به گزارش مشرق، انتشار گفت‌وگوی پیروز مجتهدزاده، کارشناس مسائل بین‌الملل که در جریان آن دیدگاه‌های خود را درباره برخی چهره‌ها و وقایع تاریخی بیان کرده بود، در طول دو هفته گذشته با واکنش‌های گسترده‌ای مواجه شد.
در پی آن مجتهدزاده با ارسال جوابیه‌ای به هفته نامه پنج شنبه ها توضیحاتی را درباره سخنان خود، پیامدها و واکنش‌ها نسبت به آن بیان کرده است.
گرچه ایشان بجای پاسخ مستدل به نقدهای انجام شده، به تشکیل «هیات ترور شخصیت مجتهدزاده»(!) اشاره کرده و کلمات و نسبت‌های بکار رفته درباره رجال ملی ایران را «درددل‌هایی کاملاً خصوصی» خوانده است.
این جوابیه هم به دفتر مشرق ارسال شده است . مشرق از ابتدای ماجرا تاکنون تلاش کرد بازتاب‌دهندۀ نظرات هر دو طرف مناقشه باشد، به همین منظور فرازهای مهم جوابیۀ آقای مجتهدزاده را منتشر می کند.

 
* در بازگشت از سفر علمی که به کشورهای حاشیه جنوبی خلیج فارس داشتم، در کمال حیرت متوجه شدم که مصاحبه‌ای را که یکی دو هفته پیش از آن با اینجانب تنظیم کرده بودید و برخلاف قول و قرار، بدون بازنگری‌های ویراستارانه اینجانب، انتشار دادید و با این اقدام نه تنها شرایطی را فراهم آوردید که مطالب و کلمات ناخواسته‌ای از من انتشار یافته و به نام من درج گردد، بلکه بهانه‌های ضروری را در اختیار هوچی‌گران حرفه‌ای و جنجال‌آفرینان وابسته به جمع کوچکی گذاشتید. اجازه دهید ابتدا شما را با شیوه و پیشینه کار این جمع کوچک آشنا سازم، آنگاه موارد لازم به اصلاح در مصاحبه بازنگری نشده‌ام را با شما در میان بگذارم. جمع کوچک این هوچی‌گران حرفه‌ای سال‌های چندی است که در تلاش ترور و تخریب شخصیت من به کوچکترین بهانه‌ای هستند و من به کنایه آن جمع چند نفره را «هیات ترور شخصیت مجتهدزاده» نام داده‌ام که به راهنمایی فعالانه آقای صادق خرازی، سرگرم انتشار تهمت‌هایی اغلب بدون ذکر نام یا با نام و عنوان مستعار علیه من هستند و در این راه تا آنجا بیش رفتند که یکی از مدعیان پدرخواندگی خلیج فارس را وادار کردند در جمع بزرگی از شرکت‌کنندگان در مراسم روز خلیج فارس (۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۸) که در برابر دوربین‌های تلویزیون سرگرم مصاحبه بودم، با فریادهای گوش‌خراش این اتهام را علیه من به کار بگیرد.

 

* این افراد در کار توطئه علیه من، در جریان تبلیغات جنون‌آمیز انتخاباتی مربوط به انتخابات دهمین دوره ریاست‌جمهوری (خرداد ۱۳۸۸)، [...] کار توطئه علیه مرا به تهدیدهای جانی کشاندند. یکی از روزهای اوایل فروردین آن سال که در لندن بودم پیام حیرت‌انگیزی از یکی از دانشجویان سابقم که ترجیح می‌دهم نامش را افشا نکنم، دریافت نمودم که گفت یکی از نمایندگان اصلاح‌طلب مجلس او را واداشته است تا پیام زیر را برایم بفرستد: «امروز هم از یکی از دوستانم شنیدم که دار و دسته اطرافیان [...] گفتن به خاطر سخنانتون در یک روزنامه یا مجله آمریکایی که گفته بودین ایران رو تجزیه کنید! می‌خوان اومدین تهران اذیتتون کنن. خواستن بهتون اخطار بدم که مواظب باشید که همون کاری که با رامین جهانبگلو کردن رو با شما هم نکنن.»


