کد خبر 176874
تاریخ انتشار: ۲۰ آذر ۱۳۹۱ - ۲۳:۴۰

به «حميد پايدار» مسئول تداركات گردان كه از دوستان هميشگي ما بود گفتم:«من دارم مرخصي مي رم .برگشتنی ماكاروني می گیرم مي یارم تا يه ماكاروني درست و حسابي راه بندازيم و واسه يك وعده هم شده از اين آبگوشت هر روزي خلاص بشیم.»

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، رضا جهانی مقدم، از بسیجیان گردان کربلا (جمعی لشکر 7 ولی عصر) چنین روایت می کند:
سال 63 يا 64 در مقر هميشگي گردان واقع در پادگان كرخه بوديم . بعضی اوقات که از روزمرگي و تكرار و يك نواختي روزهای بی عملیات جان به لب می شدیم ،براي غلبه بر اين وضعيت دست به كارهايي مي زدیم. مثلا هر از چندگاهي بچه هاي تسليحات ، جداي از گردان بساط طبخ همبرگر و سوسيس و ...  بر پا مي كردند و شهيد «صادق نوري» هم از سرو كيك و كاكائو و اسمارتيز چيزي كم نمي گذاشت و به این ترتیب اسم چادر تسليحات به چادر قنادي تغيير كرده بود.
 يك روز كه قصد رفتن به مرخصي داشتم به «حميد پايدار» مسئول تداركات گردان كه از دوستان هميشگي ما بود گفتم:«من دارم  مرخصي مي رم .برگشتنی ماكاروني می گیرم مي یارم .تو هم سعي كن گوشت چرخ كرده از آشپزخونه لشكر بگیری تا يه ماكاروني درست و حسابي راه بندازيم و واسه يك وعده هم شده از اين آبگوشت هر روزي  خلاص بشیم.» اون هم قبول كرد و علی الحساب همه چيز روبه راه شد .
حوالی ساعت 10 صبح بود كه بعد از كارهاي معمول ، آب را گذاشتیم روی چراغ والور تا جوش بیاید و ماكاروني ها رو در آب جوش ریختیم و ديگ را بار گذاشتيم . از آن طرف حميد براي آوردن غذا به طرف آشپزخونه حركت كرد. البته قبل از آن به جنابشان  گفتم:«فكر مي كنم باس آب هم بهش اضافه كنيم.» كه او گفت:«نه بابا آب نمي خوادها.» اما این جانب بعد از رفتن حمید،  به نظرِ کارشناسی خود عمل نموده و كتري آب را توی دیگ خالي كردم.
 قبل از اين كه حمید برگردد،ما به بچه های كادر گردان  گفتيم كه امروز هيچ كس سهمیه غذا نگيرد و همه شان بياند چادر تسليحات تا ناهار را در آن جا ميهمانِ سفره ی ماکارونی ما باشند.
شهيد «تاراس»(در عکس، نفر اول از راست راست) آمد و «حاج كريمي» (مسئول پرسنلي گردان) ،«علي عميره» (مسئول تبليغات) «عباس نصيري» و چند نفري ديگه هم بعدا آمدند و خيلي سنگين و رنگين و به صورت تقريبا رسمي، پای سفره ی اين ميهماني نشستند. از آن طرف هم طبق معمول ماشين غذا آمد و غذا را تقسيم كرد و رفت و كادرِ گردان هم طبق توصيه ما غذا نگرفت و همه منتظر ماكاروني بودند که سفره ی خالی به ظرف های پر از ماکارونی مزین شود.
وقتی حميد خان بعد از اتمام كارش آمد و ما هم سفره ها -كه همون روزنامه هاي معروف باشند- را پهن كرديم ، برای ثبت در تاریخ ، اين عكس یادگاری را با دیگ ماکارونی( در عکس نفر اول ار چپ) گرفتيم . بعد رفتیم سر وقت غذا.
من درب ديگ را برداشتم و خواستم با چنگال محتويات آن را  هم بزنم كه ديدم چنگال در ماكاروني ( شما بخوانيد «بتن» ) فرو نميرود. نگاهي به ديگ انداختم و نگاهي به چشماي منتظر و بعد از آن صداي حميد ، مثل آب یخ ریخت توی گوش هایم:« رضا! آخرش كار خودتو كردي.»
گند زده بودم و هیچ کاری هم از دستم برنمی آمد. رو به جمع كرده و گفتم: «برادرای عزیز مهمون! ببخشيد! اشكالي پيش اومده . در يكي از فرمول ها اشتباهي رخ داده كه امروز رو بايد بدون ناهار به شب برسونيد.»
آه از نهاد همه بلند شد. البته از آن سفره ی رنگین و تاریخی این عکس به یادگار ماند که ماند: