به گزارش مشرق، مسعود کیمیایی امروز، با لوطیها در دوران بازنشستگیشان مو نمیزند. البته آن لوطیهایی که به جای غلاف کردن بهموقع تیزی و رسیدن به امور شخصی، هنوز هوس رفتوآمد به محافل و گذرهای سابق را دارند. جماعت در برخورد با این نوع لوطیها سه دسته میشوند؛ دسته اول عشق لاتیهاییاند که به اعتبار گذشته لوطی میخواهند نشستوبرخاستی با او داشته باشند تا برایشان اعتبار شود.
کافی است به اسامی بازیگران فیلمهای کیمیایی در دو دهه اخیر نگاه کنید و در خیل خوانندهها، دلقکها، بچهپولدارها، فکوفامیل بچهپولدارها و...، این افراد را پیدا کنید. دسته دوم نامردهاییاند که به پیری لوطی رسیدهاند و جلویش عربدهکشی میکنند تا اسمی در کنند.
بعضی جوجهمنتقدهای هپروتی، چپهای تاریخمصرفگذشته و برخی رفقا و بستگان سابق کیمیایی در این دستهاند. دسته سومی هم هستند که با مقایسه گذشته و حال لوطی، جز آه و حسرت در بساط ندارند. آنها از اینکه میبینند دسته اول گاهی با لوطی شوخی دستی میکنند یا موقع عکس یادگاری گرفتن با او به سبیلش دست میزنند، غصه میخورند یا وقتی میبینند دسته دوم کار را به خط کشیدن روی صورت او رساندهاند، خونشان به جوش میآید. آنها ترجیح میدهند بین سکوت کردن و تیزی کشیدن روی دسته دوم یکی را انتخاب کنند.
با این تفاوت که مجبورند حرص دسته اول را هم -که مجیز لوطی را میگویند و لوطی بهشان دل خوش کرده- سر دسته دوم خالی کنند. راز اینکه هرچه پیش میرود طرفداران کیمیایی تندتر و متعصبتر و بیمنطقتر میشوند، همین است.
کیمیایی دیگر سینمایی نمیاندیشد و به همین دلیل آثار دو دهه اخیرش اصلاً به تجربه درنمیآیند. هر اثر سینمایی در ظرف زمان، مکان و علیت سینمایی تجربه میشود. سه عنصری که هرچه پیش میرویم در آثار کیمیایی کمرنگتر میشوند، لذا اثری مثل «خائنکشی» اصلاً نمیتواند به تجربه سینمایی دربیاید. فیلمی که نه شخصیتهایش ملموسند، نه حتی زمان و جغرافیای متعینی دارد. در این فیلم هرکسی کار خودش را میکند و بهره خودش را از اسم کیمیایی میبرد.
علی اوجی بهواسطه پولش میخواهد بهعنوان تهیهکننده اعتباری کنار کیمیایی کسب کند. البته به این راضی نشده و جلوی دوربین هم آمده است. به همسرش هم جای کادوی سالگرد ازدواج – یا شاید کادوی ولنتاین یا هالووین- نقشی داده است. گویی اوجی فیلم آخر سازنده «قیصر» و «گوزنها» را با فیلمهای گردشهای خانوادگیاش اشتباه گرفته است. آن طرف مهران مدیری با لباسهای شیکش سیگار دود میکند تا نقش تابلوهای تبلیغاتی را ایفا کند.
خلاصه هرکسی تکهای از مردار را میکَند. انگار آبمنگلیها با نقاب رفاقت درحال غارت کیمیاییاند. هیچخبری هم از حداقلهای سینمایی نیست. همهچیز شبیه محتوای خوابهای طرفداران کیمیایی بهنظر میرسد و ذرهای منطق روایی در اثر به چشم نمیآید. تصویربرداری و نورپردازی و طراحی صحنه و... قابلتوجه فیلم هم صرفاً نقش آفتابه و لگن را بازی میکنند در مهمانیای که در آن خبری از شام نیست.
انگیزهای برای بیشتر نوشتن درباره «خائنکشی» ندارم. میشود در نقد پنج فیلم آخر کیمیایی یک متن نوشت و هر بار فقط اسم فیلم را تغییر داد. کیمیایی امروز تبدیل به کالایی شده است که هر لافزن و نامحرمی به خود اجازه میدهد آن را مصرف کند. او گیر جماعتی افتاده که یک استاد به کیمیایی میبندند و اعتبارش را میمکند. کاش میشد دور کیمیایی را از این افراد خالی کرد. کاش کیمیایی بیش از این حیف نشود.