* بدیهی است در تماس تلفنی که بر خلاف رویه مرسوم خود در عدم تماس با صاحبان مسوولیت سیاسی کشور، با آقای مشایی برقرار کردم و موضوع را مطرح ساختم، از شنیدن این «تهمت‌های بی‌سر و ته که بیشتر به شوخی شباهت دارد»، به خنده افتادند و در حالی که اعلام کردند «من الان در حضور جناب رییس‌جمهور هستم و دکمه تلفن را روی صدای بلند می‌گذارم... و» ارسال‌کنندگان چنین پیام‌هایی را به باد ناسزا گرفتند. ولی یک روز بعد از دریافت پیام بالا بود که پیام زیر را از آدرسی اینترنتی …greenheart35 دریافت کرده بودم که حکایت از جدی بودن آن تهدید‌ها داشت:

«مصاحبه‌های شما را در رادیو و تلویزیون شنیدم. می‌خواستم بگویم که دیگر این روش مردم‌فریبی و شناسایی آزادیخواهان دمده شده و به کاری جز رسوایی بیشتر کاسه‌لیسانی همچون شما نمی‌آید. بهتر است پیش از اینکه اوضاع بد‌تر شود به آغوش‌‌ همان اربابتان لندن و به‌‌ همان آپارتمان پناهندگی بازگردید. بدیهی است که پاسخ شایسته این دسیسه‌بازان داده شد و اصل این تهدیدهای جانی در اختیار مقامات امنیتی هر دو کشور محل اقامتم (ایران و بریتانیا) قرار گرفت.»
 

* جای تردیدی باقی نمی‌ماند که شما با این اقدام خود، شاید ناخواسته بهانه‌های عوام‌پسندانه‌ای را در اختیار این جمع پنج یا شش نفره، به ویژه کسی که دست‌کم آقای شهبازی را قانع کرده است که همه اسناد دولتی را خوانده است و به مقام تاریخدان و تاریخ‌شناسی ورزیده رسیده است، گذاشتید تا به تجدید تهمت‌ها علیه من بپردازند و در سایت‌های آقای صادق خرازی مانند سایت «تاریخ ایرانی» و در رسانه‌های دوستانش مانند «هفت صبح» دروغ‌های شاخداری را در سابقه دوستی و آشنایی با من و کارم سرهم کنند و پلید‌ترین دشنام‌ها را علیه من ساز نمایند. بدیهی است که من برای هرزه‌درایی‌های افراد در «هفت صبح» پاسخی نخواهم داشت، ولی ادعاهای کذب از سوی سارقین اسناد و آثار علمی من در مسائل خلیج فارس و فروش چندباره آن به دوایر دولتی ایران به کمک و حمایت آقای صادق خرازی را قویاً رد کرده و اگر ضرورت دست دهد همه این اقدامات خلاف اخلاق پژوهشی را با استناد به اسناد و تاریخ‌های دقیق در اختیار عام خواهم گذاشت.
 

