کد خبر 1651090
تاریخ انتشار: ۱۸ مهر ۱۴۰۳ - ۱۸:۴۹

لازم است برخی از مهم‌ترین پیامدهای واقعه ۷ اکتبر را که زمینه‌ساز برخی دگرگونی‌های اساسی در سطوح مختلف بین‌المللی بوده‌اند، مورد توجه و واکاوی قرار دهیم.

به گزارش مشرق، برخی رخدادهای سیاسی از این ظرفیت برخوردارند که به‌عنوان سرفصل یا نقطه‌عطف در تاریخ جهان یا منشأ تحولی بزرگ در نظام بین‌الملل نگریسته شوند.

ملی شدن کانال سوئز، فروپاشی نظام شوروی و حوادث یازدهم سپتامبر را می‌توان در زمره چنین رخدادهایی قرار داد؛ وقایعی که سرمنشأ تغییرات بزرگی در روند تحولات بین‌المللی پس از جنگ جهانی دوم محسوب می‌شوند.

در شرایط فعلی نیز به نظر می‌رسد رخداد ۷ اکتبر و عملیاتی که حماس با عنوان طوفان الاقصی علیه اسرائیل به‌راه انداخت، از این ظرفیت برخوردار است که در همین طبقه‌بندی جای گیرد.

برای اثبات این مدعا لازم است برخی از مهم‌ترین پیامدهای واقعه ۷ اکتبر را که زمینه‌ساز برخی دگرگونی‌های اساسی در سطوح مختلف بین‌المللی بوده‌اند، مورد توجه و واکاوی قرار دهیم.

۱. بازگشت مسئله و آرمان فلسطین به منظومه نگاه جهانی

از زمان شروع مجادلات بر سر تشکیل کشوری با نام اسرائیل که درنهایت به تصویب قطعنامه جنجال‌برانگیز ۱۸۱ مجمع عمومی سازمان ملل (۱۹۴۷) منتهی شد، بسیاری از مردم جهان نسبت به تضییع آشکار حقوق فلسطینی‌ها و واگذاری سرزمین‌های آباء و اجدادی آنان به یهودیان، اعتراض و ابراز همدردی داشته‌اند.

در این راستا می‌توان از ایندرا گاندی، رهبر استقلال هند و شخصیتی که دیدگاه‌هایش همواره در دنیا مورداحترام بوده است، به‌عنوان یکی از برجسته‌ترین حامیان «آرمان فلسطین» یاد کرد. وی درعین‌حال که قربانی شدن یهودیان را می‌پذیرد و با آنها ابراز همدردی می‌کند، تقصیر اصلی را متوجه مسیحیان می‌داند؛ همان‌ها که تصمیم گرفته‌اند غصب سرزمین فلسطینیان را جبران مافاتی برای اقدامات هیتلر نسبت به یهودیان قرار دهند. با همین استدلال است که گاندی به‌شدت با تشکیل کشوری به نام اسرائیل در سرزمین فلسطین مخالفت می‌کند و بر تعلق این سرزمین به ساکنان اصلی آن یعنی اعراب اصرار می‌ورزد. این رویکرد که با عنوان دفاع از آرمان فلسطین شناخته می‌شود، تا مدت‌ها سرلوحه رویکرد سیاست خارجی هند و حتی بسیاری از کشورهای دیگر به‌ویژه در حوزه جهان جنوب قرار داشته است.

بااین‌حال به‌نظر می‌رسد در دهه‌های اخیر آرمان فلسطین به‌تدریج در سطح بین‌المللی کمرنگ شده است. این موضوع می‌تواند دلایل و عوامل زیادی داشته باشد؛ صلح و سازش میان اعراب و اسرائیل و در رأس آن توافق میان برخی رهبران فلسطینی و اسرائیل که برخی از آن به‌عنوان کلاه گشاد رژیم‌صهیونیستی بر سر فلسطینیان یاد می‌کنند (به دلیل طرح سازش بدون‌تضمین کشوری به نام فلسطین)، حمایت و پشتیبانی قاطع جهان غرب از اسرائیل که عملا باعث ناکارآمدی و عدم تأثیر درخواست‌ها در نهادهای بین‌المللی برای احقاق حق فلسطینی‌ها شده است.