سالها پیش مسعود کیمیایی در گفتوگو با موسی غنینژاد حرفهایی زد که هنوز وقتی به آن برمیگردم برایم آموزنده است. او ضمن انتقاد از مواضع غنینژاد گفت: «به تاریخ نگاه کردن خیلی با اینکه در تاریخ زندگی کرده باشید فرق دارد.» مدتی گذشت و کارگردان «سرب» پشت دوربین «خائنکشی» قرار گرفت و از تاریخ بهعنوان دستاویزی برای طرح داستانی این فیلم استفاده کرد.
کیمیایی موافق و مخالف را پشت سرهم برای دیدن پیشکش جدیدش به سالنهای سینما قطار کرد و برای مدتی به صدر اخبار سینمایی در ایام برگزاری چهلمین جشنواره فجر بازگشت.
اما چرا تکلیف موافق و مخالف درمورد خائنکشی تا حد زیادی روشن است و این فیلم نمیتواند آنها را به جان هم بیندازد؟ خائنکشی از تصاویر شارپ، جذاب و گیرایی برخوردار است و در مقایسه با اکثر تولیدات سینمای ایران طراحی صحنه چشمگیری دارد و اثر از نظر ساخت در مقایسه با فیلمهای متاخر کارنامه کیمیایی در ظاهر فکرشدهتر هم بهنظر میرسد اما به همین میزان از درون تهی، بیمغز و پوچ است و ورژن فیلمنامهنویس کیمیایی برخلاف نسخه کارگردان این هنرمند تقریباً هیچ کاری برای خائنکشی انجام نداده است.
مسئله و مشکل ابتدایی این فیلمساز کهنهکار را میتوان همچون وضعیتی که اقتصاد ما به آن دچار شده به «ناترازی» و عدم تعادل میان اجزای مختلف ساختمان فیلم ربط داد و حتی بر آن پافشاری کرد. قاطبه آثار پس از انقلابی مسعود کیمیایی از این وضعیت رنج بردهاند و فقدان یک عنصر اساسی در فیلمها کار دست فیلمساز داده است.
برای مثال نقطه شروع، پایانبندی، بازی داریوش ارجمند، بیتا فرهی، علیاصغر طبسی و مهدی فتحی و حتی نظرگاه هنرمند درمورد وضعیت در حال گذار جامعه شهری ایران در آن ایام بهدرستی در فیلم جانمایی و دراماتیزه شده و برای مخاطب هم قابل باور است ولی سرک کشیدن دوربین اصغر رفیعیجم به کافه و نشستن بر سر بحثهای سیاسی و حزبی صدمن یکغاز جوانان حسابی به کلیت اثر ضربه سخت و جبرانناپذیری وارد کرده است. بروز این معضل اساسی پس از «اعتراض» تبدیل به یک پاندمی ویرانکننده شد و قبح آن برای طرفداران و مخالفان «رئیس» ریخت. امّا خائنکشی نهتنها نقطه اوج این ناترازی است بلکه هیچ منطقی در میان قابهای نونوار و کارتپستالی آن وجود ندارد؛ به حدی که حتی بیان طرفداران سرسخت و رگ گردنی استاد را هم در تعریف از آن سست میکند و گارد ایشان را در مقابل منتقدان پایین میآورد.
قلم زدن در رابطه با خائنکشی کار راحتی نیست چون بحث درمورد هر یک از اجزای این ساختار کجومعوج ما را به سمت هیچ گریزگاه روشنی سوق نمیدهد ولی میتوان با ذکر این نکته که «اراده رئیس در کار فیلمسازی معطوف به خودش بوده» بحث را از بند کلیگویی نجات داد.
برآیند و نتیجه اکثر فیلمهای مسعود کیمیایی در میان منتقدان و ذهنیتی که این کارگردان از خود در میان آنها بر جای گذاشته این بوده که او در طول زمان فیلمبرداری و حتی در مرحله نگارش آنچه وی از آن بهعنوان «فیلمنوشت» یاد میکند بسیار قائل به دیدگاه شخصی است و راضی به پذیرش نظر مشاور و راهنما هم نیست و از خود بهشکلی سرسختانه در برابر توصیههای دیگران مانند کودکی که از آمپول میترسد محافظت میکند. البته در نمونههایی مثل «خون شد» این اتفاق تا حدی در بخش فیلمنامه با وجود مشاوران تعدیل شده ولی در مرحله اجرا و پرداخت قائمبهذات بودن فیلمساز ذوق بیننده را کور میکند.