* شما [میرفتاح] در‌‌ همان سرآغاز بحثتان با من اشاره کردید که شخصی به نام آقای عبدالله شهبازی معتقد است که پروفسور عباس امانت سند تحت‌الحمایگی بریتانیا برای امیرکبیر را «جعل» کرده است. من این شخص را ندیده و نمی‌شناسم و بدیهی است که درباره کسی که نمی‌شناسم نمی‌توانم نظری داشته باشم. عصبانیت من ناشی از نقل قول شما از آقای شهبازی نبود و شما توجه کردید که عصبانیت من در برابر خود تهمت «جعل اسناد دولتی کشور‌ها» توسط پژوهشگران دانشگاهی بوده است. بدیهی است که هر پژوهشگری که در اسناد دولتی هر کشوری غور کرده باشد از شنیدن چنین تهمتی دچار عصبانیت می‌شود. به این دلیل که اگر پژوهشگری واقعی در مطالعه اسناد دولتی خودی یا بیگانه تجربه و سابقه کافی داشته باشد، می‌داند که چنین تهمتی فقط می‌تواند ناشی از عدم آشنایی با این‌گونه اسناد و نوع طبقه‌بندی آن‌ها در مراکز اسناد مربوطه باشد، یا فقط می‌تواند ناشی از تلاش برای تحریف حقایق و بی‌مقدار کردن پژوهش‌های دانشگاهی باشد که جز روشنگری در عالم تفکر سیاسی – اجتماعی کشور نمی‌تواند هدف دیگری داشته باشد؛ روشنگری برای آشنا شدن جامعه با حقایق تازه و تازه‌تر. کسی که با طبیعت این اسناد و نوع طبقه‌بندی آن‌ها و هنر سندخوانی آشنا باشد، می‌داند که اینگونه اسناد شامل یک ورقه تزئین شده مانند سند مالکیت یا ازدواج افراد نیست، بلکه شامل مجموعه‌ای از مکاتبات دولتی است که در این مورد به خصوص میان کلنل جاستین شیل، وزیرمختار بریتانیا در تهران و وزارت خارجه آن کشور مبادله شد. چه کسی قادر است همه این مکاتبات را از طبقه‌بندی رسمی دولتی بریتانیا خارج کرده و به خانه‌اش برده و ماهیت آن‌ها را تغییر دهد و دوباره ببرد و وارد طبقه‌بندی اسناد دولتی در مراکز یادشده نماید؟ این مجموعه مکاتبات ابتدا نشان می‌دهد که دولت بریتانیا در دادن مجوز تحت‌الحمایگی به امیرکبیر ابا داشت و پس از استدلال‌های جاستین شیل با این امر موافقت کرد. همین اسناد نشان می‌دهند در دو نوبت که ناصرالدین شاه حکم قتل امیرکبیر را صادر کرد، وساطت جاستین شیل او را از مهلکه نجات داد. در نوبت سوم که جاستین شیل با بی‌میلی امیرکبیر نسبت به صدور حکم تحت‌الحمایگی بریتانیا برای امیرکبیر مواجه شد، استدلال نمود که این بار جانش قطعاً در خطر است و راهی برای او باقی نمانده است جز تقاضای کتبی به دولت بریتانیا برای اجازه صدور حکم تحت‌الحمایگی و اینگونه بود که حکم تحت‌الحمایگی امیرکبیر صادر شد اما هنگامی به تهران رسید که کار از کار گذشته و امیرکبیر به دستور فوری ناصرالدین شاه در حمام فین قربانی آن جنایت نابخشودنی شد.


* آن‌هایی که از وجود این اسناد طبقه‌بندی شده در اسناد دولتی بریتانیا آگاهی ندارند و با توسل به نوشته‌های مری شیل می‌کوشند حقایق را قربانی سفسطه‌های کوچه‌بازاری خود کنند، خوب است به خود زحمت دهند و در صورت برخوردار بودن از آشنایی کافی با زبان انگلیسی ۱۵۰ سال پیش و هنر سندخوانی، پرونده‌های ردیف FO 60/169 و ردیف FO 248/147 درباره مکاتبات دیپلماتیک مربوط به سال ۱۸۵۲ میلادی (۱۲۳۱ هجری شمسی) را مورد مطالعه دقیق قرار دهند و مکاتبات

Sheil to Earl of Granville، No. 20، Tehran، 22February1852
و
Malmesbury to Sheil، No.9، Confidential، Foreign Office، 23March1852

و ده‌ها سند مشابه مربوط به ماجرای یادشده را مورد دقت قرار دهند و دست از سفسطه‌پردازی بردارند که انتشارش اغلب منجر به طرح تهمت‌ها و اهانت‌های فراوان قهرمان‌پرستان نسبت به پژوهشگران واقعی کشور ما می‌شود، این رفتاری است آشنا که در گذر شصت سال گذشته بار‌ها و بار‌ها بی‌رحمانه برای خفه کردن صدای انتقاد از سیاست انگلیسی «قهرمان‌پروری» و «قهرمان‌پرستی» برای تحمیق ایران و جامعه ایرانی به کار گرفته شد و این فرهنگ سیاه و سفید شدن همه مسائل و فرار از مسوولیت‌های خودی از راه پناه بردن به توهم وجود دست‌های ابهام‌آمیز خارجی در پس هر رویدادی، فرهنگ سیاسی جامعه ما را به قهقرا کشاند.

