مشرق- يكى از اين قضايا، قضيه به ميدان رفتن "قاسمبنالحسن" است كه صحنه بسيار عجيبى است. قاسمبنالحسن عليهالصّلاةوالسّلام يكى از جوانان كم سالِ دستگاهِ امام حسين است. نوجوانى است كه «لم يبلغ الحلم» (زندگانى حضرت ابىعبداللَّهالحسين سيدالشهدا(ع)، تأليف ابوالقاسم سحاب، ص 484)؛ هنوز به حدّ بلوغ و تكليف نرسيده بوده است.
در شب عاشورا، وقتى كه امام حسين عليهالسّلام فرمود كه اين حادثه اتّفاق خواهد افتاد و همه كشته خواهند شد و گفت شما برويد و اصحاب قبول نكردند كه بروند، اين نوجوان سيزده، چهاردهساله عرض كرد: عمو جان! آيا من هم در ميدان به شهادت خواهم رسيد؟ امام حسين خواست كه اين نوجوان را آزمايش كند - به تعبير ما - فرمود: عزيزم! كشتهشدن در ذائقه تو چگونه است؟ گفت «احلى من العسل»؛ از عسل شيرينتر است.
ببينيد؛ اين، آن جهتگيرىِ ارزشى در خاندان پيامبر است. تربيتشدههاى اهل بيت اينگونهاند. اين نوجوان از كودكى در آغوش امام حسين بزرگ شده است؛ يعنى تقريباً سه، چهار ساله بوده كه پدرش از دنيا رفته و امام حسين تقريباً اين نوجوان را بزرگ كرده است؛ مربّى به تربيتِ امام حسين است. حالا روز عاشورا كه شد، اين نوجوان پيش عمو آمد.
در اين مقتل اينگونه ذكر مىكند: «قال الرّاوى: و خرج غلام»( لهوف، ابنطاووس، ترجمه سيد احمد زنجانى، (با نام آهى سوزان بر مزار شهيدان)، ص 115). آنجا راويانى بودند كه ماجراها را مىنوشتند و ثبت مىكردند. چند نفرند كه قضايا از قول آنها نقل مىشود. از قول يكى از آنها نقل مىكند و مىگويد: همينطور كه نگاه مىكرديم، ناگهان ديديم از طرف خيمههاى ابىعبداللَّه، پسر نوجوانى بيرون آمد: «كانّ وجهه شقّة قمر»؛ چهرهاش مثل پاره ماه مىدرخشيد. «فجعل يقاتل»؛ آمد و مشغول جنگيدن شد.
اين را هم بدانيد كه جزئيات حادثه كربلا هم ثبت شده است؛ چه كسى كدام ضربه را زد، چه كسى اوّل زد، چه كسى فلان چيز را دزديد؛ همه اينها ذكر شده است. آن كسى كه مثلاً قطيفه حضرت را دزديد و به غارت برد، بعداً به او مىگفتند: «سرق القطيفه»! بنابراين، جزئيات ثبت شده و معلوم است؛ يعنى خاندان پيامبر و دوستانشان نگذاشتند كه اين حادثه در تاريخ گم شود.
مىگويد حسين عليهالسّلام مثل بازِ شكارى، خودش را بالاى سر اين نوجوان رساند. «ثمّ شدّ شدّة ليث اغضب». شدّ، به معناى حمله كردن است. مىگويد مثل شير خشمگين حمله كرد. «فضرب ابنفضيل بالسيف»؛ اوّل كه آن قاتل را با يك شمشير زد و به زمين انداخت. عدّهاى آمدند تا اين قاتل را نجات دهند؛ اما حضرت به همه آنها حمله كرد. جنگ عظيمى در همان دور و برِ بدن «قاسمبنالحسن»، به راه افتاد. آمدند جنگيدند؛ اما حضرت آنها را پس زد. تمام محوطه را گرد و غبار ميدان فراگرفت. راوى مىگويد: «وانجلت الغبر»؛ بعد از لحظاتى گرد و غبار فرو نشست.
اين منظره را كه تصوير مىكند، قلب انسان را خيلى مىسوزاند: «فرأيت الحسين عليهالسّلام»: من نگاه كردم، حسينبن على عليهالسّلام را در آنجا ديدم. «قائماً على رأس الغلام»؛ امام حسين بالاى سر اين نوجوان ايستاده است و دارد با حسرت به او نگاه مىكند.
«و هو يبحث برجليه»؛ آن نوجوان هم با پاهايش زمين را مىشكافد؛ يعنى در حال جان دادن است و پا را تكان مىدهد. «والحسين عليهالسّلام يقول: بُعداً لقوم قتلوك»؛ كسانى كه تو را به قتل رساندند، از رحمت خدا دور باشند. اين يك منظره، كه منظره بسيار عجيبى است و نشاندهنده عاطفه و عشق امام حسين به اين نوجوان است، و درعينحال فداكارى او و فرستادن اين نوجوان به ميدان جنگ و عظمت روحى اين جوان و جفاى آن مردمى كه با اين نوجوان هم اينگونه رفتار كردند
منبع: رجا نیوز