من ترجيح مي‌دهم در كل مملكت فقط صد همراه داشته باشم اما آن صد نفر همراهاني باشند كه بتوانيم دنيا و انديشه‌هايمان را با هم تبادل كنيم، حضور كمي اهميت چنداني ندارد، حضور كيفي مهم است.

به گزارش گروه فرنگی مشرق،  اغلب سوپراستارهاي سينما پيش از شهرت و نام‌آوري‌شان بر پرده‌هاي سينما نقطه آغاز راه بازيگري‌شان را صحنه تئاتر قرار داده بودند و حضورشان بر صحنه تئاتر به تعبيري بازگشت به خانه است.

شهاب حسيني، سوپراستار سينماي ايران اين روزها به همراه احمد ساعتچيان نمايش «ملاقات» نوشته اريك امانوئل اشميت را روي صحنه برده‌اند.

شهاب حسيني براي بازيگر شدن از صحنه تئاتر شروع كرد و پيش از درخشش در سينما و شهرتش در تلويزيون در چند تئاتر دانشجويي تجربياتي در بازيگري به دست آورده بود. شهاب حسيني با فيلم مهيا بود كه در چشم تماشاگران و سينماگران ايراني خوش درخشيد.

پس از بازي در اين فيلم با اصغر فرهادي در فيلم «درباره الي...» همكاري كرد و بازي در اين فيلم در تثبيت او به عنوان بازيگري توانا و خوش‌آتيه نقش بسزايي در كارنامه كاري او داشت.

با به دست آوردن سيمرغ بلورين در فيلم سوپراستار او ديگر هم بازيگر بود و هم يكي از سوپراستارهاي سينماي ايران كه حضورش در هر فيلم تضمين‌كننده حضور تماشاگران در سالن‌هاي سينماست و حالا شاهد حضور او هستيم بر صحنه تئاتر هم به عنوان بازيگر و هم به عنوان كارگردان. چالشي جديد براي بازيگري كه در سينماي امروز ايران جايگاه مطلوبي دارد.



خيلي وقت بود وعده داده بوديد مي‌خواهيد وارد وادي كارگرداني شويد. ولي كسي فكر نمي‌كرد نخستين تجربه كارگرداني‌تان در حوزه تئاتر باشد. چرا بين سينما كه بيشترين بخش از عمر هنري‌تان را در آن گذرانديد و تئاتر كه شروع فعاليت‌تان از آنجا بوده تئاتر را انتخاب كرديد؟

ورود به ورطه كارگرداني صرفا جهت تجربه كردن يك عنوان تازه نبود. قدمت و اصالت تئاتر بيشتر از سينماست، اصلا سينما تربيت شده تئاتر است بنابراين اتفاقات خوبي كه در سينما مي‌افتد به دليل تفكرات و ريشه‌يي است كه در تئاتر وجود داشته.

مثال بارز آن اصغر فرهادي است كه با بينش و انديشه‌يي كه از تئاتر و تحصيلاتش در اين رشته به دست آورده امروز مسيرش را در سينما آگاهانه و درست پيش مي‌برد. اين تجربه براي بازگشت من به ريشه‌ام است؛ به جايي كه كارم را شروع كردم.

لااقل در اين دوره از زندگي‌ام اين عرصه را بيشتر از سينما ترجيح مي‌دهم، دوست دارم اين خط سير كار ادامه داشته باشد.

در واقع با اين كار بيشتر خودمان را تقويت مي‌كنيم، حالا براي ساخت فيلم سينمايي عجله‌يي نداريم، بايد به پختگي كامل برسيم تا اول خودمان متوجه آن چيزي كه مي‌خواهيم بسازيم شويم، بعد آن را به مخاطب منتقل كنيم؛ تئاتر اين زمينه را فراهم مي‌كند.

برايتان سخت نبود تمركزتان را هم روي كارگرداني بگذاريد هم روي بازيگري؟ چطور بين اين دو تعادل برقرار كرديد؟

اين دو به ويژه در تئاتر شاخه‌هاي جدا از هم نيستند بلكه در امتداد يكديگرند. اگر احساس مي‌كرديم درك‌مان از اين متن ناكارآمد است و نياز به هدايتگري داريم كه از بيرون به عنوان كارگردان كار را هدايت كند قطعا اين كار را مي‌كرديم اما تا كار بخواهد از فيلتر او عبور كند و به ما برسد هزار اتفاق مي‌افتاد.

