دقايقي از وقت مقرر ملاقات مي گذرد، در آن لحظات بابايي به ساعت خود نگاه مي کند و متوجه مي شود وقت نماز است بلافاصله در همان اتاق انتظار با آن شرايط حاکم بر آمريکا و خصوصاً محيط نظامي و اين که او در حساس ترين شرايط قرار است تأييد نهايي چند سال آموزش و تحصيل خود را از ژنرال آمريکايي دريافت کند، همان جا زيراندازي براي خود پيدا مي کند و بلافاصله به نماز مي ايستد، لحظاتي مي گذرد و ژنرال آمريکايي وارد اتاق مي شود و عباس بابايي را در حال انجام حرکات مخصوصي (نماز) مي بيند. ژنرال همان جا مي ايستد و به حرکات بابايي خيره مي شود، نماز عباس که تمام مي شود، ژنرال آمريکايي مي پرسد چه مي کردي؟
بابايي بسيار منطقي و با متانت بحث نماز را براي ژنرال آمريکايي توضيح مي دهد، ژنرال به دقت به صحبت هاي بابايي گوش مي دهد و در کمال ناباوري در حضور ديگران به عباس بابايي مي گويد براي شما و اعتقادات تان ارزش قائل هستم و تنها به گفتن اين جملات بسنده نمي کند و با درجه نظامي ژنرالي و در حالي که عباس بابايي در آن زمان تازه تحصيلات نظامي اش را تمام کرده و افسري جزء بود ژنرال آمريکايي مراتب احترامش را با اداي «احترام نظامي» به شهيد عباس بابايي کامل مي کند.