کد خبر 1753
تاریخ انتشار: ۶ مرداد ۱۳۸۹ - ۱۷:۴۹

چند روزي است موضوع احتمال وقوع جنگ در منطقه خاورميانه و حمله به برخي کشورها در صدر اخبار رسانه هاي جهان جاي گرفته است. اما آيا اين مسأله شامل ايران هم مي شود. يادداشت زير به اين پرسش پاسخ گفته است.

«تهديد نظامي عليه ايران» بيش از آن‎که از يک برنامه‎ريزي نظامي يا امنيتي عليه جمهوري اسلامي خبر دهد، از يک وضعيت (position) خبر مي‎دهد؛ وضعيتي که براي مديريت آن بايد ايران را تهديد کرد. اين وضعيت چيست؟ چه مختصاتي دارد؟
آمريکا و رژيم صهيونيستي به‎عنوان دو عامل مهم در «تهديد نظامي عليه ايران»، اساسا داراي ساختارهاي نظامي‎محورند. امروز آمريکا بزرگترين قدرت نظامي جهان به حساب مي‎آيد و اين قدرت شامل طيفي از نيروهاي نظامي، تسليحات نظامي، هزينه نظامي، توليد نظامي و استراتژي‎هاي نظامي است. آمريکا در اکثر نقاط استراتژيک جهان - از شرق دور تا حوزه کارائيب - نيرو و جنگ‎افزار نظامي دارد و در بين کشورهاي مختلف، بيشترين حجم بودجه نظامي - حدود 800 ميليارد دلار در سال - را به خود اختصاص داده است، به‎گونه‎اي که مي‎توان گفت چنين بودجه‎اي از مجموع درآمدها و هزينه‎هاي قاره آفريقا بيشتر است.
از نظر نيروي نظامي، نزديک به 10 درصد از حدود 300 ميليون آمريکايي به نظاميان - پرسنل و خانواده‎هاي شان- تعلق دارد. از نظر به‎کار‎گيري نيروي نظامي، آمريکايي‎ها پيشروترين کشور هستند. اين کشور طي 60 سال گذشته به‎طور ميانگين در هر دو سال يک جنگ بزرگ يا متوسط را به‎راه انداخته است. اين جنگ‎ها تقريبا همه قاره‎هاي جهان را شامل مي‎شود، ولي قاره آسيا و آفريقا حدود 90 درصد اين جنگ‎ها را تجربه کرده‎اند. از نظر تعداد پايگاه نظامي نيز آمريکايي‎ها حرف اول را مي‎زنند. تعداد اين پايگا‎ه‎ها در حوزه فرامرزي آمريکا از 300 پايگاه نظامي تجاوز مي‎کند. گفتمان خارجي آمريکا نيز از زمان پايان جنگ جهاني دوم - 1323 هجري شمسي - بر ابعاد نظامي تکيه داشته است. بنابراين مي‎توانيم با قاطعيت بگوييم رژيم ايالات متحده برخلاف ويترين خوش‎نمايي که رسانه‎هاي تصويري آن ارائه مي‎کنند، يک رژيم نظامي است. دقيقا به همين دليل باورها، برداشت‎ها، تصورات، منطق و پايه‎هاي برنامه‎ريزي ايالات متحده را «نظامي‎گري» تشکيل مي‎دهد و آمريکا از درک تحولاتي که ماهيت صرف امنيتي و نظامي ندارند يا وجه اصلي آن تحولات نظامي - امنيتي نيست، عاجز است و علي‎رغم «غرور سرشار» - که ويژگي خاص آمريکايي‎هاست - در بسياري از صحنه‎ها، ناگزير از «پذيرش شکست» هستند.
رژيم صهيونيستي اساسا و از بنياد يک رژيم نظامي است. اين عبارت مشهور را حتما شما هم شنيده‎ايد: «اسراييل يک ارتش است که به دنبال مردم و سرزمين مي‎گردد تا مأموريت خود را انجام دهد.» هر شهروند زن يا مرد اسراييلي يک عنصر نظامي است و بخشي از سازمان نيروي انساني ارتش اسراييل را تشکيل مي‎دهد. وقتي سران صهيونيسم «پروتکل‎هاي اسراييل» را در شهر بال سوييس - در سال 1897 ميلادي - مرور مي‎کردند، اول از همه پروتکل نظامي را مدنظر قرار دادند. بعد سازمان‎هاي تروريستي و جوخه‎هاي مرگ نظير «هاگانا» (Hagana) و اشترن (Stern) را به راه انداختند تا به‎عنوان «پيشاهنگ» وارد سرزمين تحت قيمومت فلسطين شوند و با حمله به مزارع روستاييان و ترور کارگران و کشاورزان، محيط زندگي مردمي که به اندازه کافي از سيطره نظامي انگليس بر سرزمين مقدس خود رنج مي‎بردند، را ناامن سازند. گروه‎هاي اعزامي از سال 1905 مسيحي به سمت فلسطين گسيل شدند.
