کد خبر 185363
تاریخ انتشار: ۲۲ دی ۱۳۹۱ - ۱۵:۱۰

مرحوم علامه طهرانی (ره) معتقد است که نبوت رسول خدا(ص) از ولایت علی(ع) جدا نیست و اسلام از روز اول بر دو پایه نبوت و ولایت پایه گذاری شده است و این سقف بر این دو بنیان استوار است و با یک پایه بدون دیگری فرو می ریزد و گسیخته و پاره می گردد و از آن جز اسمی هیچ نمی ماند.

به گزارش مشرق به نقل از مهر، مرحوم علامه آیت الله حاج سیّد محمّد حسین حسینی طهرانی در کتاب شریف امام شناسى، مجلد دهم با اشاره به حدیث نبوی منزلت در شأن امیرالمومنین(ع)- که حضرت رسول فرمودند مثال تو (علی) با من مثال هارون است با موسى به جز اینکه نبوّت پس از من نیست- پس از بحث در اسناد روایات مختلف و متعدد حدیث منزلت و مواردی که رسول الله(ص)، امیرالمومنین(ع) را به حدیث منزلت مخاطب ساخته‌اند، تحلیلی از اوضاع مدینه در اواخر عمر شریف پیامبر اسلام ارائه دادند و بدین مطلب تصریح می کنند که نبوت رسول خدا از ولایت علی جدا نیست و اسلام از روز اول بر دو پایه نبوت و ولایت پایه گذاری شده است و ایتن سقف بر این دو بنیان استوار است و با یک پایه بدون دیگری فرو می ریزد و گسیخته و پاره می گردد و از آن جز اسمی هیچ نمی ماند.

 
سبب جانشینى أمیرالمؤمنین (ع)در مدینه‏ در هنگامه غزوه تبوک

 
علامه طهرانی (ره) علت عدم حضور حضرت علی(ع) در غزوه تبوک و اقامت در مدینه را چنین بیان می کنند: ابن مغازلى با اسناد خود روایت کرده است که چون رسول خدا به غزوه تبوک مى‏رفت؛ على بن أبى طالب را به جانشینى خود بر اهل خود قرار داد و امر کرد تا در مدینه اقامت داشته باشد. منافقین مدینه به جهت ایجاد اضطراب و تشویش شروع کردند به گفتارهاى یاوه و بدون واقع و هذیان سرائى که: پیامبر على را با خود نبرد به جهت آنکه على بر پیامبر سنگین بود؛ و یا به جهت آنکه على را کوچک و سبک شمارد.

 
چون منافقین این سخن بگفتند؛ على (ع) سلاح خود را برداشت و به‏ خارج مدینه در جُرْف [با ضم جیم و سکون راء؛ محلّى است در یک فرسخى مدینه که حضرت رسول وعده گاه را در آنجا قرار دادند؛ تا چون همه لشگر مجتمع شوند از آنجا حرکت کنند] که پیامبر فرود آمده بود رفت و گفت: یا رسول الله! منافقین چنین پنداشته‏اند که تو که مرا در مدینه بجاى خود گذاشتى به جهت سنگینى من بر تو و یا به جهت خفّت و حقارت من است!

 
رسول خدا (ص) گفت: دروغ مى‏گویند منافقون! ولیکن من تو را بجاى خود گذاشتم تا بر آنچه در مدینه بجاى گذاردم خلیفه باشى! اینک تو به مدینه باز گرد! و جانشین من در اهل من و در اهل خودت باش! آیا نمى‏پسندى که نسبت تو با من مانند نسبت هارون با موسى باشد؛ به غیر از آنکه پس از من پیغمبرى نیست! در این حال على (ع) به مدینه بازگشت؛ و پیامبر (ص) به سفر خود روان شد.

