کد خبر 185406
تاریخ انتشار: ۲۲ دی ۱۳۹۱ - ۱۷:۳۱

متراكم‌سازی حركت علمی كشور توسط رهبر انقلاب ادامه پیدا كرد تا این‌كه ایشان اخیراً مفهوم تمدن نوین اسلامی را مطرح كردند و اشاره كردند كه این تمدن به دو بال برای پیشرفت احتیاج دارد. یك بال كه جنبه‌ی ابزاری دارد و بال دیگر كه جنبه‌ی محتوایی و اساسی دارد.

مشرق- بدون تردید تولیدكننده‌ی گفتمان علمی انقلاب اسلامی در دو دهه‌ی اخیر رهبر انقلاب هستند. ایشان علاوه بر این‌كه مطرح‌كننده و شتاب‌دهنده‌ی حركت علمی كشور بودند، همچنین اجازه ندادند كه این حركت دچار روزمرگی شود. یادم می‌آید كه ایشان در سال ۱۳۷۰ به‌صورت هفتگی با گروه‌های مختلف رادیویی دیدار داشتند. یك روز سه‌شنبه‌ای هم برای دیدار گروه دانش رادیو در نظر گرفته شده بود. من به عنوان مدیر این گروه با چند نفر از دست‌اندركاران برنامه‌های دانش خدمت ایشان رسیدیم. من گزارشی از اقدامات و برنامه‌ها ارائه دادم كه ایشان با نگاه كارشناسی در مورد جزئیات برنامه‌ها اظهارنظر كردند و از ما خواستند كه برای استقرار و افزایش روحیه‌ی علمی در جامعه برنامه‌ریزی كنیم. ایشان فرمودند: «وقتى كسى روح علمى پيدا كرد، خواهد فهميد كه در اين حيات و در اين آفرينش، قوانين و ترتيب و نظمى هست، كه اگر ما آن نظم و ترتيب را پيدا بكنيم، كار زندگى خود و مجموعه‌مان بهتر پيش خواهد رفت.» صحبت ایشان مربوط به چند كار رادیویی مشخص بود. برنامه‌های «گفت‌وگو»، «جهان دانش» و «علم و زندگی». اما توجه به روحیه‌ی علم‌گرایی در اوایل دهه‌ی ۷۰ نشان می‌دهد كه ایشان حركت علمی را یك حركت اصلی می‌دانستند.

 

 نقطه عزیمت كجاست؟

متراكم‌سازی حركت علمی كشور توسط رهبر انقلاب ادامه پیدا كرد تا این‌كه ایشان اخیراً مفهوم تمدن نوین اسلامی را مطرح كردند و اشاره كردند كه این تمدن به دو بال برای پیشرفت احتیاج دارد. یك بال كه جنبه‌ی ابزاری دارد و بال دیگر كه جنبه‌ی محتوایی و اساسی دارد. در بعد ابزاری ما كارهای خوبی كردیم و توفیقات زیادی داشتیم اما در بعد محتوایی دچار مشكلات و مسائلی هستیم. من فكر می‌كنم آن بخش ابزاری كه ما توفیقات زیادی در آن كسب كردیم، همان علوم پایه، علوم مهندسی و پزشكی است. وقتی رهبر انقلاب می‌فرمایند ما در بعد محتوایی مثل بعد ابزاری توفیق نداشتیم، به شكل غیرمستقیم می‌خواهند بفرمایند علوم اجتماعی و علوم انسانی در كشور ما علیل است. یعنی سهمی كه علومی مثل فیزیك و پزشكی در باروری علوم ابزاری ایفا كردند، علوم انسانی در بعد محتوایی ایفا نكرده است. ما باید به چرایی این رویداد پی ببریم.