اعلاميه لرد بالفور، وزير خارجه انگليس در سال 1917، روند عزيمت را سرعت بخشيد؛ به‎گونه‎اي که در فاصله 1905 تا 1938 - زمان آغاز انقلاب روستاييان به رهبري عزالدين قسام - تعداد يهوديان غيرفلسطيني که در فلسطين سکونت داده شده بودند از مرز 700 هزار نفر فراتر رفت؛ حال آن‎که در آن زمان کل جمعيت عرب فلسطيني به 3 ميليون نفر نمي‎رسيد. رژيم صهيونيستي با جنگ اعلام موجوديت کرد و در هر 10 سال يک بار به جنگي سنگين عليه همسايگان مسلمان و عرب فلسطين متوسل شد و هر 10 سال، يک برابر به سرزمين تحت اشغال خود افزود تا اين‎که انقلاب اسلامي ايران اين روند را متوقف کرد. رژيم صهيونيستي آخرين تجربه اشغالگري عليه همسايگان فلسطين را در حمله 1361 به لبنان تجربه کرد، ولي برخلاف هميشه با دادن تلفات زياد، ناچار شد لبنان را طي دو مرحله - 1375 و 1379 ترک گويد. رژيم صهيونيستي پس از آن دو بار ديگر به جنگ متوسل شد، جنگي شديد عليه لبنان - در تابستان سال 1385 - و جنگي عليه غزه - در زمستان سال 1387 - ولي در هر دو شکست خورد. رژيم تل‎آويو غير از يک ارتش حرفي براي گفتن ندارد و لذا هر وقت مي‎خواهد از اهميت خود حرف بزند، برتري نيروي هوايي خود در خاورميانه را به رخ مي‎کشد.
الآن هم آمريکا و رژيم صهيونيستي از جنگ و تهديد سخن مي‎گويند؛ يعني از «مزيت نسبي خود»؛ اما ظاهرا فراموش کرده‎اند که اين ادبيات مربوط به دوران «جنگ سرد» - 1945 تا 1991 - است و وقوع جنبش‎هاي فراگير مذهبي در خاورميانه، زمين را زير پاي نظاميان آمريکا و رژيم صهيونيستي به لرزه درآورده است. همين دو سال پيش، حسني مبارک رييس‎جمهوري مصر در جريان سفر به عربستان به رسانه‎هاي ارتباط‎جمعي گفت که در مذاکره با ديگ چني - معاون اول رييس‎جمهوري وقت آمريکا - به او گفته است: «از فکر حمله به ايران منصرف شويد؛ چراکه در صورت عملي شدن اين تهديدات، ايران با استفاده از انبوه هواداران خود مي‎تواند، خاورميانه را به آتش بکشد و همه را نابود کند.» البته مبارک با اين عبارات مي‎خواست وانمود کند که آمريکايي‎ها تصميم خود را براي حمله به ايران گرفته‎اند، ولي در عين‎حال او ترس خود را از وقوع جنگ بين ايران و آمريکا هم نتوانست پنهان کند.
آمريکا و رژيم صهيونيستي از احتمال وقوع جنگ بين ايران و آمريکا خبر مي‎دهند و حال آن‎که همه مي‎دانند که اگر واقعا آمريکايي‎ها خود را براي «کارزار نظامي» آماده کرده بودند، از جنگ حرف نمي‎زدند و به‎جاي آن در شرايط غافلگيري حمله را آغاز مي‎کردند. آمريکا از احتمال وقوع جنگ و حتي احتمال استفاده از بمب اتمي عليه ايران حرف مي‎زند؛ چون واقعا نمي‎داند سرنوشت جنگ با قدرت محاسبه‎ناپذير ايران به ‎کجا مي‎انجامد. آمريکا از جنگ حرف مي‎زند؛ چون گزينه جنگ را در مواجهه با ايران ناممکن مي‎بيند.
اما از اين‎سو، جمهوري اسلامي نيازي نمي‎بيند که از اظهار نظر درباره آن‎چه آمريکايي‎ها و اسراييلي‎ها مي‎گويند، پيروي کند.