خارج شدن مسئله فلسطین از اولویت و دستورکار سیاست خارجی کشورهای عربی و بسیاری از کشورهای منطقه و درنهایت ارائه طرح‌های جایگزین و زیرکانه از جانب تل‌آویو که بر مصالحه و ارتقای همکاری‌های اقتصادی با کشورهای خاورمیانه، آن هم بدون ملاحظات مربوط به فلسطین تأکید دارد.

بدین‌ترتیب این عوامل، درکنار برخی عوامل جانبی دیگر، همه دست‌به‌دست هم داده‌اند تا مسئله و آرمان فلسطین در شرایط محو شدن از دایره توجه جامعه جهانی قرار گیرد. این وضعیت امکان آن را برای اسرائیل فراهم آورد تا به شهرک‌سازی‌های گسترده در کرانه باختری روی آورد و با محاصره کامل غزه، این منطقه را به بزرگ‌ترین زندان روباز جهان تبدیل کند. دور از انتظار نبود که با تداوم این شرایط، کم‌کم اراضی باقی‌مانده در دست فلسطینی‌ها در کرانه باختری و حتی غره نیز به‌تدریج به خاک اسرائیل ضمیمه‌شده و حتی همین نامی هم که از فلسطین در دنیا باقی‌مانده بود، از صحنه مجامع بین‌المللی حذف شود.

اجرای عملیات طوفان الاقصی و رخدادی که در جهان به واقعه ۷ اکتبر موسوم شده است، در چنین بستری رخ‌ داده و موجب می‌شود موضوع فلسطین دوباره در کانون توجه و منظومه نگاه جامعه جهانی قرار گیرد. دقیقا پس از این عملیات بود که جهان یک‌بار دیگر چشم‌های خود را روی شهرک‌سازی‌های اسرائیل در کرانه باختری گشود و وضعیت مردم غزه را در بزرگ‌ترین زندان روباز جهان موردتوجه قرار داد.

آلون لیل، کسی که سه‌دهه در سرویس دیپلماتیک اسرائیل و همچنین مدت‌ها درکنار نتانیاهو کار کرده، بدون توجه به نتایج جنگ اسرائیل با حماس و حزب‌الله، این موضوع را به‌عنوان بزرگ‌ترین نقطه‌ضعف اسرائیل برمی‌شمرد: «مفهومی که توسط دولت اسرائیل عرضه شد مبنی‌بر اینکه حماس مهار و محدود شده است و همچنین اینکه اسرائیل می‌تواند بدون پرداختن به مسئله فلسطین در منطقه خاورمیانه ادغام شود- ایده‌ای که به‌راحتی توسط رهبران غرب پذیرفته‌شده بود- در ۷ اکتبر سقوط کرد.»

۲. دگرگونی دیدگاه‌های جهانی نسبت به ماهیت و ساختار نظام سیاسی اسرائیل

رژیم‌صهیونیستی طی چند دهه اخیر تلاش زیادی کرده چهره‌ای را که از زمان شکل‌گیری این رژیم در اذهان عمومی دنیا به ثبت رسیده است، بازسازی کند. ماهیت تشکیل اسرائیل و اقدامات جنایتکارانه صهیونیست‌ها در اردوگاه‌های فلسطینی و تصاویر آوارگی هزاران فلسطینی از خانه و کاشانه آباء و اجدادی‌شان چیزهایی نبودند که مردم جهان به این راحتی فراموش کنند؛ بنابراین رژیم‌صهیونیستی ضرورت یک تصویرسازی جدید از خود در عرصه بین‌المللی را به‌شدت احساس می‌کرد.

برجسته‌سازی موضوع نسل‌کشی و قتل‌عام یهودیان هنگام جنگ‌جهانی دوم و نشان دادن ملت اسرائیل به‌عنوان یک ملت رنج‌کشیده و آسیب‌دیده یکی از همین تصویرسازی‌ها محسوب می‌شد. در وهله دوم نشان دادن اشتیاق و تمایل اسرائیل به صلح و سازش با همسایگان و حمایت از استقرار کامل آرامش در منطقه را می‌توان یکی دیگر از این برنامه‌ها عنوان کرد.