 
بارى اینک باید دید به چه علّت رسول خدا (ص9)، امیر المؤمنین(ع) را در این غزوه به جاى خود در مدینه به عنوان جانشینى گذاشته‏اند؛ با آنکه آن حضرت در تمام غزوات رسول الله از بدر و احد و احزاب و حنین و غیرها بدون استثناء شرکت داشتند؛ و نه تنها شرکت بلکه یگانه فاتح بدر و احزاب و حنین و خیبر و یگانه حامى و مدافع رسول خدا در خطرات و مواقع عظیمه مانند احد بوده اند؟ و اصولًا معناى استخلاف و جانشینى و نقش مهم آن حضرت در این مأموریت چه بوده است؟ و وضع مدینه در آن زمان به چه کیفیتى بوده است، که رسول خدا فرمود: یا على اینک مدینه صلاحیت ندارد مگر آنکه خود من و یا شخص تو در آن بوده باشد! و این جمله تاریخى حدیث منزله را به چه عنایتى فرموده است؟

 
نظر اجمالى به مدینه در اواخر عمر رسول خدا (ص)

 
وی با اشاره به اینکه براى روشن شدن این حقیقت ناچاریم ابتدا یک نظر إجمالى و سپس یک نظر تفصیلى به اوضاع مدینه در آن روز بنمائیم، خاطرنشان می کند: غزوه تبوک در سال نهم از هجرت و در ماه رجب تا رمضان اتّفاق افتاد؛ و تا رحلت رسول اکرم (ص) یکسال و نیم بیشتر فاصله نداشت؛ و اوضاع مدینه از جهت منافقین و توطئه‏هاى ایشان بر علیه رسول الله و مسلمین روز به روز، رو به افزایش مى‏گذاشت و صلابت و خشونت آنها بیشتر مى‏شد. آنقدر در أذیت مسلمین و خود رسول خدا دست به کار بودند که پیامبر فرمود: مَا أوذِىَ نَبِىٌّ مِثْلَ مَا اوذِیتُ قَطُّ «هیچ پیغمبرى به اندازه‏اى که من مورد آزار و اذیت قرار گرفته‏ام قرار نگرفته است.»

 
علامه طهرانی در ادامه یادآور می شود: در انبیاءِ سلف بعضى‏ها را به مراتب بیشتر از رسول خدا اذیت کردند؛ بعضى را از میان درخت ارّه کردند؛ و بعضى را در آب جوش و روغن جوش آمده ریختند؛ و البتّه این چنین اذیت‏هائى را به پیامبر اسلام ننمودند؛ ولى آنقدر که پیامبر اسلام از منافقین رنج کشید؛ در سایر امم سالفه و در میان پیامبرانشان نبوده است.

 
در اثر قوّت اسلام و شوکت و قدرت مسلمین، جنگ‏ها و غزوات رسول الله(ص) رو به نقصان گذاشت؛ و آن مرارتها و تلخیهاى نبرد و کارزار با دشمن کم مى‏شد؛ و با فتح مکّه و طائف که دو سنگر مهم مشرکین درهم شکست؛ و ملجأ و پناه دیگرى براى خود نداشتند؛ بسیارى از مشرکین به صورت ظاهر اسلام آورده؛ ولى در باطن مشرک بودند؛ و بسیارى از أهل کتاب بالأخص یهود به ظاهر اسلام آورده؛ و در باطن به عقیده دیرین خود باقى بودند. ایشان در میان مسلمین بودند و با آنها محشور بودند؛ و در مراسم دینى و عبادى و حتّى سیاسى مسلمین شرکت مى‏کردند؛ ولى در واقع کارشکنى نموده؛ و پیوسته در صدد ایجاد فتنه و آشوب و تزلزل و اضطراب بودند.