 
* اگر این جمع حتی منابع علمی واقعی تاریخی ایرانی مانند نوشته‌های عباس اقبال آشتیانی، عباس امانت، جواد شیخ‌الاسلامی و شمار دیگری از تاریخدانان دانشگاهی را که در دسترس همگان است، مطالعه می‌کردند درمی‌یافتند که تحت‌الحمایگی روس و انگلیس در آن دوره امری طبیعی بود. بیشتر رجال سیاسی این تحت‌الحمایگی را داشته‌اند چون این تنها امکانی بود برای فرار رجال خدمتگزار کشور از جور شاه قاجاری. این تصور درست نیست که با پذیرفتن واقعیت تاریخی در این رابطه امیرکبیر را نوکر یا خبرچین بریتانیا فرض کرده‌ایم. حقایق تاریخی ثابت می‌کند که امیرکبیر، علی‌رغم تندخویی و بی‌رحمی در تنبیه خاطیان، سیاستمداری اصلاح‌طلب بود و در رابطه با مزاحمت‌های روس و بریتانیا سیاست مماشات برای جلوگیری از مداخله‌های کمرشکن آنان را پیش گرفته بود. اتفاقاً بیشتر رجال آن دوره که تحت‌الحمایگی بریتانیا را داشتند، مخالف مداخله آن قدرت در امور داخلی ایران بودند و برخی از آن‌ها مانند میرزا آقاخان نوری که پس از ترک تحت‌الحمایگی بریتانیا به صدارت عظمای ایران رسید، در دو نوبت با بریتانیا و عواملش در هرات و بندرعباس جنگید. اما برخی از سیاستمداران در رتبه‌های پایین‌تر آن‌ها که برای سیاست‌های انگلیسی کار می‌کردند، هیچ کدام تحت‌الحمایگی بریتانیا را نداشتند.

 
* اگر چنین سندی درباره امیرکبیر صادر شده، دال بر نوکری امیرکبیر نیست. امیرکبیر شخصیت کاملاً مستقلی بود و اسناد متقن موجود اجازه نمی‌دهند که او به دلیل صدور سند تحت‌الحمایگی بریتانیا متهم به نوکری آن قدرت شود. نخست‌وزیران پیش و پس از او یعنی میرزا آقاخان نوری و حاج میرزا آغاسی هم نوکر کسی نبودند.


* اگر من صحبت از توسعه تفکر «قهرمان‌پروری» و «قهرمان‌پرستی» مصدقی در ایران توسط بنگاه سخن‌پراکنی بریتانیا (بی‌بی‌سی) به میان آورده‌ام، این بحث را به کمک اسناد متقن مستند کرده‌ام و اسنادی که در برابر انکارهای آقای مسعود بهنود در سایت بی‌بی‌سی فارسی، برازندگی دارند و واقعیت وجودی خود را ثابت می‌کنند. ایشان اگر در طرح رای گرفتن برای انتخاب «قهرمانان» مورد پسند ملت ایران در بی‌بی‌سی فارسی، علاوه بر قرار دادن نام مصدق در فهرست نام قهرمانان ملی با آن همه تمجیدهای خلاف حقیقت در کنار نام کوروش و داریوش، اگر مستقل از دشمنی‌های کهنه انگلیسی با رضاشاه، نام او را هم به آن فهرست می‌افزود، شاید برای خود ایشان هم روشن می‌شد که ایرانیان خیلی وقت است که قهرمانان ساخته و پرداخته بی‌بی‌سی را بازشناخته‌اند و برای ایشان ثابت می‌کردند که اندک بازماندگان آن خیل قهرمان‌پرست، نام رضاشاه را تا چه اندازه بالا‌تر از نام مصدق قرار می‌دادند.