در این میان نکته جالب ماجرا این بود که این نمایش صلح‌جویی، کم‌کم با حذف کامل مسئله فلسطین و سرنوشت سرزمین‌های اشغالی از معادلات صلح ادغام شد. بازنمایی اسرائیل به‌عنوان یک نظام سیاسی مبتنی‌بر دموکراسی، قانون مداری و رعایت ارزش‌های انسانی، یکی دیگر از اهداف و برنامه‌های بلندمدت این رژیم بود.

اما همه این تصویرسازی‌های بین‌المللی در شرایطی انجام می‌گرفت که آنچه فلسطینی‌ها از نزدیک شاهد بودند یا با آن برخورد داشتند، اوضاع کاملا متمایزی را نشان می‌داد. تداوم غصب سرزمین‌ها و منازل فلسطینیان در کرانه باختری و ادامه شهرک‌سازی‌های غیرقانونی و محکوم‌شده در سطح بین‌المللی، محاصره مردم غزه و ممانعت از برخورداری آنها از ابتدایی‌ترین حقوق اولیه و انسانی و برخوردهای تبعیض‌آمیز قانونی با اعراب و فلسطینیان مانند بازداشت‌های طویل‌المدت و غیرقانونی که حتی شامل کودکان نیز می‌شد، همگی تنها بخشی از واقعیت‌هایی بودند که در پشت نقاب نظام سیاسی اسرائیل جای گرفته بودند.

در چنین شرایطی واقعه ۷ اکتبر و واکنش دهشت‌بار صهیونیست‌ها نسبت این عملیات غافلگیرانه، نه‌تنها همه این تصویرسازی‌ها را بر باد داد، بلکه باعث شد افکار عمومی دنیا پس از مدت‌ها به اسرائیل از دریچه نگاه فلسطینی‌ها بنگرد و درواقع آن نقاب بزک‌شده غرب برای رژیم‌صهیونیستی کنار زده شود. بدین‌ترتیب اکنون و پس از یک سال به‌نظر می‌رسد خیلی چیزها درمورد اسرائیل و شهروندان آن تغییر کرده است؛ در مهم‌ترین وجه دیگر کسی آنها را به‌عنوان قربانیان نسل‌کشی نمی‌شناسد، بلکه به چشم بانیان نسل‌کشی بزرگی در غزه نگریسته می‌شوند که عالی‌ترین مقام حکومتی آنها در دادگاه بین‌المللی به کشتارجمعی متهم شده است.

در این مدت شکنندگی ساختار نظام سیاسی اسرائیل و شکاف‌های عمیق اجتماعی آن بیش‌ازپیش نمود یافته و البته شاید از آن مهم‌تر، پوشالی بودن قدرت و توان نظامی و قابلیت بازدارندگی تسلیحاتی آن کاملا زیرسؤال رفته است. در این راستا رخداد ۷ اکتبر و به‌دنبال آن رویارویی صهیونیست‌ها با حزب‌الله و جمهوری اسلامی ایران نشان داده آنها هنوز هم تا چه به حمایت و پشتیبانی همه‌جانبه جهان غرب و به‌خصوص آمریکا نیازمندند.

درهرحال باید پذیرفت اگرچه رخداد ۷ اکتبر یک عملیات موفق علیه اسرائیل بود، اما نوع واکنش اسرائیل هم باعث شد موفقیت‌های آن دوام‌دار شود. نتیجه آن شد که طی یک‌سال احساس تنفر و بیزاری از اسرائیل، جای ابراز همدردی‌های اولیه را گرفت. در این راستا جاک شومر دموکرات برجسته آمریکایی که خود نیز یهودی است، نسبت به فرسایش بافت سیاسی و اخلاقی اسرائیل این‌گونه هشدار می‌دهد: «اگر اسرائیل منفور شود نمی‌تواند زنده بماند.»