 
مشکلی به نام منافقین

 
علامه طهرانی (ره) در خصوص مشکلات و تبعاتی که از حضور منافقین پیش می آمد، مطرح می کند: این معنى روز به روز گسترش مى‏یافت؛ و تشکیلات و دسته بندیهاى منافقین بیشتر مى‏شد و روابط آنها با خارج و مشرکان و کافران مستحکم‏تر مى‏گشت؛ و همان چهره‏هاى دشمنان اسلام در جنگ احُد و بدر و أحزاب، در لباس و پوشش إسلام درآمده؛ و در بین مسلمانان رفت و آمد نموده؛ و در مساجد و محافل ایشان حضور یافته؛ و به صورت ظاهر همچون سایر مسلمانان عمل کرده؛ ولیکن در باطن در خطِّ مشى و راهى صد در صد غیره از راه و مَمْشاى رسول الله(ص) حرکت مى‏کردند؛ و پیامبر هم از طرفى مأمور بود که هر کس شهادتین بر زبان جارى کند و ظاهراً معتقد به نماز و زکات باشد؛ او را مسلمان بداند و با حکم مسلمان با او رفتار کند؛ و از طرف دیگر هم قدرت مبارزه و از بیخ و بن برانداختن منافقین را بدون حجّت شرعى در ظاهر؛ و بدون ارتکاب جرم و جنایتى در محکمه إسلام نداشت. فلهذا أمر منافقین یک أمر مشکل و مسأله ایشان به صورت معضله‏اى درآمده بود.

 
«أبُو عامر راهب» که پیامبر أکرم(ص) به او لقب فاسق داده بودند؛ از رؤسای ایشان بود. او قبلًا در مدینه از کشیشهاى نصارى بود؛ و اسلام آورد و به واسطه توطئه‏ها بر علیه رسول الله، از ترس به مکّه گریخت و پس از فتح مکّه به طائف گریخت؛ و پس از فتح طائف به شام گریخت؛ و دائماً از آنجا با مسلمین در ستیز بوده و با منافقین مدینه و مکّه همدست و همداستان؛ و پیوسته آنها را تقویت مى‏کرد که به روم خواهد رفت و از امپراطور روم لشگرى انبوه با خود به مدینه آورده و تار و پود پیامبر و مسلمین را به باد فنا خواهد داد.

 
منافقین مدینه که از اعاظم آنها «عَبدالله بن ابىّ و جَدُّ بن قَیس» بودند، و پیوسته مى‏خواستند زمینه را براى بازگشت أبو عامر به مدینه فراهم کنند؛ دائماً در بین مسلمانان به شایعه پراکنى پرداخته و ایشان را از لشگر جرّار رومیان مى‏ترساندند؛ و از سپاه اکَیدِر که در «دومة الجندل» [مکانى است بین دمشق و بین مدینه و فاصله آن تا دمشق هفت مرحله است (و هر مرحله هشت فرسخ و مسافت یکروز است) و و در دو دومه دیوارى است که دُومه را به شکل قلعه درآورده است و در داخل دیوار قلعه منیعى است که به آن مارد گویند و آن قلعه اکَیدر بن عبد الملک بن عبدالحىّ بن أعیا بن الحارث است که سلطان آنجا بوده است و آن قلعه به دست خالد بن ولید فتح شد و اکَیدر اسلام آورد و او را خالد به مدینه نزد رسول خدا آورد و معاهده‏اى بین آن حضرت و او منعقد شد] سلطنت داشت؛ و تا مدینه فاصله چندان‏ زیادى داشت در بیم داشتند؛ و نیز در مدینه منتشر شد که «هرقل» سلطان روم با 40 هزار مرد جنگى به تبوک آمده؛ و با چهار طائفه مهم هم عهد شده؛ و با أموال و اثقال و مواشى فراوان عازم مدینه و قتل مسلمین و نهب و غارت أموال و اسارت بردن زنان و کودکان ایشان است؛ و این خبر را هر روز بطورى پخش مى‏کردند که پیوسته مسلمین در بیم و هراس به سر مى‏بردند؛ و در انتظار حمله چنین لشگرى خود را مى‏دیدند و این امور وضع مدینه و مسلمین را دگرگون کرده بود.