یك دلیل این است كه رشد علوم انسانی، نسبت به رشد علوم پایه سخت‌تر است؛ چراكه رشد علوم پایه در لابراتوارها و به روش تجربی صورت می‌گیرد اما رشد علوم انسانی علاوه بر جهد و كوشش به زیربناهای دیگری هم احتیاج دارد. دلیل دوم این است كه ما مرجعیت علمی را در این حوزه از علم از دست داده‌ایم. باید بپذیریم كه مرجعیت علوم انسانی هر كشوری باید در همان كشور باشد. به عبارت دیگر در مسئله‌ی علوم انسانی باید این دغدغه را داشته باشیم كه بر اساس شناخت‌شناسی جلو برویم و مایه‌های اصلی علوم انسانی را برای خود تعریف كنیم. مثلاً چرا ما فلسفه‌ی مضاف بومی از جمله فلسفه‌ی روان‌شناسی، فلسفه‌ی تعلیم و تربیت و فلسفه‌ی جامعه‌شناسی نداریم؟ كسانی كه می‌خواهند در حوزه‌ی علوم انسانی كاری كنند، نمی‌دانند نقطه‌ی عزیمت كجاست. فكر می‌كنند «تكثیر علمی» نقطه‌ی عزیمت است! در حالی كه تكثیر علمی در علوم انسانی یعنی توجه به مرجعیت علمی دیگران. مثل این‌كه شما فكر كنید هرچه مقاله‌ی آی.اس.آی بنویسید علم و به تبع آن جامعه‌ی شما رشد می‌كند، در حالی كه این طور نیست. بنده اسم این كار را تكثیر علم می‌گذارم. تكثیر علم یعنی كپی كردن علم. شما می‌توانید یك یا دو مقاله داشته باشید كه آی.اس.آی هم چاپ نكند ولی چون در یك پارادایم مرجعیت بومی نوشته شده، منشأ تحول در جامعه‌ی شما باشد.

 

 رشد علوم انسانی با علوم پایه مقایسه‌شدنی نیست

ما در دهه‌ی اخیر در علم شیمی پیشرفت زیادی داشتیم اما میدان عمل ما در شیمی محدود است. ماده‌ی یك با ماده‌ی دو، ماده‌ی دو با ماده‌ی سه تركیب می‌شود و یك ماده‌ی جدید می‌سازد و بر اساس آن یك مقاله نوشته می‌شود. موضوع، یك بافت یا یك مولكول است؛ كاملاً علمی و جزئی و مشخص. اما وقتی وارد مطالعات انسانی می‌شوید میدان خیلی وسیع است. برای یك مطالعه‌ی انسانی باید به متن جامعه بیایید، هزاران نفر را انتخاب كنید و نظرسنجی آماری را روی این افراد اجرا كنید، با آنها مصاحبه كنید و كدگذاری كنید. بعد اگر همه‌ی این مراحل را هم كاملاً درست انجام دادید، نتایج به دست آمده قابل تطابق بر همه‌ی این جامعه نیست. ضمن این‌كه بسیاری از اعمال و رفتارهای انسانی به نحوی كه در علوم پایه سنجیده می‌شود، قابل بررسی نیست. پس نباید میزان مقالات در علوم پایه و علوم انسانی را با هم مقایسه كرد. این قیاس اشتباه است زیرا یك مقاله‌ی درست در علوم انسانی می‌تواند مسیر یك جامعه را تغییر دهد.

 
امروز این دغدغه در هر دو حوزه وجود دارد. هم در علوم پایه و هم در علوم انسانی. واقعاً همه می‌خواهند كاری بكنند. اما علوم پایه یك همت تجربی لازم دارد، در حالی كه علوم انسانی، علاوه بر این همت، به اعتقاد به «علوم انسانی بومی» هم نیازمند است. در علوم پایه لازم نیست به «شیمی بومی» فكر كنیم -اگرچه شیمی متأثر از مسائل و نیازهای روز خودمان می‌شود «شیمی بومی»- اما «روان‌شناسی بومی» علمی با خاستگاه انسان‌شناسی الهی است. فلسفه‌‌ی این روان‌شناسی مبتنی بر فلسفه‌ی اسلامی است. حال بر مبنای فلسفه‌ی روان‌شناسی و بر مبنای انسان‌شناسی دینی، انسان تعریف می‌شود. در مرحله‌ی بعد فرایندهای روانی این انسان مورد مطالعه قرار می‌گیرد.