حتی پادشاه اردن که پیشینه سال‌ها روابط نزدیک با اسرائیل را یدک می‌کشد، در مورد تصویر جدید اسرائیل این‌گونه واقعیت‌ها را بازنمایی می‌کند: «برای دهه‌ها، اسرائیل خود را به‌عنوان یک دموکراسی پررونق به سبک غربی در خاورمیانه معرفی کرده اما وحشی‌گری در غزه جهان را وادار کرده از نزدیک نگاه کند. اکنون بسیاری اسرائیل را از چشم قربانیانش می‌بینند و تضاد پیش روی آنها بیش‌ازحد ناخوشایند است. اسرائیل پیشرفته مدرن که از دور مورد تحسین قرار می‌گرفت و اسرائیلی که فلسطینی‌ها از نزدیک تجربه کرده‌اند، نمی‌توانند با هم زندگی کند.» (روزنامه گاردین ۴/۱۰/۲۰۲۴)

۳. بازگشت خاورمیانه به کانون توجهات جهانی

تغییر معادلات بین‌المللی و به‌ویژه خیزش چین در نقش یک ابرقدرت نوظهور جهانی از یکسو وقوع برخی رخدادها در دیگر مناطق جهان - مانند جنگ در اوکراین- موجب شده بود تا از توجه جهانی به خاورمیانه و منازعات کهنه آن کاسته شود.

تلاش‌های مشترک آمریکا و اسرائیل برای عادی‌سازی روابط با اعراب نیز فضایی را به وجود آورده بود که امکان هرگونه منازعه و تنش جدید در خاورمیانه را کمرنگ نشان می‌داد.

درعین‌حال تل‌آویو به واشنگتن این اطمینان را داده بود که ادغام کامل اسرائیل در خاورمیانه به‌زودی محقق خواهد شد و البته این موضوع هیچ ارتباطی با قضیه فلسطین نخواهد داشت.

در چنین شرایطی واشنگتن به این اقناع رسیده بود که می‌تواند تمرکز سیاسی و حتی نظامی خود را بر حوزه‌های بحران‌خیز دیگری چون اروپا، روسیه، چین و آسیای جنوب شرقی قرار دهد.

از این منظر منطقه خاورمیانه صرفا به ژاندارم‌های آمریکایی نیاز داشت که احتمالا رژیم‌صهیونیستی و عربستان‌سعودی می‌توانستند نقش ستون‌های آن را ایفا کنند.

رخداد ۷ اکتبر و وقایعی که به‌دنبال آن رخ داد، نادرستی این تفکرات و تئوری‌ها را به نمایش گذاشت؛ به‌خصوص اینکه منطقه خاورمیانه بدون حل مسئله فلسطین، همچنان بیمار و پرآشوب باقی خواهد ماند یا اینکه ایالات‌متحده نمی‌تواند صرفا به اقدامات شریک راهبردی خود یعنی اسرائیل اعتماد کرده و سیاست‌های کلان خود را به آن اتکا دهد.

از سوی دیگر اعراب به این درک رسیدند که معادلات پیچیده‌ای در امنیت و رفاه منطقه دخیلند و صرف معامله با اسرائیل و نادیده گرفتن عوامل یا بازیگران منطقه‌ای دیگر- همچون فلسطین، لبنان یا ایران- نمی‌تواند منافع بلندمدت آنها را تأمین کند.

همچنین این رخداد موجب شد بازیگران بزرگ دیگری چون روسیه، چین و اروپا یک‌بار دیگر به تحولات این منطقه توجه نشان دهند.

بر این اساس چین و روسیه می‌توانند از گرفتار شدن دوباره آمریکا در منطقه خشنود باشند و اروپا هم می‌تواند دغدغه بالا گرفتن منازعات و سرازیر شدن دوباره مهاجران به این قاره را داشته باشد.

۴. گذر خاورمیانه و جهان اسلام از شکاف‌های قومی و مذهبی

خاورمیانه منطقه‌ای است که اکثریت جمعیت جهان اسلام را در خود جای داده است. اگر از رژیم‌صهیونیستی صرف‌نظر کنیم، خواهیم دید تمامی دولت‌های این منطقه ماهیتی اسلامی داشته یا داعیه اسلامی بودن دارند. نکته مهم این است که در دهه‌های اخیر نقش عناصر اسلام‌گرایانه در این منطقه بیش‌ازپیش تقویت شده است؛ روندی که از انقلاب اسلامی در ایران آغاز شد و با کمرنگ شدن ارزش‌های سکولاریستی در ترکیه تداوم یافت.