 
عذر و بهانه منافقین در عدم یاری اسلام

 
علامه طهرانی (ره) با اشاره به اینکه در آن زمان «آیات قرآن با شدّتى هر چه تمامتر نازل مى‏شد؛ و مسلمین را أمر به بسیج عمومى نموده؛ و آنها را با أموال و جانهاى خود در راه خدا ترغیب مى‏کرد و پیامبر علناً به مردم براى تجهیز لشگر آمادگى آنها را از جهت عِدَّه و عُدَّه، جنگ با روم را گوشزد می کردند و مسلمین همه آماده جهاد شدند و با لشگرى انبوه با رسول خدا به حرکت آمدند»، اوضاع منافقین را چنین ترسیم می کند:

 
منافقان که امر جهاد براى آنها نیز بود، چون زحمت جهاد و رنج سفر به شام را مى‏دانستند، هر یک به عذرى خود را معذور نموده و کنار کشیدند؛ و بعضى همچون «عبدالله بن ابَىّ» که داراى شخصیت و موقعیتى عظیم بود، خود با یاران و طرفدارانش تا محلّ جُرْف که لشگر حضرت در بدو خروج بود آمده؛ و در کنار آن محل که پائین‏تر از جماعت رسول خدا و مسلمین بود پرّه زد؛ و علم آویخت. و گویند که جماعت او از جماعت رسول خدا کمتر نبود.

 
چون رسول خدا(ص) عازم بر حرکت شد عبدالله بنُ ابَىّ با هواخواهانش به مدینه بازگشتند؛ و مى‏گفتند: محمّد خیال مى‏کند جنگ با رومیان مانند جنگ با اعراب است؛ به خدا قسم همه آنها در راه مى‏میرند؛ و از گرماى هوا و نبودن آب و طعام جان به در نمى‏بردند؛ و سوگند به خدا مى‏بینم محمّد و یاران او را به ریسمانهاى اسارت بسته‏اند!

 
ساختن مسجدى توسط منافقین به عنوان سنگر براى خود

 
وی در ادامه تصریح می کند: منافقین در وقت خروج رسول خدا(ص) به نزد آن حضرت آمده و گفتند: ما در محلّه خودمان نزدیک مسجد قبا، مسجدى ساخته‏ایم که براى ضعفاء و پیرمردان و شب‏هاى زمستان که بارندگى است و نمى‏توانیم به مسجد قبا برویم و نمى‏خواهیم نماز جماعت ما ترک شود؛ در آنجا نماز بخوانیم؛ شما بیائید و با خواندن نماز در این مسجد آن را افتتاح فرمائید!

 
منافقین دروغ مى‏گفتند؛ و این مسجد را سنگرى در مقابل مسلمین و براى توطئه و تفریق کلمه در بین آنها، محلّ اجتماع و کمیته مرکزى خود مى‏خواستند بنمایند و با أبوعامر راهب قرار داده بودند که در غیبت رسول الله(ص) به مدینه برگردد؛ و در آنجا إمام جماعت و رئیس گردد؛ و نیز می پنداشتند که رسول خدا در این سفر جان به سلامت نمى‏برد؛ و در صورت حیات نیز با توطئه قتل آن حضرت در عقبه که توسط 12 نفر یا 14 نفر از آنها صورت مى‏گیرد؛ دیگر مسأله تمام است. و آنها نیز در غیبت پیامبر در داخل مدینه به زنان و ذرارى رسول الله0ص) و مسلمین یورش مى‏بردند؛ و آنها را مى‏کشند، و اسیر مى‏کنند، و از مدینه بیرون مى‏نمایند. و علیهذا کار رسول الله از خارج و داخل مدینه، هر دو به پایان مى‏رسد؛ و فاتحه إسلام خوانده مى‏شود!

 
نصب أمیرالمؤمنین(ع) در مدینه به خلافت توسط پیامبر(ص)

 
علامه طهرانی (ره) با تاکید بر اخبار رسول الله(ص) از نیت های شوم منافقین، خاطرنشان می کند: رسول خدا که به خوبى از حالات و نیت‏هاى ایشان خبر داشت؛ دید که باید أمیر المؤمنین على بن أبى طالب(ع) را در مدینه بجاى خود گذارد؛ تا جلوى فساد را بگیرد؛ و کسى غیر از على قدرت برخورد کردن و درهم شکستن توطئه منافقین را ندارد؛ و بالمآل نیز چون مى‏دانست که در این بسیج کشتارى اتّفاق نمى‏افتد؛ و نیاز به بازوى توانا و قدرت دل او که چون شیر ژیان صفوف را مى‏شکافد؛ و دشمن را زیر تیغ مى‏گیرد؛ نیست؛ لهذا او را در مدینه به عنوان خلافت و جانشینى خود منصوب فرمود.