در سينما هم همينطور است؛ در بيشتر مواقع بازيگر وقت و انرژي خودش را صرف اين مي‌كند كه تلقي و حسش به آن نقش را به كارگردان تفهيم كند.

ديديم دغدغه‌ها كامل و برداشت‌ها مشترك است، نمي‌خواستيم خودمان را درگير ميزانسن‌هاي خاص و پيچيده كنيم يا مثلا تكنولوژي در نمايش الان زياد به كار ما نمي‌آيد، همان فرم كلاسيك آن براي ما مناسب‌تر بود.

حين كار مدام خودمان را تصحيح مي‌كرديم. به بچه‌ها مي‌گفتم هر جا احساس مي‌كنيد اشكالي وجود دارد بگوييد.

ما مي‌خواستيم همه‌چيز ساده، ملموس و سر جاي خودش باشد، مي‌خواستيم همه‌چيز به موقع به تماشاگر انتقال پيدا كند. در تمام پرده‌ها احمد روي صحنه است بنابراين من فرصت بيشتري داشتم كه از بيرون كار را تماشا كنم.

در تمرين‌ها هم گاهي بچه‌ها بدون حضور ديگر بازيگران روي صحنه مي‌رفتند و بازي مي‌كردند، ما هم فرصت پيدا مي‌كرديم متوجه ايرادات ممكن شويم. اين كار برايمان يك جور كشف و شهود بود.

حين كار برقراري توازن با احمد ساعتچيان به عنوان ديگر كارگردان نمايش چطور اتفاق مي‌افتاد؟

منشا ارتباطي ما از يك دوستي خيلي خوب است. هيچ كدام‌مان دنبال عناوين خاص و اينكه بگوييم كدام بالاتر و كدام پايين‌تريم نيستيم.

اين تئاتر برايمان تجربه يك كار گروهي سالم همراه با حسن نيت است، هدف‌مان اين است كه بتوانيم در آينده بگوييم در سه ماه تمرين و يك ماه اجرا يك حضور باكيفيت و خوب را روي صحنه تجربه كرديم.

احمد از خلف‌ترين شاگردان استاد سمندريان است، من هم هرچند كوتاه اما در مقطعي افتخار شاگردي استاد را داشتم، احمد به خاطر خط سيري كه در تئاتر طي كرده در دنياي نمايش اقبال ‌بلندي دارد، بازيگري متفكر، وزين و عميق است و طرفدارهاي خاص خودش را دارد.

چه بخواهيد چه نخواهيد تئاتر ملاقات از شهرت شهاب حسيني بهره مي‌برد. خودتان فكر مي‌كنيد چه مقدار از موفقيت كارتان منوط به شهرت‌تان است؟

در همان حدي كه فقط كنجكاوي برانگيزد. اين برايم جذاب است كه اين نمايش من را به چالشي دعوت مي‌كند كه بتوانم خودم را اصطلاحا به طور زنده اثبات كنم.

تفاوت بازيگري در تئاتر با بازيگري در سينما مثل تفاوت اجراي موسيقي در استوديو و كنسرت است، بزرگ‌ترين خوانندگان موسيقي در جهان آنهايي هستند كه كنسرت‌هاي خوبي اجرا مي‌كنند وگرنه واضح است كه ضبط موسيقي در استوديو با وجود آن همه امكانات خروجي خوبي خواهد داشت.

در سينما آنچه مخاطب مي‌بيند بازي بازيگراني است كه تمام ايرادات آن سر فرصت حذف شده ولي در تئاتر چنين چيزي امكان ندارد، همه‌چيز در لحظه اتفاق مي‌افتد و اگر ايرادي در كار باشد قابل انكار نيست.

مي‌دانم تفكر عام اين است كه حضور يك بازيگر سينما در تئاتر صرفا جهت تبليغات است. اميدوارم بتوانم اين تفكر را بهبود ببخشم، اين تفكر اهانت به هنر آن هنرمند است.

همين تفكري كه به آن اشاره كرديد حساسيتي روي كار شما ايجاد كرده كه باعث مي‌شود در هر دو صورت؛ موفقيت و عدم موفقيت حرف‌هايي خلاف واقع زده شود.

به هر حال زيبايي آزمون و خطا به همين است. پيروزي و شكست هر دو به يك اندازه اهميت دارند به ويژه شكست كه بيشتر مي‌شود از آن آموخت.

بوده‌اند نمايش‌هايي كه در آن بازيگر چهره‌يي آمده چند ديالوگ گفته و رفته؛ كاملا حضور ابزاري داشته و خودش هم قبول دارد.

درصورتي كه نگاه من به تئاتر صرفا كسب درآمد نيست. مي‌گويند ممكن است چهره بودنت نمايش را تحت تاثير قرار دهد، اما تماشاگر وقتي مي‌آيد نمايش را ببيند از ما مفهوم مي‌خواهد.



اين مفهوم آنقدر جذابيت دارد كه سوپراستار بودن شهاب حسيني را در خودش حل كند؟

اميدوارم گفته استاد سمندريان درباره ارتباط برقرار كردن مخاطب با بازيگر اينجا تحقق پيدا كند. به شاگردانش مي‌گفت تمام تلاشي كه مي‌كنيد تا به شهرت برسيد مقدمات است.

مثال مي‌زد فرض كنيد در محيطي شلوغ و پرهمهمه يكدفعه كسي فرياد مي‌زند لطفا به من توجه كنيد مي‌خواهم چيزي بگويم، جمعيت ساكت مي‌شوند و به او چشم مي‌دوزند.

بازيگري كه معروف مي‌شود حكم همان آدم را دارد، وقتي همه به تو توجه مي‌كنند بايد حرف مهمي براي گفتن داشته باشي وگرنه همه مي‌گويند اين ديوانه است، مي‌خواهد خودنمايي كند.

در زندگي شخصي‌ام هم سعي كردم تا جايي كه بشود خودم را از زيورآلات بازيگري تهي نگه دارم، اصلا بازيگر بودن امتياز ويژه‌يي نيست كه كسي از آن برخوردار باشد، يكسري مسووليت‌ها در جامعه هست كه خيلي بنيادين‌تر است اما ما آنها را نمي‌بينيم مثلا اگر كارگران شهرداري دو روز كار نكنند ديگر كسي به تئاتر فكر نمي‌كند.

نانواها اگر دو روز نان نپزند ديگر مقوله كنسرت موسيقي مطرح نمي‌شود. بنابراين اگر بخواهيم ميزان اهميت و تاثير‌گذاري در جامعه را در نظر بگيريم اهميت كار آنها بيشتر از كار ما است.

كار ما كدام بخش از نيازهاي جامعه را برآورده مي‌كند؟ نيازهاي فكري و روحي كه متاسفانه امروزه به ندرت شاهد آن هستيم كه اثري با محتواي انديشه توليد شود.

سن تئاتر براي من پل صراط است. تمام موفقيت‌ها و جوايزم به كنار، من بايد بدون آنها از اين پل بگذرم. اينجاست كه معلوم مي‌شود همه اين اهن و تلپ‌هايي كه به شهاب حسيني الصاق شده حقيقت است يا نه.

من؛ شهاب حسيني با تمام شعور و هنر و بضاعتي كه دارم به روي اين صحنه مي‌روم.

شهاب حسيني سال‌ها پيش روي همين صحنه دستش را روي زانوهايش گذاشت و بلند شد. حالا بعد از سال‌ها فعاليت در سينما و كسب عناوين و جوايز بسيار باز هم به تئاتر برگشته و با كساني كار مي‌كند كه تجربه‌شان در زمينه تئاتر از او بيشتر است. اين تقابل را چطور برطرف كرديد؟

از اول تقابلي وجود نداشته، همه‌اش تعامل بوده. ما نيامديم كه خودمان را به همديگر ثابت كنيم، آمده‌ايم در كنار هم كار كنيم.

من به احمد مي‌گفتم به نظر من در تئاتر كلوزآپ هم مي‌شود بازي كرد. كلوزآپ نه از زاويه لنز دوربين بلكه از زاويه نگاه تماشاگر، يعني كاري كنيم كه تماشاگر ما را كلوزآپ ببيند. من با اجراي اين نمايش به ريشه‌هاي خودم برگشتم و خودم را بازسازي كردم.