اما به‌همان اندازه که این روند درحال تقویت بوده است، برخی دیدگاه‌های کوتاه‌نظرانه در درون جهان اسلام و توأم شدن آن با عملیات فتنه‌انگیزان خارجی همچون آمریکا و رژیم‌صهیونیستی، زمینه‌ساز بروز و تشدید شکاف‌های چندگانه در منطقه شده است. دامن زدن به بحث‌های قومیتی عرب و عجم یا مغالطه‌ها بر سر نام تاریخی خلیج‌فارس و همچنین بزرگنمایی تفاوت‌های مذهبی جهان اسلام در قالب‌هایی مانند اختلافات مذهبی میان اهل سنت و تشیع، همگی بخشی از همین چالش‌های پایدار خاورمیانه را شکل می‌دهند.

ظهور داعش و اقدامات جنایتکارانه این گروه که با هدف بدنامی جهان اسلام نیز انجام گرفت، دقیقا در چنین بستری رخ داد و نقش کشورهایی مانند ایالات‌متحده و رژیم‌صهیونیستی در ایجاد و تقویت این گروه و تفکرات وحشیانه و جاهلانه آنها برکسی پوشیده نیست.

اما در حالی که خاورمیانه هنوز هم با تبعات فرقه‌گرایی گروه‌های مانند داعش دست‌وپنجه نرم می‌کند، واقعه ۷ اکتبر و پیامدهای آن می‌تواند نویددهنده زوال دوران اختلافات قومی و مذهبی در منطقه خاورمیانه باشد.

بدون تردید حمایت تمام‌قد جمهوری اسلامی ایران و حزب‌الله لبنان و در کنار آنها حوثی‌های یمن از آرمان فلسطین و مردم غزه در این زمینه نقشی تعیین‌کننده ایفا کرده است.

اینگونه به نظر می‌رسد که این حمایت و پشتیبانی قاطع از فلسطینی‌ها به مذاق ملت‌های عرب و غیرعرب منطقه که انفعال و سکوت دولت‌های خود را مشاهده می‌کنند، خوشایند آمده و با استقبال شدید مواجه شده است.

این همان موردی است که حتی تحلیلگران و مفسران سیاسی غربی را نیز به اعتراف واداشته است، کمااینکه نشریه فارن‌افرز مدتی پس از وقایع ۷ اکتبر، نتایج یک نظرسنجی انجام‌شده از جانب موسسه افکارسنجی «عرب بارومتر» را منتشر کرد که نشان می‌داد محبوبیت ایران و به‌ویژه شخص رهبر جمهوری اسلامی پس از ۷ اکتبر در میان اعراب افزایش چشمگیری داشته و با افرادی چون بن سلمان و محمد بن زاید برابری کرده یا حتی از آنها فراتر رفته است.

این موضوع می‌تواند شاخص بسیار مثبتی تلقی شود، از آن جهت که نشان می‌دهد نگرش‌های قومی یا مذهبی در منطقه رو به کاهش نهاده و مسلمانان در موضوع مهمی همچون فلسطین با یکپارچگی بیشتری گام برمی‌دارند. جالب است که بدانیم این شرایط در رابطه با حوثی‌های یمن هم صادق بوده است.

براساس نظرسنجی‌های انجام‌گرفته در جهان عرب، از زمان آغاز حمایت حوثی‌ها از غزه و حملات موشکی آنها به اسرائیل و حامیانش، دیدگاه‌ها در جهان عرب نسبت به آنها به نحو چشمگیری تغییر یافته و حتی زمینه برخی همکاری‌ها میان دو جناح متخاصم در داخل یمن نیز فراهم شده است.

درنهایت روشن است که رخداد ۷ اکتبر تأثیراتی عمیق بر کاهش شکاف‌های قومی و مذهبی در منطقه بر جای گذاشته و بر امیدواری‌ها برای همکاری و هماهنگی هر چه بیشتر میان مسلمانان در مسائل اساسی جهان اسلام افزوده است.