 
* بی‌بی‌سی همه ساله به مناسبت روز ۲۹ اسفند، روز ملی شدن نفت، در برنامه‌هایی کاملاً تزویرآمیز می‌کوشد مناسبت ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ را به مصدق و «مبارزات ملی» او نسبت دهد. در حالی که آنچه در تاریخ یادشده اتفاق افتاد، تصویب دلیرانه قانون ملی کردن نفت ایران در مجلس شورای ملی بود که حاصل مبارزات دلیرانه نهضت ملی کردن نفت در آن دوران بود. همه رجال سیاسی کشور در آن عضویت داشتند جز مصدق. آقای مصدق در آن دوران هنوز مخالف نهضت ملی کردن نفت بود و در تصویب قانون ملی کردن نفت در ۲۹ اسفند ۱۳۲۹ هیچ‌گونه مشارکتی نداشت. ایشان در آذرماه ۱۳۳۱ قانون یادشده را امضا کرد و به نهضت ملی کردن پیوست و در اسفند ۱۳۳۱ روت نفتی ما را به گونه‌ای ملی کرد که همه‌اش به بریتانیا رسید.


* سخن منتسب به من در مورد «شارلاتان دوم» درددل‌هایی کاملاً خصوصی بود که با دریافت اطمینان در عدم انتشار آن پیش از بازنگری‌های ویراستارانه‌ام به میان آمد. بدیهی است که اگر فرصت بازنگری ویراستارانه این مصاحبه از من گرفته نمی‌شد، این موارد را تعدیل می‌کردم و به تشریح وعده‌های عوام‌فریبانه ایشان بسنده می‌کردم. با این حال، در‌‌ همان مصاحبه اشاره کرده بودم که آقای خاتمی آدم خوب و دلسوز و ساده‌ای است.

 
* در صورت داشتن فرصت بازنگری ویراستارانه مصاحبه با نگاه پنجشنبه قطعاً صفت «کثیف و کثیف‌تر» را در رابطه با قاجار‌ها و پهلوی‌ها برمی‌داشتم و همه مطالب مربوط به آقای عباس عبدی و همگامان ایشان را حذف می‌کردم و به جای جمله «احمدشاه فلان فلان شده» می‌نوشتم آقای مصدق ملی‌گرا و دموکراسی‌خواه، احمدشاه تحت‌الحمایه بریتانیا به استناد قرارداد شوم ۱۹۱۹ را که در لندن جام خود را به سلامتی آن قرارداد بلند کرد و در پاریس اعلام نمود که هویج کاشتن در فرانسه را بر پادشاهی بر ایران ترجیح می‌دهد، به عنوان «شاه جوان وطن‌پرست» مورد تمجید قرار می‌دادم.

 
* در صورت داشتن فرصت بازنگری متن مصاحبه مورد نظر مطالب مربوط به ستارخان و باقرخان و یپرم‌خان و شیخ فضل‌الله نوری را به این صورت اصلاح می‌کردم که آن سه سردار ملی را نمی‌توان روشنفکر قلمداد کرد و انقلاب آنان بیشتر جنبه اعتراض به وضعیت ایران در برابر تجاوز‌ها و زورگویی‌های خارجی داشته و در راستای عدالت‌خواهی بود: و در پاسخ شما در روشنفکر قلمداد کردن آیت‌الله بهبهانی و طباطبایی به این بسنده می‌کردم که روشنفکر به دنبال انتقام‌جویی از رقیبانش در کشمکش‌های سیاسی نیست و از اعدام شیخ فضل‌الله نوری به دلایل انتقام‌جویی جلوگیری می‌کند. من هرگز آن توصیف‌ها را در مورد شیخ فضل‌الله نوری به کار نگرفته و نمی‌گیرم و در حیرتم که آن توصیف‌ها از کجا و چگونه از قول من نوشته شد. اگر فرصت بازنگری ویراستارانه متن بحث‌هایی که جنبه درد دل خصوصی داشت، از من ربوده نمی‌شد، تاکید «قطعاً» و «صددرصد» را از بحث درباره انگلیسی بودن افراد حذف می‌کردم و به تیتر انتخابی شما درباره «کار کار انگلیسی‌ها است» اعتراض می‌کردم. همچنین، در صورت داشتن آن فرصت عنوان «بزرگترین شارلاتان تاریخ ایران» را در رابطه با نام مصدق حذف می‌کردم چون بحث مورد قبول همگان در اطراف عوام‌فریبی‌های ایشان را کافی و رسا و گویا می‌دانم که نیازی به پرخاشی نوشتن بر جای نمی‌گذارد.