 
فَأوحى الله تعالى الیه: یا محمَّد! إنَّ العلىَّ الاعلَى یقرَأ علَیک السَّلامَ و یقُولُ لکَ: إمَّا أنْ تَخرجَ أنتَ و یقیمَ علىّ؛ و امَّا أن یخرُج علىّ و تقیم أنتَ!«پس خداوند تعالى به رسول خود وحى کرد که: اى محمّد! خداوند على أعلى به تو سلام مى‏فرستد؛ و به تو مى‏گوید: یا باید تو از مدینه بیرون روى و على بماند؛ و یا باید على بیرون رود و تو بمانى!» رسول خدا این مطلب را به على گفت. على گفت: سَمْعاً و طاعةً؛ أمر خدا و رسول او را مى‏پذیرم؛ و اگرچه دوست دارم که از رسول خدا در حالتى از حالات جدا نباشم!

 
فقال رسولُ الله صلَّى الله علیه و آله و سلّم: أما تَرضَى أن تَکون منّى بمنزلَةِ هارونَ من‏موسَى إلَّا أنَّهُ لَا نبىَّ بَعدى؟ على گفت: راضى هستم اى رسول خدا. رسول خدا فرمود: یا أباالحسنِ إنَّ لَکَ أجرَ خُروجِکَ مَعى فِى مقامِک بِالمدینَةِ وَ انَّ اللهَ قَد جَعَلکَ أمَّةً وَحدَکَ کمَا جَعَلَ إبرَاهِیم امَّةً، تَمنَعُ جماعَةَ المنافِقینَ وَ الکفَّارِ هَیبَتُکَ عَنِ الحرکةِ عَلَى الْمُسلمینَ! «اى ابوالحسن با آنکه تو در مدینه مى‏مانى؛ خداوند أجر و ثواب بیرون شدن با من را به تو مى‏دهد؛ و تو به تنهائى یک امَّت و ملّت هستى؛ همچنانکه خداوند ابراهیم را به تنهائى یک امَّت و ملَّت قرار داد! هَیبَت و ابَّهَت تو نمى‏گذارد که منافقین و کافرین به سوى مسلمین حرکت نمایند و یورش برند!»

 
چون رسول خدا(ص) از مدینه به لشگرگاه خارج شد و على بن أبى طالب(ع) او رامشایعت نمود؛ منافقین در سخن‏هاى هرزه و گفتار بیهوده فرو رفتند؛ و گفتند: علّت آنکه محمّد، على را در مدینه گذاشت، ملالتى بود که از او در دل داشت؛ و بغضى بود که موجب این تخلّف شد؛ و محمّد از این عمل قصدى نداشت مگر آنکه منافقین در شبى بیتوته کنند و در سیاهى شب به على حمله ور شوند و او را بکشند و با محاربه او را به هلاکت برسانند.

 
أمیرالمؤمنین(ع) خود را به رسول خدا(ص) رسانید؛ و عرض کرد: اى رسول خدا مى‏شنوى که منافقین چه مى‏گویند؟!فَقال رسولُ الله صلى الله علیه و آله و سلّم: أما یکفیک أنَّکَ جَلدة مَا بَینَ عینى و نورُ بَصَرِى و کالروح فِى بَدنى؟! در این حال رسول خدا (ص) فرمود: آیا این براى تو بس نیست که نسبت تو به من مانند پرده بین دو چشم من است (که با نبودن آن پرده، چشمان نابینا مى‏شوند) و تو نور چشم من هستى! و تو مانند روح و روان در کالبد من هستى؟!»

 
أمیرالمؤمنین(ع)به مدینه بازگشت و به صیانت مدینه و حفظ آن از کید منافقین پرداخت و اهل و عیال رسول خدا را پاسدارى نمود؛ تا پیامبر با مسلمین بعد از سفر تقریباً دو ماهه خود بازگشتند.