نمي دانست حنش چه معنايي دارد. روزي از خودش پرسيد كه پاسخي نگرفت. پرسش را نزد سيدباقر نزاري برد. نزاري گفت كه ديگر اين سئوال را مطرح نكند. وقتي با شگفتي پرسيد: چرا؟ شنيد كه حنش يعني سگ!

گروه فرهنگی مشرق - شرح اسم" عنوان کتاب زندگینامه رهبر معظم انقلاب از سال ۱۳۱۸ تا ۱۳۵۷ است که توسط هدایت الله بهبودی به رشته تحریر در آمده و توسط موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی به چاپ رسیده است. البته این کتاب اولین بار همزمان با برگزاری نمایشگاه بین المللی کتاب تهران رونمایی شد؛ اما به دلیل وجود برخی اغلاط تاریخی، توزیع آن متوقف شد تا اینکه مدتی قبل پس از برطرف شدن اغلاط، چاپ و در اختیار علاقه مندان گرفت.

آنچه در ادامه از نظرتان می گذرد بخش پنجاه و ششم این کتاب است.




***در زندان قزل قلعه(2)


استوار زماني فقط دفترچه تلفن زنداني را با خود برداشت و رفت. تنهايي آزاردهنده اي همنشين اش شد. به قرآن پناه برد و شروع به تلاوت كرد.

صداي قرآن از سلول خارج شد و با لهجه اي كه بيشتر عربي مي نمود تا فارسي، دالان بيرون را نواخت. در آن حال متوجه چشماني شد كه از دريچه بالاي سلول به او دوخته شده است. لحظه اي بعد، چشماني ديگر. چند نفر آمدند و رفتند و نگاه كردند. گمان كرد نگهبان هاي زندان هستند، اما وقتي يكي از آنان پرسيد: انت من اهواز؟ تازه فهميد كه صاحبان آن چشمها زندانيان عرب هستند.

گفت كه اهل مشهد است. رفتند و برنگشتند. او همسايه افرادي از جبهه تحرير خوزستان شده بود. گفته مي شد اين جبهه از حمايت جمال عبدالناصر ، رهبر مصر، برخوردار بو د. در پي گشايش آشكار نمايندگي سياسي ايران در اسرائيل توسط محمدرضا پهلوي، مناسبات قاهره و تهران قطع شد. ناصر براي نشان دادن مخالفت، بلكه تنبيه ايران، ضمن تأكيد بر عربي بودن خليج فارس، اقدام به آموزش نظامي شاخه خارج از كشور نهضت آزادي كرد. همچنين با راه اندازي راديو فارسي كه از قاهره برنامه پخش مي كرد از گروهي كه جبهه تحرير عربستان ناميده مي شد و قصدش تجزيه خوزستان بود، حمايت نمود.



همسايگي با خوزستاني هاي مقيم قزل قلعه، طرح آشنايي آقاي خامنه اي با آنان را ريخت. سيدباقر نزاري يكي از آنها بود. شعرهاي زيادي از بر داشت كه اشتياق آقاي خامنه اي را براي شنيدن ارضاء مي كرد. نزاري هر روز صبح زيارت عاشورا مي خواند. كارش قدم زدن در راهرو بود. قدم مي زد و محفوظاتش را بازخواني مي كرد. برخي از ابوذيه هايي كه مي خواند تا پنج دهه بعد در خاطر سيدعلي خامنه اي ماند. با آل ناصر كعبي بيش از ديگران نشست و برخاست كرد. اعضاء جبهه، به او احترام ويژه اي مي گذاشتند. گفت وگوهاي آن دو ابتدا جنبه آموزشي داشت. آقاي خامنه اي به او كه يك عرب تمام عيار بود، زبان عربي ياد مي داد و آل ناصر كه با انگليسي آشنا بود، آن را براي آقاي خامنه اي تدريس مي كرد. اما محتواي نشست هاي ايشان رفته رفته جنبه سياسي پيدا كرد و حتي پيشنهادهايي از مناسبات سازماني ردوبدل شد. "بايد بگويم كه روابط ما به آن حد نرسيده بود كه ياراي طرح چنين سخنان و پيشنهاد هايي را داشته باشد. آن چه در اين خصوص بين من و او ردوبدل شد جملگي مغاير با اصل احتياط بود."

شيخ حنش، همسايه ديگرش بود. مردي شصت ساله، شايد، متين و با قامتي ميانه، اهل شادگان كه در ميان عشيره خود مقامي بلند داشت. شيخ حنش سه همسر داشت و به تازگي چهارمي را نيز اختيار كرده بود، اما حبس، اجازه نداده بود كامي از بر شاهد چهارم بگيرد.

