند. برای آن که این آرزو را به حقیقت تبدیل کند، همه کارهایش را یک جورهایی به جهانگردی ربط داده است. مثلاً برای مطالعه، سراغ منابع و کتاب‌های غیرایرانی می‌رود تا زودتر از اینکه پایش به جهان بیرون برسد، بداند آنجا چه خبر است.

می‌گوید: «چند وقت پیش توی یک کتاب که سیاسی هم نبود درباره نحوه انتخاب رئیس جمهور در آمریکا خواندم. راستش خیلی نفهمیدم و همین نفهمیدن کنجکاوم کرد دنبال قضیه را بگیرم. انتخابات که نمی‌شود گفت، یک پروسه پیچیده است که توضیحش مفصل و طولانی است. اما همین قدر بگویم در نهایت فهمیدم هر کسی در آمریکا نمی‌تواند رأی بدهد و به دلیل همان پروسه پیچیده، ممکن است کسی که بیشترین رأی را از طرف مردم آورده، در نهایت رئیس‌جمهور نشود! یعنی همان اتفاقی که درباره کلینتون و ترامپ افتاد و در پایان ترامپ که آرای کمتری نسبت به کلینتون داشت، رئیس‌جمهور آمریکا شد.»

عطیه حرف را خلاصه می‌کند: «راستش از وقتی این موضوع را فهمیدم هیچ چیز تصمیمم را تغییر نمی‌دهد. وقتی رأی من تأثیر مستقیم و بدون اما و اگر دارد، حتماً در انتخابات ایران شرکت می‌کنم. من این رأی مستقیم و بی اما و اگری که دارم را از دست نمی‌دهم.»

خوش‌رنگ‌ترین اشتراک

از میان چهار نفری گفت‌وگو کردند؛ عطیه به «مصطفی پورمحمدی» رأی می‌دهد؛ فواد به «سعید جلیلی»؛ مریم به «محمدباقر قالیباف» و میلاد به «مسعود پزشکیان».

خوش‌رنگ‌ترین نقطه اشتراک آنها، رد استامپی است که امروز روی انگشت اشاره‎‌شان نقش می‌بندد. احتمالاً از زمان نگارش این متن به فاصله حدود یک روز، نتیجه رأی‌گیری مشخص می‌شود و از چهار نفر بالا، سه نفر رقابت را می‌بازند. کاش حالا که آنها کم یا زیاد هیجان رقابتی تنگاتنگ را تجربه کردند، یادشان باشد هر چقدر در این هیجانات اوج گرفته باشند، امید بسته باشند، یا هزینه داده باشند، هر نتیجه‌ای که به دست بیاید، همان خواست اکثریت است و تمام.

منبع: مهر

برچسب‌ها