 ادبيات نظامي واشنگتن - تل‎آويو به يک «مکمل» از طرف ايران احتياج دارد. آمريکا مي‎خواهد فضاي مباحثات نظامي باشد. هم ايراني‎ها وقوع جنگ را در چند قدمي خود ببينند و هم کشورهاي منطقه «جنگي به‎شدت ويران‎گر» را حتمي ببينند تا اين‎که همه به ميدان بيايند و با فشار به طرفين - و در واقع با فشار به نظام جمهوري اسلامي - مانع وقوع جنگ ادعايي شوند. آمريکا در اين ميدان به بازسازي مناقشه آمريکا - شوروي در جريان ماجراي خليج خوک‎هاي کوبا - 1962 - روي آورده است، يعني يک نيروي رسانه‎اي و ديپلماتيک که در نهايت روسي‎ها را متقاعد کرد که موشک‎هاي خود را از کوبا جمع کنند و در مقابل، آمريکايي‎ها موشک‎هاي خود را از ترکيه جمع‎آوري کنند. در آن زمان، آمريکايي‎ها قصد حمله به روسيه را نداشتند و لذا بر چيدن موشک‎هاي داراي کلاهک هسته‎اي‎شان از خاک ترکيه براي آنان يک عقب‎نشيني استراتژيک به حساب نمي‎آمد، چراکه آمريکايي‎ها اساسا از استراتژي نظامي در مواجهه با شوروي پيروي نمي‎کردند و از موشک‎هاي شوروي در خاک کوبا واهمه داشتند و آن را يک «خطر واقعي» تلقي مي‎کردند.
استراتژي شوروي بر مبناي مواجهه نظامي استوار بود؛ چراکه ابرقدرت شرق برخلاف آمريکا از امکان اثرگذاري رسانه‎اي براي «دستيابي به تغيير در خاک آمريکا» برخوردار نبود. آمريکا در کارزار عمليات رواني عليه ايران، مي‎خواهد ماجراي 50 سال پيش (کندي/خروشچف) را بازسازي کند و از طريق ترسيم ابري سهمگين از مناقشه پرشدت نظامي همه را براي وارد کردن فشار بر ايران به ميدان بياورد. در حالي‎که خود به‎تنهايي قادر به اعمال فشار بر ايران نيست، ولي واقعيت اين است که از آن زمان 50 سال سپري شده و دنياي امروز تفاوت‎هاي چشمگيري با دنياي کندي- خروشچف دارد.
 از سوي ديگر، الان اين آمريکاست که از دنده نظامي حرف مي‎زند و ايران برخلاف «شوروي خروشچف» اساسا به تهديد نظامي اعتقادي ندارد. بنابراين پرواضح است که در اين مناقشه نظامي، يک‎طرف ماجرا موضوع را جدي نمي‎گيرد و با مهارت بر محيط منطقه‎اي خود نگاه مي‎کند. ايران مي‎توان بدون درگيري نظامي، آمريکا را از عراق و افغانستان بيرون بريزد و پس از آن پروژه اخراج ناوگان پنجم آمريکا از منامه و اخراج نظاميان مستقر در پايگاه‎هاي «اينجرليک»، «جواني» و حتي «جزيره ديه‎گو گارسيا» واقع در منتهي‎اليه شرقي اقيانوس هند را دنبال کند و به نتيجه برساند. ايران بر پايگاه‎هاي نظامي آمريکا در منطقه اشراف دارد و هر پايگاه آمريکا توسط ميليون‎ها مسمان هوادار ايران احاطه شده است.
 عمق استراتژيک کمربند نظامي آمريکا در کشورهاي همجوار جمهوري اسلامي از 10 کيلومتر فراتر نمي‎رود و حال آن‎که عمق استراتژيک ايران در هر کدام از همسايگان به اندازه وسعت هر کشور همسايه بوده و صد البته اين عمق به فراتر از کشورهاي همسايه هم کشيده شده است. بنابراين آمريکايي‎ها بدون آن‎که براي خنثي کردن استراتژي سياسي و امنيتي ايران امکاناتي در اختيار داشته باشند، به ميدان آمده‎اند و خام‎باورانه تلاش مي‎کنند تا چالش را به حوزه نظامي بکشانند. و حال آن‎که چنين چالشي وقتي از سوي کشور هدف يا حريف به بازي گرفته نشود، وجود خارجي پيدا نمي‎کند.