تجربه‌هايي را از بازي مينيمال سينمايي همراه با كمي اقبال با خودم آورده‌ام و اينجا از آن استفاده مي‌كنم.

دنبال اين هستيم كه با تلفيق تجربيات متفاوت‌مان با هم به شيوه‌يي كه به طور متوالي رو به رشد باشد برسيم.

علت تاثير‌گذاري جدايي نادر از سيمين در سينما چه بود؟ مي‌خواهيم آن را با تناليته تئاتر تركيب كنيم.

اقبالي را كه از آن مي‌گوييد از سينما به دست آورده‌ايد. قطعا ميزان آن همه مخاطب كه پيگيرانه كار‌هاي شما را دنبال مي‌كنند از نشانه‌هاي همان اقبال است. اگر بخواهيد كار خود را در تئاتر ادامه دهيد مقداري از ميزان مخاطب‌ها ريزش خواهد كرد. نگران از دست دادن آنها نيستيد؟

حقيقتش نه، اگر كسي طرفدار من است بايد دليل آن براي خودش واضح و روشن باشد، از قديم گفته‌اند سياهي لشكر نيايد به كار/ يكي مرد جنگي به از ده هزار.

من ترجيح مي‌دهم در كل مملكت فقط صد همراه داشته باشم اما آن صد نفر همراهاني باشند كه بتوانيم دنيا و انديشه‌هايمان را با هم تبادل كنيم، حضور كمي اهميت چنداني ندارد، حضور كيفي مهم است.

من تلاش مي‌كنم سهم بودنم را ادا كنم. مطمئن هستم مخاطبي كه تا امروز با من همراه بوده نه از يال و كوپال نداشته شهاب حسيني خوشش آمده نه از چهره او. خيلي‌ها خوش چهره‌تر و فتوژنيك‌تر از من هستند.

نه؛ اينها نبوده. تنها دليلي كه توانسته آنها را نسبت به من وفادار نگه دارد اعتمادي است كه به من كرده‌اند. من به شعور مخاطبم احترام مي‌گذارم. آنها مي‌دانند همه تلاشم را كرده‌ام. هميشه سعي كرده‌ام اگر كسي به خاطر من بليت سينما مي‌خرد نهايتا ناراضي از آنجا خارج نشود.

شما تجربه كارگرداني يك تله‌پلي هم داشته‌ايد، خودتان، شهاب حسيني كارگردان را در تجربه تله‌پلي كامل‌تر و مصمم‌تر مي‌بينيد يا در صحنه تئاتر؟

در تئاتر كارم را منسجم‌تر مي‌بينم.

قرار بود دو اپيزود ديگر تله‌پلي هم بسازيد و به صورت يك سه‌گانه ارائه دهيد. براي همين ساخت آن را ادامه نداديد و روي تئاتر متمركز شديد؟

الان هم شرايطش هست كه تله‌فيلم بسازم حتي ناجي هنر بهم پيشنهاد كارگرداني داد. اما ماجرا اين نيست.

نمايشنامه كوتاهي خواندم به نام قرار ملاقات اثر لوئيجي يانوتسي و شوكه شدم. اين نمايشنامه به قدري در من انگيزه ايجاد كرد كه با سرمايه شخصي در سه شب و نيم آن را به تصوير كشيدم ولي سخت گذشت.

رسيدن به مفهومي كه در دل آن نمايشنامه بود با مدت زمان محدود و شرايط توليد و غيره كه سينما به آدم تحميل مي‌كند سخت بود. سكانسي بود كه همه جا بايد تاريك مي‌بود، خودم بازي مي‌كردم، گفتم هيچ كس اينجا نباشد، به منشي صحنه هم گفتم برود.

كار كه تمام شد به منشي صحنه گفتم خسته نباشيد خداحافظ شما، جوابم را نداد! پرسيدم اين چرا اين جوري بود گفتند از دستت ناراحت است، چرا گفتي همه بيرون باشند؟ من به عنوان كارگردان و تنها بازيگر آن سكانس چنين شرايطي لازم داشتم حالا بايد به خاطرش از همه عذرخواهي كنم! در سينما ما جا خالي دادن ياد مي‌گيريم ولي در تئاتر ياد مي‌گيريم جاي خالي همديگر را پركنيم.