حنش... حنش... نمي دانست چه معنايي دارد. روزي از خودش پرسيد كه پاسخي نگرفت. پرسش را نزد سيدباقر نزاري برد. نزاري گفت كه ديگر اين سئوال را مطرح نكند. وقتي با شگفتي پرسيد: چرا؟ شنيد كه حنش يعني سگ . اهالي منطقه معتقدند اگر زشت ترين اسم را بر فرزندانشان بگذارند، او زنده مي ماند و از رخدادهاي زمانه جان سالم به در مي برد.

از آنان، يكي هم سيدكاظم موسوي نام داشت. از صدايي خوش برخوردار بود و مصائب امام حسين (ع) را براي دوستانش مي خواند. ديگري، شيخ ظهراب كعبي بود؛ از شيوخ قبيله خود. احترام او نيز نزد اعضاء آن جبهه آشكار بود. بهشتي و جوان خوش چهره و باوقاري كه تقريباً سي ساله مي نمود، دو تن ديگر از زندانيان خوزستاني بودند.

تمام اين آشنايي ها وقتي شروع شد كه آقاي خامنه اي اجازه يافت از سلولش خارج شود و در راهرو آن بخش قدم بزند و يا براي هواخوري به بيرون قلعه برود.

روزهاي ماه مبارك رمضان تمام نشده بود. خوزستاني ها به وقت اذان پتوهاي خود را در راهرو پهن مي كردند و بساط ا فطار را مي چيدند. روزهاي اول از دريچه بالاي سلول تماشاي شان مي كرد، اما چندي بعد روي پتوها ، كنار آنان مي نشست. از او خواستند هر شب برايشان حرف بزند.

پذيرفت. پس از سخنان او، سيدكاظم موسوي روضه مي خواند. هزينه برپايي اين نشست ها هر شب بر عهده يكي از آنان بود. و چون آقاي خامنه اي آه مالي در بساط نداشت، او را از دادن دانگ معاف كرده بودند. عمده هزينه، صرف خريد چاي و شكر مي شد. باني دو شب از اين مجالس يك ارمني بود: گاگيك آوانسيان. مي گفت تحت تأثير حرف هاي خامنه اي قرار گرفته است؛ به همين جهت داوطلب شده بود ميزبان باشد. "من در سخنراني هايم فجايع رژيم شاه را برمي شمردم و آن را محكوم مي كردم. از اميرالمؤمنين علي عليه السلام و عدالت او و از ويژگي هاي حاكم اسلامي صحبت مي كردم."

آقاي خامنه اي تنها روحاني زنداني قزل قلعه نبود. برخي از دوستانش نيز آنجا بودند. منبرهاي ماه رمضان، روحانيان سياسي را راهي قزل قلعه كرده بود. محمدجواد باهنر در يكي از انفرادي هاي دست راستي زنداني بود. آقاي باهنر پس از سخنراني هايي كه در شب هاي 18 و 19 اسفند در مسجد جامع تهران به مناسبت نخستين سالگرد قمري حادثه خونين مدرسه فيضيه ايراد كرد، دستگير شد. وي ساعت 9 شب 19 اسفند هنگام خروج از مسجد توسط مأموران ساواك بازداشت گرديد . 2 همراه او ، تعدادي از پامنبري هاي مسجد جامع را نيز به زندان آورده بودند.

از ديگر زندانيان، علي شريعتي بود. هنگام بازگشت از فرانسه در مرز بازرگان دستگير و به قزل قلعه آورده شده بود. از ديگر كساني كه خبر ورودش به زندان قزل قلعه نظر همه را جلب كرد ، سرتيپ محمدولي قرني بود. او را به بندهاي معمول زندان نياوردند. در اتاقي در بخش بهداري زنداني بود." ما وقتي مي رفتيم گاهي هواخوري ... مي ديديم كه قرني آن طرف محوطه كه از ما دور بود به تنهايي قدم مي زد و راه مي رفت."

از ديگر زندانيان، سيدمرتضي جزايري بود. او رابط آيت الله ميلاني با قرني بود. در اوان هجرت آيت الله ميلاني به تهران، پس از حوادث 15 خرداد، قرني با آيت الله ديدار و احتمالاً اقدامات خود را عليه دستگاه حكومتي تشريح نموده ، نظر آقاي ميلاني را براي حمايت از خود جلب كرده بود. سيدمرتضي جزايري در اين نشست ها شركت داشت و پس از بازگشت آقاي ميلاني به مشهد، هماهنگ كننده قضايا با قرني بود جزايري را هم به محوطه بندهاي معمول نياوردند و در حياط جديد زندان كه به حياط بازجويي موسوم بود نگهداري مي شد.