۵. فروپاشی اعتبار ارزش‌های لیبرال دموکراسی غرب‌

فرانسیس فوکویاما بسیار خوش‌بین بود که پایان تاریخ را با سلطه ارزش‌های لیبرال دموکراسی غرب پیش‌بینی کرد. شاید همین خوش‌بینی او زمینه‌ساز آن شد که رئیس‌جمهور آمریکا، جرج دبلیو بوش پس از واقعه یازدهم سپتامبر به ملت‌سازی و دموکراتیزه کردن جهان روی آورده و افغانستان را نقطه آغاز آن قرار دهد.

اگرچه در همان زمان هم بسیاری نسبت به نیات و اهداف جهان غرب و در رأس آن ایالات متحده تردید داشته و عملکرد آنها را صادقانه ارزیابی نمی‌کردند، اما دو رخداد مهم چند سال اخیر باعث شد تا این تردیدها و بدبینی‌ها جای خود را به شک و یقین دهد.

خروج آمریکا و متحدانش از افغانستان و واگذاری دوباره این کشور به طالبان نخستین رخداد در این زمینه به شمار می‌آید.

توافق آمریکا با طالبان در دوحه، آن هم بدون هر گونه اشاره به زنان و ارزش‌های دموکراتیکی که حضور ۲۰‌ساله‌شان در افغانستان را توجیه می‌کرد، مهر تاییدی بود بر آن که منافع آمریکا و جهان غرب بر تمامی این ارزش‌های ادعایی اولویت دارد.

پس از افغانستان هم نوبت به غزه رسید تا ماهیت ادعاهای جهان غرب و ارزش‌های حاکم بر آن را در معرض نمایش عمومی بگذارد. افکار عمومی جهان شاهد بود که در هنگام حمله روسیه به اوکراین، جهان غرب چگونه در حمایت از اوکراین سینه چاک کرد و چطور حکم دادگاه لاهه برای پوتین نزد آنها اعتبار داشت.

افکار عمومی دنیا از یاد نخواهد برد که چگونه اصابت حتی تصادفی یک موشک روسی به یک منطقه غیرنظامی همچون مدرسه یا بیمارستان، کودک‌کشی و نقض آشکار قوانین بین‌المللی تلقی شده، اما نابودی تمامی زیرساخت‌های غیرنظامی غزه، حمله به بیمارستان‌ها و مدارس و قتل‌عام هزاران کودک، صرفا بخشی از دفاع مشروع اسرائیل از خود تلقی گردیده و حتی فرامین نهادها و محاکم بین‌المللی هم نیاز به اعتبارسنجی پیدا می‌کند. این استاندارد دوگانه جهان غرب و در رأس آن آمریکا نه‌تنها از چشم کسی پوشیده نمانده، بلکه حتی صدای اعتراض‌ها را درون جهان غرب هم بلند کرده است.

بر این اساس همین چند روز پیش بود که بیش از ۱۰ خبرنگار ‌سی‌ان‌ان‌ و ‌بی‌بی‌سی‌ که وظیفه پوشش وقایع غزه را برعهده داشتند، نسبت به استاندارد دوگانه سیستماتیک این دو شبکه در پوشش اخبار غزه و نقض مکرر اصول روزنامه‌نگاری به‌شدت معترض شدند.

از این نوع اعتراضات در جهان غرب فراوان انجام گرفته و حتی به هشدارهای جدی درمورد بی‌اعتبار شدن ارزش‌های لیبرال دموکراسی در جهان انجامیده است.

با این همه روشن است که جهان و غرب به رهبری ایالات متحده، در همان مسیر پیشین یعنی اولویت منافع ملی و حتی نژادی و مذهبی گام خواهند برداشت و درواقع این افکار عمومی جهان و دیگر کشورهایند که باید تکلیف خود را با اعتبار این ارزش‌ها روشن کنند.

