کد خبر 176976
تاریخ انتشار: ۲۱ آذر ۱۳۹۱ - ۱۰:۵۶

همسر وهب به او گفت که من به یک شرط حاضرم که تو بروی؛ وهب گفت چه شرطی؟! گفت من و تو با هم پیش امام حسین برویم، من حرف دارم؛ در آنجا حرف‎هایم را می‎زنم، بعد اگر خواستی بروی، برو. خلاصه این دو جوان خدمت امام حسین(علیه‏السلام) آمدند و وارد خیمه حضرت شدند.

به گزارش سرویس وبلاگستان مشرق، محمدرسول نویسنده وبلاگ پلاک هشت در آخرین پست وبلاگ خود نوشت:  وهب نصرانی بود، اُم‏ وهب هم که مادر وهب است، نصرانی بود؛ این‏ها به دست امام حسین(علیه‏السلام) اسلام آوردند.

روز عاشورا وهب حدود هفده روز بود که با همسرش ازدواج کرده بود.در تاریخ می‎نویسند مادر رو کرد به پسرش و گفت مگر وضع امام حسین را نمی‎بینی؟!

برو پسر پیغمبر را یاری کن!دقت کنید که این‏ها جزء اردوگاه امام حسین(علیه‏السلام) نبودند، بلکه خودشان آمده بودند. مادر اصرار می‎کرد که برو، امّا همسرش ممانعت می‎کرد و می‎گفت نرو!

حتی تعبیراتی از مادرش هست که برو، روز قیامت رسول خدا تو را شفاعت می‎کند!

همسر وهب به او گفت که من به یک شرط حاضرم که تو بروی؛ وهب گفت چه شرطی؟! گفت من و تو با هم پیش امام حسین برویم، من حرف دارم؛ در آنجا حرف‎هایم را می‎زنم، بعد اگر خواستی بروی، برو. خلاصه این دو جوان خدمت امام حسین(علیه‏السلام) آمدند و وارد خیمه حضرت شدند.

 وهب گفت آقا، من می‎خواهم به میدان بروم، امّا همسرم مانع می‎شود! همسرش هم گفت بله، من مانع می‎شوم!



بعد به امام حسین گفت من خدمت شما آمدم برای اینکه با دو شرط اجازه دهم که وهب به میدان برود و شما باید این دو شرط را ضمانت کنید.اوّل اینکه می‎دانم اگر وهب برود، شهید می‎شود. امّا من یک زن جوان و تنها در این بیابان هستم؛می‎خواهم در این بیابان تنها نباشم و پیش بی‎بی‎ها و خاندان شما بیایم ؛ شما این را ضمانت کنید! دوم اینکه من می‎دانم همسرم شهید می‏شود و روز قیامت به بهشت می‎رود؛ باید اینجا پیش شما قول بدهد
که من را فراموش نکند و با هم به بهشت برویم می‎نویسند: *فَبَکَی الحُسَینُ(علیه‎السلام).
امام حسین(ع) گریه کردند.

بعد هم حضرت هر دو شرط راضمانت کرد وفرمود وهب که شهید شد، تو بیا پیش این بی‎بی‎ها باش؛ روز قیامت هم من آنجا هستم و شفاعت می‌‏کنم.

وهب به میدان رفت؛ طولی نکشید که یک دست وهب قطع شد. اینجا بود که همسر وهب خودش بین آن جمعیّت وارد میدان شد و شروع به حمله کرد. وهب به او گفت چه شد؟! تو که نمی‎گذاشتی من به میدان بیایم! حالا خودت آمدی؟! همسرش گفت مگر نمی‎شنوی امام حسین چه دارد می‎گوید؟ می‎گوید: «هَلْ مِنْ ذَابٍّ یَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اللَّهِ هَلْ مِنْ مُوَحِّدٍ یَخَافُ اللَّهَ فِینَا هَلْ مِنْ مُغِیثٍ یَرْجُو اللَّهَ فِی إِغَاثَتِنَا».


مگر نمی‎بینی حسین داد غربت سر می‎دهد؟ می‎گویند اینجا وهب صدایش بلند شد: یا حسین! به داد من برس! این‏ها را چه کار کنم؟! دستِ دیگر وهب هم قطع شد. مادروهب عمود خیمه را گرفت و وارد میدان شد*؛ اینجا بود که امام حسین رو کرد به او و گفت: *إرجِعِی ألَی النِّساءِ رَحِمَکِ اللهُ...
به سوی زنان بازگرد ، خدا تو را رحمت کند...