خائنکُشی از گونه فیلمهای گنگستری فقط زیبایی ظاهری نماهای آن و استفاده از رنگهای گرم و جذاب را به ارث برده است و هیچ تشخصی در متن تصاویر و همچنین مونولوگهای بیربطی که آدمکها بر زبان میآورند وجود ندارد. داستان به ظاهر در دوران نخستوزیری محمد مصدق و درخواست او از مردم برای خرید «اوراق قرضه ملی» خلاصه میشود.
شما میتوانید تاریخ را به نفع خود و فیلمی که میسازید مصادره، تخریب و حتی قلع و قمع کنید ولی طوری با ابزار درام این کار را انجام دهید که منطق درونی آن برای مخاطب قابل باور به نظر برسد و با خیال راحت با تکیه زدن بر صندلیاش در سالن سینما به تماشای اثر بنشیند. پس مشکل دروغگویی یا تلقی شاذ و متفاوت کارگردان درمورد ایام نخستوزیری مصدق و حتی مصادره این شخصیت تاریخی به نفع جریانها و گروههای درگیر در قدرت نیست، بلکه معضل اصلی و اساسی تماشاگر با کیمیایی این است که با رتوریک و بیان سینمایی مستعمل و منسوخ او ارتباط نمیگیرد و فیلمساز قدیمی ما برای مرتفع کردن این معضل عملاً هیچ کاری جز پر کردن قاب با بازیگران بیربط و باربط انجام نمیدهد.
مخاطب میداند که اجیر کردن عدهای دزد و جیببر برای سرقت از بانک ملی توسط مصدق ریشه در واقعیت ندارد ولی قبول نکردن این چهره ملی در میزانسنی که کیمیایی برای رئیس دولت وقت شاهنشاهی تدارک دیده به این دلیل برای تماشاگر مورد پذیرش قرار نمیگیرد که او هیچ نشانی از ایرانی بودن را در رگ و پی اثر مشاهده نمیکند و حتی بدتر از آن یک خط داستانی مشخص و قابل اشاره نیز در خائنکشی نمییابد.
خائنکشی به سیاق «قتلعام روز سنت ولنتاین» ساخته «راجر کورمن» فقید شروع میشود و با پایانی که بیشباهت به سرنوشت بوچ کسیدی و ساندنس کید نیست بدون برآورده کردن هیچ ارزش افزودهای برای افراد حاضر در سینما در میان خطابه بازیگوشانه و بامزه جواد طوسی -در نقش نظامی ارتش شاه- به اتمام میرسد.
بازنمایی تهران انتهای دهه 20 و ابتدای دهه 30 در خائنکُشی و نشان دادن دخمههای ساز ضربی لالهزاری بیش از آنکه به پایتخت ایران آن سالها شباهت داشته باشد به فضای قسمت دوم بازی سوم شخص «مافیا» شباهت دارد. با این تفاوت که منطق مافیا و گیمپلی آن در قله بازیهای کامپیوتری قرار دارد و فیلم جدید مسعود کیمیایی در میان آثار بد این کارگردان هم در قعر فهرست جای میگیرد.
مسعود کیمیایی در گفتوگو با موسی غنینژاد به نکته درستی اشاره کرد. او گفت به تاریخ نگاه کردن خیلی با اینکه فرد در تاریخ زندگی کرده باشد فرق دارد ولی خودش با ساخت خائنکشی نشان داد که در تاریخ زندگی کردن و مشاهده بیواسطه وقایع هم ممکن است به کارش نیاید و فیلمش را به مضحکهای میان عام و خاص بدل کند.
از طرف دیگر، «چاقو»ی کیمیایی بهعنوان یکی از المانهای مشخص آثار او به نفع شکفتن غنچه خنده بر لبهای علی اوجی (تهیهکننده) غلاف شد و در جیب صاحب اصلی فیلم آرام گرفت تا درخشش اسلحه انفرادی تامسن بیشتر به چشم بیاید ولی این میزان از رنگ و لعاب اگر کارساز بود سالها پیش از مسعود کیمیایی، Ed wood را به مقامی همسنگ و همتراز با هاکس و فورد میرساند.