کد خبر 171497
تاریخ انتشار: ۲۷ آبان ۱۳۹۱ - ۱۵:۲۸

عبید الله بن زیاد اندکى قبل از این واقعه دستور داده بود تا عمر بن سعد به سوى دستبى همراه با چهار هزار سپاهى حرکت کند زیرا دیلمیان بر آنجا مسلط شده بودند ، و ابن زیاد فرمان امارت رى را به نام عمر بن سعد نوشته بود ، عمر بن سعد هم در حمام اعین خود را آماده حرکت کرده بود که خبر حرکت امام به سمت کوفه به ابن زیاد رسید و او عمر بن سعد را طلب کرد و گفت : باید به جانب حسین روى و چون از این مأموریت فراغت یافتى ، آنگاه به سوى رى روانه شو .!

به گزارش مشرق، به دنبال اطلاع عبید الله از ورود امام علیه ‏السلام به کربلا ، نامه ‏اى بدین مضمون به حضرت نوشت :

 به من خبر رسیده است که در کربلا فرود آمده ‏اى ، و امیرالمؤمنین یزید ! به من نوشته است که سر بر بالین ننهم و نان سیر نخورم تا تو را به خداوند لطیف و خبیر ملحق کنم ! و یا به حکم یزید بن معاویه باز آیى ! والسلام . "
 
چون این نامه به امام رسید و آن را خواند ، آن را پرتاب کرده فرمود : رستگار نشوند آن گروهى که خشنودى مخلوق را به چشم خالق خریدند .
 
فرستاده عبید الله گفت : اى ابا عبدالله ! جواب نامه ؟
 
امام فرمود : این نامه را جوابى نیست ! زیرا بر عبیدالله عذاب الهى و ثابت است .
 
چون قاصد نزد عبیدالله بازگشت و پاسخ امام را بگفت ، ابن زیاد بر آشفت و به سوى عمر بن سعد نگریست و او را به جنگ حسین فرمان داد .
 
عمر بن سعد که شیفته ولایت " رى " بود ، از قتال با حسین علیه ‏السلام عذر خواست .
 
عبیدالله گفت : پس آن فرمان ولایت رى را باز پس ده !
 
عبید الله بن زیاد اندکى قبل از این واقعه دستور داده بود تا عمر بن سعد به سوى دستبى همراه با چهار هزار سپاهى حرکت کند زیرا دیلمیان بر آنجا مسلط شده بودند ، و ابن زیاد فرمان امارت رى را به نام عمر بن سعد نوشته بود ، عمر بن سعد هم در حمام اعین خود را آماده حرکت کرده بود که خبر حرکت امام به سمت کوفه به ابن زیاد رسید و او عمر بن سعد را طلب کرد و گفت : باید به جانب حسین روى و چون از این مأموریت فراغت یافتى ، آنگاه به سوى رى روانه شو !
 
به همین جهت عمر بن سعد که انصراف از حکومت رى براى او بسیار ناگورا بود به ابن زیاد گفت : امروز را به من مهلت ده تا بیندیشم !
 
عبیدالله بن زیاد شخصى را به نام سوید بن عبدالرحمن فرمان داد تا در این مسأله ( فرار از جنگ ) تحقیق کند و متخلفان را نزد او برد ، و او یک نفر شامى را که براى انجام امر مهمى از لشکرگاه به کوفه آمده بود ، گرفته و نزد عبیدالله برد و او دستور داد سر آن مرد شامى را از تنش جدا نمایند تا کسى دیگر جرأت سرپیچى از دستورات او را نکند ! نوشته ‏اند که آن مرد شامى براى طلب میراث به کوفه آمده بود !
 
نوشته ‏اند که : عمر بن سعد از سر شب تا سحر در اندیشه این کار بود و با خود مى ‏گفت :
 
" اترک ملک الرى و الرى رغبتى ‌ام ارجع مذموما بقتل حسین و فى قتله النار التى لیس دونها حجاب و ملک الرى قوْ عینى . "
 
سپس با اهل مشورت این مسأله را در میان گذاشت ، همه او را از جنگ با حسین بن على علیه ‏السلام نهى کردند ، و حمزة بن مغیره فرزند خواهرش به او گفت : تو را به خدا از این اندیشه در گذر زیرا مقاتله با حسین ، نافرمانى خداست و قطع رحم کردن است ، به خدا سوگند که اگر همه دنیا از آن تو باشد و آن را از تو بگیرند بهتر است از آن که به سوى خدا بشتابى در حالى که خون حسین بر گردن تو باشد .
 
عمر بن سعد گفت : همین کار را انجام خواهم داد انشأ الله !