«تهديد نظامي عليه ايران» بيش از آنکه از يک برنامهريزي نظامي يا امنيتي عليه جمهوري اسلامي خبر دهد، از يک وضعيت (position) خبر ميدهد؛ وضعيتي که براي مديريت آن بايد ايران را تهديد کرد. اين وضعيت چيست؟ چه مختصاتي دارد؟
آمريکا و رژيم صهيونيستي بهعنوان دو عامل مهم در «تهديد نظامي عليه ايران»، اساسا داراي ساختارهاي نظاميمحورند. امروز آمريکا بزرگترين قدرت نظامي جهان به حساب ميآيد و اين قدرت شامل طيفي از نيروهاي نظامي، تسليحات نظامي، هزينه نظامي، توليد نظامي و استراتژيهاي نظامي است. آمريکا در اکثر نقاط استراتژيک جهان - از شرق دور تا حوزه کارائيب - نيرو و جنگافزار نظامي دارد و در بين کشورهاي مختلف، بيشترين حجم بودجه نظامي - حدود 800 ميليارد دلار در سال - را به خود اختصاص داده است، بهگونهاي که ميتوان گفت چنين بودجهاي از مجموع درآمدها و هزينههاي قاره آفريقا بيشتر است.
از نظر نيروي نظامي، نزديک به 10 درصد از حدود 300 ميليون آمريکايي به نظاميان - پرسنل و خانوادههاي شان- تعلق دارد. از نظر بهکارگيري نيروي نظامي، آمريکاييها پيشروترين کشور هستند. اين کشور طي 60 سال گذشته بهطور ميانگين در هر دو سال يک جنگ بزرگ يا متوسط را بهراه انداخته است. اين جنگها تقريبا همه قارههاي جهان را شامل ميشود، ولي قاره آسيا و آفريقا حدود 90 درصد اين جنگها را تجربه کردهاند. از نظر تعداد پايگاه نظامي نيز آمريکاييها حرف اول را ميزنند. تعداد اين پايگاهها در حوزه فرامرزي آمريکا از 300 پايگاه نظامي تجاوز ميکند. گفتمان خارجي آمريکا نيز از زمان پايان جنگ جهاني دوم - 1323 هجري شمسي - بر ابعاد نظامي تکيه داشته است. بنابراين ميتوانيم با قاطعيت بگوييم رژيم ايالات متحده برخلاف ويترين خوشنمايي که رسانههاي تصويري آن ارائه ميکنند، يک رژيم نظامي است. دقيقا به همين دليل باورها، برداشتها، تصورات، منطق و پايههاي برنامهريزي ايالات متحده را «نظاميگري» تشکيل ميدهد و آمريکا از درک تحولاتي که ماهيت صرف امنيتي و نظامي ندارند يا وجه اصلي آن تحولات نظامي - امنيتي نيست، عاجز است و عليرغم «غرور سرشار» - که ويژگي خاص آمريکاييهاست - در بسياري از صحنهها، ناگزير از «پذيرش شکست» هستند.
رژيم صهيونيستي اساسا و از بنياد يک رژيم نظامي است. اين عبارت مشهور را حتما شما هم شنيدهايد: «اسراييل يک ارتش است که به دنبال مردم و سرزمين ميگردد تا مأموريت خود را انجام دهد.» هر شهروند زن يا مرد اسراييلي يک عنصر نظامي است و بخشي از سازمان نيروي انساني ارتش اسراييل را تشکيل ميدهد. وقتي سران صهيونيسم «پروتکلهاي اسراييل» را در شهر بال سوييس - در سال 1897 ميلادي - مرور ميکردند، اول از همه پروتکل نظامي را مدنظر قرار دادند. بعد سازمانهاي تروريستي و جوخههاي مرگ نظير «هاگانا» (Hagana) و اشترن (Stern) را به راه انداختند تا بهعنوان «پيشاهنگ» وارد سرزمين تحت قيمومت فلسطين شوند و با حمله به مزارع روستاييان و ترور کارگران و کشاورزان، محيط زندگي مردمي که به اندازه کافي از سيطره نظامي انگليس بر سرزمين مقدس خود رنج ميبردند، را ناامن سازند. گروههاي اعزامي از سال 1905 مسيحي به سمت فلسطين گسيل شدند.