در‌‌ همان حال در پاسخ اشاره شما به اینکه من به صراحت مصدق را «عوام‌فریب» خوانده‌ام، توضیح می‌دادم که من هرگز «به صراحت مصدق را عوام‌فریب» نخوانده‌ام و فقط به بحث در اطراف برخی از رفتارهای ایشان برای جلب ترحم عوام پرداخته‌ام: رفتارهایی مانند غش کردن‌های مصلحتی ایشان، به زیر پتو خزیدن‌های مصلحتی ایشان، با پیژامه در دادگاه حاضر شدن مصلحتی ایشان، شعارپردازی‌های خلاف قانون و اخلاق ایشان، نشسته بر گرده حسین فاطمی در جمع از پیش تدارک دیده شده در میدان بهارستان، نفرین کردن‌های حسین فاطمی به هنگام تسلیم شدن به سرلشکر زاهدی به عنوان مقصر اصلی همه خطاهای ایشان، قاجارستایی‌های بی‌جای ایشان، نقل افسانه‌های بی‌اساس ایشان در زمینه نشستن به جای نماینده انگلیس در دادگاه بین‌الملل و شعارپردازی‌های بی‌دلیل در وضعیتی که آن دادگاه سرگرم بررسی صلاحیت خود در رسیدگی به پرونده شکایت شرکت نفت ایران و انگلیس علیه دولت ایران بود و حضور نماینده‌ای از سفارت ایران در آن جلسه کفایت می‌کرد.

*از همه موارد وارده در این جنجال حیرت انگیز، فریاد های سرسام آور آقای دکتر صادق زیبا کلام از همه جالب تر به نظر آمد چون از یک استاد تاریخ در علوم سیاسی دانشگاهی انتظار است که حد اقل های اصول استادی دانشگاه را بدانند و در گفته ها و نوشته های فراوان خود بکار گیرند: برای مثال یک از یک استاد دانشگاه انتظار است که با اصل "تحقیق" پیش از پرخاشگری، آشنا باشند، با اصل پرهیز از پیشداوری های انتقام جویانه آشنا باشند.

آقای دکتر زیبا کلام که سال های زیادی را به ادعای در ترویج آزادیخواهی و آزادی انسان ها برای رسیدن به عدالت اجتماعی گذرانده است، در این نوشته سرشار از حکمت و درایت خود ثابت کرده است که "بت شکنی" برای نجات جامعه از فرهنگ عقب افتاده قهرمان پرستی را شرط اول رسیدن به آزادی فکری جامعه برای رسیدن به برابری انسان ها نمی داند و نمی خواهد بداند که در یک بازنگری کوتاه می توان دریافت که قهرمان پروری شخصیت فرد را از او گرفته و وادارش می کند از یاد ببرد که قهرمانی بیرون زشما نیسد، شمائید، شمائید. ایشان ثابت کرده است استعداد درک این حقیقت را ندارد که قهرمان پروی ظهور پی در پی قهرمانان طلبکار جامعه را تشویق می کند و "قهرمان پرستی" را جانشین درک و استخراج استعداد ذاتی در افراد می سازد چون ایشان در شاهکار فکری خود در خطاب به سردبیز نگاه پنجشنبه ثابت کرده است حتی زحمت اندکی تامل را به خود نداده است تا دریابد60 سال قهرمان پرستی جامعه ایرانی برای ما نسل های کنونی چه دست آوردی داشته است جز از چاله در آمدن و به چاه افتادن.