در تئاتر تمرين مي‌كنيم كه اگر پارتنرمان چيزي يادش رفت ما جاي آن را پر كنيم، به همديگر اعتماد داريم و به هم تكيه مي‌كنيم اما در سينما جا براي گفتن من نبودم دستم بود زياد است.

ته‌مايه اين نمايش با تله‌پلي‌اي كه ساخته‌ايد خيلي نزديك به هم است. در اين نمايش فرويد مقابل عدم ايمانش به خدا قرار مي‌گيرد، ايماني كه جسميت پيدا كرده و آمده او را به سرمنشا وجودش برساند.

در فيلم‌تان هم خدا جسميت پيدا مي‌كند و از بنده‌اش مي‌خواهد اجازه دهد به او كمك كند. چه چيزي در ذهن‌تان هست كه به موضوعاتي اينچنين شبيه به هم مي‌پردازيد؟

در هر دو مي‌خواهم اين مطلب را برسانم كه مي‌شود از اواسط يك مسير اشتباه برگشت و آن را تصحيح كرد. وقتي نمايشنامه را مي‌خوانيد احساس نمي‌كنيد فرويد بيراه مي‌گويد، با دلايل مستدل حرف مي‌زند.

فرويد با مقوله‌يي مثل مرگ كنار نيامده، نمي‌فهمد چرا آدم به وجود مي‌آيد كه بعد بميرد، اين فقط دغدغه فرويد نيست دغدغه خيلي‌هاست.

من مي‌گويم كنش و واكنش‌هاي ما مثل دومينو بعد از نخستين تلنگر اتفاق مي‌افتد. در هر دو نمايش نشان مي‌دهد يكي از دلايل دوري انسان از خدا اين است كه در تخيلاتش او را در هيبت‌هاي عجيب و غريب تصور مي‌كند.

منظورم اين است كه با دست گذاشتن روي سوژه‌هاي معنوي دنبال چه چيزي هستيد؟

لفظ هنر رسالت دارد، كسي كه خودش را هنرمند مي‌داند ناگزير از آن است كه اين رسالت را بپذيرد و بايد در راستاي آن قدم بردارد. خيلي خودخواهانه است، مي‌دانم، اما بايد بگويم بنده حقير، شهاب حسيني وارد هنر شده‌ام كه اول به داد خودم برسم.

نمي‌توانم بگويم مخاطب برايم اهميت ندارد اما در برابرش هم نمي‌توانم كاري كنم. تنها كاري كه مي‌توانم بكنم اين است كه ساده، واضح و بي‌غل و غش به بيان آن دغدغه‌يي كه در ذهنم مي‌گذرد بپردازم و دل خوش كنم به جمله معروف آنچه از دل برآيد لاجرم بر دل نشيند.

هدفم نتيجه‌گيري نيست، طرح موضوع است. توقع ندارم بعد از ديدن نمايش هر كسي از اين در بيرون رفت نظرش نسبت به همه‌چيز عوض شده باشد. يكي از دوستانم كه فيلم قرار ملاقات را ديد گفت كاش بشود واقعا روزي آدم رودرروي خدا بنشيند و راحت با او حرف بزند.

همين تاثيري كه اين فيلم روي او گذاشته بود جواب كار من را داد؛ همين برايم كافي بود. قرار بود در قرار ملاقات نقش پروردگار را آقاي احمد رسول‌زاده داشته باشد كه نشد، رفتم ديدن ايشان، همسرشان بيمار بودند و قرار بود براي يك عمل جراحي چند روز بعد به بيمارستان منتقل شوند، وقتي فيلم را ديدند گفتند براي عمل ترس برم داشته بود ولي حالا دلگرم شدم، مي‌گفت همه‌اش به اين فكر مي‌كردم كه ممكن است از زير تيغ جراحي سالم بيرون نيايم اما الان احساس بهتري دارم.

اينجاست كه مي‌گويم دست آقاي لويجينا به خاطر نمايشنامه‌يي كه نوشته درد نكند، او يك رسالت را به انجام رسانده.

خدا وقتي مي‌خواهد به بنده‌اش پيغامي برساند حتما كه نبايد جبرئيل را بفرستد يا پيامبر برگزيند، مي‌تواند از طريق ايده‌يي كه در ذهن يك نقاش قرار مي‌دهد به واسطه بوم نقاشي با بندگانش صحبت كند.


گفتگو: اعتماد