اما سؤال اصلی این است كه چرا این نگاه جریان پیدا نمی‌كند؟ این نگاه وجود دارد، حتی محتوا هم وجود دارد، اما مكانیسم‌ها طراحی نشده است. یعنی بین آن روان‌شناسی كه در كتاب‌ها نوشته‌اند با انسان‌شناسی الهی یك حلقه‌ی واسطه باید وجود داشته باشد و آن «فلسفه‌ی روان‌شناسی» است. اما امروز روان‌شناسی ما رنگ ترجمه به خود گرفته و هر روز تكثیر علمی می‌شود و مبتنی و ناظر به فرهنگ و جامعه‌ی ما و ناظر به انسان ترازِ ایران نیست. اگر ما مكانیسم نداشته باشیم بهترین محتواها را هم نمی‌توانیم جاری كنیم. مثلاً در رسانه اگر بهترین محتوا را در مسیر قالب‌ها و ساختارهای هنری نیاوریم، پیام انتقال می‌یابد، اما نفوذ پیدا نمی‌كند و در نتیجه موجب تغییر نگرش یا تغییر رفتار نمی‌شود. همین كه رهبر انقلاب استناد تولید علم به آی.اس.آی را مورد انتقاد قرار دادند و فرمودند كه آی.اس.آی جهان اسلام درست بشود، یك مكانیسم ایجاد شد. به واسطه‌ی این مكانیسم بسیاری از محتواها جاری شد. وقتی در كنار آن ساختار قبلی، ساختار جدیدی ایجاد شد، محتوای درست هم جاری می‌شود.

 

 عنوان «اسلامی» علوم انسانی را بومی نمی‌كند

در علوم انسانی سرفصل‌ها به اصطلاح اسلامی شده است! مثلاً به سرفصل‌های جدید روان‌شناسی، لفظ اسلامی اضافه شده. در حالی كه در این سرفصل‌ها چیزی به عنوان فلسفه‌ی روان‌شناسی وجود ندارد. این‌كه چرا انسان این‌گونه دیده می‌شود؟ و این‌كه چگونه باید به انسان نگریست؟ از این سرفصل‌ها خبری نیست. ما به انسان‌شناسی الهی و حتی شناخت‌شناسی، پیش از تدریس دروس دیگر احتیاج داریم. باید ابتدا انسان را بر اساس همان انسان‌شناسی الهی تعریف كنیم و سپس وارد مراحل بعدی بشویم. امروز در روان‌شناسی گفته می‌شود كه انسان در حالی زاده می‌شود كه واجد هیچ ویژگی و خصلتی نیست! اما این باور خلاف فطرت ما است. ما می‌گوییم انسان زاده می‌شود در حالی كه دارای فطرتی الهی است. خداگراست و زیبایی را دوست دارد. انسان دارای فطرت آفریده می‌شود و تحت پرورش قرار می‌گیرد، اما همه‌چیز انسان اكتسابی نیست. نگاه اول به انسان كه او را در بدو تولد خالی از هر ویژگی می‌پندارد و نگاه دوم كه انسان را در حین تولد دارای فطرت می‌داند دو نوع روان‌شناسی را تولید می‌كند.

 

 هراس از علوم انسانی بومی!

عده‌ای فكر می‌كنند منظور از «علوم انسانی اسلامی» علوم غیرعلمی است! حال آن‌كه «علوم انسانی بومی» در همه‌جای دنیا رایج است و مخصوص كشور ایران نیست. در قلب غرب هم به علوم انسانی بومی معتقدند. همین كه در علوم روان‌شناسی می‌آیند مطالعات بین فرهنگی انجام می‌دهند، یعنی می‌خواهند كار بومی داشته باشند. اما در كشور ما عده‌ای می‌ترسند كه ما یك بازنگری در علوم انسانی داشته باشیم.