۶. لزوم بازنگری در ساختار و عملکرد نهادهای بین‌المللی‌

پس از گذشت نزدیک به هشت دهه از تاسیس سازمان ملل، با آن همه تشکیلات عریض و طویلش، اکنون و پس از وقایع ۷ اکتبر این سوال بیش از پیش تکرار می‌شود که این سازمان چه اقدام‌ مثبت‌ و چشمگیری در راستای خدمت به بشریت یا حل منازعات یا بحران‌های بزرگ جهانی ‌داشته است؟ کافی است تا منشور سازمان ملل درمورد مقاصد تشکیل این سازمان را بخوانیم تا بسنجیم که این سازمان تا چه حد در انجام وظایف خود موفق بوده است: «حفظ صلح و امنیت بین‌المللی و به این منظور به عمل آوردن اقدامات دسته‌جمعی مؤثر برای جلوگیری و برطرف کردن تهدیدات علیه صلح و متوقف ساختن هر گونه عمل تجاوز یا سایر کارهای ناقض صلح و فراهم آوردن موجبات تعدیل و حل و فصل اختلافات بین‌المللی یا وضعیت‌هایی که ممکن است منجر به نقض صلح گردد، با شیوه‌های مسالمت‌آمیز و بر طبق اصول عدالت و حقوق بین‌الملل(ماده ۱ فصل اول منشور سازمان ملل متحد).»

کاملا آشکار است که این منشور بسیار زیبا و مبتنی‌بر ارزش‌های انسانی به نگارش درآمده است، اما وقتی پای عمل در میان می‌آید، با این پرسش مهم روبه‌رو می‌شود که تعاریف و معیارها بر چه اساس تعیین می‌شوند؟ در این راستا تهدید صلح چه موقع به وقوع می‌پیوندد؟ اقدامات دسته‌جمعی در چه شرایطی ضرورت پیدا می‌کند؟ و اصول عدالت و حقوق بین‌الملل بر پایه چه معیارها و با نظر چه کسانی تعیین می‌شود؟

پیشینه این سوال‌ها حداقل درمورد فلسطین آشکار است. در قدم اول قطعنامه ۱۸۱ سازمان ملل با کدام معیار عدالت و حقوق بین‌الملل سازگاری داشته است؟ ‌ اینکه بیش از ۶۰ درصد سرزمین آباء و اجداد یک ملت به مهاجمان واگذار شود و آنها سال‌ها بعد به خاطر جنگ بر سر همان مقدار باقی‌مانده نیز محکوم شوند، با کدام اصل عدالت یا حقوق بین‌الملل سازگاری دارد؟ بنابراین بی‌دلیل نیست که بسیاری سازمان ملل را یک نهاد نژادگرایانه و مبتنی‌بر معیارها و ارزش‌های آنگلوساکسون تصور می‌کنند.

اکنون نیز همین ارزش و معیارهای آنگلوساکسونی به اسرائیل اجازه داده است تا در مصونیت کامل، به نسل‌کشی در غزه پرداخته و حتی درمقابل چشمان بنیانگذاران سازمان ملل، دبیرکل این نهاد بین‌المللی را عنصر نامطلوب خوانده و ورود وی به سرزمین‌های اشغالی را ممنوع اعلام کند.

در هر حال تردیدی نیست که واقعه ۷ اکتبر و پیامدهای آن، یک‌بار دیگر و البته این بار بسیار قوی‌تر از قبل، زنگ‌های هشدار را درمورد لزوم بازنگری در ساختار و عملکرد این نهاد بین‌المللی به صدا درآورده است: «درواقع درگیری‌ها در خاورمیانه کل سیستم سازمان ملل را زیر سوال برده است. پرونده‌های قضایی علیه اسرائیل و مقامات اسرائیل از طریق دادگاه بین‌المللی دادگستری، دادگاه عالی سازمان ملل و دادگاه کیفری بین‌المللی مورد حمایت سازمان ملل، در جریان است. این در حالی است که با سوگیری به این تحقیقات نگاه می‌شود. برخی از دولت‌ها از آن به‌عنوان اجرای ضروری قوانین بین‌المللی استقبال کردند، اما مقامات آمریکایی و اسرائیلی آنها را به‌عنوان حملات سراسر تبعیض‌آمیز علیه اسرائیل بازنمایی کردند ...»