اعلاميه لرد بالفور، وزير خارجه انگليس در سال 1917، روند عزيمت را سرعت بخشيد؛ بهگونهاي که در فاصله 1905 تا 1938 - زمان آغاز انقلاب روستاييان به رهبري عزالدين قسام - تعداد يهوديان غيرفلسطيني که در فلسطين سکونت داده شده بودند از مرز 700 هزار نفر فراتر رفت؛ حال آنکه در آن زمان کل جمعيت عرب فلسطيني به 3 ميليون نفر نميرسيد. رژيم صهيونيستي با جنگ اعلام موجوديت کرد و در هر 10 سال يک بار به جنگي سنگين عليه همسايگان مسلمان و عرب فلسطين متوسل شد و هر 10 سال، يک برابر به سرزمين تحت اشغال خود افزود تا اينکه انقلاب اسلامي ايران اين روند را متوقف کرد. رژيم صهيونيستي آخرين تجربه اشغالگري عليه همسايگان فلسطين را در حمله 1361 به لبنان تجربه کرد، ولي برخلاف هميشه با دادن تلفات زياد، ناچار شد لبنان را طي دو مرحله - 1375 و 1379 ترک گويد. رژيم صهيونيستي پس از آن دو بار ديگر به جنگ متوسل شد، جنگي شديد عليه لبنان - در تابستان سال 1385 - و جنگي عليه غزه - در زمستان سال 1387 - ولي در هر دو شکست خورد. رژيم تلآويو غير از يک ارتش حرفي براي گفتن ندارد و لذا هر وقت ميخواهد از اهميت خود حرف بزند، برتري نيروي هوايي خود در خاورميانه را به رخ ميکشد.
الآن هم آمريکا و رژيم صهيونيستي از جنگ و تهديد سخن ميگويند؛ يعني از «مزيت نسبي خود»؛ اما ظاهرا فراموش کردهاند که اين ادبيات مربوط به دوران «جنگ سرد» - 1945 تا 1991 - است و وقوع جنبشهاي فراگير مذهبي در خاورميانه، زمين را زير پاي نظاميان آمريکا و رژيم صهيونيستي به لرزه درآورده است. همين دو سال پيش، حسني مبارک رييسجمهوري مصر در جريان سفر به عربستان به رسانههاي ارتباطجمعي گفت که در مذاکره با ديگ چني - معاون اول رييسجمهوري وقت آمريکا - به او گفته است: «از فکر حمله به ايران منصرف شويد؛ چراکه در صورت عملي شدن اين تهديدات، ايران با استفاده از انبوه هواداران خود ميتواند، خاورميانه را به آتش بکشد و همه را نابود کند.» البته مبارک با اين عبارات ميخواست وانمود کند که آمريکاييها تصميم خود را براي حمله به ايران گرفتهاند، ولي در عينحال او ترس خود را از وقوع جنگ بين ايران و آمريکا هم نتوانست پنهان کند.
آمريکا و رژيم صهيونيستي از احتمال وقوع جنگ بين ايران و آمريکا خبر ميدهند و حال آنکه همه ميدانند که اگر واقعا آمريکاييها خود را براي «کارزار نظامي» آماده کرده بودند، از جنگ حرف نميزدند و بهجاي آن در شرايط غافلگيري حمله را آغاز ميکردند. آمريکا از احتمال وقوع جنگ و حتي احتمال استفاده از بمب اتمي عليه ايران حرف ميزند؛ چون واقعا نميداند سرنوشت جنگ با قدرت محاسبهناپذير ايران به کجا ميانجامد. آمريکا از جنگ حرف ميزند؛ چون گزينه جنگ را در مواجهه با ايران ناممکن ميبيند.
اما از اينسو، جمهوري اسلامي نيازي نميبيند که از اظهار نظر درباره آنچه آمريکاييها و اسراييليها ميگويند، پيروي کند.