 
راه میان‌بُر برای رسیدن به علوم انسانی بومی، نظریه‌پردازی است. شما یك علم روان‌شناسی دارید كه جزئی‌نگر است و تحت نگاه حاكم پوزیتیویستی است. اگر این روان‌شناسی را دست‌كاری كنید، شاید به یك محصول خوبی تبدیل نشود، اما وقتی در كنار این روانشناسی یك جمع نظریه‌پرداز وارد بشوند و تئوری‌پردازی كنند -كه البته كار ساده‌ای نیست- این تئوری جای خود را باز خواهد كرد. همان‌طور كه یك تئوری جدید در جامعه‌شناسی و روان‌شناسی، تئوری‌های قبلی را كنار می‌زند و جای خود را باز می‌كند. ما باید تئوری‌هایی طراحی كنیم كه تئوری‌های غربی را كنار بزنند. اگر به قبلی‌ها رنگ و لعاب بدهیم یك نوع التقاط ایجاد می‌كند. مثل حركتی كه اول انقلاب ایجاد شد و عده‌ای از اهل فكر مسلمان می‌خواستند تئوری فروید را «قرآنیزه» كنند. این عین التقاط است. دلیلش هم اشتباه بودن اصل مكانیسم آن است. بعد از مشخص شدن فلسفه، باید شروع به گزاره‌نویسی تحقیق و مقاله نوشتن و تئوری‌پردازی كنیم. ممكن است از دل این حركت، یك نظریه نیز درست بشود.

تعجیل در بومی‌سازی نتیجه عكس می‌دهد

تعجیل در انجام كارها یكی از ویژگی‌های انسان است. چرا انسان در شكم مادر ۹ ماه باید بماند؟ خداوند نمی‌توانست یكی دو روزه انسان را به دنیا هدیه كند؟ چرا اینقدر رشد انسان آرام است؟ این رشد تدریجی نشانه‌ی چیست؟ حكمت این تدریجی بودن آن است كه هرجا «انسان» موضوع است، اگر در تربیت و یاددهی به او تعجیل كنیم، نتیجه‌ی عكس می‌گیریم. چون انسان موجودی است پیچیده ولی قابل شناسایی. قاعدتاً باید تمام زوایای این انسان را بشناسیم. بدن و كالبد انسان قابل دیدن است. اما به لحاظ روحی و روانی نمی‌توانیم انسان را تجزیه كنیم. انسان یك كل منسجم توحیدیافته است. پس فهم زوایای وجودی چنین انسانی كار آسانی نیست و نیاز به زمان دارد. اما متأسفانه ما یك اشتباه استراتژیك داریم و آن هم مقایسه‌ی میزان موفقیت علوم انسانی با علوم پایه در بعد زمان است. این اشتباه ماست. در علوم پایه انسان «موضوع» نیست. موضوع شیء و ماده‌ای است كه تجزیه‌پذیر است و این تجزیه به دفعات قابل مشاهده است. ولی تكثیر مغزافزاری انسان را نمی‌توانید متوجه بشوید. باید اجازه بدهیم علوم انسانی پارادایم خود را داشته باشد. اگر آن نگاه و این دغدغه را ایجاد بكنیم، خود به خود و با گذشت زمان خاص خود به نتیجه خواهیم رسید.

 

 این راه، رهروانش را پیدا می‌كند

علت عدم پذیرش حركت در این پارادایم علوم انسانی از سوی بخشی از طیف دانشگاهی ما فصل‌بندی است. اگر علم را به علوم بومی و غیربومی تقسیم نكنیم، آنها این پارادایم را می‌پذیرند. به نظر من باید ایجابی كار كنیم. به همین دلیل پیشنهاد می‌كنم كه ما از برچسب استفاده نكنیم، چون برچسب زدن باعث ایجاد مقاومت در افراد می‌شود. راه میان‌بُر این است كه ما نظریه‌پردازی كنیم و روی گروه‌های علمی سرمایه‌گذاری جدی داشته باشیم. گروه‌هایی كه مبانی دینی را خوب بدانند و البته در آن علم هم متخصص باشند و بدون این‌كه تابلویی داشته باشند، تولید علم كنند. برای این كار لازم است تا در یك فضای كاملاً آرام و عادی افرادی را انتخاب كنیم و مراكز پژوهشی كوچكی ایجاد كنیم تا حلقه‌ها و گروه‌های بحث و گفت‌وگو تشكیل بشود. در این صورت، این راه، رهروانش را پیدا می‌كند.

دکتر رضا پورحسین