(واشنگتن پست) اما مشکل اصلی اینجاست که گروهی که اکثریت مطلق کشورهای جهان را تشکیل می‌دهند (چنانکه در جریان رای‌گیری‌های متعدد مجمع عمومی سازمان ملل، شاهد تقابل یک اکثریت ۱۳۰ تا ۱۵۰ کشوری در برابر اقلیت ۱۴ کشوری بوده‌ایم که بخش بزرگی از آنها نیز میکروکشورهای اقیانوس آرامند) در برابر این اقلیت محض به زانو درآمده و از هرگونه عکس‌العملی عاجز مانده‌اند.

۷. بلوک‌بندی‌های سیاسی جدید نظام بین‌الملل در راه است‌

به‌طور معمول هر رخداد کلان بین‌المللی می‌تواند مصدر تغییراتی در نظام بین‌الملل و بلوک‌بندی‌های جهانی مرتبط با آن شود. به‌عنوان نمونه ملی شدن کانال سوئز را نقطه پایان اقتدار جهانی فرانسه و انگلیس و نقطه آغازین نظام بین‌المللی دوقطبی ارزیابی می‌کنند. از حادثه یازدهم سپتامبر هم به‌عنوان نقطه‌عطف تفوق آمریکا و تلاش این کشور برای تثبیت هژمونی‌اش بر جهان یاد می‌کنند. آیا ۷ اکتبر هم از چنین ظرفیتی برخوردار است؟

بخشی از پاسخ این سوال را در قسمت‌های پیشین بیان کردیم و البته تحولات آینده بیش از پیش این موضوع را روشن خواهد کرد. اما از آنچه که تاکنون رخ داده می‌توان این استنباط را داشت که این رخداد از ظرفیت دگرگونی آینده در نظام بین‌الملل برخوردار است.

بر این اساس ۷ اکتبر پای بحث‌های اساسی زیادی را به نظام بین‌الملل باز کرده است که ناکارآمدی نظم بین‌المللی و به‌خصوص سازمان‌ها و نهادهای بین‌المللی در مهار بحران‌های بشری یکی از همین موارد است.

در عین حال این نگرش به‌ویژه در میان جهان جنوب تقویت شده است که آینده دنیا را نمی‌توان به امید غرب و ارزش‌های متزلزل آن رها کرد.

این موضوع را می‌توان از رفتار و عملکرد کشورهایی مانند آفریقای جنوبی درک کرد که برای بیداری دنیا و به‌خصوص جهان جنوب نسبت به جنایات در غزه کوشش فراگیری به خرج دادند.

چین و روسیه نیز از این موقعیت برای نزدیکی به جهان جنوب بهره کافی بردند، چنانکه شاهد افزایش چشمگیر تحرکات آنها در آفریقا و آسیاییم.

علاوه‌بر این شاهد آنیم که بلوک‌بندی‌های جدیدی چون «بریکس» که قدرت‌های غربی در آن حضور ندارند، هر روز با استقبال چشمگیرتری روبه‌رو شده و پذیرای جمع بیشتری از کشورها می‌باشند.

این در حالی است که روسیه و چین، دو محور اصلی این بلوک جدید سیاسی را تشکیل می‌دهند و هر دو کشور تا پیش از وقایع غزه به دلیل مسائلی چون تایوان و جنگ اوکراین، به‌شدت تحت فشار غرب قرار داشتند.

این تحول نمی‌تواند معنایی جز افول نفوذ و قدرت آمریکا و غرب در عرصه بین‌المللی داشته باشد.

سرانجام باید گفت ۷ اکتبر و جنگ اسرائیل در غزه و لبنان درس‌های بزرگ و فراموش‌نشدنی به جهانیان و به‌خصوص جهان جنوب داده است؛ اینکه برای بقاء و تحقق عدالت و صلح بین‌المللی، بیش از این نمی‌توان به آمریکا و جهان غرب اتکا کرد، بلکه باید طرحی نو درانداخت و برای جهانی جدید و فارغ از تبعیض‌ها و دوگانگی‌های کنونی تلاش کرد.

منبع: روزنامه فرهیختگان

برچسب‌ها