ادبيات نظامي واشنگتن - تلآويو به يک «مکمل» از طرف ايران احتياج دارد. آمريکا ميخواهد فضاي مباحثات نظامي باشد. هم ايرانيها وقوع جنگ را در چند قدمي خود ببينند و هم کشورهاي منطقه «جنگي بهشدت ويرانگر» را حتمي ببينند تا اينکه همه به ميدان بيايند و با فشار به طرفين - و در واقع با فشار به نظام جمهوري اسلامي - مانع وقوع جنگ ادعايي شوند. آمريکا در اين ميدان به بازسازي مناقشه آمريکا - شوروي در جريان ماجراي خليج خوکهاي کوبا - 1962 - روي آورده است، يعني يک نيروي رسانهاي و ديپلماتيک که در نهايت روسيها را متقاعد کرد که موشکهاي خود را از کوبا جمع کنند و در مقابل، آمريکاييها موشکهاي خود را از ترکيه جمعآوري کنند. در آن زمان، آمريکاييها قصد حمله به روسيه را نداشتند و لذا بر چيدن موشکهاي داراي کلاهک هستهايشان از خاک ترکيه براي آنان يک عقبنشيني استراتژيک به حساب نميآمد، چراکه آمريکاييها اساسا از استراتژي نظامي در مواجهه با شوروي پيروي نميکردند و از موشکهاي شوروي در خاک کوبا واهمه داشتند و آن را يک «خطر واقعي» تلقي ميکردند.
استراتژي شوروي بر مبناي مواجهه نظامي استوار بود؛ چراکه ابرقدرت شرق برخلاف آمريکا از امکان اثرگذاري رسانهاي براي «دستيابي به تغيير در خاک آمريکا» برخوردار نبود. آمريکا در کارزار عمليات رواني عليه ايران، ميخواهد ماجراي 50 سال پيش (کندي/خروشچف) را بازسازي کند و از طريق ترسيم ابري سهمگين از مناقشه پرشدت نظامي همه را براي وارد کردن فشار بر ايران به ميدان بياورد. در حاليکه خود بهتنهايي قادر به اعمال فشار بر ايران نيست، ولي واقعيت اين است که از آن زمان 50 سال سپري شده و دنياي امروز تفاوتهاي چشمگيري با دنياي کندي- خروشچف دارد.
از سوي ديگر، الان اين آمريکاست که از دنده نظامي حرف ميزند و ايران برخلاف «شوروي خروشچف» اساسا به تهديد نظامي اعتقادي ندارد. بنابراين پرواضح است که در اين مناقشه نظامي، يکطرف ماجرا موضوع را جدي نميگيرد و با مهارت بر محيط منطقهاي خود نگاه ميکند. ايران ميتوان بدون درگيري نظامي، آمريکا را از عراق و افغانستان بيرون بريزد و پس از آن پروژه اخراج ناوگان پنجم آمريکا از منامه و اخراج نظاميان مستقر در پايگاههاي «اينجرليک»، «جواني» و حتي «جزيره ديهگو گارسيا» واقع در منتهياليه شرقي اقيانوس هند را دنبال کند و به نتيجه برساند. ايران بر پايگاههاي نظامي آمريکا در منطقه اشراف دارد و هر پايگاه آمريکا توسط ميليونها مسمان هوادار ايران احاطه شده است.
عمق استراتژيک کمربند نظامي آمريکا در کشورهاي همجوار جمهوري اسلامي از 10 کيلومتر فراتر نميرود و حال آنکه عمق استراتژيک ايران در هر کدام از همسايگان به اندازه وسعت هر کشور همسايه بوده و صد البته اين عمق به فراتر از کشورهاي همسايه هم کشيده شده است. بنابراين آمريکاييها بدون آنکه براي خنثي کردن استراتژي سياسي و امنيتي ايران امکاناتي در اختيار داشته باشند، به ميدان آمدهاند و خامباورانه تلاش ميکنند تا چالش را به حوزه نظامي بکشانند. و حال آنکه چنين چالشي وقتي از سوي کشور هدف يا حريف به بازي گرفته نشود، وجود خارجي پيدا نميکند.
چند روزي است موضوع احتمال وقوع جنگ در منطقه خاورميانه و حمله به برخي کشورها در صدر اخبار رسانه هاي جهان جاي گرفته است. اما آيا اين مسأله شامل ايران هم مي شود. يادداشت زير به اين پرسش پاسخ گفته است.